گنجور

شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار
می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار
زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا
برده است از دیده خواب از سینه صبر از دل قرار
قطع این وادی به ترک اختیار خود توان
می نهم در قبضه حکمت زمام اختیار
اشتر مستم که بی خود می روم در راه او
نیست در بینی مرا جز رشته مهرش مهار
پای کوبان می برد شوق جمال او مرا
زیر پایم چون حریر و گل بود خارا و خار
هر کسی بر ناقه بهر تحفه باری می نهد
بار من فاقه است و من زین تحفه هستم زیر بار
هر نشان پا که می بینم ز ناقه در رهش
می نماید چهره مقصود را آیینه وار
محمل امشب دیر می جنبد حدی آغاز کن
یک طرف بانگ حدی یک جانب آواز درای
از گران جانی بود آن را که ماند دل به جای
ناقه چون ذکر حبیب و منزل او بشنود
گرچه باشد در گرانی کوه گردد بادپای
لیلی اندر حی چو گل بگشاد گویی پیرهن
کز نسیم نجد می آید شمیم جانفزای
حال و وجد من فزود از بوی جان افزای نجد
سوی نجدم ای صبا بهر خدا راهی نمای
منزل جانان و کان لطف و احسان است نجد
آب او خوش خاک او دلکش هوایش دلگشای
لاله صحرای او بر چهره گل داغ نه
سبزه اطلال او بر جعد سنبل مشکسای
وایه آن دارم که بینم نجد را مأوای خویش
گر نیابم وایه خود وای من صد بار وای
نجد می گویم وز آن قصدم زمین یثرب است
بر کنار دجله ام افتاده دور از خان و مان
وز دو دیده دجله خون در کنار من روان
پا برون کی کردمی بر خاک بغداد از رکاب
گر نپیچیدی هوای یثربم آن سو عنان
حبذا یثرب که تا یکدم کنم آنجا وطن
عمرها ترک اقامت در وطن کردن توان
مرغ جان را آشیان اصلی است آن ای خدای
ره نمای این مرغ را روزی سوی آن آشیان
خوابگاه حضرتی آمد که گر بودی به فرض
مرقد پاکش چو مهد عیسی اندر آسمان
فرض بودی بر همه بهر زیارت کردنش
صرف کردن عمر را در جست و جوی نردبان
مرقد او در زمین پیدا زهی حرمان که من
پا ز سر ناکرده بنشینم ز طوفش یک زمان
کی بود یارب که دل از فکر عالم کرده صاف
السلام ای قیمتی تر گوهر دریای جود
السلام ای تازه تر گلبرگ صحرای وجود
السلام ای آن که تا از جبهه آدم نتافت
نور پاکت کس نبرد از قدسیان او را سجود
السلام ای آن که زنگ ظلمت کفر و نفاق
صیقل تیغ تو از آیینه گیتی زدود
السلام ای آن که ناید در همه کون و مکان
تیزبینان را به جز نور تو در چشم شهود
السلام ای آن که بهر فرش راهت بافت دهر
اطلسی را کش ز شب کردند تار از روز پود
السلام ای آنکه ابواب شفاعت روز حشر
جز کلید لطف تو بر خلق نتواند گشود
السلام ای آن که تا بودم درین محنت سرا
در سرم سودا و در جانم تمنای تو بود
صد سلامت می فرستم هر دم ای فخر کرام
یا شفیع المذنبین بار گناه آورده ام
بر درت این بار با پشت دوتاه آورده ام
چشم رحمت برگشا موی سفید من نگر
گرچه از شرمندگی روی سیاه آورده ام
آن نمی گویم که بودم سالها در راه تو
هستم آن گمره که اکنون رو به راه آورده ام
عجز بی خویشی و درویشی و دلریشی و درد
این همه بر دعوی عشقت گواه آورده ام
دیو رهزن در کمین نفس و هوا اعدای دین
زین همه با سایه لطفت پناه آورده ام
گرچه روی معذرت نگذاشت گستاخی مرا
کرده گستاخی زبان عذرخواه آورده ام
بسته ام بر یکدگر نخلی ز خارستان طبع
سوی فردوس برین مشتی گیاه آورده ام
دولتم این بس که بعد از محنت و رنج دراز
بر رحیم آستانت می نهم روی نیاز
یا رسول الله نمی گویم که مهمان توام
یا فقیری طعمه جوی از ریزه خوان توام
بر لب افتاده زبان گرگین سگی ام تشنه جان
آرزومند نمی از بحر احسان توام
گر ندارم افسر شاهی به سر این بس که هست
گردن تسلیم زیر طوق فرمان توام
مسند عزت نهم بر صدر ایوان قبول
گر نیاید سنگ رد از دست دربان توام
شد گلستان از خوی رخسار تو خاک حجاز
من به بویی گشته خرسند از گلستان توام
وارهان از گفت و گوی زاغ طبعانم که من
عندلیب مدح گو مرغ ثناخوان توام
دفتری دارم سیاه از معصیت بیچاره من
گر شفاعت نامه ای ناید ز دیوان توام
چون بود عز شفاعت را حمایی بس منیع
حق آنانی که عمری در وفایت بوده اند
وین زمان در ساحت قرب تو خوش آسوده اند
حق آنانی که راهی را که خود پیموده ای
پای از سر ساخته ایشان همان پیموده اند
حق آنانی که از تیه ضلالت خلق را
جز به صوب شارع شرع تو ره ننموده اند
کز گدای بینوا جامی عنایت وامگیر
کش عنان دل ز کف نفس و هوا بربوده اند
از سحاب فیض لطف عام خود رشحی بریز
بر دل و جانش که از لوث گناه آلوده اند
کحل بیناییش ده زین در که عمری زین هوس
مردمان چشم او خون جگر پالوده اند
کن قبول او را طفیل آن کسان کز گفت وگوی
هم تن و هم جان به راهت سوده و فرسوده اند
باشد از یمن قبولت فارغ از خلد و جحیم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار
می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار
هوش مصنوعی: ای ساربان، بار و بستری برای رفتن از این دنیا آماده کن، زیرا از شوق دیدار محبوب، هر لحظه بر چهره‌ام قطره‌های خون جاری می‌شود.
زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا
برده است از دیده خواب از سینه صبر از دل قرار
هوش مصنوعی: زودتر آماده حرکت شو، زیرا آرزوی او خواب را از چشمانم، صبر را از دل و آرامش را از وجودم گرفته است.
قطع این وادی به ترک اختیار خود توان
می نهم در قبضه حکمت زمام اختیار
هوش مصنوعی: من با اراده خودم می‌توانم این مسیر را ترک کنم، زیرا در دست حکمت، کنترل و تصمیم‌گیری در اختیار من است.
اشتر مستم که بی خود می روم در راه او
نیست در بینی مرا جز رشته مهرش مهار
هوش مصنوعی: من به حالت مستی و سرخوشی آمده‌ام و بی‌خبر از خودم در راه او می‌روم. هیچ‌کس در من جز محبت او را نمی‌بیند، انگار که خود را به رشته‌ای از عشق او بسته‌ام.
پای کوبان می برد شوق جمال او مرا
زیر پایم چون حریر و گل بود خارا و خار
هوش مصنوعی: با شوق زیبایی او، با قدم‌های رقصانی به راه می‌افتم. زیر پاهایم چون حریر نرم و گل خوشبو می‌باشد، در حالی که سختی و زحمت‌های زندگی مانند سنگ و خار در زیر پاهایم است.
هر کسی بر ناقه بهر تحفه باری می نهد
بار من فاقه است و من زین تحفه هستم زیر بار
هوش مصنوعی: هر کسی برای دستیابی به هدیه‌ای ارزشمند زحمتی می‌کشد و بار سنگینی را حمل می‌کند، اما بار من فقط فقر و نداشتن است و من خود به عنوان یک هدیه در زیر بار این فقر قرار دارم.
هر نشان پا که می بینم ز ناقه در رهش
می نماید چهره مقصود را آیینه وار
هوش مصنوعی: هر نشانه‌ای از حرکت او را می‌بینم که مانند آینه تصویر معشوق را نشان می‌دهد.
محمل امشب دیر می جنبد حدی آغاز کن
هوش مصنوعی: امشب تا دیروقت نمی‌توانم تحمل کنم، بهتر است شروع کنم.
یک طرف بانگ حدی یک جانب آواز درای
از گران جانی بود آن را که ماند دل به جای
هوش مصنوعی: در یک طرف صدای حدی به گوش می‌رسد و در طرف دیگر، صدایی از درای. این صدا برای کسی است که دلش به جای دیگری مانده و از این ترتیب احساس سنگینی و سردرگمی می‌کند.
ناقه چون ذکر حبیب و منزل او بشنود
گرچه باشد در گرانی کوه گردد بادپای
هوش مصنوعی: وقتی الاغی نام محبوب و خانه‌اش را می‌شنود، حتی اگر در سختی و دشواری هم باشد، مانند بادی سبک و آزاد به پرواز درمی‌آید.
لیلی اندر حی چو گل بگشاد گویی پیرهن
کز نسیم نجد می آید شمیم جانفزای
هوش مصنوعی: لیلی در باغ به مانند گلی شکوفا شده است، گویی که پیراهنی را کنار زده باشد که از نسیم نجد، بوی خوش و جانفزایی به مشام می‌رسد.
حال و وجد من فزود از بوی جان افزای نجد
سوی نجدم ای صبا بهر خدا راهی نمای
هوش مصنوعی: احساس و شور و شوق من بیشتر شد هنگامی که بوی خوشی از منطقه نجد به مشامم رسید. ای نسیم، برای خدا لطفاً راهی را نشان بده که مرا به نجدم برساند.
منزل جانان و کان لطف و احسان است نجد
آب او خوش خاک او دلکش هوایش دلگشای
هوش مصنوعی: محل زندگی محبوب، جایی است پر از محبت و خوبی. آبی که در آنجا جریان دارد دلپذیر است، خاکش زیباست و هوای آن آرامش‌بخش و دل‌نواز است.
لاله صحرای او بر چهره گل داغ نه
سبزه اطلال او بر جعد سنبل مشکسای
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای او مانند لاله‌ای در دشت می‌درخشد و داغی بر گل‌هایش دارد. سبزه‌های اطرافش هم در کنار موهای نرم و پیچ‌خورده‌اش چشم‌نواز هستند.
وایه آن دارم که بینم نجد را مأوای خویش
گر نیابم وایه خود وای من صد بار وای
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که نجد را به عنوان محل سکونتم ببینم، و اگر نتوانم به آنجا برسم، صد بار افسوس و فرافکنی می‌کنم.
نجد می گویم وز آن قصدم زمین یثرب است
هوش مصنوعی: من از نجد نام می‌برم و هدفم رسیدن به سرزمین یثرب است.
بر کنار دجله ام افتاده دور از خان و مان
وز دو دیده دجله خون در کنار من روان
هوش مصنوعی: در کنار رود دجله نشسته‌ام، دور از خانه و زندگی‌ام. از چشمانم اشک مثل دجله در کنارم جاری است.
پا برون کی کردمی بر خاک بغداد از رکاب
گر نپیچیدی هوای یثربم آن سو عنان
هوش مصنوعی: آیا می‌توانستم از روی رکاب اسب به زمین بغداد پا بگذارم، اما اگر تو جدای از من نرفتی، من هم به سمت یثرب نخواهم رفت؟
حبذا یثرب که تا یکدم کنم آنجا وطن
عمرها ترک اقامت در وطن کردن توان
هوش مصنوعی: ای کاش یثرب (مدینه) را دوست بدارم و مدتی آنجا زندگی کنم، که دیگر نتوانم زندگی در وطنم را ترک کنم.
مرغ جان را آشیان اصلی است آن ای خدای
ره نمای این مرغ را روزی سوی آن آشیان
هوش مصنوعی: پرنده روح آدمی به یک لانه واقعی نیاز دارد. ای خدا، که راه را به ما نشان می‌دهی، لطفاً برای این پرنده روزی را فراهم کن تا به آن لانه برسد.
خوابگاه حضرتی آمد که گر بودی به فرض
مرقد پاکش چو مهد عیسی اندر آسمان
هوش مصنوعی: مکانی از خوابگاه یک شخصیت بزرگ آمد که اگر آنجا بودی، مرقد پاک او مانند گهواره عیسی در آسمان می‌نمود.
فرض بودی بر همه بهر زیارت کردنش
صرف کردن عمر را در جست و جوی نردبان
هوش مصنوعی: بر همه واجب بود که برای زیارت او، عمر خود را صرف جستجوی راهی برای رسیدن به او کنند.
مرقد او در زمین پیدا زهی حرمان که من
پا ز سر ناکرده بنشینم ز طوفش یک زمان
هوش مصنوعی: مقبره او در زمین مشخص است، وا حسرت که من بدون اینکه به او نزدیک شوم، فقط از دور بخواهم لحظه‌ای به خاطر طوفان او مستفیض شوم.
کی بود یارب که دل از فکر عالم کرده صاف
هوش مصنوعی: کیست ای خدا که دلش را از نگرانی و فکر دنیا خالی کرده است؟
السلام ای قیمتی تر گوهر دریای جود
السلام ای تازه تر گلبرگ صحرای وجود
هوش مصنوعی: سلام بر تو که با ارزش‌تری از گوهری در دریاهای بخشش، سلام بر تو که گلبرگ وجود را تازه‌تر و زیباتر می‌کنی.
السلام ای آن که تا از جبهه آدم نتافت
نور پاکت کس نبرد از قدسیان او را سجود
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای کسی که تا زمانی که نور پاکت از صورت آدم منتشر نشد، هیچ‌یک از فرشتگان به تو سجده نکردند.
السلام ای آن که زنگ ظلمت کفر و نفاق
صیقل تیغ تو از آیینه گیتی زدود
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای کسی که ظلمت کفر و نفاق را از سطح جهان همچون زنگار پاک کرده‌ای.
السلام ای آن که ناید در همه کون و مکان
تیزبینان را به جز نور تو در چشم شهود
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای کسی که در تمامی جهان و مکان‌ها، جز نور تو در چشم بینایان، چیزی نمی‌بینند.
السلام ای آن که بهر فرش راهت بافت دهر
اطلسی را کش ز شب کردند تار از روز پود
هوش مصنوعی: سلام ای کسی که برای فرش راهت، زمان به مانند اطلسی را بافته است. تار و پود این فرش، شب را از روز گرفته است.
السلام ای آنکه ابواب شفاعت روز حشر
جز کلید لطف تو بر خلق نتواند گشود
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای کسی که در روز قیامت، فقط با کلید بزرگ محبت تو، درهای شفاعت به روی بندگان باز می‌شود.
السلام ای آن که تا بودم درین محنت سرا
در سرم سودا و در جانم تمنای تو بود
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای آن که در تمام مدت زندگی‌ام در این دنیای پر از مشکلات، در فکر تو و با آرزوی تو بودم.
صد سلامت می فرستم هر دم ای فخر کرام
هوش مصنوعی: هر لحظه سلامتی و خوشبختی را برای تو ارسال می‌کنم، ای افتخار بزرگان.
یا شفیع المذنبین بار گناه آورده ام
بر درت این بار با پشت دوتاه آورده ام
هوش مصنوعی: ای شفیع بخشاینده گناهان، من با گناهی بزرگ به درگاه تو آمده‌ام. این بار سنگین گناه را با حال ناتوانی و دردمندی بر دوش دارم.
چشم رحمت برگشا موی سفید من نگر
گرچه از شرمندگی روی سیاه آورده ام
هوش مصنوعی: به من نظر محبت کن و به موی سفید من توجه کن، هرچند برای شرمندگی من، رنگ صورت من سیاه شده است.
آن نمی گویم که بودم سالها در راه تو
هستم آن گمره که اکنون رو به راه آورده ام
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم سال‌ها در مسیر تو بوده‌ام، بلکه به تو می‌گویم که اکنون به راه درست راه یافته‌ام، حتی اگر قبلاً گمراه بوده‌ام.
عجز بی خویشی و درویشی و دلریشی و درد
این همه بر دعوی عشقت گواه آورده ام
هوش مصنوعی: من به خاطر عجز و بی‌کسی و فقر و دلتنگی‌ام، این همه درد و رنج را بر ادعای عشقت گواهی داده‌ام.
دیو رهزن در کمین نفس و هوا اعدای دین
زین همه با سایه لطفت پناه آورده ام
هوش مصنوعی: من در مقابل وسوسه‌ها و مشکلات زندگی، به لطف و اندازه‌گیری تو پناه آورده‌ام و از آن‌ها می‌خواهم که مرا نجات دهند.
گرچه روی معذرت نگذاشت گستاخی مرا
کرده گستاخی زبان عذرخواه آورده ام
هوش مصنوعی: هرچند که نتوانست با روی معذرت از من عذرخواهی کند، من با جسارت از او خواسته‌ام که عذرخواهی‌ام را به زبان بیاورم.
بسته ام بر یکدگر نخلی ز خارستان طبع
سوی فردوس برین مشتی گیاه آورده ام
هوش مصنوعی: من یک درخت خرما را از بیابان‌های خاردار و سختی بیرون کشیده‌ام و به سوی بهشت آورده‌ام، با خود مقداری گیاه نیز آورده‌ام.
دولتم این بس که بعد از محنت و رنج دراز
بر رحیم آستانت می نهم روی نیاز
هوش مصنوعی: خوشحالم که بعد از تحمل سختی‌ها و درد و رنج زیاد، به درگاه رحمت تو پناه می‌آورم و چهره نیازم را به تو می‌سایم.
یا رسول الله نمی گویم که مهمان توام
یا فقیری طعمه جوی از ریزه خوان توام
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا، نمی‌گویم که مهمان توام یا اینکه به دنبال امکانات زندگی از crumbs سفره تو هستم.
بر لب افتاده زبان گرگین سگی ام تشنه جان
آرزومند نمی از بحر احسان توام
هوش مصنوعی: زبانم بر لب مانده و همچون گرگی گرسنه هستم. روح من به شدت تشنه است و آرزو دارم که از دریای مهربانی تو نیکی و رحمت دریافت کنم.
گر ندارم افسر شاهی به سر این بس که هست
گردن تسلیم زیر طوق فرمان توام
هوش مصنوعی: اگرچه تاج و جواهر شاهی بر سر ندارم، اما همین که گردنم تحت فرمان توست، برایم کافی است.
مسند عزت نهم بر صدر ایوان قبول
گر نیاید سنگ رد از دست دربان توام
هوش مصنوعی: اگر پذیرش و عظمت را بر سر ایوان تو قرار ندهی، هرچند که سنگی که در دست نگهبان است نمی‌تواند مانع دسترسی من شود.
شد گلستان از خوی رخسار تو خاک حجاز
من به بویی گشته خرسند از گلستان توام
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو مانند گلستان، زیبایی و سرسبزی را به ارمغان آورده است. من که از سرزمین حجاز هستم، با بوی دل‌انگیز گلستان تو شاداب و خوشحال شده‌ام.
وارهان از گفت و گوی زاغ طبعانم که من
عندلیب مدح گو مرغ ثناخوان توام
هوش مصنوعی: من از گفتگو و بحث با افرادی که ذهنیتی منفی دارند دور هستم؛ زیرا من مانند بلبل هستم که برای تو، ای مرغ محبوب، آواز مدح و ستایش می‌خوانم.
دفتری دارم سیاه از معصیت بیچاره من
گر شفاعت نامه ای ناید ز دیوان توام
هوش مصنوعی: من دفتری پر از گناه و خطا دارم و اگر شفاعت و بخششی از تو به من نرسد، حال من بسیار بد خواهد بود.
چون بود عز شفاعت را حمایی بس منیع
هوش مصنوعی: وقتی که شفاعت مقام بلندی دارد، برای این کار باید پشتیبانی قوی و قدرتمندی وجود داشته باشد.
حق آنانی که عمری در وفایت بوده اند
وین زمان در ساحت قرب تو خوش آسوده اند
هوش مصنوعی: مستحق افرادی که سال‌ها به وفاداری شما گذرانده‌اند و اکنون در نزدیکی شما در آرامش به سر می‌برند.
حق آنانی که راهی را که خود پیموده ای
پای از سر ساخته ایشان همان پیموده اند
هوش مصنوعی: افرادی که به راهی که خودت رفته‌ای پا گذاشته‌اند، حق دارند که همان مسیر را طی کنند.
حق آنانی که از تیه ضلالت خلق را
جز به صوب شارع شرع تو ره ننموده اند
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که افرادی که در گمراهی انسان‌ها سهمی داشته‌اند و آن‌ها را به جز راه صحیح هدایت نکرده‌اند، حق و حقوقی دارند که باید مورد توجه قرار گیرد. در واقع، اشاره به اهمیت هدایت درست و مسئولیت کسانی است که در این زمینه نقش دارند.
کز گدای بینوا جامی عنایت وامگیر
کش عنان دل ز کف نفس و هوا بربوده اند
هوش مصنوعی: از دست نیازمندی، جامی را دریافت کن و دل خود را از تسلط نفس و خواسته‌های دنیا آزاد کن.
از سحاب فیض لطف عام خود رشحی بریز
بر دل و جانش که از لوث گناه آلوده اند
هوش مصنوعی: از باران رحمت و لطف خود، قطره‌ای بر دل و جان او ببار که از آلودگی و گناه پاک شود.
کحل بیناییش ده زین در که عمری زین هوس
مردمان چشم او خون جگر پالوده اند
هوش مصنوعی: چشمان او به خاطر آرزوهای مردمان، سال‌ها خون دل خورده و آسیب دیده‌اند. اکنون به او کحل بزن تا با بینایی بهترش ریاضت‌ها و دشواری‌های زندگی را ببیند.
کن قبول او را طفیل آن کسان کز گفت وگوی
هم تن و هم جان به راهت سوده و فرسوده اند
هوش مصنوعی: او را بپذیر، به خاطر افرادی که از گفت و گو و دوستی با او به راهی پرداخته‌اند که جان و تنشان را در آن صرف کرده‌اند و اکنون خسته و آسیب‌دیده‌اند.
باشد از یمن قبولت فارغ از خلد و جحیم
هوش مصنوعی: باشد که از لطف و رحمت تو، آدمی از نعمت‌های بهشت و عذاب‌های جهنم بی‌نیاز باشد.