گنجور

بخش ۱۸ - دلالت کردن بزرگان بنی عامر پدر مجنون را به آنکه یکی از معشوقان قبیله عرب را به نکاح مجنون درآرد تا آتش سودای او فرو نشیند

چون قیس دریده جیب و دامان
از پند پدر نشد به سامان
اعیان قبیله پیش آن پیر
گفتند به حسن راء/ی و تدبیر
کای عامری فلک عماری
معموری ملک کامگاری
فرزند تو نور دیده ماست
آرام دل رمیده ماست
چشم و دل ما به اوست روشن
آب و گل ما ازوست روشن
بر آتش مهر او سپندیم
تا چند بر آتشش پسندیم
چون عشق و وفاست در سرشتش
این واقعه گشت سرنوشتش
آن را که فتد چنین بلایی
گر زانکه طلب کند دوایی
شرط است ره سفر گرفتن
یا مهر بتی دگر گرفتن
خرد است و زو سفر نیاید
وز عهده آن به در نیاید
آن به که پریرخی بجویی
مشهور جهان به خوبرویی
در عقد و نکاح وی در آری
همت به صلاح او گماری
باشد گیرد بدو تسلی
فارغ شود از هوای لیلی
در خدمت آن میان ببندد
وز قصه این زبان ببندد
این نکته ز صاحبان تدبیر
افتاد پسند خاطر پیر
بگشاد زبان و قیس را خواند
پیش نظرش به لطف بنشاند
گفت ای ز تو بخت من خجسته
در دیده چو مردمم نشسته
چشمم به شمایل تو بیناست
وز پشتی توست پشت من راست
طبعم به تو شاد و سینه خرم
حالم ز جدایی تو درهم
تا چند ز خانه فرد باشی
تنها رو و هرزه گرد باشی
یکچند به سوی خانه باز آی
چون مرغ به آشیانه باز آی
ور نیست به خانه ات قراری
همخانه کنم تو را نگاری
تا صحبت تو به ناز دارد
وز هرزه رویت باز دارد
گاهی که قدم نهی به خانه
بوسد قدمت چو آستانه
ور سوی برون شوی خرامان
در پای تو سر نهد چو دامان
عم تو که هست نقطه غم
از صفحه روزگار او کم
در پرده یکی نگار دارد
کز مه به جمال عار دارد
صافی بدنی چو در مکنون
از حقه تنگ وصف بیرون
همشیره شهد شکر او
همخوابه ناز عبهر او
هر دم به جهان فکنده پرتو
از قامت او قیامتی نو
آوازه او به هر دیاری
آواره او چو تو هزاری
بیرون ز حساب عقل مالش
وز مال بسی فزون جمالش
در افسر جاه همسر توست
در اصل و نسب برابر توست
بر دامن تو نه ننگی از وی
بر شیشه تو نه سنگی از وی
حیف است چنین دو گوهر پاک
ناگشته به وصل هم طربناک
خواهم که شود قرینه تو
خشنود به مهر و کینه تو
گردد به تو جلوه گر ز یک سلک
نا سفته درش شود تو را ملک
باشید به هم چو جان و دل دوست
بادام صفت دو مغز و یک پوست
گردید به هم رفیق و دمساز
نی نیش حسود و زخم غماز
چون قیس شنید این سخن را
بگشاد لب شکرشکن را
هم از مژه هم ز لب گهر سفت
افشاند سرشک و با پدر گفت
کای اصل وجود و گوهر من
خاک قدم تو افسر من
گل کرده توست آب و خاکم
پرورده توست جان پاکم
من عیسی مریمم درین دیر
در راه مجردی سبک سیر
خورشید وشم ازین و آن فرد
پیوند بریده از زن و مرد
دارم دلی از جهان رمیده
آن به که من بلا رسیده
تا در خم این رواق باشم
زآویزش جفت طاق باشم
دیوانه ام از بلند رایی
دیوانه چه مرد کدخدایی
من بار خود افکنم ز گردن
در بار کسان چرا دهم تن
جز من نسزد رفیق من کس
تنهایی من رفیق من بس
بیچاره پدر چو کرد ازو گوش
این طرفه جواب رفت از هوش
گفتا که ز کدخدایی تو
باشد غرضم رهایی تو
باشد یابی به کدخدایی
از لیلی و عشق او رهایی
پیوند کنی به دیگری سخت
بندد غم لیلی از دلت رخت
یک کفش بود برای یک پای
یک دل نشود دو دوست را جای
ماء/وای دو خصم نیست یک باغ
شهباز آید سفر کند زاغ
گفت ای پدر این چه حیله سازیست
با بیدلی این چه عشوه بازیست
هیهات که بگسلم ز لیلی
تا سیر شود دلم ز لیلی
لیلی نقش و دلم نگین است
لیلی تخم و دلم زمین است
لیلی جان است و من تن او را
او طوطی و دل نشیمن او را
تا تن جان را بود نشیمن
من باشم و لیلی لیلی و من
گشتم یکسر همه جهان را
دیدم یک یک جهانیان را
هر چیز که روی در خلل داشت
چون در نگریستم بدل داشت
الا لیلی که گر نیاید
چیزی دگرش بدل نشاید
بر بی بدل ار بدل گزینم
جز در دل و دین خلل نبینم
چون دید پدر که حال مجنون
از پند نمی شود دگرگون
با خاطر خوش شدش دعاگوی
در کش مکش قضا رضاجوی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون قیس دریده جیب و دامان
از پند پدر نشد به سامان
هوش مصنوعی: شبیه قیس که از نصیحت پدرش نافرمانی کرد و به راه نابسامان رفت، به همین دلیل دچار پریشانی و مشکل شده است.
اعیان قبیله پیش آن پیر
گفتند به حسن راء/ی و تدبیر
هوش مصنوعی: رؤسای قبیله پیش آن پیر نشسته و دربارهٔ حسن تدبیر و عقل او صحبت کردند.
کای عامری فلک عماری
معموری ملک کامگاری
هوش مصنوعی: ای عامری، ای آسمان، در تو خانه‌سازی و آبادانی وجود دارد و سرزمینت پر از خوشبختی و کامیابی است.
فرزند تو نور دیده ماست
آرام دل رمیده ماست
هوش مصنوعی: فرزند تو مایه روشنی چشم ماست و باعث آرامش دل پر آشفتۀ ماست.
چشم و دل ما به اوست روشن
آب و گل ما ازوست روشن
هوش مصنوعی: چشم و دل ما به او روشن است و زندگی ما از نور او منور شده است.
بر آتش مهر او سپندیم
تا چند بر آتشش پسندیم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که بر آتش عشق او می‌سوزیم، تا چه زمانی باید به این آتش راضی باشیم؟
چون عشق و وفاست در سرشتش
این واقعه گشت سرنوشتش
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و وفا در ذات او وجود دارد، این موضوع باعث شکل‌گیری سرنوشتش شده است.
آن را که فتد چنین بلایی
گر زانکه طلب کند دوایی
هوش مصنوعی: اگر کسی به چنین بلایی دچار شود، تنها در صورتی می‌تواند درمانی پیدا کند که خود به دنبال آن باشد.
شرط است ره سفر گرفتن
یا مهر بتی دگر گرفتن
هوش مصنوعی: برای آغاز سفر، لازم است یا راهی را در پیش بگیریم یا محبت و عشق کسی را در دل داشته باشیم.
خرد است و زو سفر نیاید
وز عهده آن به در نیاید
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه در سفر نمی‌تواند بیفتد و کسی نمی‌تواند از عهده مشکلات و چالش‌های آن برآید.
آن به که پریرخی بجویی
مشهور جهان به خوبرویی
هوش مصنوعی: بهتر است که محبوب و زیبای دل را جستجو کنی، زیرا او در دنیا به زیبایی و دلربایی معروف است.
در عقد و نکاح وی در آری
همت به صلاح او گماری
هوش مصنوعی: در هنگام عقد و ازدواج، تلاش کن که به نیکی و خیر او توجه کنی و در این امر بهترین کارها را انجام دهی.
باشد گیرد بدو تسلی
فارغ شود از هوای لیلی
هوش مصنوعی: او در کنار او آرامش پیدا می‌کند و از آرزوی لیلی بی‌نیاز می‌شود.
در خدمت آن میان ببندد
وز قصه این زبان ببندد
هوش مصنوعی: در حضور آن شخص، از خودگذشتی کرده و سخن گفتن درباره این داستان را متوقف می‌کند.
این نکته ز صاحبان تدبیر
افتاد پسند خاطر پیر
هوش مصنوعی: این نکته‌ای که در اینجا مطرح شده، مورد توجه و تأیید افراد دانا و با تجربه قرار نگرفته است.
بگشاد زبان و قیس را خواند
پیش نظرش به لطف بنشاند
هوش مصنوعی: زبانش را گشود و قیس را فراخواند و با مهربانی او را پیش چشمش نشاند.
گفت ای ز تو بخت من خجسته
در دیده چو مردمم نشسته
هوش مصنوعی: او گفت: ای تو که خوشبختی من از توست، در چشمانم همچون مردم نشسته‌ای.
چشمم به شمایل تو بیناست
وز پشتی توست پشت من راست
هوش مصنوعی: چشمان من زیبایی‌های تو را می‌بیند و به خاطر تو، پشت من راست و آرام است.
طبعم به تو شاد و سینه خرم
حالم ز جدایی تو درهم
هوش مصنوعی: روحم با تو شاد است و قلبم خوشحال، اما از جدایی تو دلم بسیار ناراحت و درهم است.
تا چند ز خانه فرد باشی
تنها رو و هرزه گرد باشی
هوش مصنوعی: چقدر دیگر باید در خانه تنها بمانی و بی‌هدف بچرخی؟
یکچند به سوی خانه باز آی
چون مرغ به آشیانه باز آی
هوش مصنوعی: مدتی به خانه برگرد، مانند پرنده‌ای که به لانه‌اش بازمی‌گردد.
ور نیست به خانه ات قراری
همخانه کنم تو را نگاری
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ات جایی نباشد، می‌خواهم تو را به عنوان هم‌سفر و محبوبی در کنار خود داشته باشم.
تا صحبت تو به ناز دارد
وز هرزه رویت باز دارد
هوش مصنوعی: وقتی صحبت تو با ناز و لطافت ادامه دارد، هیچ چیز نمی‌تواند مانع زیبایی و جذابیت تو شود.
گاهی که قدم نهی به خانه
بوسد قدمت چو آستانه
هوش مصنوعی: هرگاه که به خانه پا می‌گذاری، قدمت مانند آستانه مورد احترام و بوسه قرار می‌گیرد.
ور سوی برون شوی خرامان
در پای تو سر نهد چو دامان
هوش مصنوعی: اگر با ناز و دلربایی از جایی خارج شوی، پای‌ها به گونه‌ای در مقابل تو سر به زمین می‌گذارند، گویی که دامن تو را می‌پرستند.
عم تو که هست نقطه غم
از صفحه روزگار او کم
هوش مصنوعی: وجود تو به اندازه‌ای ارزشمند است که غم و ناراحتی از زندگی به دور می‌شود.
در پرده یکی نگار دارد
کز مه به جمال عار دارد
هوش مصنوعی: در پشت پرده، یک زیبایی وجود دارد که از ماه نیز زیباتر است.
صافی بدنی چو در مکنون
از حقه تنگ وصف بیرون
هوش مصنوعی: اگر بدن تو پاک و خالی از هرگونه آلودگی باشد، مانند چیزی نادیدنی و پنهان می‌مانی که نمی‌توانی به راحتی توصیفش کنی.
همشیره شهد شکر او
همخوابه ناز عبهر او
هوش مصنوعی: خواهر شیرینی و شکر او، همدم و هم‌نشین ناز و زیبایی اوست.
هر دم به جهان فکنده پرتو
از قامت او قیامتی نو
هوش مصنوعی: هر لحظه، وجود او نورانی می‌شود و در نتیجه، جهانی تازه و شگفت‌انگیز را ایجاد می‌کند.
آوازه او به هر دیاری
آواره او چو تو هزاری
هوش مصنوعی: شهرت او در هر جایی پیچیده است، و او مانند تو در دل‌ها جا دارد.
بیرون ز حساب عقل مالش
وز مال بسی فزون جمالش
هوش مصنوعی: عقل و财富 به تنهایی نمی‌توانند زیبایی و جذابیت یک فرد را به طور کامل توصیف کنند. زیبایی در چیزی فراتر از دارایی‌ها و محاسبات عقلانی نهفته است.
در افسر جاه همسر توست
در اصل و نسب برابر توست
هوش مصنوعی: در شأن و مقام، همسرت در جایگاه برابری با تو قرار دارد.
بر دامن تو نه ننگی از وی
بر شیشه تو نه سنگی از وی
هوش مصنوعی: بر دامن تو هیچ عیبی نیست و بر شیشه تو هم هیچ لکه‌ای وجود ندارد.
حیف است چنین دو گوهر پاک
ناگشته به وصل هم طربناک
هوش مصنوعی: خسارت است که دو گوهر گرانبها بدون آنکه به هم برسند، همچنان برفراز شادمانی باقی بمانند.
خواهم که شود قرینه تو
خشنود به مهر و کینه تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم چیزی باشد که تو از مهر و نفرتت راضی شوی.
گردد به تو جلوه گر ز یک سلک
نا سفته درش شود تو را ملک
هوش مصنوعی: اگر به تو نمایان شود، از زنجیری که نادرست بافته شده، به تو پادشاهی خواهد بخشید.
باشید به هم چو جان و دل دوست
بادام صفت دو مغز و یک پوست
هوش مصنوعی: با یکدیگر همچون جان و دل باشید؛ همانند بادام که دو مغز دارد و یک پوست.
گردید به هم رفیق و دمساز
نی نیش حسود و زخم غماز
هوش مصنوعی: رفقای خوب و همدل یکدیگر را پیدا کردند، اما به خاطر حسادت و زخم زبان بعضی‌ها، درد و غم به وجود آمد.
چون قیس شنید این سخن را
بگشاد لب شکرشکن را
هوش مصنوعی: وقتی قیس این صحبت را شنید، لبخند شیرینی بر لبانش آمد.
هم از مژه هم ز لب گهر سفت
افشاند سرشک و با پدر گفت
هوش مصنوعی: او از مژه‌ها و لب‌هایش اشک و گهر(دُر) می‌ریزد و به پدرش می‌گوید.
کای اصل وجود و گوهر من
خاک قدم تو افسر من
هوش مصنوعی: ای تو سرچشمه‌ی وجود و گوهری، من خاک پای تو هستم و به خاطر تو افتخار می‌کنم.
گل کرده توست آب و خاکم
پرورده توست جان پاکم
هوش مصنوعی: تو باعث شکوفایی من هستی و زمین و آب مرا به وجود آورده‌اند و جان پاک من نیز از تو نشأت گرفته است.
من عیسی مریمم درین دیر
در راه مجردی سبک سیر
هوش مصنوعی: من مانند عیسی پسر مریم هستم، در این جهان که مکان عبادت و پرهیزگاری است، به سوی سادگی و تجرد حرکت می‌کنم.
خورشید وشم ازین و آن فرد
پیوند بریده از زن و مرد
هوش مصنوعی: خورشید و ماه از هم جدا شده‌اند و ارتباطی بین زن و مرد وجود ندارد.
دارم دلی از جهان رمیده
آن به که من بلا رسیده
هوش مصنوعی: من دلی دارم که از دنیا جدا شده است، و آن این است که من به بدبختی دچارشده‌ام.
تا در خم این رواق باشم
زآویزش جفت طاق باشم
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این مکان باشم و در دل آن زندگی کنم، در کنار عشق و زیبایی باقی می‌مانم.
دیوانه ام از بلند رایی
دیوانه چه مرد کدخدایی
هوش مصنوعی: من به خاطر بلندپروازی و آرزوهای بزرگم دیوانه شده ام، آیا می‌توان گفت که مردی همچون کدخدا هم دیوانه است؟
من بار خود افکنم ز گردن
در بار کسان چرا دهم تن
هوش مصنوعی: من بار سنگین خود را بر دوش دیگران نمی‌گذارم، چرا باید خود را به زحمت بیندازم؟
جز من نسزد رفیق من کس
تنهایی من رفیق من بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من نمی‌تواند با رفیق من باشد؛ تنها من به دردم می‌خورم و رفیق من برای من کافی است.
بیچاره پدر چو کرد ازو گوش
این طرفه جواب رفت از هوش
هوش مصنوعی: پدر که از فرزندش شنید، تا چه حد در حیرت و ناباوری فرو رفت.
گفتا که ز کدخدایی تو
باشد غرضم رهایی تو
هوش مصنوعی: گفت که هدف من از کدخدایی، آزادی توست.
باشد یابی به کدخدایی
از لیلی و عشق او رهایی
هوش مصنوعی: شاید تو به مقام و قدرتی برسی و از دلبستگی به لیلی و عشقش رها شوی.
پیوند کنی به دیگری سخت
بندد غم لیلی از دلت رخت
هوش مصنوعی: اگر با کسی دیگر ارتباط برقرار کنی، غم و اندوه لیلی از دل تو به سختی خارج نخواهد شد.
یک کفش بود برای یک پای
یک دل نشود دو دوست را جای
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که هر دو دوست نمی‌توانند همزمان در یک موقعیت یا نقش قرار بگیرند، مانند اینکه یک کفش فقط برای یک پا مناسب است و نمی‌تواند برای دو پا استفاده شود. در واقع، این بیانگر نزدیکی و عدم وجود جایگزینی در دوستی است.
ماء/وای دو خصم نیست یک باغ
شهباز آید سفر کند زاغ
هوش مصنوعی: دو رقیب یعنی دو طرف در یک مساله وجود دارند، که یکی از آن‌ها بهتر و قوی‌تر از دیگری است.像 یک باغ با پرندگان بزرگ و زیبا، به عنوان نمادی از برتری و موفقیت، در حالی که زاغ نماد ضعف و شکست است. در اینجا، ستیز دو طرف به خوبی نمایان است؛ یکی پرواز می‌کند و به سعادت می‌رسد، دیگری در مکان خود باقی می‌ماند.
گفت ای پدر این چه حیله سازیست
با بیدلی این چه عشوه بازیست
هوش مصنوعی: پدر جان، این چه نقشه‌ای است که با دل بی‌خبرم می‌کشی؟ این چه ناز و کرشمه‌ای است که از خود بروز می‌دهی؟
هیهات که بگسلم ز لیلی
تا سیر شود دلم ز لیلی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم از لیلی جدا شوم، تا زمانی که دلم به لیلی آرامش یابد.
لیلی نقش و دلم نگین است
لیلی تخم و دلم زمین است
هوش مصنوعی: عشق من، لیلی، مانند نگینی در دل من جا دارد و دل من به مانند زمین، حاوی تخم و بذر عشق اوست.
لیلی جان است و من تن او را
او طوطی و دل نشیمن او را
هوش مصنوعی: لیلی جان است و من تن او را، او مانند طوطی است و دلش خانه‌اش را نشان می‌دهد.
تا تن جان را بود نشیمن
من باشم و لیلی لیلی و من
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح در بدنم باشد، من همیشه در کنار لیلی خواهم بود.
گشتم یکسر همه جهان را
دیدم یک یک جهانیان را
هوش مصنوعی: من تمام جهان را زیر نظر گرفتم و هر یک از افراد آن را نیز شناخت کردم.
هر چیز که روی در خلل داشت
چون در نگریستم بدل داشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ظاهرش نقص یا اشکالی بود، وقتی به عمق آن نگاه کردم، تفاوت و تغییراتی مشاهده کردم.
الا لیلی که گر نیاید
چیزی دگرش بدل نشاید
هوش مصنوعی: ای کاش لیلی نابی باشد که اگر نیاید، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جایش را بگیرد.
بر بی بدل ار بدل گزینم
جز در دل و دین خلل نبینم
هوش مصنوعی: اگر کسی را انتخاب کنم که هیچ‌کس مانند او نیست، تنها در دل و دینم خدشه‌ای نخواهد بود.
چون دید پدر که حال مجنون
از پند نمی شود دگرگون
هوش مصنوعی: وقتی پدر متوجه شد که حال مجنون با نصیحت تغییر نمی‌کند، تصمیم گرفت چاره‌ای دیگر بیندیشد.
با خاطر خوش شدش دعاگوی
در کش مکش قضا رضاجوی
هوش مصنوعی: با دل خوش و راضی به قضا و سرنوشت، دعاگویی می‌کند و از کشمکش‌های زندگی دوری می‌جوید.