بخش ۲۹ - در صحرا و دشت گردیدن مجنون و خطاب کردن وی با گردباد
ریحان شکن حریم این باغ
این بو دهد از نسیم این باغ
کان لاله داغدار هر دشت
از نوفل و نوفلی چو برگشت
آزاده ز هر گروه بودی
آواره دشت و کوه بودی
هر جا که کسی ز دور دیدی
چون آهو و گور ازو رمیدی
یک روز فرود حال و وجدش
شد جای به کوهسار نجدش
جا قله کوه خاره می کرد
در هر طرفی نظاره می کرد
دیده به دیار لیلی افکند
در کوزه ز گریه سیلی افکند
شوقش به درون چو کوه بنشست
قاروره صبر خرد بشکست
پیکی طلبید کز دیارش
آرد به حریم دل قرارش
گوید خبر و بیان کند حال
از منزل یار و ربع و اطلال
ناگاه ز گرد ره سوادی
بنمود چه دید گردبادی
زان خاک دیار بار بسته
پرده به رخ از غبار بسته
افتاد به سجده بر زمینش
بگشاد زبان به آفرینش
کای صوفی گرد گرد رقاص
بی زحمت پا به رهروی خاص
وی دشت نورد کوه پیمای
نگرفته سکون دو دم به یک جای
در پای تو کوه و دشت یکسان
در کوه روی چو دشت آسان
پیچان شده اژدها نمایی
بر خویش ولی نه اژدهایی
سر بر فلک اژدها که دیده ست
جولان زده بر هوا که دیده ست
خیزان نخلی ز خاک گستاخ
نی بیخ تو را پدید و نی شاخ
وین طرفه که گر ز باغ خیزی
میوه فکنی و برگ ریزی
نی راه تو بی غبار هرگز
نی یک جایت قرار هرگز
افتاده تو درخت چالاک
برداشته تو خار و خاشاک
پیچیده چو دودی و نه دودی
دوری ز سیاهی و کبودی
پرگاری کاخ سقف زنگار
چون قصر ارم ز تو ستون دار
کشتی ست در آب ربع مسکون
تو تیری و بادبانت گردون
بر کشتوران درین نشیمن
ویران ز تو صد هزار خرمن
امروز دلم به سینه خرم
از مقدم توست خیر مقدم
سویم که شده ست رهنمایت
جان باد فدای خاک پایت
بر من ز ره کرم گذشتی
وآرام من رمیده گشتی
از منزل یار بسته ای بار
کاید ز تو بوی مشک تاتار
این خاک که عطر محمل توست
چون نافه چین حمایل توست
گر از در اوست بر سرم ریز
چون سرمه به دیده ترم ریز
خاشاک تو کش شمیم مشک است
ریحان تری و عود خشک است
زان آتش من بلند گردان
بر وی دل من سپند گردان
زان جان و جهان خبر چه داری
بگشای زبان به هر چه داری
بی او دل من ز غصه خون است
بی من دل او بگو که چون است
از یاد ویم فرامشی نیست
وز حرف وفاش خامشی نیست
هرگز گذرم به دل نهانش
جنبد به حدیث من زبانش
هیهات چه جای این سؤال است
دارم هوسی ولی محال است
شه بهر گدا کجا کشد آه
مه سوی سها کی افکند راه
شب کیست طفیلی سگانش
سوده سر خود بر آستانش
او کرده به بالش خوش آهنگ
بر بستر غم سر من و سنگ
او داده به مهد عیش پهلو
من خفته به خاک خواریم رو
چون روز شود ز خواب خیزد
بر لاله تر گلاب ریزد
اول سوی او که می گراید
دیده به رخش که می گشاید
گرد دمنش ز من بدل نیست
گرینده چو من بر آن طلل نیست
از دور که می کند نگاهش
در طوف به گرد خیمه گاهش
آنجا که شود به عشوه خندان
گریه که کند ز دردمندان
وان دم که شود ز لب شکرریز
دندان طمع که می کند تیز
گاهی که بود به هودجش جای
در راه طلب که می نهد پای
روزی که قدم نهد به محمل
ز آب مژه کیست مانده در گل
شبها که به خانه اش مقام است
بنشسته به پاس او کدام است
بینا به رخش کسان و من کور
نزدیک همه به او و من دور
تو باد سبکروی و من خاک
تو صرصر و من شکسته خاشاک
گاهی که به سوی او زنی رای
بردار به دست لطفم از جای
چون خاک رهم به کوی او بر
خاشاک آسا به سوی او بر
تا بر سر راه او نشینم
یک بار دگر رخش ببینم
ور زانکه نیم بدین سزاوار
بگذار مرا غریب و بیمار
بیماری من بگوی با او
وین زاری من بگوی با او
کای کام دل و مراد جانم
بینایی چشم خونفشانم
زان روز که مانده از تو دورم
تا ظن نبری که من صبورم
جان و دل پاره پاره دارم
لیکن چه کنم چه چاره دارم
هر تن که ز جان به داغ دوریست
تنهایی او نه از صبوریست
خواهد که ز جان جدا نماند
لیکن چه کند نمی تواند
هر حیله که بود آزمودم
نی صلح و نه جنگ داشت سودم
سودی ندهد چو نیست تقدیر
نی سعی جوان نه همت پیر
زین پس من و داغ نامرادی
افتان خیزان به کوه و وادی
افتم شب ها چو ناتوانی
خیزم به سحر چو نیم جانی
دانم که دل تو نیز خون است
وز دست تو چاره ام برون است
لیکن بکن اینقدر که باری
در دامن کوه و کنج غاری
چون بی تو به سر رسد حیاتم
یادی بکنی پس از وفاتم
این گفت و چو پادشاه خاور
بگسست طناب خیمه زر
زد چرخ به عرصه زمانه
بر رسم عرب سیاه خانه
مسکین سر خود به خاره بنهاد
بر بستر خار بی خود افتاد
چشمش همه شب به خواب نغنود
بیهوش فتاد خوابش این بود
بخش ۲۸ - دیده نوفل مجنون را در بادیه و بر وی ترحم کردن و وی را وعده دادن که لیلی را برای وی خواستگاری کند و ابا کردن پدر لیلی: سوداگر چین این صحیفهبخش ۳۰ - باز خریدن مجنون غزالی را از صیاد و آزاد کردن وی بر یاد لیلی کردن وی بر یاد لیلی: چون صبحدم از غزاله خور
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ریحان شکن حریم این باغ
این بو دهد از نسیم این باغ
هوش مصنوعی: ریحان که در این باغ شکوفا شده، با نسیم آنجا عطر و بویی دلانگیز پخش میکند.
کان لاله داغدار هر دشت
از نوفل و نوفلی چو برگشت
هوش مصنوعی: در هر دشت، لالهای غمگین وجود دارد که بازگشت نوفل و نوفلی را جشن میگیرد.
آزاده ز هر گروه بودی
آواره دشت و کوه بودی
هوش مصنوعی: تو از هر دسته و گروهی آزاد و رها هستی، و در میان دشت و کوه سرگردان و بیخانمان میباشی.
هر جا که کسی ز دور دیدی
چون آهو و گور ازو رمیدی
هوش مصنوعی: هر جا که کسی را از دور دیدی، مانند آهوی وحشی و گوری که از خطر میپرهیزند، باید از او دوری کنی و احتیاط کنی.
یک روز فرود حال و وجدش
شد جای به کوهسار نجدش
هوش مصنوعی: یک روز، حال و وجد او به قدری زیاد شد که به کوههای نجد رفت.
جا قله کوه خاره می کرد
در هر طرفی نظاره می کرد
هوش مصنوعی: در بالای قله کوه، گیاهان خار و خارداری وجود داشت و او به اطراف خود نگاه میکرد.
دیده به دیار لیلی افکند
در کوزه ز گریه سیلی افکند
هوش مصنوعی: چشمم را به سمت سرزمین لیلی دوختهام و از شدت گریه، اشکهایم همچون سیلی در کوزه جمع شده است.
شوقش به درون چو کوه بنشست
قاروره صبر خرد بشکست
هوش مصنوعی: عطش و شوق او مانند کوه در درونم نشسته و باعث شده است که صبر من بشکند و ناتوان شوم.
پیکی طلبید کز دیارش
آرد به حریم دل قرارش
هوش مصنوعی: یک پیامرسان خواسته تا از دیار محبوبش نامهای بیاورد و دل او را آرامش بخشد.
گوید خبر و بیان کند حال
از منزل یار و ربع و اطلال
هوش مصنوعی: او از حال و روز یار و مکان و آثارش صحبت میکند و خبر میآورد.
ناگاه ز گرد ره سوادی
بنمود چه دید گردبادی
هوش مصنوعی: ناگهان از دور، سایهای دیده شد که به نظر میرسید طوفانی در حال نزدیک شدن است.
زان خاک دیار بار بسته
پرده به رخ از غبار بسته
هوش مصنوعی: از آن سرزمین که بارها به سفر رفتهام، پردهای به روی چهرهام از گرد و غبار شکل گرفته است.
افتاد به سجده بر زمینش
بگشاد زبان به آفرینش
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و در حالت سجده، زبانش به ستایش و تمجید باز شد.
کای صوفی گرد گرد رقاص
بی زحمت پا به رهروی خاص
هوش مصنوعی: ای صوفی، تو که به راحتی و بدون زحمت در دایرهی رقص میچرخیدی، به حقیقت و سیر و سلوک واقعی نپرداختهای.
وی دشت نورد کوه پیمای
نگرفته سکون دو دم به یک جای
هوش مصنوعی: او کسی است که در دشت میچرخد و بر فراز کوهها میرود، همواره در حرکت است و هیچگاه در یک جا آرام نمیگیرد.
در پای تو کوه و دشت یکسان
در کوه روی چو دشت آسان
هوش مصنوعی: در کنار تو، زمین و آسمان برایم یکسان است؛ در حالی که بر فراز کوه ایستادهام، احساس میکنم که پرواز در دشت آسانتر است.
پیچان شده اژدها نمایی
بر خویش ولی نه اژدهایی
هوش مصنوعی: اژدها به خود شکل و شمایلی پیچیده داده، اما در واقع اژدهایی نیست.
سر بر فلک اژدها که دیده ست
جولان زده بر هوا که دیده ست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک اژدها میپردازد که در آسمان به پرواز درآمده و هر کسی که به آن نگاه کرده، قدرت و زیبایی آن را مشاهده کرده است. این تصویر نماد قدرت و عظمت موجودی است که در آسمان جولان میدهد.
خیزان نخلی ز خاک گستاخ
نی بیخ تو را پدید و نی شاخ
هوش مصنوعی: درخت نخل به آرامی از خاک بیرون آمده و قد کشیده است. این تصویر نشاندهندهی رشد و سرزندگی است، بدون اینکه به ریشه و ساختار خود آسیبی برساند.
وین طرفه که گر ز باغ خیزی
میوه فکنی و برگ ریزی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر از باغ برخیزی، میوه را جدا میکنی و برگها را به زمین میاندازی. به عبارتی، زمانی که از یک مکان یا موقعیت خارج میشوی، ممکن است چیزهای باارزشی را از دست بدهی یا به فراموشی بسپاری.
نی راه تو بی غبار هرگز
نی یک جایت قرار هرگز
هوش مصنوعی: راه تو همیشه بدون مشکل و سختی نیست و هیچگاه نمیتوانی در یک جا ثابت و قرار بگیری.
افتاده تو درخت چالاک
برداشته تو خار و خاشاک
هوش مصنوعی: درخت چابک و سرسبز در حال افتادن است و تو در حال جمعآوری خار و خاشاک هستی.
پیچیده چو دودی و نه دودی
دوری ز سیاهی و کبودی
هوش مصنوعی: مانند دودی پیچیدهای و نه خود دودی، دوری از تیرگی و زردی.
پرگاری کاخ سقف زنگار
چون قصر ارم ز تو ستون دار
هوش مصنوعی: پرگاری که سقفش ز rust یا زنگار پوشیده شده، به زیبایی و عظمت قصر ارم میماند و تو هم مانند آن، دارای ستونی است که این شکوه را به نمایش میگذارد.
کشتی ست در آب ربع مسکون
تو تیری و بادبانت گردون
هوش مصنوعی: در آبهای آرام و بیحرکت، کشتیای وجود دارد که تو مانند تیر و بادبانی هستی که به دور میچرخد و حرکت میکند.
بر کشتوران درین نشیمن
ویران ز تو صد هزار خرمن
هوش مصنوعی: در این مکان خالی و ویران، به خاطر تو، بر روی کشاورزان، صدها هزار خوشه گندم و فراورده زراعی وجود دارد.
امروز دلم به سینه خرم
از مقدم توست خیر مقدم
هوش مصنوعی: امروز قلبم شاد و خوشحال است به خاطر آمدن تو، خوش آمدی!
سویم که شده ست رهنمایت
جان باد فدای خاک پایت
هوش مصنوعی: به من بگو که چه کسی را میخواهی، جانم فدای خاک پای تو میشود.
بر من ز ره کرم گذشتی
وآرام من رمیده گشتی
هوش مصنوعی: تو با مهربانی و لطف خود از کنار من گذشتی، اما من که دلم به تو آرامش یافته بود، ناگهان احساس سردرگمی و بیقراری کردم.
از منزل یار بسته ای بار
کاید ز تو بوی مشک تاتار
هوش مصنوعی: از خانه دوست به راه افتادهای، تا بویی از خوشبوییهای مشکی که مخصوص تاتارهاست، را از تو بگیرند.
این خاک که عطر محمل توست
چون نافه چین حمایل توست
هوش مصنوعی: این خاکی که بوی محمل تو را دارد، مانند نوار دور کمر توست.
گر از در اوست بر سرم ریز
چون سرمه به دیده ترم ریز
هوش مصنوعی: اگر از در او بر سرم بریزد، مانند سرمهای که به چشمم میریزند، من نیز با اشکهایم از عشق او پر میشوم.
خاشاک تو کش شمیم مشک است
ریحان تری و عود خشک است
هوش مصنوعی: شما مانند بویی خوش و دلنشین هستید، در حالی که دیگران مثل چیزهای بیارزش و خشک به نظر میرسند.
زان آتش من بلند گردان
بر وی دل من سپند گردان
هوش مصنوعی: از آن آتش، دل من را بسوزان و آن را همچون خاکستر پراکنده کن.
زان جان و جهان خبر چه داری
بگشای زبان به هر چه داری
هوش مصنوعی: از جان و دنیا چه میدانی؟ زبانت را بگشا و هر آنچه را که داری، بیان کن.
بی او دل من ز غصه خون است
بی من دل او بگو که چون است
هوش مصنوعی: بدون او، دل من از شدت غم مانند خون گریه میکند و بی من، حال دل او چطور است؟
از یاد ویم فرامشی نیست
وز حرف وفاش خامشی نیست
هوش مصنوعی: فراموشی از یاد و خاطرات ما دور است و از صحبت درباره وفا و عهد خاموشی وجود ندارد.
هرگز گذرم به دل نهانش
جنبد به حدیث من زبانش
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم به دل پنهانش دسترسی پیدا کنم، حتی اگر سخن من بر زبانش بیفتد.
هیهات چه جای این سؤال است
دارم هوسی ولی محال است
هوش مصنوعی: سؤال کردن در مورد این موضوع بیفایده است، چون من آرزویی دارم، اما به تحقق نخواهد پیوست.
شه بهر گدا کجا کشد آه
مه سوی سها کی افکند راه
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر شخص نیازمند کجا میتواند به او کمک کند؟ آیا ماه به سمت ستارهها راه خود را پیدا خواهد کرد؟
شب کیست طفیلی سگانش
سوده سر خود بر آستانش
هوش مصنوعی: شب کیست که مانند سگان، سرش را بر درگاه آن میگذارد و به آن وابسته است؟
او کرده به بالش خوش آهنگ
بر بستر غم سر من و سنگ
هوش مصنوعی: او بر روی بالش نغمهای زیبا میخواند، در حالی که غم بر قلب من و سنگینی مشکلات سنگینی دارد.
او داده به مهد عیش پهلو
من خفته به خاک خواریم رو
هوش مصنوعی: او در جایی آرام و خوشی خود را قرار داده و من در خاک و نابودی خوابیدهام.
چون روز شود ز خواب خیزد
بر لاله تر گلاب ریزد
هوش مصنوعی: وقتی صبح میشود، لالهها از خواب بیدار میشوند و بر رویشان شبنم مینشیند.
اول سوی او که می گراید
دیده به رخش که می گشاید
هوش مصنوعی: نخست به سوی او نگاه میکنم که چشمانم به زیباییاش خیره میشود و او نیز با لبخندش آن را باز میکند.
گرد دمنش ز من بدل نیست
گرینده چو من بر آن طلل نیست
هوش مصنوعی: اگر گرد و غبار بر دامن کسی نشسته باشد، مانند من کسی نیست که به خاطر آن اشک بریزد و غمگین باشد.
از دور که می کند نگاهش
در طوف به گرد خیمه گاهش
هوش مصنوعی: از دور که به خیمهاش نگاه میکند، طوفانی به پا میشود.
آنجا که شود به عشوه خندان
گریه که کند ز دردمندان
هوش مصنوعی: در جایی که به خاطر عشق و زیبایی، کسی به خوشحالی میخندد، چه کسی است که از درد و رنج آن مردم، گریه نکند؟
وان دم که شود ز لب شکرریز
دندان طمع که می کند تیز
هوش مصنوعی: وقتی لبها از شکر و شیرینی پر میشوند، دندانها به طمع میافتند و تیز میشوند.
گاهی که بود به هودجش جای
در راه طلب که می نهد پای
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در مسیر جستجوی خواستهها، او به جایی میرسد که در هودج (وسیله نقلیهای قدیمی) نشسته است و قدم برمیدارد.
روزی که قدم نهد به محمل
ز آب مژه کیست مانده در گل
هوش مصنوعی: روزیکه اشکها بر خاک بریزد و کسی در گل و لای بماند، چه کسی است که در این وضعیت باقی مانده است؟
شبها که به خانه اش مقام است
بنشسته به پاس او کدام است
هوش مصنوعی: شبها که به خانهاش میرود، نشسته است و در انتظار اوست، اما دیگران چه کسی میتواند باشد؟
بینا به رخش کسان و من کور
نزدیک همه به او و من دور
هوش مصنوعی: بینا به چهره دیگران نگاه میکند و من مانند یک نابینا هستم که به او نزدیکتر هستند، اما من از او دور افتادهام.
تو باد سبکروی و من خاک
تو صرصر و من شکسته خاشاک
هوش مصنوعی: تو همچون باد سبک و آزاد هستی، و من مثل خاک زیر پاهایت، مثل طوفانی که مرا میخورد، در هم شکسته و پراکندهام.
گاهی که به سوی او زنی رای
بردار به دست لطفم از جای
هوش مصنوعی: هنگامی که به سمت او میروی، با دستانی پر از محبت و لطف، از جای خود برداشته میشوی.
چون خاک رهم به کوی او بر
خاشاک آسا به سوی او بر
هوش مصنوعی: وقتی که راهی به سوی محبوبم میشوم، حتی اگر بر روی خاک و علفهای خشک قدم بگذارم، باز هم با اشتیاق به سمت او میروم.
تا بر سر راه او نشینم
یک بار دگر رخش ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم دوباره بر سر راه او بنشینم تا یک بار دیگر او را ببینم.
ور زانکه نیم بدین سزاوار
بگذار مرا غریب و بیمار
هوش مصنوعی: اگر کسی به من نیکی نکند و شایستگیام را نبیند، مرا تنها و رنجور بگذارد.
بیماری من بگوی با او
وین زاری من بگوی با او
هوش مصنوعی: بعضی از دردها و رنجهای من را با او در میان بگذار و از حال نزار و پریشان من هم برایش بگو.
کای کام دل و مراد جانم
بینایی چشم خونفشانم
هوش مصنوعی: ای عشق و آرزوی من، تو همان هدفی هستی که دل و جانم را روشن میکنی و وجودم را با اشکهای پرخون پر میکنی.
زان روز که مانده از تو دورم
تا ظن نبری که من صبورم
هوش مصنوعی: از آن روزی که از تو فاصله گرفتهام، به این فکر نکن که من میتوانم صبر کنم.
جان و دل پاره پاره دارم
لیکن چه کنم چه چاره دارم
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم آسیب دیده و دلم پر از درد است، اما نمیدانم چه کار میتوانم بکنم و یا چه راه حلی دارم.
هر تن که ز جان به داغ دوریست
تنهایی او نه از صبوریست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر دوری عزیزش دلش پر درد و داغ است، تنهاییاش ناشی از صبوری نیست.
خواهد که ز جان جدا نماند
لیکن چه کند نمی تواند
هوش مصنوعی: او میخواهد که از جان خود جدا نشود، اما نمیتواند کاری بکند.
هر حیله که بود آزمودم
نی صلح و نه جنگ داشت سودم
هوش مصنوعی: هر چه ترفند و روش بود را امتحان کردم، اما نه صلح به دردبخوری پیدا کردم و نه جنگی که برایم نفعی داشته باشد.
سودی ندهد چو نیست تقدیر
نی سعی جوان نه همت پیر
هوش مصنوعی: اگر تقدیر چیزی را برای تو تعیین نکرده باشد، تلاش جوانان و تلاش پدران هم در این مورد فایدهای نخواهد داشت.
زین پس من و داغ نامرادی
افتان خیزان به کوه و وادی
هوش مصنوعی: از این به بعد من و غم و حسرتی که به دل دارم، در حال رفتن و آمدن به کوهها و دشتها خواهیم بود.
افتم شب ها چو ناتوانی
خیزم به سحر چو نیم جانی
هوش مصنوعی: شبها به حال ناتوانی به خواب میروم و با شروع سحر مانند انسانی نیمهجان بیدار میشوم.
دانم که دل تو نیز خون است
وز دست تو چاره ام برون است
هوش مصنوعی: میدانم که دل تو نیز دچار درد و رنج است و اینکه هیچ ترفندی از سوی تو نمیتواند به من کمک کند.
لیکن بکن اینقدر که باری
در دامن کوه و کنج غاری
هوش مصنوعی: اما آنقدر تلاش کن که باری را بر دوش کوهها و در گوشهای از غار حمل کنی.
چون بی تو به سر رسد حیاتم
یادی بکنی پس از وفاتم
هوش مصنوعی: وقتی که زندگیام بدون تو به پایان برسد، امیدوارم بعد از مرگم یادم کنی.
این گفت و چو پادشاه خاور
بگسست طناب خیمه زر
هوش مصنوعی: او این را گفت و وقتی که پادشاه شرق، طناب خیمه طلایی را پاره کرد،
زد چرخ به عرصه زمانه
بر رسم عرب سیاه خانه
هوش مصنوعی: چرخ زمان به طرز عجیب و غریبی بر سرنوشت مردم تأثیر میگذارد، همچون رسم و سنتهای قدیمی.
مسکین سر خود به خاره بنهاد
بر بستر خار بی خود افتاد
هوش مصنوعی: بیچاره سرش را بر روی تودهای از خار گذاشته و در حالی که مست و بیخبر است، در آن بستر خار خود را رها کرده است.
چشمش همه شب به خواب نغنود
بیهوش فتاد خوابش این بود
هوش مصنوعی: چشم او تمام شب به خواب نرفته و بیهوش افتاده است و خوابش این بود که...