گنجور

بخش ۱ - آغاز

ای خاک تو تاج سربلندان
مجنون تو عقل هوشمندان
محجوب تو را نهار لیلی
مکشوف تو را سها سهیلی
خورشید ز توست روشنی گیر
بی روشنی تو چشمه قیر
بر چشمه قیر اگر بتابی
گیرد فلکش به آفتابی
ای دست مقربان آگاه
از دامن عزت تو کوتاه
در راه تو عقل فکرت اندیش
صد سال اگر قدم نهد پیش
ناآمده از تو رهنمایی
دور است که ره برد به جایی
هر رو که در آشنایی توست
از پرتو رهنمایی توست
ای هستی بخش هر چه هست است
کس بی تو ز نیستی نرسته ست
فرمان تو را درازدستی
بر عالم نیستی و هستی
خود را ز تو نیست هست دیده
هست از تو به نیستی رسیده
جز تو همه سرفکنده تو
هر نیست چو هست بنده تو
ای از خم کاف و حلقه نون
صد نقش بدیع داده بیرون
آن نور که از شکاف کاف است
پیدا کن قاف تا به قاف است
بی نقطه نون نگشته دایر
بر مرکز هستی این دوایر
هر بحر کرم که صرف کردی
از چشمه این دو حرف کردی
ای در یکی و یگانگی فرد
با تو نفس از یگانگی سرد
پاکی ز توهم دویی تو
در حکم خرد همین تویی تو
رقام ازل به کلک تقدیر
قسام ابد به تیغ تدبیر
دیباچه نویس دفتر عقل
رخشانی بخش گوهر عقل
پرگار زن محیط افلاک
بر مرکز تنگ عرصه خاک
کاشانه فروز شب سیاهان
از مشعل نور صبحگاهان
دراعه طراز کوه و صحرا
از سبزی حله های خضرا
بر قامت شاهدان نوروز
بی رشته قبا و پیرهن دوز
شیرازه کن جریده گل
دمساز جریده خوان بلبل
از کیسه غنچه بند فرسای
در کاسه لاله مشک تر سای
رخساره نگار هر نگاری
ناوک زن هر درون فگاری
یاریگر هر ز یار مانده
همراه هر از دیار رانده
تسکین ده درد بی قراران
مرهم نه داغ دلفگاران
شورابه گشای چشمه چشم
صفرا شکن زبانه خشم
دباغ ادیم لاجوردی
صباغ خزان چهره زردی
از طلعت دلبران طناز
بر طلعت خویش برقع انداز
خارافکن راه سست رایان
خارا کن سد تیز پایان
عصیان کاه جنایت آمرز
اول گیر نهایت آمرز
بگذشت ز حد جنایت من
تا خود چه شود نهایت من
گر بگدازی گناهکارم
ور بنوازی امیدوارم
بنگر به امیدواری من
بگذر ز گناهکاری من
هر چیز که خواهم از تو دارم
وین نیز که خواهم از تو دارم
مهر کهن مرا نوی ده
در خواهش خود دلی قوی ده
روزی که قوی نهاد بودم
بیرون ز طریق داد بودم
کارم نه به وفق عقل و دین بود
رویم نه به شارع یقین بود
و امروز که رو به ره نهادم
وز دل گره گنه گشادم
در دست نماند قوت کار
وز پای برفت زور رفتار
بر سستی و پیریم ببخشای
بر عجز و فقیریم ببخشای
بنشسته به فرق من سفیدی
برفیست ز ابر ناامیدی
زین برف فسرده گشت روزم
زان آتش آه می فروزم
هر برف که بر زمین نشیند
بهر گل و یاسمین نشیند
زین برف که بر گلم نشسته ست
بس خار که بر دلم شکسته ست
خاری که شکست در دل من
روزی که برآید از گل من
خواهم که کند به سویت آهنگ
در دامن رحمتت زند چنگ
باشد به چو من شکسته رایی
زین چنگ زدن رسد نوایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خاک تو تاج سربلندان
مجنون تو عقل هوشمندان
هوش مصنوعی: ای خاک تو، زینت و افتخار بزرگان و محبوبان است، و تو از منطق و عقل حکمت‌مندان بالاتر و متفاوتی.
محجوب تو را نهار لیلی
مکشوف تو را سها سهیلی
هوش مصنوعی: به خاطر پنهان بودنت، شب‌هنگام تا صبح بیدار نمان، زیرا زیبایی تو مانند صبحی روشن است که تنها با یک نگاه آشکار می‌شود.
خورشید ز توست روشنی گیر
بی روشنی تو چشمه قیر
هوش مصنوعی: روشنی و نور از تو نشأت می‌گیرد، اما بدون وجود تو، همه چیز تاریک و سیاه است.
بر چشمه قیر اگر بتابی
گیرد فلکش به آفتابی
هوش مصنوعی: اگر بر چشمه قیر تابش نور بیفتد، آسمان نیز به مانند آفتاب روشن خواهد شد.
ای دست مقربان آگاه
از دامن عزت تو کوتاه
هوش مصنوعی: ای دست‌های نزدیک به خدا، از دامن عزت تو بی‌بهره‌اند.
در راه تو عقل فکرت اندیش
صد سال اگر قدم نهد پیش
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو، حتی اگر عقل و فکر هزار سال هم تلاش کنند و جلو بروند، باز هم به تو نمی‌رسند.
ناآمده از تو رهنمایی
دور است که ره برد به جایی
هوش مصنوعی: من از تو راهنمایی نیافته‌ام، پس طبیعی است که در پیدا کردن راه به جایی برسم دور از حالت مطلوب.
هر رو که در آشنایی توست
از پرتو رهنمایی توست
هوش مصنوعی: هر کسی که از حضور تو بهره‌مند است، تحت تاثیر روشنایی و هدایت تو قرار دارد.
ای هستی بخش هر چه هست است
کس بی تو ز نیستی نرسته ست
هوش مصنوعی: تو منبع وجود هر آنچه که هستی، هیچ کس بدون تو از نیستی رهایی نیافته است.
فرمان تو را درازدستی
بر عالم نیستی و هستی
هوش مصنوعی: فرمان تو در دنیا و در همه چیز غیرقابل انکار است.
خود را ز تو نیست هست دیده
هست از تو به نیستی رسیده
هوش مصنوعی: چشمم به وجود تو وابسته است و بدون تو هیچ حسی ندارم. من از وجود تو به حالتی از نبودن رسیده‌ام.
جز تو همه سرفکنده تو
هر نیست چو هست بنده تو
هوش مصنوعی: جز تو، همه در عذاب و حقارت‌اند. هیچ چیز از آنچه هست، ارزش ندارد مگر اینکه بنده تو باشد.
ای از خم کاف و حلقه نون
صد نقش بدیع داده بیرون
هوش مصنوعی: ای که در خم حروف و حلقه دایره نون، آثار نو و زیبایی را به نمایش گذاشتی.
آن نور که از شکاف کاف است
پیدا کن قاف تا به قاف است
هوش مصنوعی: این جمله به دنبال یافتن و شناسایی یک نور خاص است که از شکاف یا خلاء بوجود آمده است. این نور به ما کمک می‌کند تا به قله یا هدف خود برسیم. بنابراین، هدف این است که با جست‌وجو و دقت، این نور را پیدا کنیم تا بتوانیم به قاف یعنی نقطه اوج یا مقام نهایی دست یابیم.
بی نقطه نون نگشته دایر
بر مرکز هستی این دوایر
هوش مصنوعی: بدون نقطه، نون در مرکز هستی قرار دارد و این دایره‌ها را شکل می‌دهد.
هر بحر کرم که صرف کردی
از چشمه این دو حرف کردی
هوش مصنوعی: هر مقدار بخشش و محبت که از چشمه‌ی این دو کلمه صرف کردی، به مانند دریاچه‌ای بزرگ و پر از سخاوت است.
ای در یکی و یگانگی فرد
با تو نفس از یگانگی سرد
هوش مصنوعی: ای کسی که در یگانگی و اتحاد هستی، نفس و جان تو از همین یگانگی جان می‌گیرد.
پاکی ز توهم دویی تو
در حکم خرد همین تویی تو
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در حقیقت، هیچ چیز جز تو وجود ندارد و دوگانه‌گی یا تفکیک در حقیقت یک وهم و خیال است. آنچه که از نظر عقل و خرد واقعی است، خود تویی و بس.
رقام ازل به کلک تقدیر
قسام ابد به تیغ تدبیر
هوش مصنوعی: از آغاز، سرنوشت رقم زده شده است و با تدبیر و هوش می‌توان به آن سرنوشت شکل داد.
دیباچه نویس دفتر عقل
رخشانی بخش گوهر عقل
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای که مقدمه‌ای بر زندگی عقلانی تهیه می‌کند، باید درخشش و ارزش اندیشه را به خوبی به تصویر بکشد.
پرگار زن محیط افلاک
بر مرکز تنگ عرصه خاک
هوش مصنوعی: نقش و نگار آسمانی دور مرکز محدودی از زمین را ترسیم می‌کند.
کاشانه فروز شب سیاهان
از مشعل نور صبحگاهان
هوش مصنوعی: سرپناهی که در شب‌های تاریک، با روشنی صبحگاهی روشن می‌شود.
دراعه طراز کوه و صحرا
از سبزی حله های خضرا
هوش مصنوعی: در دامن کوه و بیابان، زیبایی سبزی لباس‌های سبزینگی جلوه‌گری می‌کند.
بر قامت شاهدان نوروز
بی رشته قبا و پیرهن دوز
هوش مصنوعی: در روز نوروز، زیبایی و جذابیت جوانان و زیبایانی را مشاهده می‌کنیم که بدون هیچ گونه زینت خاص و لباس‌های رسمی، درخشندگی و زیبایی خود را به نمایش می‌گذارند.
شیرازه کن جریده گل
دمساز جریده خوان بلبل
هوش مصنوعی: گلی که با بلبل هم‌نوا است را به هم بچسبان و مرتب کن.
از کیسه غنچه بند فرسای
در کاسه لاله مشک تر سای
هوش مصنوعی: از کیسه غنچه‌ای که در دستان ماست، عطر و بو به کاسه لاله می‌ریزیم و آن را خوشبو می‌کنیم.
رخساره نگار هر نگاری
ناوک زن هر درون فگاری
هوش مصنوعی: چهره زیبا هر هنرمندی است و هر کسی که در دلش عشق دارد، تیر عشق را به او می‌زند.
یاریگر هر ز یار مانده
همراه هر از دیار رانده
هوش مصنوعی: یاران همواره در کنار همدیگر هستند، حتی اگر کسی از دیاری دور شده باشد، همچنان دوستی و همراهی آنها باقی می‌ماند.
تسکین ده درد بی قراران
مرهم نه داغ دلفگاران
هوش مصنوعی: تسکین دهنده درد کسانی است که همیشه بی قرارند، و مرهمی برای زخم دل هایی که داغدارند.
شورابه گشای چشمه چشم
صفرا شکن زبانه خشم
هوش مصنوعی: چشمانم مانند چشمه‌ای هستند که برای من زهر و تلخی به همراه دارند و خشم و عصبانیت را به زبان می‌آورند.
دباغ ادیم لاجوردی
صباغ خزان چهره زردی
هوش مصنوعی: کار دباغی چرم لاجوردی، رنگ غالبی از پاییز را به چهره می‌بخشد که نشان از زردی آن دارد.
از طلعت دلبران طناز
بر طلعت خویش برقع انداز
هوش مصنوعی: از زیبایی محبوبان دلربا، زیبایی خود را بپوشان.
خارافکن راه سست رایان
خارا کن سد تیز پایان
هوش مصنوعی: برخی آدم‌ها که در فکر و نظر خود ضعیف‌اند، باید با قدرت و استحکام از دست‌اندازی‌ها و موانع جلوگیری کرد.
عصیان کاه جنایت آمرز
اول گیر نهایت آمرز
هوش مصنوعی: اگر به نافرمانی و خطا اعتراف کنی، ابتدا باید از گناه خود عذرخواهی کنی تا به نهایت بخشش برسید.
بگذشت ز حد جنایت من
تا خود چه شود نهایت من
هوش مصنوعی: من از مرزهای خطا و گناه خود گذشته‌ام و حالا نمی‌دانم نتیجه و پایان کار من چه خواهد شد.
گر بگدازی گناهکارم
ور بنوازی امیدوارم
هوش مصنوعی: اگر مرا مجازات کنی، گناهکارم و اگر مرا ببخشایی، امیدوارم.
بنگر به امیدواری من
بگذر ز گناهکاری من
هوش مصنوعی: به امیدواری من نگاه کن و از خطاهایم چشم‌پوشی کن.
هر چیز که خواهم از تو دارم
وین نیز که خواهم از تو دارم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهم از تو دارم و حتی آنچه را که خواهم از تو به دست می‌آورم.
مهر کهن مرا نوی ده
در خواهش خود دلی قوی ده
هوش مصنوعی: عشق قدیمی‌ام را تازه کن و در خواسته‌ام دلی محکم و استوار به من عطا کن.
روزی که قوی نهاد بودم
بیرون ز طریق داد بودم
هوش مصنوعی: روزی که جایگاه و قدرت زیادی داشتم، از مسیر عدالت و انصاف خارج شدم.
کارم نه به وفق عقل و دین بود
رویم نه به شارع یقین بود
هوش مصنوعی: کار من نه بر اساس عقل و دین است و نه به راهی که بشر آن را مطمئن می‌داند، حرکت می‌کنم.
و امروز که رو به ره نهادم
وز دل گره گنه گشادم
هوش مصنوعی: امروز که تصمیم به حرکت به سوی راهی جدید گرفتم و از اعماق دل خود بار گناه را سبک کردم.
در دست نماند قوت کار
وز پای برفت زور رفتار
هوش مصنوعی: اگر قدرت کار در دست نباشد و از پای رفتن، قدرت حرکت و عمل باقی نمی‌ماند.
بر سستی و پیریم ببخشای
بر عجز و فقیریم ببخشای
هوش مصنوعی: ای خدا، بر ناتوانی و پیری من جوانمردی کن و بر کم‌توانی و نیازمندی‌ام رحمت آور.
بنشسته به فرق من سفیدی
برفیست ز ابر ناامیدی
هوش مصنوعی: در بالای سر من، سفیدی وجود دارد که همچون برف از ابر ناامیدی نشأت می‌گیرد.
زین برف فسرده گشت روزم
زان آتش آه می فروزم
هوش مصنوعی: به خاطر برف سردی که بر روزهایم سایه افکنده، دلم را با آتش آه استوار می‌سازم.
هر برف که بر زمین نشیند
بهر گل و یاسمین نشیند
هوش مصنوعی: هر برف که بر زمین می‌افتد، به نفع گل‌ها و یاس‌های زیباست.
زین برف که بر گلم نشسته ست
بس خار که بر دلم شکسته ست
هوش مصنوعی: برف زیادی که بر گل من نشسته، نشان‌دهنده زحمات و مشکلاتی است که بر دل من حاکم شده و دردها و غم‌های فراوانی را به همراه داشته است.
خاری که شکست در دل من
روزی که برآید از گل من
هوش مصنوعی: خاری که در دل من جا دارد، روزی از گل من بیرون خواهد آمد.
خواهم که کند به سویت آهنگ
در دامن رحمتت زند چنگ
هوش مصنوعی: می‌خواهم که به سمت تو بیاید و در دامن رحمتت نغمه‌سرایی کند.
باشد به چو من شکسته رایی
زین چنگ زدن رسد نوایی
هوش مصنوعی: شاید از کسی مانند من که دلش شکسته است، صدایی به گوش برسد که از نواختن این ساز ناشی می‌شود.

خوانش ها

بخش ۱ - آغاز به خوانش فرید حامد