گنجور

بخش ۱۴ - در محک امتحان زدن لیلی نقد محبت مجنون را و تمام عیار بیرون آمدن آن

عنوانکش این صحیفه درد
در طی صحیفه این رقم کرد
کز قیس رمیده دل چو لیلی
دریافت به سوی خویش میلی
می خواست که غور آن بداند
تا بهره به قدر آن رساند
روزی که پریرخان آن حی
بودند ز نر و ماده با وی
با هر پسری که خنده کردی
بی بیع و شراش بنده کردی
با هر دختر که لب گشادی
پیشش به کنیزی ایستادی
بودند درین هنر که ناگاه
قیس هنری درآمد از راه
رویی ز غبار راه پرگرد
جانی ز فراق یار پر درد
بوسید زمین و مرحبا گفت
بر لیلی و خیل او دعا گفت
لیلی سوی او نظر نینداخت
زان جمع به حال او نپرداخت
از عشوه کشیده زلف بر رو
وز ناز فکند چین در ابرو
با هر که نه قیس خنده آمیز
با هر که نه قیس در شکر ریز
با هر که نه قیس در تبسم
با هر که نه قیس در تکلم
رو در همه بود و پشت با او
خوش با همه و درشت با او
قیس ار به رخش نظاره کردی
از پیش نظر کناره کردی
ور آن به سخن زبان گشادی
این گوش به دیگری نهادی
چون قیس ز لیلی این هنر دید
حال خود ازین هنر دگر دید
شاخ املش گلی دگر کرد
شد لاله سرخ او گلی زرد
از هر مژه لعل تر فرو ریخت
بر صفحه زر گهر فرو ریخت
پرده ز رخ نیاز برداشت
وین پرده جانگداز برداشت
کان رونق کار و بار من کو
وان حرمت و اعتبار من کو
خوش آنکه چو لیلی ام بدیدی
از صحبت دیگران رمیدی
با من بودی به من نشستی
با من ز سخن دهن نبستی
زو خواستمی به روزگاران
عذر گنه گناهکاران
کو با همه بی گناهی من
یک تن پی عذرخواهی من
گر می نشود شفیع من کس
این اشک چو خون شفیع من بس
لیلی چو غزلسراییش دید
وین نغمه جانگداز بشنید
آور ز جمله رو به سویش
بگشاد زبان به گفت و گویش
شد در رخ او ز لطف خندان
گفت ای شه خیل دردمندان
ما هر دو دو یار مهربانیم
وز زخمه عشق در فغانیم
بیگانه تنیم و آشنا دل
پر چنگ زبان و پر صفا دل
چین در ابرو اگر فکندم
تا ظن نبری که کین پسندم
بر روی گره میان مردم
باشد گره زبان مردم
عشقت که بود ز نقد جان به
چون گنج ز دیده ها نهان به
چون قیس شنید این بشارت
شد هوشش ازین سخن به غارت
بر خاک چو سایه بی خود افتاد
در سایه آن سهی قد افتاد
تا دیر که از زمین نجنبید
گفتند به خواب مرگ خسبید
بر چهره زدند آبش از چشم
آن آب نبرد خوابش از چشم
خوبان عرب ز جا بجستند
هنگامه خویش برشکستند
رفتند همه فتان و خیزان
از تهمت قتل او گریزان
ننشست ازان پریرخان کس
او ماند همین و لیلی و بس
او خفته و لیلی اش به بالین
بر ماه همی فشاند پروین
یعنی که به داغ شوق مرده ست
وز محنت عشق جان سپرده ست
تا آخر روز حالش این بود
چون مرده فتاده بر زمین بود
چون روز گذشت و چشم بگشاد
چشمش به جمال لیلی افتاد
او نیز ز دیده خون فشان کرد
وز هر مژه سیل خون روان کرد
لیلی پرسید کای یگانه
در مجمع عاشقان فسانه
ای بی خودی از کجا فتادت
وین باده بی خودی که دادت
گفتا ز کف تو خوردم این می
وین باده تو دادیم پیاپی
بر من ز نخست تافتی روی
بستی ز سخن لب سخنگوی
کف در کف دیگران نهادی
رخ در رخ دیگران ستادی
پیش آمدمت فکندیم پس
خوارم کردی به چشم هر خس
وآخر در لطف باز کردی
صد عشوه و ناز ساز کردی
چون پروردی به درد و صافم
یک جرعه نداشتی معافم
گفتی سخنان مستی انگیز
کردی زان می به مستیم تیز
گر بی خودیی کنم چه چاره
من آدمیم نه سنگ خاره
لیلی چو شنید این حکایت
گفتا به کرشمه عنایت
با قیس که ای مراد جانم
قوت ده جسم ناتوانم
دردی که تو راست حاصل از من
داغی تو راست بر دل از من
درد دل من ازان فزون است
وز دایره صفت برون است
شد قیس ز ذوق این سخن شاد
شادان رخ خود به خانه بنهاد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عنوانکش این صحیفه درد
در طی صحیفه این رقم کرد
هوش مصنوعی: نویسنده این دفتر، در خلال نوشتن، درد و رنج خود را به تصویر کشیده است.
کز قیس رمیده دل چو لیلی
دریافت به سوی خویش میلی
هوش مصنوعی: وقتی قیس، از لیلی دور شده بود، دل او به سمت لیلی تمایل پیدا کرد و احساس نزدیکی به او کرد.
می خواست که غور آن بداند
تا بهره به قدر آن رساند
هوش مصنوعی: او می‌خواست تا عمق موضوع را بفهمد تا بتواند به اندازه کافی از آن بهره‌برداری کند.
روزی که پریرخان آن حی
بودند ز نر و ماده با وی
هوش مصنوعی: روزی که زیبارویان به شکل واقعی و طبیعی خود در کنار یکدیگر بودند.
با هر پسری که خنده کردی
بی بیع و شراش بنده کردی
هوش مصنوعی: هر بار که با پسری لبخند زدی، به گونه‌ای او را به سمت خودت جذب کردی، بدون اینکه رابطه رسمی یا معاملاتی داشته باشی.
با هر دختر که لب گشادی
پیشش به کنیزی ایستادی
هوش مصنوعی: با هر دختری که صحبت می‌کنی و او را زیبا می‌دانی، در حقیقت خود را در مقام بنده و خدمتکار او قرار داده‌ای.
بودند درین هنر که ناگاه
قیس هنری درآمد از راه
هوش مصنوعی: در این هنر افرادی بودند، اما ناگهان قیس با هنری جدید و متفاوت ظهور کرد.
رویی ز غبار راه پرگرد
جانی ز فراق یار پر درد
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا بر اثر سفر و سختی‌ها پوشیده از غبار شده است و روحی دلتنگ و رنجور از جدایی محبوبش دارد.
بوسید زمین و مرحبا گفت
بر لیلی و خیل او دعا گفت
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و به لیلی و همراهانش سلام گفت و برای آنان دعا کرد.
لیلی سوی او نظر نینداخت
زان جمع به حال او نپرداخت
هوش مصنوعی: لیلی به او نگاه نکرد و به خاطر آن جمعیت، به حال او توجهی نکرد.
از عشوه کشیده زلف بر رو
وز ناز فکند چین در ابرو
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های دلربا، موهایی که با عشوه بر چهره افکنده شده‌اند و نازکشیدن ابرو که در آن زیبایی خاصی نهفته است.
با هر که نه قیس خنده آمیز
با هر که نه قیس در شکر ریز
هوش مصنوعی: با هر کسی که مانند قیس نیست و در عشق و محبت بازی نکند، من برخوردی ندارم.
با هر که نه قیس در تبسم
با هر که نه قیس در تکلم
هوش مصنوعی: با کسانی که مانند قیس در لبخند و سخن نباشند، ارتباطی نداشته باش.
رو در همه بود و پشت با او
خوش با همه و درشت با او
هوش مصنوعی: او در زمینه‌های مختلف ظاهر شده و در مواجهه با دیگران، همواره خوش‌رفتار و دوستانه است، اما وقتی به موضوعات جدی می‌رسد، با قدرت و صلابت برخورد می‌کند.
قیس ار به رخش نظاره کردی
از پیش نظر کناره کردی
هوش مصنوعی: اگر به چهره‌اش نگاهی بیندازی، دیگر از نظرت دور نخواهی شد.
ور آن به سخن زبان گشادی
این گوش به دیگری نهادی
هوش مصنوعی: اگر تو با کلام خود به بیان چیزی پرداخته‌ای، پس این گوش را به شنیدن حرف دیگری مشغول کن.
چون قیس ز لیلی این هنر دید
حال خود ازین هنر دگر دید
هوش مصنوعی: وقتی قیس زیبایی‌های لیلی را دید، حال خود را نیز تغییر یافته احساس کرد.
شاخ املش گلی دگر کرد
شد لاله سرخ او گلی زرد
هوش مصنوعی: شاخ املش گلی دیگر رویید، که سرخ شده مانند لاله و گلی زرد رنگ دارد.
از هر مژه لعل تر فرو ریخت
بر صفحه زر گهر فرو ریخت
هوش مصنوعی: از هر مژه‌ام، مانند دانه‌های گرانبها، اشک‌های ارزشمندی بر زمین می‌ریزد.
پرده ز رخ نیاز برداشت
وین پرده جانگداز برداشت
هوش مصنوعی: پرده از روی خواسته برداشته شد و این پرده‌ای که قلب را به درد می‌آورد نیز کنار رفت.
کان رونق کار و بار من کو
وان حرمت و اعتبار من کو
هوش مصنوعی: کجاست رونق کسب و کار من؟ کجاست آن حرمت و اعتبار من؟
خوش آنکه چو لیلی ام بدیدی
از صحبت دیگران رمیدی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که وقتی لیلی را دید، از صحبت با دیگران دل بکند و فقط به او فکر کند.
با من بودی به من نشستی
با من ز سخن دهن نبستی
هوش مصنوعی: تو در کنار من بودی و با من نشسته بودی و در گفت‌وگو با من چیزی از دهانت نمی‌بستی.
زو خواستمی به روزگاران
عذر گنه گناهکاران
هوش مصنوعی: از من خواسته شد تا در روزگاران، به گناهکاران عذر و بخشایش دهم.
کو با همه بی گناهی من
یک تن پی عذرخواهی من
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر بی‌گناهی من، در پی عذرخواهی من است.
گر می نشود شفیع من کس
این اشک چو خون شفیع من بس
هوش مصنوعی: اگر کسی نمی‌تواند شفاعتم را بکند، این اشک‌ها که مثل خون از چشمانم می‌ریزد، شفیع من خواهند بود.
لیلی چو غزلسراییش دید
وین نغمه جانگداز بشنید
هوش مصنوعی: لیلی وقتی غزل‌های عاشقانه‌اش را دید و این آواز دل‌انگیز را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت.
آور ز جمله رو به سویش
بگشاد زبان به گفت و گویش
هوش مصنوعی: به سمت او رو کرد و زبان به صحبت باز کرد.
شد در رخ او ز لطف خندان
گفت ای شه خیل دردمندان
هوش مصنوعی: در چهره‌اش خنده‌ای از لطف و زیبایی دیده می‌شود و می‌گوید: ای پادشاه، تو مایه تسلی و دلگرمی دردکشیدگان هستی.
ما هر دو دو یار مهربانیم
وز زخمه عشق در فغانیم
هوش مصنوعی: ما هر دو دوست‌های خوبی هستیم و به خاطر درد عاشقانه‌مان در حال ناله و گله‌گذاری هستیم.
بیگانه تنیم و آشنا دل
پر چنگ زبان و پر صفا دل
هوش مصنوعی: ما از نظر ظاهری غریبه هستیم، اما از لحاظ احساسات و دل‌ها رابطه‌ای نزدیک داریم و زبان و کلام‌مان هم پر از صفاست.
چین در ابرو اگر فکندم
تا ظن نبری که کین پسندم
هوش مصنوعی: اگر یکی از ابروهایم را به حالت زیبا و جالبی به پایین بیندازم، نباید گمان کنی که از کینه و دشمنی این کار را کرده‌ام.
بر روی گره میان مردم
باشد گره زبان مردم
هوش مصنوعی: در میان مردم، کلام و زبان آنها باید در برقراری ارتباط موثر باشد و نقطه پیوندی برای همگان ایجاد کند.
عشقت که بود ز نقد جان به
چون گنج ز دیده ها نهان به
هوش مصنوعی: عشق تو مانند گنجی ارزشمند است که از جانم بیشتر اهمیت دارد و به همین دلیل از دید دیگران پنهان مانده است.
چون قیس شنید این بشارت
شد هوشش ازین سخن به غارت
هوش مصنوعی: وقتی قیس این خبر را شنید، از شنیدن آن به شدت شگفت‌زده و گیج شد.
بر خاک چو سایه بی خود افتاد
در سایه آن سهی قد افتاد
هوش مصنوعی: بر زمین، همچون سایه‌ای بی‌اختیار افتاده است و در زیر سایه یک درخت بلند و خوش قامت قرار گرفته است.
تا دیر که از زمین نجنبید
گفتند به خواب مرگ خسبید
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانستند از زمین بلند شوند، گفتند که در خواب مرگ فرو رفته‌اند.
بر چهره زدند آبش از چشم
آن آب نبرد خوابش از چشم
هوش مصنوعی: در چهره‌اش، اشک‌هایی جاری شد که خواب را از چشمانش برد.
خوبان عرب ز جا بجستند
هنگامه خویش برشکستند
هوش مصنوعی: خوبان عرب از جای خود حرکت کردند و حال و هوای خود را به هم زدند.
رفتند همه فتان و خیزان
از تهمت قتل او گریزان
هوش مصنوعی: همه کسانی که به او اتهام می‌زدند و از او سوءظن داشتند، در حال فرار و کناره‌گیری هستند.
ننشست ازان پریرخان کس
او ماند همین و لیلی و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آن پری‌رخان نمانده، فقط همین لیلی باقی مانده است.
او خفته و لیلی اش به بالین
بر ماه همی فشاند پروین
هوش مصنوعی: او خوابیده و لیلی‌اش در کنار سرش، مانند ماه، بر او نور می‌افشاند.
یعنی که به داغ شوق مرده ست
وز محنت عشق جان سپرده ست
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی از عشق و شوق می‌پردازد که فرد به خاطر عواطف شدید و دردهای ناشی از آن به سختی آسیب دیده و در درون خود دچار مرگ عاطفی شده است. او به شدت درگیر احساساتش است و این احساسات او را به عمیق‌ترین دردها و رنج‌ها کشانده است. این وضعیت نشان‌دهنده‌ی فداکاری و تحمل در مسیر عشق است.
تا آخر روز حالش این بود
چون مرده فتاده بر زمین بود
هوش مصنوعی: تا آخر روز حالش به گونه‌ای بود که مانند مرده‌ای بر زمین افتاده است.
چون روز گذشت و چشم بگشاد
چشمش به جمال لیلی افتاد
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان رسید و چشمانش را باز کرد، به زیبایی لیلی نگاهش افتاد.
او نیز ز دیده خون فشان کرد
وز هر مژه سیل خون روان کرد
هوش مصنوعی: او نیز از چشمانش اشک‌هایی مانند خون ریخت و از هر مژه‌اش رودی از خون جاری ساخت.
لیلی پرسید کای یگانه
در مجمع عاشقان فسانه
هوش مصنوعی: لیلی از او پرسید: ای یگانه و بی‌نظیر در میان جمع عاشقان، چه خبر است؟
ای بی خودی از کجا فتادت
وین باده بی خودی که دادت
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر از خودت، نمی‌دانی چطور به این حالت افتادی و این باده‌ی سرمستی که به تو داده شده از کجاست.
گفتا ز کف تو خوردم این می
وین باده تو دادیم پیاپی
هوش مصنوعی: او گفت: من از دست تو این شراب را نوشیدم و این نوشیدنی را ما به تو به طور مکرر دادیم.
بر من ز نخست تافتی روی
بستی ز سخن لب سخنگوی
هوش مصنوعی: از زمان آغازین، چهره‌ات در ذهنم نشسته و سخنان زیبایت همچون لبی سخن‌گو در دل من جا دارد.
کف در کف دیگران نهادی
رخ در رخ دیگران ستادی
هوش مصنوعی: تو در کنار دیگران ایستاده‌ای و چهره‌ات را به آنها نشان داده‌ای، گویی که در دستان آنها قرار داری.
پیش آمدمت فکندیم پس
خوارم کردی به چشم هر خس
هوش مصنوعی: وقتی به من نزدیک شدی، مرا به پایین انداختی و در نظر هر علفی مرا بی‌ارزش کردی.
وآخر در لطف باز کردی
صد عشوه و ناز ساز کردی
هوش مصنوعی: در نهایت با مهربانی و لطف، زیبایی‌ها و جذابیت‌های خود را نمایان کردی.
چون پروردی به درد و صافم
یک جرعه نداشتی معافم
هوش مصنوعی: وقتی که به من زحمت و درد دادید، هیچ کمکی نکردید و من اکنون از هر بار تحمل آن رها شدم.
گفتی سخنان مستی انگیز
کردی زان می به مستیم تیز
هوش مصنوعی: گفتی صحبت‌هایی کردی که باعث سرخوشی می‌شود و به خاطر آن نوشیدنی، حال من خیلی بهتر شده است.
گر بی خودیی کنم چه چاره
من آدمیم نه سنگ خاره
هوش مصنوعی: اگر به بی‌خود بودن مشغول شوم، چه کار می‌توانم بکنم؟ من انسان هستم، نه سنگ سخت.
لیلی چو شنید این حکایت
گفتا به کرشمه عنایت
هوش مصنوعی: لیلی وقتی این داستان را شنید، با ناز و جاذبه خاصی صحبت کرد.
با قیس که ای مراد جانم
قوت ده جسم ناتوانم
هوش مصنوعی: ای قیس، تو که محبوب منی، به من نیرویی ببخش تا جسم ضعیفم توان پیدا کند.
دردی که تو راست حاصل از من
داغی تو راست بر دل از من
هوش مصنوعی: دردی که تو به خاطر من احساس می‌کنی، ناشی از عشق و محبت من به توست و این داغی که بر قلب من هست، نتیجه همین احساسات است.
درد دل من ازان فزون است
وز دایره صفت برون است
هوش مصنوعی: درد و اندوه من بسیار زیاد است و فراتر از آنچه که بتوان در کلمات بیان کرد.
شد قیس ز ذوق این سخن شاد
شادان رخ خود به خانه بنهاد
هوش مصنوعی: قیس از شنیدن این سخن خوشحال و شاد شده و با شادی به منزل خود برگشت.