گنجور

شمارهٔ ۸۰

به گوش مه رسد آواز یاربم هر شب
مهی تو نیز به گوش تو می رسد یارب
ز هجر روی تو روزم شب است وین شب را
پدید نیست به غیر از سرشک من کوکب
رخت به چارده سال این جمال و خوبی یافت
کجا رسد به تو ماه فلک به چارده شب
سرم چه لایق فتراک بستن است این بس
که در رهت شود آزرده سم مرکب
کجاست تاب درشتی چنان لطیفی را
به جان خویش که آهسته بر زبان سوی لب
به نبض جستن من ای طبیب دست میار
که آن تنی که تو دیدی گداخت ز آتش تب
بریز بر سر جامی سفال دردی درد
که نیست در خور او جام صاف عیش و طرب

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به گوش مه رسد آواز یاربم هر شب
مهی تو نیز به گوش تو می رسد یارب
هوش مصنوعی: هر شب صدای ناله من به گوش ماه می‌رسد، تو هم به یاد من صدای او را می‌شنوی، ای خدا.
ز هجر روی تو روزم شب است وین شب را
پدید نیست به غیر از سرشک من کوکب
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو، روزهایم شب و تاریک است و این شب هم جز اشک من هیچ درخشش و نوری ندارد.
رخت به چارده سال این جمال و خوبی یافت
کجا رسد به تو ماه فلک به چارده شب
هوش مصنوعی: تو در چهارده سالگی زیبایی و خوبی را به دست آوردی، اما زیبایی و جذابیت تو به کجا می‌رسد؟ چون ماه آسمان فقط چهارده شب درخشش دارد.
سرم چه لایق فتراک بستن است این بس
که در رهت شود آزرده سم مرکب
هوش مصنوعی: سرم شایسته این نیست که بخواهد افسار بزند، زیرا تنها چیزی که در مسیر تو می‌سازد، دلشکستگی و آزار است.
کجاست تاب درشتی چنان لطیفی را
به جان خویش که آهسته بر زبان سوی لب
هوش مصنوعی: کجاست قدرت تحمل زیبایی و لطافت خاصی که می‌تواند بر دل انسان تأثیر بگذارد و به آرامی بر لبانش جاری شود؟
به نبض جستن من ای طبیب دست میار
که آن تنی که تو دیدی گداخت ز آتش تب
هوش مصنوعی: ای پزشک، دستت را به نبض من نزن، زیرا این جسمی که تو دیدی، بر اثر آتش تب در حال ذوب شدن است.
بریز بر سر جامی سفال دردی درد
که نیست در خور او جام صاف عیش و طرب
هوش مصنوعی: بر روی ظرف سفالی بگذارید و درد را بریزید، چرا که این درد شایسته او نیست و او لیاقت جامی صاف و سرشار از شادی و خوشی را دارد.