گنجور

بخش ۳۲ - حکایت کردن کثیر شاعر عاشق عزه از مجنون پیش خلیفه

روشن سخن عرب کثیر
بر طارم نظم نجم نیر
با عزه که رشک حور عین بود
رونق شکن بتان چین بود
بیرون ز قیاس داشت میلی
چون قیس رمیده دل به لیلی
چون گل به نسیم او شگفتی
گفتی به هوایش آنچه گفتی
شعرش که حلاوتی نکو داشت
هر چاشنیی که داشت زو داشت
آری نمک سخن ز عشق است
نور فلک سخن ز عشق است
از سوز دل است در سخن شور
وز شعله عشق بر فلک نور
روزیش خلیفه پیش خود خواند
بر خوان نوال خویش بنشاند
گفتا که بخوان نسیبی امروز
از آتش عزه مجلس افروز
برداشت به یاد او سرودی
وز دیده روانه ساخت رودی
در فرقت او نسیب می خواند
وز هر مژه سیل اشک می راند
می کرد ز اشک و نظم خود پر
دامن ز عقیق و مجلس از در
چون دید خلیفه آن غم و درد
پرسید ز وی که ای جوانمرد
دانم که ز عاشقان بسی را
دیدی، دیدی چو خود کسی را
گفتا که بلی دلی ز غم ریش
رفتم به دیار عزه زین پیش
در راه به وادیی فتادم
کز بیم عنان ز دست دادم
رفتم دو سه روز بی خور و خواب
نی نان دیده ز دور نی آب
ناگه دیدم خجسته حالی
با پشت خمیده چون هلالی
خونین جگری چون نافه مشک
از غم شده پوست بر تنش خشک
بنهاده به قصد صید دامی
رفتم کردم بر او سلامی
با وی به ادب خطاب کردم
دریوزه نان و آب کردم
گفتا که ز حی فتاده دورم
وز مرده دلان حی نفورم
با من نه طعام نی شراب است
نانم گیه آب من سراب است
لیکن بنشین دمی که شاید
بر ما در روزیی گشاید
یک صید به دام ما درافتد
وین رنجکشی ز ما برافتد
من هم به کناره ای نشستم
بر راه امید چشم بستم
ناگاه شد آهویی خوش اندام
زنجیری بند و حلقه دام
آهو نه که لعبتی مصور
زیبا شکل و بدیع منظر
چشمش برده ز آهوان دست
بی سرمه سیاه و بی قدح مست
مستان همه در خمار چشمش
آهو چشمان شکار چشمش
شاخش چو فتیله ای ز عنبر
بر فرق فتیله موی دلبر
شاخی بی برگ کس ندیده
زان گونه ز مشک تر دمیده
بر مشک ممر ناف شد چست
بر ناصیه زور کرد و بر رست
هر بند ازان دو شاخ نوزاد
قلاب دل هزار صیاد
از بی عقدی و بی وشاحی
با گردن ساده چون صراحی
آهو چشمی به عشوه جسته
پیوند حمایلش گسسته
سینه چو شکم به رنگ کافور
نافش مشکین چو نیفه حور
نسرین سرین او درین باغ
چون لاله ندیده محنت داغ
پشتش نکشیده هیچ باری
بر وی ننشسته جز غباری
پرورده میان سبزه و آب
آسوده ز دست رنج قصاب
پایش قلمی خط آزموده
جز بر خط سبزه سر نسوده
افتاده به دام خود چو دیدش
برجست و چو جان به بر کشیدش
چشمش بوسید و گردش افشاند
صد بیت به وصف او فرو خواند
بگشاد ز پاش حلقه دام
بگذاشت که در چرا زند گام
آهو چو ز بند او شد آزاد
نگریخته پیش او باستاد
زد بانگ که پیش چشم لیلی
چشم چو تو صد بود طفیلی
باز آی و مترس کز همه کس
من یار توام ز عالم و بس
مادام که باشد آدمیزاد
بادی تو و لیلی از غم آزاد
این گفت و فتاد صید دیگر
در دام وی از نخست بهتر
با وی به همین نسق به سر برد
پس دست به آهوی دگر برد
این قاعده با سه چار پنجی
پرداخت نخورده دست رنجی
از گرسنگی نماند تابم
گفتم که بزن بر آتش آبم
دام از پی صید داشتن چیست
چون بگرفتی گذاشتن چیست
مهمان توام به طعمه محتاج
این طعمه چرا دهی به تاراج
گفتا که ازین هوس خمش باش
با هشیاری چو من بهش باش
زآتش گیرم که مثل لیلی ست
با مثل ویم عظیم میلی ست
بوسم به محبت ویش پای
بر دیده روشنش کنم جای
کام دل خویش ازو برآرم
بازش به فدای او گذارم
چیزی که بود چنین مرا پشت
خود گوی که چون توانمش کشت
چیزی که بود شبیه یارم
چون طاقت خوردن وی آرم
ور نی من از این شکار کردن
محتاجترم ز تو به خوردن
چیزی نخورم ز خشک و تر هیچ
جز شاخ گیاهی و دگر هیچ
او بود درین که برد ناگاه
آهوی دگر به دام او راه
گفتم که دوان شوم ازو پیش
وان را بکشم به دشنه خویش
او پیش ز من دوید و آن را
بگرفت چنانکه دیگران را
صد بوسه به روی چشم او داد
کردش به فدای لیلی آزاد
نومید شدم ز کار و بارش
بی طعمه بماندم از شکارش
زان گفت و شنو در آن زمینم
گشت از سخنان او یقینم
کز عامریان وی است مجنون
حال از غم لیلی اش دگرگون

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روشن سخن عرب کثیر
بر طارم نظم نجم نیر
هوش مصنوعی: سخن واضح و روشن عربی در دیوان نظم ستاره درخشان بسیار است.
با عزه که رشک حور عین بود
رونق شکن بتان چین بود
هوش مصنوعی: این بیت به وصف زیبایی و جذابیت شخصی می‌پردازد که با عفت و شرافت خود می‌تواند نظر هر کسی را به خود جلب کند. او به گونه‌ای زیباست که حتی حورهایی که به عنوان نماد زیبایی شناخته می‌شوند، به او رشک می‌برند. همچنین، می‌توان گفت که زیبایی‌اش همچون زینت و رونقی است که بتی در چین دارد.
بیرون ز قیاس داشت میلی
چون قیس رمیده دل به لیلی
هوش مصنوعی: علاقه‌ای که او به معشوقش دارد، فراتر از تصورات معمولی است؛ مانند قیس که دلش به لیلی تعلق دارد و از دسترس او دور شده است.
چون گل به نسیم او شگفتی
گفتی به هوایش آنچه گفتی
هوش مصنوعی: چون گل در باد بهاری صحبت می‌کند، تو هم در محبت او هر آنچه فکر می‌کنی را بیان کن.
شعرش که حلاوتی نکو داشت
هر چاشنیی که داشت زو داشت
هوش مصنوعی: شعر او طعم و لذتی دلپذیر داشت و هر نوع چاشنی که به آن اضافه می‌شد، از همان شعر نشأت می‌گرفت.
آری نمک سخن ز عشق است
نور فلک سخن ز عشق است
هوش مصنوعی: بله، نمک در کلام از عشق نشأت می‌گیرد و روشنایی آسمان نیز نتیجه عشق است.
از سوز دل است در سخن شور
وز شعله عشق بر فلک نور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در کلام، احساساتی عمیق و سوزناک وجود دارد و آتش عشق همچون نوری در آسمان می‌تابد.
روزیش خلیفه پیش خود خواند
بر خوان نوال خویش بنشاند
هوش مصنوعی: خلیفه روزی را جلوی خود گذاشت و بر سفره‌ی نعمت‌های خود نشاند.
گفتا که بخوان نسیبی امروز
از آتش عزه مجلس افروز
هوش مصنوعی: او گفت که امروز شعری از عشق بخوان که آتش مجلس را روشن کند.
برداشت به یاد او سرودی
وز دیده روانه ساخت رودی
هوش مصنوعی: با یاد او شعری را سرودم و از چشمانم آبشاری روانه شد.
در فرقت او نسیب می خواند
وز هر مژه سیل اشک می راند
هوش مصنوعی: در فراق او، ناگزیر شعر می‌خواند و از هر چشمی، سیلابی از اشک جاری می‌شود.
می کرد ز اشک و نظم خود پر
دامن ز عقیق و مجلس از در
هوش مصنوعی: او با اشک‌هایش و هنرش پرده‌ای از عقیق درست می‌کرد و در مجلس، با زیبایی و شکوهی از در وارد می‌شد.
چون دید خلیفه آن غم و درد
پرسید ز وی که ای جوانمرد
هوش مصنوعی: وقتی خلیفه آن غم و اندوه را دید، از او پرسید: ای جوانمرد، چه شده است؟
دانم که ز عاشقان بسی را
دیدی، دیدی چو خود کسی را
هوش مصنوعی: می‌دانم که تو عاشقان زیادی را دیده‌ای، اما کسی را مانند من نمی‌شناسی.
گفتا که بلی دلی ز غم ریش
رفتم به دیار عزه زین پیش
هوش مصنوعی: وی گفت که بله، من دل شادابی را از غم‌هایم آزرده‌ام و به سرزمین عزت و سربلندی رفتم.
در راه به وادیی فتادم
کز بیم عنان ز دست دادم
هوش مصنوعی: در مسیر راهی قرار گرفتم که از ترس، کنترل خود را از دست دادم.
رفتم دو سه روز بی خور و خواب
نی نان دیده ز دور نی آب
هوش مصنوعی: مدتی را بدون غذا و خواب گذراندم، به طوری که نه نانی دیدم و نه آبی از دور پیدا بود.
ناگه دیدم خجسته حالی
با پشت خمیده چون هلالی
هوش مصنوعی: ناگهان شاهد حالتی خوشایند شدم که فردی با کمر خمیده و شکلی شبیه به هلال در مقابل من قرار داشت.
خونین جگری چون نافه مشک
از غم شده پوست بر تنش خشک
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و غم است، مانند هویتی که به زیبایی مشک معروف است. پوست بدنش به خاطر این غم خشک شده و زخم‌هایی به جای گذاشته است.
بنهاده به قصد صید دامی
رفتم کردم بر او سلامی
هوش مصنوعی: برای شکار، دامی را گذاشتم و به آن سلامی کردم.
با وی به ادب خطاب کردم
دریوزه نان و آب کردم
هوش مصنوعی: با احترام با او صحبت کردم و از او درخواست نان و آب کردم.
گفتا که ز حی فتاده دورم
وز مرده دلان حی نفورم
هوش مصنوعی: گفت که از زندگی دور هستم و از دل‌های مرده بیزارم.
با من نه طعام نی شراب است
نانم گیه آب من سراب است
هوش مصنوعی: با من نه غذایی وجود دارد و نه شرابی، نان من بی‌فایده است و آب من نیز سرابی بیش نیست.
لیکن بنشین دمی که شاید
بر ما در روزیی گشاید
هوش مصنوعی: اما کمی درنگ کن، شاید روزی فرصتی برای ما فراهم گردد.
یک صید به دام ما درافتد
وین رنجکشی ز ما برافتد
هوش مصنوعی: اگر یک شکار به دام ما بیفتد، دیگر این زحمت و رنجی که می‌کشیم، تمام خواهد شد.
من هم به کناره ای نشستم
بر راه امید چشم بستم
هوش مصنوعی: من هم در گوشه‌ای نشسته‌ام و به راه امید نگاه نکرده‌ام.
ناگاه شد آهویی خوش اندام
زنجیری بند و حلقه دام
هوش مصنوعی: ناگهان، آهویی زیبا و خوش‌قواره در دام گرفتار شد که به زنجیر و حلقه‌ای متصل بود.
آهو نه که لعبتی مصور
زیبا شکل و بدیع منظر
هوش مصنوعی: آهو نه تنها به عنوان یک موجود زیبا و جذاب شناخته می‌شود، بلکه به عنوان یک نماد خاص و منحصر به فرد نیز به تصویر کشیده شده است.
چشمش برده ز آهوان دست
بی سرمه سیاه و بی قدح مست
هوش مصنوعی: چشم‌های او مانند آهوها جذاب و فریبنده است، اما بدون هیچ گونه آرایش و مستی، در حالی که نه شرابی در دست دارد و نه حالت عادی.
مستان همه در خمار چشمش
آهو چشمان شکار چشمش
هوش مصنوعی: مستان همگی در مستی و غفلت ناشی از زیبایی چشم او، شبیه آهوهایی هستند که در دام زیبایی نگاه او شکار شده‌اند.
شاخش چو فتیله ای ز عنبر
بر فرق فتیله موی دلبر
هوش مصنوعی: شاخ او مانند فتیله‌ای خوشبو از عنبر است که بر روی فتیله موی معشوقه‌اش قرار دارد.
شاخی بی برگ کس ندیده
زان گونه ز مشک تر دمیده
هوش مصنوعی: شاخی بدون برگ تا به حال کسی ندیده که به این زیبایی مانند مشک عطر افشانی کند.
بر مشک ممر ناف شد چست
بر ناصیه زور کرد و بر رست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در این بیت به توصیف شخصی پرداخته شده که با تکیه بر قدرت و اراده‌اش، بر مشکلات فائق می‌آید. او به خوبی از پس چالش‌ها برمی‌آید و در تلاش است تا بر موانع غلبه کند. کلمات به تصویر کشیدن استقامت و تلاش در برابر سختی‌ها اشاره دارند.
هر بند ازان دو شاخ نوزاد
قلاب دل هزار صیاد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر شاخه از یک درخت، به نوعی جاذبه و جذابیتی دارد که می‌تواند توجه بسیاری از شکارچیان یا علاقه‌مندان را به خود جلب کند. به عبارت دیگر، هر چیزی که زیبا و دلنشین است، می‌تواند افراد زیادی را به سمت خود بکشاند.
از بی عقدی و بی وشاحی
با گردن ساده چون صراحی
هوش مصنوعی: به دلیل نداشتن زینت و آراستگی، مانند لیوانی ساده و بی‌پیرایه به نظر می‌رسید.
آهو چشمی به عشوه جسته
پیوند حمایلش گسسته
هوش مصنوعی: آهو با نگاهی جذاب و فریبنده، بند حمایل خود را گسسته و رها کرده است.
سینه چو شکم به رنگ کافور
نافش مشکین چو نیفه حور
هوش مصنوعی: سینه همچون شکم به سفیدی کافور است و نافش به رنگ مشکی مثل موهای حوریان بهشتی می‌باشد.
نسرین سرین او درین باغ
چون لاله ندیده محنت داغ
هوش مصنوعی: نسرین، گل زیبا و باطراوت، در این باغ مانند گل لاله است که هیچگاه درد و رنج را تجربه نکرده است.
پشتش نکشیده هیچ باری
بر وی ننشسته جز غباری
هوش مصنوعی: هیچ بار سنگینی بر دوش او نرفته و تنها غباری از روزگار بر او نشسته است.
پرورده میان سبزه و آب
آسوده ز دست رنج قصاب
هوش مصنوعی: پرورش یافته در دل طبیعت و آرامش، بی‌خبر از زحمات دیگران.
پایش قلمی خط آزموده
جز بر خط سبزه سر نسوده
هوش مصنوعی: پایش قلمی که تجربه کافی دارد، فقط بر روی خط سبز رسم نمی‌کند و از آن خط خارج نمی‌شود.
افتاده به دام خود چو دیدش
برجست و چو جان به بر کشیدش
هوش مصنوعی: به دام خود گرفتار شده است، و زمانی که او را می‌بیند که برجسته شده، مثل این که جانش را در آغوش کشیده است.
چشمش بوسید و گردش افشاند
صد بیت به وصف او فرو خواند
هوش مصنوعی: چشمش را بوسید و از زیبایی‌اش هزاران بیت شعر به زبان آورد.
بگشاد ز پاش حلقه دام
بگذاشت که در چرا زند گام
هوش مصنوعی: او حلقه‌ی دام را از پایش باز کرد و گذاشت که در چراگاه قدم بگذارد.
آهو چو ز بند او شد آزاد
نگریخته پیش او باستاد
هوش مصنوعی: وقتی آهو از بند و اسارت رهایی می‌یابد، دیگر نمی‌ترسد و با اعتماد به نفس در برابر او می‌ایستد.
زد بانگ که پیش چشم لیلی
چشم چو تو صد بود طفیلی
هوش مصنوعی: به صدای لبیک لیلی توجه کن که در برابر چشمان تو، چشمی به آن اندازه زیبا وجود ندارد که ارزش نزدیک شدن به تو را داشته باشد.
باز آی و مترس کز همه کس
من یار توام ز عالم و بس
هوش مصنوعی: برگرد و نترس، زیرا من تنها همراه و یار تو هستم و هیچ کس دیگر از دنیا وجود ندارد.
مادام که باشد آدمیزاد
بادی تو و لیلی از غم آزاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان دلی شاد دارد و از غم و اندوه رنج نمی‌برد، زندگی‌اش سرشار از زیبایی و عشق خواهد بود.
این گفت و فتاد صید دیگر
در دام وی از نخست بهتر
هوش مصنوعی: این شخص صحبت کرد و دوباره شکار جدیدی در تله او افتاد که از اولین شکار بهتر بود.
با وی به همین نسق به سر برد
پس دست به آهوی دگر برد
هوش مصنوعی: او با همان شیوه به زندگی ادامه داد و سپس به سراغ عشق جدیدی رفت.
این قاعده با سه چار پنجی
پرداخت نخورده دست رنجی
هوش مصنوعی: این قانون به این معناست که کارهایی که با تلاش و زحمت به دست آمده‌اند، اهمیت بیشتری دارند و ارزش بیشتری دارند، برخلاف چیزهایی که به سادگی و بدون زحمت کسب شده‌اند.
از گرسنگی نماند تابم
گفتم که بزن بر آتش آبم
هوش مصنوعی: از شدت گرسنگی طاقت من تمام شده بود و به خودم گفتم که آتش را روشن کن تا آب بپزند و غذایی درست کنیم.
دام از پی صید داشتن چیست
چون بگرفتی گذاشتن چیست
هوش مصنوعی: اگر دام برای شکار درست کرده‌ای، وقتی که صیدت را گرفتی، چه دلیلی برای رها کردن آن وجود دارد؟
مهمان توام به طعمه محتاج
این طعمه چرا دهی به تاراج
هوش مصنوعی: من مهمان تو هستم و به غذا نیاز دارم، پس چرا غذا را به کس دیگری می‌سپاری؟
گفتا که ازین هوس خمش باش
با هشیاری چو من بهش باش
هوش مصنوعی: او گفت که از این آرزو و خواسته‌ای که داری باید خود را کنار بکشی و مراقب باش. مانند من، با آگاهی و هوشیاری زندگی کن.
زآتش گیرم که مثل لیلی ست
با مثل ویم عظیم میلی ست
هوش مصنوعی: از آتش می‌گیرم، زیرا مانند لیلی است و با شدت و شوق فراوانی به آن تمایل دارم.
بوسم به محبت ویش پای
بر دیده روشنش کنم جای
هوش مصنوعی: با عشق، او را می‌بوسم و به خاطر دیدن زیبایی‌اش، بر چشم‌هایم جا می‌زنم.
کام دل خویش ازو برآرم
بازش به فدای او گذارم
هوش مصنوعی: من خواسته‌ها و آرزوهای خود را از او به دست می‌آورم و برای رسیدن به او، همه چیز را فدای او می‌کنم.
چیزی که بود چنین مرا پشت
خود گوی که چون توانمش کشت
هوش مصنوعی: چیزی که وجود دارد، اجازه بده پشت سرش بگویم که چگونه می‌توانم آن را از بین ببرم.
چیزی که بود شبیه یارم
چون طاقت خوردن وی آرم
هوش مصنوعی: چیزی که شبیه محبوبم است واقعاً طاقت زیادی می‌طلبد تا بتوانم آن را تحمل کنم.
ور نی من از این شکار کردن
محتاجترم ز تو به خوردن
هوش مصنوعی: اگر من در این شکار به تو وابسته‌تر هستم، پس تو را به خوردن نیاز دارم.
چیزی نخورم ز خشک و تر هیچ
جز شاخ گیاهی و دگر هیچ
هوش مصنوعی: من از هیچ چیز به جز برگ و صمغ گیاهان چیزی نمی‌خورم و هیچ خوردنی دیگری را نمی‌پسندم.
او بود درین که برد ناگاه
آهوی دگر به دام او راه
هوش مصنوعی: او ناگهان متوجه شد که آهوئی دیگر به دامی که او گذاشته بود، نزدیک شده است.
گفتم که دوان شوم ازو پیش
وان را بکشم به دشنه خویش
هوش مصنوعی: گفتم که از او فرار کنم و دشمنانم را با شمشیر خود از پیش بردارم.
او پیش ز من دوید و آن را
بگرفت چنانکه دیگران را
هوش مصنوعی: او به سرعت از من جلو افتاد و چیزی را برداشت، همانطور که دیگران نیز انجام می‌دهند.
صد بوسه به روی چشم او داد
کردش به فدای لیلی آزاد
هوش مصنوعی: او با عشق و محبت، صد بوسه به چشمان محبوبش زد و خود را فدای آزادی لیلی کرد.
نومید شدم ز کار و بارش
بی طعمه بماندم از شکارش
هوش مصنوعی: از فعالیت‌ها و تلاش‌هایم ناامید شدم و بدون دستاورد و موفقیت باقی ماندم.
زان گفت و شنو در آن زمینم
گشت از سخنان او یقینم
هوش مصنوعی: از آنچه گفت، در دل من آرامش و یقین به وجود آمد.
کز عامریان وی است مجنون
حال از غم لیلی اش دگرگون
هوش مصنوعی: مجنون از حالت و وضعیت خود به خاطر عشق لیلی در حال دل‌تنگی و غمگینی است و این حالتی که دارد نتیجه تأثیر عشق اوست.