گنجور

بخش ۱۶ - استفسار کردن اهل قبیله مجنون از حال وی و اطلاع یافتن بر محبت وی با لیلی

بیاع متاع هوشیاری
رقاص سماع بی قراری
ویرانه نشین کوه اندوه
دیوانه سوار قله کوه
گنجور خزانه های افلاس
رنجور فسانه های وسواس
آسوده سایه مغیلان
سرگشته وادی ذلیلان
دمساز مغنیان فریاد
همراز مجردان آزاد
همگردن آهوان صحرا
همشیون بلبلان شیدا
تاراج رسیده شه عشق
نعلین دریده ره عشق
سنگ افکن شیشه خانه عقل
بر هم زن دام و دانه عقل
با گور و گوزن همطویله
با دیو و پری ز یک قبیله
یعنی مجنون اسیر لیلی
شوریده دار و گیر لیلی
چون از خود و قوم خود بگردید
وز قاعده خرد بگردید
بر بستر شب نیارمیدی
چون روز شدی کسش ندیدی
سر رشته عهد پاره کردی
وز همعهدان کناره کردی
هر یاری را که دیدی از دور
از یاری او رمیدی از دور
هر خویشی را که آمدی پیش
دور افکندی ز خویشی خویش
چون قوم وی این صفت بدیدند
در طعنه وی زبان کشیدند
کو را ز میان ما چه حال است
کز قوم خودش چنین ملال است
تیغی نه به مرحمت کشیده ست
وز ما صله رحم بریده ست
چون هاله به گرد او نشستند
پیرامن ماه حلقه بستند
دیدند دلیل و نبض جستند
وز خامشیش زبان بشستند
نگشاد گره ز پرده راز
وز پرده برون نداد آواز
یاری بودش در آن قبیله
قایم به مساعی جمیله
شیرین کاری سخن گزاری
در پرده عشق رازداری
گفتند بدو که قیس هر چند
کرده ست چو نی ره نفس بند
در وی دردم دم وفایی
باشد که برون دهد صدایی
افتاد پی تفحص حال
روزی دو سه قیس را ز دنبال
وآخر گفتش که ای برادر
دارم ز غمت دلی پر آذر
داغ غم تو بسوخت جانم
زد شعله ز مغز استخوانم
پیوند وفا بریدنت چیست
وز صحبت من رمیدنت چیست
زین پیش به هم حریف بودیم
چون لام و الف الیف بودیم
انصاف بده که آن کجا رفت
آن قاعده چون شد و چرا رفت
بنشین نفسی که راز گوییم
احوال گذشته باز جوییم
یار ار نه به راز لب گشاید
بوی یاری ز وی نیاید
در خلوت دوستان دمساز
معماری دوستان کند راز
مجنون چو شنید این ترانه
زد ناله و آه عاشقانه
گفت ای دیرینه همدم من
واندر هر راز محرم من
کاریم به سر فتاده دشوار
در ورطه مردنم ازان کار
کاری نه که بار رنج و اندوه
صد بار فزون گران تر از کوه
این بار اگر نیفتد از پشت
دانم به یقین که خواهدم کشت
پرسید که آن کدام بار است
وان بر دلت از کدام یار است
گفتا غم لیلی و بیفتاد
از گفتن نام آن پریزاد
هم چشم ز کار رفت و هم گوش
هم لب ز حدیث گشته خاموش
دست از دو جهان فشاند تا دیر
نی مرده نه زنده ماند تادیر
آن یار چو دید حال او را
در عشق و وفا کمال او را
دانست که کار و بار او چیست
معشوقه کدام و یار او کیست
ز آشفتگیش بسی بیاشفت
وان راز نهان به دیگران گفت
مقصود وی آنکه آن غم و رنج
گردد ز دواگران دواسنج

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیاع متاع هوشیاری
رقاص سماع بی قراری
هوش مصنوعی: عطری از لجاجت و شوق به رقص و آهنگ، حاکی از هیجان و نا آرامی است.
ویرانه نشین کوه اندوه
دیوانه سوار قله کوه
هوش مصنوعی: مکانی خراب، جایی که غم و اندوه در آن حاکم است، و دیوانه‌ای بر اوج کوه نشسته است.
گنجور خزانه های افلاس
رنجور فسانه های وسواس
هوش مصنوعی: خزانه‌دار کسل و فقیر، در تلاش برای جمع‌آوری داستان‌های وسوسه‌انگیز و خیال‌انگیز است.
آسوده سایه مغیلان
سرگشته وادی ذلیلان
هوش مصنوعی: در سایه‌ی درختان بلند و سرسبز، راحت و آرام نشسته‌ایم و در اینجا، در مکانی کم ارزش و ناچیز، احساس سرگشتگی و سردرگمی می‌کنیم.
دمساز مغنیان فریاد
همراز مجردان آزاد
هوش مصنوعی: آواز و نغمه‌های دلنشین مغنیان به همراهی و همگامی انسان‌های سرافراز و آزاد می‌پیوندد.
همگردن آهوان صحرا
همشیون بلبلان شیدا
هوش مصنوعی: آهوان در بیابان در کنار هم در حال گشت و گذار هستند و بلبلان عاشق نیز در کنار هم آواز می‌خوانند.
تاراج رسیده شه عشق
نعلین دریده ره عشق
هوش مصنوعی: عشق به قدری قوی و ویرانگر است که به همه چیز حمله می‌کند و باعث می‌شود حتی راه‌های معمولی نیز دچار تغییر شوند. نعلین دریدن، نشاندهنده این است که عشق می‌تواند انسان را از مسیری که در آن قرار دارد، دور کند و به دنیای جدیدی وارد سازد.
سنگ افکن شیشه خانه عقل
بر هم زن دام و دانه عقل
هوش مصنوعی: با اقداماتی تهدیدآمیز و خطرناک، در آرامش و امنیت ذهن و تفکر خود خلل ایجاد نکن. دام‌هایی که در انتظار ما هستند را هم بشناس و از آن‌ها دوری کن.
با گور و گوزن همطویله
با دیو و پری ز یک قبیله
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان‌ها می‌توانند در کنار موجودات و نیروهای مختلف، چه خوب و چه بد، زندگی کنند و هر یک از آن‌ها بخشی از واقعیت زندگی هستند. در حقیقت، همه موجودات و شگفتی‌های دنیا در کنار هم وجود دارند و از یکدیگر جدایی ندارند.
یعنی مجنون اسیر لیلی
شوریده دار و گیر لیلی
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی در آتش شوق و دیوانگی گرفتار شده است.
چون از خود و قوم خود بگردید
وز قاعده خرد بگردید
هوش مصنوعی: زمانی که فرد از خود و از خانواده‌اش جدا شود و از اصول عقلانی و منطقی خارج گردد.
بر بستر شب نیارمیدی
چون روز شدی کسش ندیدی
هوش مصنوعی: در تاریکی شب هیچکس را نمی‌بینم، اما وقتی روز می‌شود، همه در برابر چشم من قرار می‌گیرند.
سر رشته عهد پاره کردی
وز همعهدان کناره کردی
هوش مصنوعی: تو پیوند و عهدی را که با ما داشتی گسستی و از دوستان و همراهانت فاصله گرفتی.
هر یاری را که دیدی از دور
از یاری او رمیدی از دور
هوش مصنوعی: هر کسی را که از دور مشاهده کردی، به خاطر دوری از او دلت نمی‌گیرد و از او فاصله می‌گیره.
هر خویشی را که آمدی پیش
دور افکندی ز خویشی خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نزدیک می‌شود، به نوعی از ارتباط یا نسبت دورش می‌کنی.
چون قوم وی این صفت بدیدند
در طعنه وی زبان کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی مردم او این ویژگی را دیدند، شروع به تمسخر و زبان‌زد کردن او کردند.
کو را ز میان ما چه حال است
کز قوم خودش چنین ملال است
هوش مصنوعی: این شخص چه حال و روزی دارد، که از میان قوم خودش چنین غمگین و دلشکسته است؟
تیغی نه به مرحمت کشیده ست
وز ما صله رحم بریده ست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که شمشیری وجود دارد که به خاطر محبت و رحمت نیامده و ارتباط ما با نزدیکان و خانواده را قطع کرده است. به عبارتی، این تیغ نشان‌دهنده جدایی و فاصله‌ای است که به دلیل شرایط خاصی به وجود آمده و محبت را نادیده گرفته است.
چون هاله به گرد او نشستند
پیرامن ماه حلقه بستند
هوش مصنوعی: زمانی که نور او مانند هاله‌ای درخشید، اطرافش حلقه‌ای از نور پدید آمد.
دیدند دلیل و نبض جستند
وز خامشیش زبان بشستند
هوش مصنوعی: آنها به دنبال نشانه و علامتی گشتند و از سکوتش سخن را دریافتند.
نگشاد گره ز پرده راز
وز پرده برون نداد آواز
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که رازها و اسرار هنوز فاش نشده‌اند و هیچ صدایی از آن‌ها بیرون نیامده است. به عبارت دیگر، گره‌های پیچیده هنوز باز نشده و رازها در حالت پنهانی باقی مانده‌اند.
یاری بودش در آن قبیله
قایم به مساعی جمیله
هوش مصنوعی: در آن قبیله، دوستی وجود داشت که به خاطر تلاش‌های خوبش مورد احترام و محبت قرار می‌گرفت.
شیرین کاری سخن گزاری
در پرده عشق رازداری
هوش مصنوعی: شیرینی‌های گفتار و هنر بیان در عشق، خود نوعی رازداری است که در آن عواطف و احساسات به زیبایی مخفی می‌مانند.
گفتند بدو که قیس هر چند
کرده ست چو نی ره نفس بند
هوش مصنوعی: به او گفتند که قیس هر چند چه کارها کرده است، ولی هنوز در بند نفس خود است، مثل نی که در اختیار دیگران است و نمی‌تواند آزادانه حرکت کند.
در وی دردم دم وفایی
باشد که برون دهد صدایی
هوش مصنوعی: در دل او، دردی وجود دارد که با وفا و صداقت ابراز می‌شود و این درد گاه و بی‌گاه صدایی از خودش ارسال می‌کند.
افتاد پی تفحص حال
روزی دو سه قیس را ز دنبال
هوش مصنوعی: در پی جستجوی حال و روز قیس، دو یا سه روزی گذشت.
وآخر گفتش که ای برادر
دارم ز غمت دلی پر آذر
هوش مصنوعی: او در پایان به برادرش گفت که به خاطر غم تو، دلم پر از آتش و ناراحتی است.
داغ غم تو بسوخت جانم
زد شعله ز مغز استخوانم
هوش مصنوعی: شکسته دلم از غم تو، احساس می‌کنم که درد و آتش این غم تمام وجودم را می‌سوزاند.
پیوند وفا بریدنت چیست
وز صحبت من رمیدنت چیست
هوش مصنوعی: چرا ارتباطی که به خاطر وفا داشتیم را قطع کردی و چرا از صحبت کردن با من دوری می‌کنی؟
زین پیش به هم حریف بودیم
چون لام و الف الیف بودیم
هوش مصنوعی: ما پیش از این با هم دوست و هم‌پایه بودیم، مثل لام و الف که به هم نزدیک و مرتبط هستند.
انصاف بده که آن کجا رفت
آن قاعده چون شد و چرا رفت
هوش مصنوعی: به من بگو کجا رفت آن قاعده و چه شد که از بین رفت؟
بنشین نفسی که راز گوییم
احوال گذشته باز جوییم
هوش مصنوعی: بنشین و لحظه‌ای استراحت کن تا از رازها و داستان‌های گذشته با هم حرف بزنیم.
یار ار نه به راز لب گشاید
بوی یاری ز وی نیاید
هوش مصنوعی: اگر دوست به اسرار خود اشاره نکند، هیچ نشانه‌ای از محبت او نخواهیم دید.
در خلوت دوستان دمساز
معماری دوستان کند راز
هوش مصنوعی: در جمع دوستان نزدیک و صمیمی، هر کدام از آنها می‌تواند به عنوان معمار یادها و رازهای یکدیگر عمل کند.
مجنون چو شنید این ترانه
زد ناله و آه عاشقانه
هوش مصنوعی: مجنون وقتی این آهنگ را شنید، به شدت ناله و آه کشید و عشق خود را ابراز کرد.
گفت ای دیرینه همدم من
واندر هر راز محرم من
هوش مصنوعی: گفت ای دوست قدیمی من، تو در هر رازی از من با خبری.
کاریم به سر فتاده دشوار
در ورطه مردنم ازان کار
هوش مصنوعی: کار سختی برایم پیش آمده و در آستانه مرگ هستم به خاطر آن کار.
کاری نه که بار رنج و اندوه
صد بار فزون گران تر از کوه
هوش مصنوعی: هیچ کاری انجام نده که بار غم و درد آن، از وزن کوه سنگین‌تر و دشوارتر باشد.
این بار اگر نیفتد از پشت
دانم به یقین که خواهدم کشت
هوش مصنوعی: این بار اگر نتوانم به هدف بزنم، می‌دانم که احتمالاً از شدت ناامیدی خودم را شکست می‌زنم.
پرسید که آن کدام بار است
وان بر دلت از کدام یار است
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده که آن بار سنگینی که بر دل تو هست، به خاطر کدام دوست یا عشق است؟
گفتا غم لیلی و بیفتاد
از گفتن نام آن پریزاد
هوش مصنوعی: او گفت غم لیلی را و به محض گفتن نام آن پری، از حرف زدنش باز ایستاد.
هم چشم ز کار رفت و هم گوش
هم لب ز حدیث گشته خاموش
هوش مصنوعی: هر سه حس انسان، یعنی بینایی، شنوایی و گفتار، از فعالیت بازمانده‌اند و به نوعی خاموش شده‌اند.
دست از دو جهان فشاند تا دیر
نی مرده نه زنده ماند تادیر
هوش مصنوعی: کسی که از تمام خوشی‌ها و مشکلات دنیا دست بکشد، تا زمانی که زنده است، نه به مرده‌ها تعلق دارد و نه به زنده‌ها.
آن یار چو دید حال او را
در عشق و وفا کمال او را
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق، او را در عشق و وفا با کمال دید، به او توجه کرد.
دانست که کار و بار او چیست
معشوقه کدام و یار او کیست
هوش مصنوعی: او فهمیده است که آرزویش چیست و محبوب واقعی‌اش کیست.
ز آشفتگیش بسی بیاشفت
وان راز نهان به دیگران گفت
هوش مصنوعی: از آشفتگی او، من نیز به شدت نگران شدم و او این راز پنهانی را به دیگران گفت.
مقصود وی آنکه آن غم و رنج
گردد ز دواگران دواسنج
هوش مصنوعی: مقصود او این است که درد و غم به وسیلهٔ دکترها و درمانگران بهبود یابد و رنج‌ها کاهش پیدا کند.