گنجور

بخش ۴۶ - داستان رسیدن اسکندر به زمین هند و ملاقات وی با حکیمان ایشان

سکندر چو بر هند لشکر کشید
خردمندی برهمانان شنید
گروهی خدادان و حکمت شناس
بریده ز گیتی امید و هراس
نیامد ازیشان کسی سوی او
ز تقصیرشان گرم شد خوی او
برانگیخت لشکر بی قهرشان
شتابان رخ آورد در شهرشان
چو زان برهمانان خبر یافتند
به تدبیر آن کار بشتافتند
رسیدند پیشش در اثنای راه
به عرضش رساندند کای پادشاه
گروهی فقیریم حکمت پژوه
چه تابی رخ مرحمت زین گروه
نه ما را سر صلح نی تاب جنگ
درین کار به گر نمایی درنگ
چو موریم پیشت تواضع نمای
چه مالی صف مور را زیر پای
نداریم جز گنج حکمت متاع
نشاید ز کس بر سر آن نزاع
اگر گنج حکمت همی بایدت
به جز گنج کاوی نمی شایدت
بود کاوش گنج طاعتوری
نه کشور گشایی و غارتگری
میازار ما را که آزرده ایم
مکش تیغ بر ما که ما مرده ایم
سکندر چو بشنید این عرض حال
ز لشکر کشیدن کشید انفعال
فزون دید ازان سویشان میل خویش
تنی چند بگزید از خیل خویش
به آن چند تن راه جان برگرفت
دل از ملک و مال جهان گرفت
زر و زینت خویش یک سو نهاد
به آن قوم بی پا و سر رو نهاد
پس از قطع هامون به کوهی رسید
در او کنده هر سو بسی غار دید
گروهی نشسته در آن غارها
فرو شسته دست از همه کارها
ردا و ازار از گیا بافته
عمامه به فرق از گیا تافته
زن و بچه فقر پروردشان
گیاچین به هامون پی خوردشان
گشادند با هم زبان خطاب
بسی شد ز هر سو سؤال و جواب
بسا رمز حکمت که پرداختند
بسا سر مشکل که حل ساختند
چو آمد به سر مجلس گفت وگوی
سکندر در آن حاضران کرد روی
که هر چه از جهان احتیاج شماست
بخواهید از من که یکسر رواست
بگفتند ما را درین خاکدان
نباید به جز هستی جاودان
مرادی کزان برتر امید نیست
به جز زندگانی جاوید نیست
بگفتا که این نیست مقدور من
وز این حرف خالیست منشور من
کسی کو نیارد که در عمر خویش
کند لحظه ای بلکه کم نیز بیش
چه سان بخشش زندگانی کند
بقای کسی جاودانی کند
بگفتند چون دانی این راز را
چرا بنده ای شهوت و آز را
پی ملک تا چند خون ریختن
به هر کشوری لشکر انگیختن
گرفتم که گیتی همه آن توست
جهان سر به سر زیر فرمان توست
شده بر تو دور زمان گنج سنج
نمانده ست بر تو نهان هیچ گنج
چه حاصل چو می باید آخر گذاشت
به دل تخم اندوه جاوید کاشت
بگفتا من این نی به خود می کنم
نه تنها به حکم خرد می کنم
مرا ایزد این منزلت داده است
به خلق جهانم فرستاده است
که تا دین او را کنم آشکار
برآرم ز جان مخالف دمار
دهم قدر بتخانه ها را شکست
کنم هر که را هست یزدان پرست
من آن موج جنبش نهادم ز باد
که یکدم ز جنبش نیارم ستاد
ز باد اذن آرام گر دیدمی
سر مویی از جا نجنبیدمی
ولی چون نه پیش من است اختیار
نیارم گرفتن به یک جا قرار
اسیرم درین جنبش نو به نو
روم تا مرا گوید ایزد برو
ز دست اجل چون شوم پای بست
کشم پای ازین جنبش دور دست
روم عور ازین دیر از خیر دور
چنان کامده ستم ز آغاز عور
ولی نبودم زین تن عور باک
چو در ستر حکمت بود جان پاک
دلا از لباس بدن عور باش
ز آلایش ما و من دور باش
چو جان تو گنج و طلسم است جسم
بر این گنج پر مایه بشکن طلسم
ولی باشد آنگاه جان تو گنج
که چون بگذرد زین سرای سپنج
بود همره او گهرهای راز
کزان تا ابد باشدش برگ ساز
بدان جاودان شاد و خرم بود
به هر جاکه باشد مکرم بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سکندر چو بر هند لشکر کشید
خردمندی برهمانان شنید
هوش مصنوعی: زمانی که سکندر به هند لشکر کشید، خردمندی از آن سرزمین شنید.
گروهی خدادان و حکمت شناس
بریده ز گیتی امید و هراس
هوش مصنوعی: گروهی از مردم که درک عمیق و معرفت نسبت به خداوند دارند و از دنیای مادی جدا شده‌اند، دیگر هیچ امید و نگرانی از این دنیا ندارند.
نیامد ازیشان کسی سوی او
ز تقصیرشان گرم شد خوی او
هوش مصنوعی: هیچ‌کسی از آن‌ها به سوی او نرسید و همین موضوع باعث شد که طبیعت او تغییر کند و نسبت به خطاهایشان تحت تأثیر قرار گیرد.
برانگیخت لشکر بی قهرشان
شتابان رخ آورد در شهرشان
هوش مصنوعی: لشکر بی‌قهرشان به سرعت به حرکت درآمد و به شهرشان وارد شد.
چو زان برهمانان خبر یافتند
به تدبیر آن کار بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی از آن موضوع باخبر شدند، برای انجام آن کار به سرعت اقدام کردند و برنامه‌ریزی کردند.
رسیدند پیشش در اثنای راه
به عرضش رساندند کای پادشاه
هوش مصنوعی: در حالی که در میانه راه بودند، به حضور او رسیدند و گفتند: ای پادشاه.
گروهی فقیریم حکمت پژوه
چه تابی رخ مرحمت زین گروه
هوش مصنوعی: جمعی از ما در جهل و نیاز به سر می‌بریم، در حالی که در میان این گروه، الهام و رحمت الهی به وضوح نمایان است.
نه ما را سر صلح نی تاب جنگ
درین کار به گر نمایی درنگ
هوش مصنوعی: ما نه اهل صلح هستیم و نه توان جنگ و در این موضوع اگر بخواهی با تأمل رفتار کنی، بهتر است.
چو موریم پیشت تواضع نمای
چه مالی صف مور را زیر پای
هوش مصنوعی: وقتی که مثل مور هستیم، باید در حضور تو با فروتنی رفتار کنیم؛ زیرا حتی ارزش صف مور را هم زیر پا می‌گذاریم.
نداریم جز گنج حکمت متاع
نشاید ز کس بر سر آن نزاع
هوش مصنوعی: ما هیچ چیزی جز گنجینه حکمت نداریم و نباید بر سر آن با کسی اختلاف و دعوا کنیم.
اگر گنج حکمت همی بایدت
به جز گنج کاوی نمی شایدت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال گنجینه‌ای از دانش و حکمت هستی، باید با کاوش و تلاش به دنبالش بگردی.
بود کاوش گنج طاعتوری
نه کشور گشایی و غارتگری
هوش مصنوعی: مقصد اصلی باید جستجوی گنج معرفت و عبادت باشد، نه تسخیر سرزمین‌ها و غارت اموال دیگران.
میازار ما را که آزرده ایم
مکش تیغ بر ما که ما مرده ایم
هوش مصنوعی: ما را آزار نده، چرا که از قبل آزرده‌ایم. شمشیر بر ما نکش، چرا که ما دیگر زنده نیستیم.
سکندر چو بشنید این عرض حال
ز لشکر کشیدن کشید انفعال
هوش مصنوعی: وقتی سکندر این مشکلات را از همرزمانش شنید، به حالت بی‌حرکتی و تفکر درآمد.
فزون دید ازان سویشان میل خویش
تنی چند بگزید از خیل خویش
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که هست، به سوی دیگران نظر دارد و از میان گروه خود، چند نفر را برگزیده است.
به آن چند تن راه جان برگرفت
دل از ملک و مال جهان گرفت
هوش مصنوعی: چند نفر به سمت زندگی واقعی و معنوی رفتند و از عشق و وابستگی به ثروت و دنیای مادی فاصله گرفتند.
زر و زینت خویش یک سو نهاد
به آن قوم بی پا و سر رو نهاد
هوش مصنوعی: او زینت و ثروتش را کنار گذاشت و به آن قوم بی سر و پا احترام گذاشت.
پس از قطع هامون به کوهی رسید
در او کنده هر سو بسی غار دید
هوش مصنوعی: پس از اینکه هامون خشک شد، به کوهی رسید که در آن، به هر طرف غارهای زیادی وجود داشت.
گروهی نشسته در آن غارها
فرو شسته دست از همه کارها
هوش مصنوعی: گروهی در آن غارها نشسته‌اند و از تمامی فعالیت‌ها و کارهای خود دست کشیده‌اند.
ردا و ازار از گیا بافته
عمامه به فرق از گیا تافته
هوش مصنوعی: پارچه و کمربند از گیاهان بافته شده و کلاهی که بر سر گذاشته شده از گیاهان تهیه شده است.
زن و بچه فقر پروردشان
گیاچین به هامون پی خوردشان
هوش مصنوعی: زنان و فرزندانشان در شرایط فقر بزرگ شده‌اند و در دامان طبیعت به سر می‌برند و از آنچه که در اطرافشان است، بهره‌مند می‌شوند.
گشادند با هم زبان خطاب
بسی شد ز هر سو سؤال و جواب
هوش مصنوعی: همه با هم شروع به صحبت کردند و پرسش و پاسخ‌های زیادی از هر طرف رد و بدل شد.
بسا رمز حکمت که پرداختند
بسا سر مشکل که حل ساختند
هوش مصنوعی: بسیاری از رازهای حکمت را تحقیق و بررسی کردند و بسیاری از مسائل پیچیده را با تلاش خود حل کردند.
چو آمد به سر مجلس گفت وگوی
سکندر در آن حاضران کرد روی
هوش مصنوعی: هنگامی که سکندر وارد مجلس شد، با حضور در جمع، گفت‌وگویی انجام داد.
که هر چه از جهان احتیاج شماست
بخواهید از من که یکسر رواست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن نیاز دارید از این دنیا، از من بخواهید؛ زیرا من در این زمینه کاملاً آماده‌ام و می‌توانم کمک کنم.
بگفتند ما را درین خاکدان
نباید به جز هستی جاودان
هوش مصنوعی: گفتند که ما در این دنیای خاکی نباید به جز جاودانگی و زندگی همیشگی، به چیز دیگری فکر کنیم.
مرادی کزان برتر امید نیست
به جز زندگانی جاوید نیست
هوش مصنوعی: امیدی بالاتر از این وجود ندارد که زندگی جاودان باشد.
بگفتا که این نیست مقدور من
وز این حرف خالیست منشور من
هوش مصنوعی: او گفت که این کار از توان من خارج است و این سخن، بی‌مفهوم است برای من.
کسی کو نیارد که در عمر خویش
کند لحظه ای بلکه کم نیز بیش
هوش مصنوعی: کسی که در طول زندگی‌اش حتی یک لحظه هم برای خود زمان نگذارد، بی‌تردید در این دنیا نخواهد بود.
چه سان بخشش زندگانی کند
بقای کسی جاودانی کند
هوش مصنوعی: بخشش و گذشت چگونه می‌تواند زندگی را درخشان کند و به کسی عمر جاودانی ببخشد؟
بگفتند چون دانی این راز را
چرا بنده ای شهوت و آز را
هوش مصنوعی: گفتند وقتی که می‌دانی این راز را، چرا به دنبال شهوت و آز هستی؟
پی ملک تا چند خون ریختن
به هر کشوری لشکر انگیختن
هوش مصنوعی: برای پیروزی بر سلطنت، تا چه زمانی خونریزی و جنگ در کشورها ادامه خواهد داشت؟
گرفتم که گیتی همه آن توست
جهان سر به سر زیر فرمان توست
هوش مصنوعی: من فهمیدم که تمام جهان متعلق به توست و همه جا تحت سلطه و کنترل توست.
شده بر تو دور زمان گنج سنج
نمانده ست بر تو نهان هیچ گنج
هوش مصنوعی: زمان به دور تو می‌چرخد و دیگر چیزی از گنج و ثروت پنهانی برای تو باقی نمانده است.
چه حاصل چو می باید آخر گذاشت
به دل تخم اندوه جاوید کاشت
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد اگر می‌خواهیم در دل‌مان غم دائمی را بکاریم، در حالی که باید از زندگی لذت ببریم؟
بگفتا من این نی به خود می کنم
نه تنها به حکم خرد می کنم
هوش مصنوعی: او گفت: من این نی (ساز نی) را به خود سرگرم می‌کنم و نه تنها به خاطر عقل و خرد این کار را انجام می‌دهم.
مرا ایزد این منزلت داده است
به خلق جهانم فرستاده است
هوش مصنوعی: خداوند به من جایگاهی ارزشمند بخشیده و من را به عنوان نماینده خود به میان مردم فرستاده است.
که تا دین او را کنم آشکار
برآرم ز جان مخالف دمار
هوش مصنوعی: من برای آنکه دین او را آشکار کنم، جان مخالف را برمی‌آورم و نابود می‌سازم.
دهم قدر بتخانه ها را شکست
کنم هر که را هست یزدان پرست
هوش مصنوعی: من به قدری قوی هستم که می‌توانم بت‌خانه‌ها را ویران کنم، هر کسی را که خداپرست باشد، به زیر می‌آورم.
من آن موج جنبش نهادم ز باد
که یکدم ز جنبش نیارم ستاد
هوش مصنوعی: من به قدری تحت تأثیر حرکت و تغییرات هستم که حتی برای یک لحظه هم نمی‌توانم آرام بگیرم.
ز باد اذن آرام گر دیدمی
سر مویی از جا نجنبیدمی
هوش مصنوعی: اگر اجازه آرامش باد را می‌دیدم، حتی یک تار مویی نیز از جایش تکان نمی‌خورد.
ولی چون نه پیش من است اختیار
نیارم گرفتن به یک جا قرار
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم در یک جا آرام بگیرم، چون اختیار و انتخابی در دست ندارم.
اسیرم درین جنبش نو به نو
روم تا مرا گوید ایزد برو
هوش مصنوعی: من در این تحولات مستمر در بند هستم و مدام در حال حرکت هستم تا زمانی که خداوند به من بگوید برو.
ز دست اجل چون شوم پای بست
کشم پای ازین جنبش دور دست
هوش مصنوعی: زمانی که به دست سرنوشت گرفتار شوم و نتوانم حرکت کنم، تلاش می‌کنم که از این فعالیت و جنبش دوری بگزینم.
روم عور ازین دیر از خیر دور
چنان کامده ستم ز آغاز عور
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدی و سختی‌هایی که از ابتدا با آن‌ها مواجه بوده‌ام، تصمیم دارم که از این مکان دور شوم و دیگر به آن برنگردم.
ولی نبودم زین تن عور باک
چو در ستر حکمت بود جان پاک
هوش مصنوعی: هر چند که بدنم عریان و ناپسند است، اما نگران نیستم چون روح من در حفظ و حراست حکمت قرار دارد.
دلا از لباس بدن عور باش
ز آلایش ما و من دور باش
هوش مصنوعی: ای دل، از لباس جسمی که بر تن داری عریان و بی‌آلایش باش و از تعلقات من و تو دوری کن.
چو جان تو گنج و طلسم است جسم
بر این گنج پر مایه بشکن طلسم
هوش مصنوعی: وجود تو به اندازه‌ی یک گنجینه ارزشمند و پربهاست، پس باید این جسم مادی را که در اختیار داری بشکنی تا به آن گنج واقعی دست یابی.
ولی باشد آنگاه جان تو گنج
که چون بگذرد زین سرای سپنج
هوش مصنوعی: اما وقتی جان تو به گنج تبدیل می‌شود که از این دنیا و زندگی زودگذر عبور کند.
بود همره او گهرهای راز
کزان تا ابد باشدش برگ ساز
هوش مصنوعی: او همراه خود گوهری دارد که از آن می‌توان برای همیشه بهره‌برداری کرد و زندگی را سامان داد.
بدان جاودان شاد و خرم بود
به هر جاکه باشد مکرم بود
هوش مصنوعی: کسی که در جایی شاد و خوشبخت است، همیشه در جایگاهی محترم و ارزشمند قرار دارد.