گنجور

بخش ۳

روزی اصمعی بر مایده هارون حاضر بود، ذکر پالوده کردند، اصمعی گفت: بسیاری از اعراب باشند که هرگز پالوده را ندیده باشند و نام او نشنیده.

هارون گفت: بر این دعوی که کردی گواهی بگذران و اگر نه دروغ است این. اتفاقا روزی هارون به شکار بیرون رفت، اصمعی با وی بود. دیدند که اعرابیی حالی از بادیه می رسد، هارون با اصمعی گفت که او را پیش من آر!

اصمعی پیش وی رفت که امیرالمؤمنین تو را می خواند، اجابت کن گفت: مؤمنان را امیر می باشد؟ اصمعی گفت: آری. اعرابی گفت: من به وی ایمان ندارم. اصمعی وی را دشنام داد، گفت: یا ابن الزانیه! اعرابی در غضب شد و گریبان اصمعی را بگرفت و هرسو می کشید و دشنام می داد و هارون می خندید.

بعد از آن پیش هارون آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! چنانچه این مرد گمان می برد داد من از وی بستان که مرا دشنام داده است. هارون گفت: دو درم به وی ده. اعرابی گفت: سبحان الله مرا دشنام داده است، مرا دو درم دیگر به وی می باید داد.

هارون گفت: آری، حکم ما چنین است. اعرابی روی با اصمعی کرد و گفت: یا ابن الزانیین، روان باش و به حکم امیرالمؤمنین چهار درم بده. هارون از خنده به پشت افتاد، پس وی را همراه بردند. چون به قصر هارون درآمد و آن عظمت و شوکت بدید و مجلس هارون را مشاهده کرد در چشم وی بزرگ نمود.

پیش آمد و گفت: السلام علیک یا الله! هارون گفت: خاموش باش چه می گویی؟ گفت: السلام علیک یا نبی الله! گفتند: ویحک چه می گویی، وی امیرالمؤمنین است! گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین هارون گفت: و علیک السلام.

پس وی را بنشاندند و مایده کشیدند و از هر چیزی بخورد و در آخر پالوده آوردند. اصمعی گفت: امید می دارم که وی نداند که پالوده چه چیز است؟ هارون گفت: اگر چنین باشد تو را یک بدره بدهم. پس اعرابی دست دراز کرد و پالوده را خوردن گرفت به وجهی که به آن می مانست که هرگز نخورده است.

هارون از وی پرسید که این چه چیز است که می خوری؟ گفت: سوگند به آن خدای که تو را به خلافت مکرم کرده است که من نمی دانم که این چه چیز است اما خدای تعالی در قرآن می گوید: «و فاکهة و نخل و رمان »، نخل نزدیک ما هست گمان می برم که این رمان است.

اصمعی گفت: ای امیرالمؤمنین اکنون دو بدره بر تو واجب شد زیرا که وی همچنانکه پالوده را نمی داند رمان را نیز نمی داند. هارون فرمود تا اصمعی را دو بدره زر دادند و اعرابی را چندان که غنی شد.

کیست دانی کریم آن که ز بند
نیست آگه خزانه درمش
هرچه آید بر او چه جد و چه هزل
همه گردد بهانه کرمش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی اصمعی بر مایده هارون حاضر بود، ذکر پالوده کردند، اصمعی گفت: بسیاری از اعراب باشند که هرگز پالوده را ندیده باشند و نام او نشنیده.
هوش مصنوعی: روزی اصمعی در میهمانی هارون حاضر شد و دربارهٔ پالوده صحبت کردند. اصمعی گفت که بسیاری از اعراب ممکن است هرگز پالوده را نخورده و حتی نام آن را نشنیده باشند.
هارون گفت: بر این دعوی که کردی گواهی بگذران و اگر نه دروغ است این. اتفاقا روزی هارون به شکار بیرون رفت، اصمعی با وی بود. دیدند که اعرابیی حالی از بادیه می رسد، هارون با اصمعی گفت که او را پیش من آر!
هوش مصنوعی: هارون گفت: برای ادعایی که کردی، باید شاهد بیاوری و گرنه این دروغ است. روزی هارون به شکار رفت و اصمعی هم با او بود. آن‌ها دیدند که یک عرب عموماً از بیابان به آن‌ها نزدیک می‌شود. هارون به اصمعی گفت: او را پیش من بیاور!
اصمعی پیش وی رفت که امیرالمؤمنین تو را می خواند، اجابت کن گفت: مؤمنان را امیر می باشد؟ اصمعی گفت: آری. اعرابی گفت: من به وی ایمان ندارم. اصمعی وی را دشنام داد، گفت: یا ابن الزانیه! اعرابی در غضب شد و گریبان اصمعی را بگرفت و هرسو می کشید و دشنام می داد و هارون می خندید.
هوش مصنوعی: اصمعی نزدیک آن مرد عرابی رفت و گفت که امیرالمؤمنین تو را می‌خواند و پیشنهاد کرد که به او پاسخ بدهد. اما عرابی با تعجب گفت که آیا مؤمنان امیر دارند؟ اصمعی تأیید کرد، اما عرابی گفت که به او ایمان ندارد. اصمعی به او توهین کرد و او را فرزند زانیه خطاب کرد. این باعث شد عرابی عصبانی شود و گریبان اصمعی را بگیرد و به او فشار آورد و دشنام دهد، در حالی که هارون به تماشا نشسته و می‌خندید.
بعد از آن پیش هارون آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! چنانچه این مرد گمان می برد داد من از وی بستان که مرا دشنام داده است. هارون گفت: دو درم به وی ده. اعرابی گفت: سبحان الله مرا دشنام داده است، مرا دو درم دیگر به وی می باید داد.
هوش مصنوعی: پس از آن، او به نزد هارون رفت و گفت: ای امیرالمؤمنین! این مرد فکر می‌کند که من از او شکایت دارم چون به من توهین کرده است. هارون پاسخ داد: دو درهم به او بدهید. اعرابی گفت: سبحان الله، او به من توهین کرده است و من باید دو درهم دیگر از او دریافت کنم.
هارون گفت: آری، حکم ما چنین است. اعرابی روی با اصمعی کرد و گفت: یا ابن الزانیین، روان باش و به حکم امیرالمؤمنین چهار درم بده. هارون از خنده به پشت افتاد، پس وی را همراه بردند. چون به قصر هارون درآمد و آن عظمت و شوکت بدید و مجلس هارون را مشاهده کرد در چشم وی بزرگ نمود.
هوش مصنوعی: هارون اظهار کرد که حکم ما همین است. اعرابی به اصمعی رو کرد و گفت: "ای پسر زنازادگان، برو و چهار درم به حکم امیرالمؤمنین بپرداز." هارون با این جمله به شدت خندید و به زمین افتاد. سپس اعرابی را با خود بردند. وقتی به قصر هارون رسید و عظمت و شکوه آنجا را دید، برایش بسیار بزرگ و تاثیرگذار جلوه کرد.
پیش آمد و گفت: السلام علیک یا الله! هارون گفت: خاموش باش چه می گویی؟ گفت: السلام علیک یا نبی الله! گفتند: ویحک چه می گویی، وی امیرالمؤمنین است! گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین هارون گفت: و علیک السلام.
هوش مصنوعی: او آمد و گفت: سلام بر تو ای خدا! هارون گفت: ساکت باش چه می‌گویی؟ او گفت: سلام بر تو ای پیامبر خدا! گفتند: وای بر تو، چه می‌گویی، او امیر مؤمنان است! او گفت: سلام بر تو ای امیر مؤمنان. هارون پاسخ داد: و بر تو نیز سلام.
پس وی را بنشاندند و مایده کشیدند و از هر چیزی بخورد و در آخر پالوده آوردند. اصمعی گفت: امید می دارم که وی نداند که پالوده چه چیز است؟ هارون گفت: اگر چنین باشد تو را یک بدره بدهم. پس اعرابی دست دراز کرد و پالوده را خوردن گرفت به وجهی که به آن می مانست که هرگز نخورده است.
هوش مصنوعی: آنها او را نشاندند و غذا آوردند و از هر چیزی که بود خوراکی فراهم کردند و در پایان، دسر پالوده را آوردند. اصمعی گفت: امیدوارم او نداند پالوده چیست. هارون پاسخ داد: اگر اینگونه باشد، به تو یک کیسه پول می‌دهم. سپس آن عرب دستش را دراز کرد و شروع به خوردن پالوده کرد به طرز عجیبی که گویی هرگز چنین چیزی را نچشیده است.
هارون از وی پرسید که این چه چیز است که می خوری؟ گفت: سوگند به آن خدای که تو را به خلافت مکرم کرده است که من نمی دانم که این چه چیز است اما خدای تعالی در قرآن می گوید: «و فاکهة و نخل و رمان »، نخل نزدیک ما هست گمان می برم که این رمان است.
هوش مصنوعی: هارون از او پرسید که این چه چیزی است که می‌خوری؟ او پاسخ داد: "به خدای بزرگ که تو را به مقام خلافت رسانده است، قسم می‌خورم که نمی‌دانم این چه چیز است، اما خداوند در قرآن می‌فرماید: «و میوه و نخل و انار»؛ نخل نزدیک ماست، گمان می‌کنم که این انار است."
اصمعی گفت: ای امیرالمؤمنین اکنون دو بدره بر تو واجب شد زیرا که وی همچنانکه پالوده را نمی داند رمان را نیز نمی داند. هارون فرمود تا اصمعی را دو بدره زر دادند و اعرابی را چندان که غنی شد.
هوش مصنوعی: اصمعی به هارون، امیرالمؤمنین، گفت که دو وجه (پاداش) به او بدهد، چون فردی که نمی‌تواند پالوده را بشناسد، نمی‌تواند رمان را هم بشناسد. هارون دستور داد که به اصمعی دو وجه طلا بدهند و همچنین به آن شخص اعرابی نیز مقداری طلا دادند تا او هم ثروتمند شود.
کیست دانی کریم آن که ز بند
نیست آگه خزانه درمش
هوش مصنوعی: شخصی را بشناس که به حقایق و رازهای پنهان آگاه است و از محدودیت‌ها و بندها رهاست، زیرا او صاحب خزانه‌ای از دانش و معارف است.
هرچه آید بر او چه جد و چه هزل
همه گردد بهانه کرمش
هوش مصنوعی: هر اتفاقی که برای او بیفتد، چه جدی و چه شوخی، بهانه‌ای برای لطف و مهربانی‌اش خواهد شد.