گنجور

بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را

چو از دستان آن ببریده دستان
همه از خودپرستی بت پرستان
دل یوسف نگشت از عصمت خویش
بسی از پیشتر شد عصمتش بیش
همه خفاش آن خورشید گشتند
ز نور قرب وی نومید گشتند
زلیخا را غبارانگیز کردند
به زندان کردن او تیز کردند
بدو گفتند کای مسکین مظلوم
نبوده مستحقی چون تو محروم
چو یوسف گرچه نبود حورزادی
نیابی هرگز از وصلش مرادی
شدیم از پند گویی سخت کشتی
زبان کردیم سوهان از درشتی
ولی سوهان نگیرد آهن او
نباشد غیر رو سختی فن او
چو کوره ساز زندان را بر او گرم
بود زان کوره گردد آهنش نرم
چو گردد نرم از آتش طبع پولاد
ازو چیزی تواند ساخت استاد
ز گرمی نرم اگر نتواندش کرد
چه حاصل زانکه کوبد آهن سرد
زلیخا را چو زان جادوزبانان
شد از زندان امید وصل جانان
برای راحت خود رنج از خواست
در آن ویران مقام گنج او ساخت
چو نبود عشق عاشق را کمالی
نبندد جز مراد خود خیالی
طفیل خویش خواهد یار خود را
به کام خویش سازد کار خود را
به بوی یک گل از بستان معشوق
زند صد خار غم بر جان معشوق
زلیا با عزیز آمیخت یک شب
ز دل این غصه بیرون ریخت یک شب
که گشتم زین پسر بدنام در مصر
شدم رسوای خاص و عام در مصر
درین قولند مرد و زن موافق
که من بر وی ز جانم گشته عاشق
درین هامون شکار تیر اویم
به خاک و خون طپان نخجیر اویم
به جانم تیر او چندان نشسته ست
که پیکان بر سر پیکان نشسته ست
سر یک مویم از عشقش تهی نیست
به عشق او ز خویشم آگهی نیست
در آن فکرم که دفع این گمان را
سوی زندان فرستم آن جوان را
به هر کویش به عجز و نامرادی
بگردانم منادی در منادی
که این باشد سزای آن بداندیش
که انبازی کند با خواجه خویش
نیندیشد ز قهر جانخراشش
نهد پای تمنا در فراشش
چو مردم قهر من با او ببینند
ازان ناخوش گمان یکسو نشینند
عزیز اندیشه او را پسندید
ز استصواب آن طبعش بخندید
بگفتا من تفکر پیشه کردم
درین معنی بسی اندیشه کردم
نچیدم گوهری به زانکه سفتی
نیامد در دلم به زانچه گفتی
به دست توست اکنون اختیارش
ز راه خویشتن بنشان غبارش
زلیخا از وی این رخصت چو بشنید
سوی یوسف عنان کید پیچید
که ای کام دل و مقصود جانم
به عالم جز تو مقصودی ندانم
عزیزم با تو بالا دست کرده ست
سرت را زیر حکمم پست کرده ست
اگر خواهم به زندان سازمت جای
وگر خواهم به گردون سایمت پای
بنه سر سرکشی تا چند با من
برآ خوش ناخوشی تا چند با من
قدم زن در مقام سازگاری
مرا از غم رهان خود را ز خواری
اگر کامم دهی کامت برآرم
به اوج کبریا نامت برآرم
وگر نی صد در محنت گشاده
پی زجر تو زندان ایستاده
به رویم خرم و خندان نشینی
ازان بهتر که در زندان نشینی
زبان بگشاد یوسف در خطابش
بداد آنسان که می دانی جوابش
زلیخا از جواب او برآشفت
به سرهنگان بی فرهنگ خود گفت
که زرین افسرش از سر فکندند
خشن پشمینه اش در بر فکندند
ز آهن بند بر سیمش نهادند
به گردن طوق تسلیمش نهادند
به سان عیسی اش بر خر نشاندند
به هر کویی ز مصر آن خر براندند
منادی زن منادی بر کشیده
که هر سرکش غلام شوخ دیده
که گیرد شیوه بی حرمتی پیش
نهد پا در فراش خواجه خویش
بود لایق که همچون ناپسندان
بدین خواری برندش سوی زندان
ولی خلقی ز هر سو در تماشا
همی گفتند حاشا ثم حاشا
کزین روی نکو بدکاری آید
وز این دلدار دل آزاری آید
فرشته ست این به صد پاکی سرشته
نیاید کار شیطان از فرشته
نکو رو می کشد از خوی بد پای
چه خوش گفت آن نکو روی نکورای
که هر کس در جهان نیکوست رویش
بسی بهتر ز روی اوست خویش
به صورت هر که زشت آمد سرشتش
به است از خوی زشتش روی زشتش
چنان کز زشت نیکویی نیاید
ز نیکو نیز بدخویی نیاید
بدینسان تا به زندانش ببردند
به عیاران زندانش سپردند
چو آن دل زنده در زندان درآمد
به جسم مرده گویی جان درآمد
در آن محنتسرا افتاد جوشی
برآمد زان گرفتاران خروشی
شدند از مقدم آن شاه خوبان
همه زنجیریان زنجیر کوبان
به پا شد بندشان قید ارادت
به گردن غلشان طوق سعادت
به شادی شد به دل اندوه ایشان
کم از کاهی غم چون کوه ایشان
بلی هر جا رسد حورا سرشتی
اگر دوزخ بود گردد بهشتی
به هر جا یار گلرخسار گردد
اگر گلخن بود گلزار گردد
چو در زندان گرفت از جنبش آرام
به زندانبان زلیخا داد پیغام
کزین پس محنتش مپسند بر دل
ز گردن غل ز پایش بند بگسل
تن سیمینش از پشمین مفرسای
به زرکش حله سروش را بیارای
بشوی از فرق او گرد نژندی
ز تاج حشمتش ده سربلندی
یکی خانه برای او جدا کن
جدا از دیگران آنجاش جا کن
معطر دار دیوار و درش را
منور ساز طاق و منظرش را
زمینش را ز سندس مفرش انداز
ز استبرق بساط دلکش انداز
در آن خانه چو منزل ساخت یوسف
بساط بندگی انداخت یوسف
رخ آورد آنچنان کش بود عادت
در آن منزل به محرات عبادت
چون مردان در مقام صبر بنشست
به شکر آنکه از کید زنان رست
نیفتد در جهان کس را بلایی
که ناید زان بلا بوی عطایی
اسیری کز بلا باشد هراسان
کند بوی عطا دشوارش آسان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از دستان آن ببریده دستان
همه از خودپرستی بت پرستان
هوش مصنوعی: زمانی که دست یکی از خدایان بُریده شود، دیگر افراد نیز به خودخواهی و بت‌پرستی خود ادامه می‌دهند.
دل یوسف نگشت از عصمت خویش
بسی از پیشتر شد عصمتش بیش
هوش مصنوعی: دل یوسف به خاطر پاکی و عفت خود دچار تردید و آسیب نشد، بلکه از قبل نیز عفت او بیشتر و قوی‌تر بود.
همه خفاش آن خورشید گشتند
ز نور قرب وی نومید گشتند
هوش مصنوعی: همه خفاش‌ها به خاطر نور خورشید از نزدیک شدن به او ناامید شدند.
زلیخا را غبارانگیز کردند
به زندان کردن او تیز کردند
هوش مصنوعی: زلیخا را به وسیله‌ی مشکلات و محنت‌ها به زندان فرستادند و بر او سخت گرفتند.
بدو گفتند کای مسکین مظلوم
نبوده مستحقی چون تو محروم
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای انسان بیچاره و مظلوم، هیچ کسی را مانند تو که محروم است، نمی‌توان یافت.
چو یوسف گرچه نبود حورزادی
نیابی هرگز از وصلش مرادی
هوش مصنوعی: اگرچه یوسف زیبا و دلربا نیست، اما هرگز نمی‌توانی از وصال او آرزویی داشته باشی.
شدیم از پند گویی سخت کشتی
زبان کردیم سوهان از درشتی
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر نصیحت‌ها قرار گرفتیم و به طرز ناخوشایندی صحبت کردیم و با کلمات تند و زننده با یکدیگر رفتار کردیم.
ولی سوهان نگیرد آهن او
نباشد غیر رو سختی فن او
هوش مصنوعی: اگر آهن سخت باشد، هیچ وسیله‌ای نمی‌تواند آن را دستکاری یا شکل‌دهی کند. این بیانگر آن است که تنها افراد با مهارت و توانایی ویژه می‌توانند بر چیزهای سخت و مقاوم تسلط یابند.
چو کوره ساز زندان را بر او گرم
بود زان کوره گردد آهنش نرم
هوش مصنوعی: وقتی که آهنگر کوره را برای آهن گرم می‌کند، آهن به خاطر حرارت نرم و قابل شکل‌گیری می‌شود.
چو گردد نرم از آتش طبع پولاد
ازو چیزی تواند ساخت استاد
هوش مصنوعی: وقتی که آتش درون، آهن سخت را نرم کند، استاد می‌تواند از آن چیزی بسازد.
ز گرمی نرم اگر نتواندش کرد
چه حاصل زانکه کوبد آهن سرد
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم چیزی را با محبت و نرمی تغییر دهیم، دیگر چه سود که آن را با زور و خشونت زیر فشار قرار دهیم؟
زلیخا را چو زان جادوزبانان
شد از زندان امید وصل جانان
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا از زندان به خاطر امید وصل محبوبش آزاد شد، زبان جادوگران او را فریب داد.
برای راحت خود رنج از خواست
در آن ویران مقام گنج او ساخت
هوش مصنوعی: برای آسایش خود، از خواسته‌اش رنج می‌کشید و در آن مکان خراب، گنجی برای خود به وجود آورد.
چو نبود عشق عاشق را کمالی
نبندد جز مراد خود خیالی
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل عاشق نباشد، هیچ چیز نمی‌تواند او را کامل کند و تنها خواسته‌های خود را در خیال می‌پروراند.
طفیل خویش خواهد یار خود را
به کام خویش سازد کار خود را
هوش مصنوعی: دوست برای خود خوب و مساعدت‌کننده‌ای خواهد جستجو کرد تا به خواسته‌هایش برسد و امورش به سامان بیفتد.
به بوی یک گل از بستان معشوق
زند صد خار غم بر جان معشوق
هوش مصنوعی: از عطر یک گل در باغ محبوب، صد خار درد و اندوه بر جان محبوب می‌زند.
زلیا با عزیز آمیخت یک شب
ز دل این غصه بیرون ریخت یک شب
هوش مصنوعی: زلیا در یک شب با عزیزش در کنار هم بودند و از دل غصه‌هایش را بیرون ریختند.
که گشتم زین پسر بدنام در مصر
شدم رسوای خاص و عام در مصر
هوش مصنوعی: به خاطر رفتار ناپسند این پسر، خیلی رنج کشیدم و در مصر به عنوان شخصی مشهور و بی آبرو شناخته شدم.
درین قولند مرد و زن موافق
که من بر وی ز جانم گشته عاشق
هوش مصنوعی: در این سخن گفته شده که مرد و زن با یکدیگر هم‌نظر هستند و من نیز به خاطر او از جانم گذشته‌ام و به او عشق ورزیده‌ام.
درین هامون شکار تیر اویم
به خاک و خون طپان نخجیر اویم
هوش مصنوعی: در این دشت، من در سرنوشت خود، در حال شکار تیر هستم و بر اثر جراحات، به خاک و خون می‌افتم.
به جانم تیر او چندان نشسته ست
که پیکان بر سر پیکان نشسته ست
هوش مصنوعی: محبت او به حدی در وجودم نشسته که مانند این است که تیرهای متعدد در قلبم فرو رفته‌اند.
سر یک مویم از عشقش تهی نیست
به عشق او ز خویشم آگهی نیست
هوش مصنوعی: عشق او برای من به قدری عمیق و ارزشمند است که حتی اگر یک تار مو از وجودم هم برایش باقی نماند، باز هم این عشق در من وجود دارد. در عین حال، شاید دیگران از تمایل و عشق من به او بی‌خبر باشند.
در آن فکرم که دفع این گمان را
سوی زندان فرستم آن جوان را
هوش مصنوعی: در خیال من این است که آن جوان را که چنین گمانی دارد، به زندان بفرستم تا از فکرش رهایی یابد.
به هر کویش به عجز و نامرادی
بگردانم منادی در منادی
هوش مصنوعی: در هر جایی که بروید، به دلیل ناتوانی و ناکامی‌ام، من فریاد می‌زنم و از درونم صدایی بلند می‌شود.
که این باشد سزای آن بداندیش
که انبازی کند با خواجه خویش
هوش مصنوعی: این یک متن به نوعی به مجازات و عواقب اعمال نادرست افراد اشاره دارد. گوینده می‌گوید که کسانی که با بداندیشی و نیت‌های نادرست به دوست یا هم‌پیمان خود آسیب می‌زنند، باید انتظار یک عاقبت مناسب برای رفتار خود را داشته باشند. به عبارتی دیگر، بدی کردن به دیگران در نهایت به خود شخص بازمی‌گردد و عواقب بدی خواهد داشت.
نیندیشد ز قهر جانخراشش
نهد پای تمنا در فراشش
هوش مصنوعی: او به خشم جانسوزی که دارد فکر نمی‌کند و به خاطر این وضعیت، برای به دست آوردن خواسته‌اش در برابرش زانو می‌زند.
چو مردم قهر من با او ببینند
ازان ناخوش گمان یکسو نشینند
هوش مصنوعی: وقتی مردم از خشم من با او آگاه شوند، به خاطر این تصور ناخوشایند از من دور خواهند شد.
عزیز اندیشه او را پسندید
ز استصواب آن طبعش بخندید
هوش مصنوعی: عزیز به افکار او علاقه‌مند شد و از تأیید و تایید آن طرز فکرش خندید.
بگفتا من تفکر پیشه کردم
درین معنی بسی اندیشه کردم
هوش مصنوعی: او گفت که من به این موضوع بسیار فکر کرده‌ام و در آن عمیقاً اندیشیده‌ام.
نچیدم گوهری به زانکه سفتی
نیامد در دلم به زانچه گفتی
هوش مصنوعی: من هیچ چیز باارزشی را نچیدم، چون احساس نکردم که حرف‌هایت به قلبم نفوذ کرده باشد.
به دست توست اکنون اختیارش
ز راه خویشتن بنشان غبارش
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تصمیم‌گیری درباره او در دستان توست؛ پس باید او را از مسیر خود دور کنی و مشکلاتش را برطرف سازی.
زلیخا از وی این رخصت چو بشنید
سوی یوسف عنان کید پیچید
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی این اجازه را از او شنید، به سمت یوسف رفت و نقشه‌ای را در ذهنش پروراند.
که ای کام دل و مقصود جانم
به عالم جز تو مقصودی ندانم
هوش مصنوعی: ای امید و آرزوی جان من، در این دنیا جز تو هیچ هدف و مرادی نمی شناسم.
عزیزم با تو بالا دست کرده ست
سرت را زیر حکمم پست کرده ست
هوش مصنوعی: عزیزم، برای تو مقام و ارزشی قائل شده‌اند، اما در عین حال، تو را تحت کنترل و سرپرستی قرار داده‌اند.
اگر خواهم به زندان سازمت جای
وگر خواهم به گردون سایمت پای
هوش مصنوعی: اگر بخواهم می‌توانم تو را در زندان قرار دهم و اگر بخواهم می‌توانم تو را در آسمان قرار دهم.
بنه سر سرکشی تا چند با من
برآ خوش ناخوشی تا چند با من
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به سرکشی‌ات ادامه بدهی؟ همچنان از من بدمی‌آید یا خوشحالم می‌کنی؟ من خسته شدم از این حال و هوا.
قدم زن در مقام سازگاری
مرا از غم رهان خود را ز خواری
هوش مصنوعی: وقتی تو با فخر و وقار قدم می‌زنی، مرا از اندوه و ناراحتی نجات می‌دهی و خود را از ذلت نجات می‌دهی.
اگر کامم دهی کامت برآرم
به اوج کبریا نامت برآرم
هوش مصنوعی: اگر به من خوشحالی بدهی، من هم در مقابل، نام و یاد تو را به اوج بلندی می‌برم و ارج می‌نهم.
وگر نی صد در محنت گشاده
پی زجر تو زندان ایستاده
هوش مصنوعی: اگر نه، صد در از دلتنگی و سختی باز شده و تو در زندانی از ناراحتی ایستاده‌ای.
به رویم خرم و خندان نشینی
ازان بهتر که در زندان نشینی
هوش مصنوعی: بهتر است که با رویی شاداب و خندان کنارم باشی تا اینکه در بند و زندان باشی.
زبان بگشاد یوسف در خطابش
بداد آنسان که می دانی جوابش
هوش مصنوعی: یوسف در هنگام سخن گفتن، به گونه‌ای حرف زد که جواب را به راحتی می‌توانی بفهمی.
زلیخا از جواب او برآشفت
به سرهنگان بی فرهنگ خود گفت
هوش مصنوعی: زلیخا از پاسخ او خشمگین شد و به فرماندهان بی‌فرهنگ خود گفت.
که زرین افسرش از سر فکندند
خشن پشمینه اش در بر فکندند
هوش مصنوعی: آنکه تاج طلایی‌اش را از سر برداشتند، پوشش خشن پشمینش را بر تن کرد.
ز آهن بند بر سیمش نهادند
به گردن طوق تسلیمش نهادند
هوش مصنوعی: او را با زنجیرهای آهنی به اسارت درآوردند و گردن او را به عنوان نشانه تسلیم، طوقی از کار گذاشتند.
به سان عیسی اش بر خر نشاندند
به هر کویی ز مصر آن خر براندند
هوش مصنوعی: مانند عیسی که بر روی الاغ نشسته بود، او را به هر جا که می‌خواستند می‌بردند و از مصر به دور می‌کردند.
منادی زن منادی بر کشیده
که هر سرکش غلام شوخ دیده
هوش مصنوعی: شخصی در حال فراخواندن و اعلام کردن است که هر کسی که سرکش و لجباز است، باید تسلیم و مطیع شود.
که گیرد شیوه بی حرمتی پیش
نهد پا در فراش خواجه خویش
هوش مصنوعی: کسی که بی‌احترامی کند، قدم به رختخواب صاحب‌خانه‌اش می‌گذارد.
بود لایق که همچون ناپسندان
بدین خواری برندش سوی زندان
هوش مصنوعی: شایسته بود که او را همچون افرادی که ناپسندیده‌اند، به این تحقیر به زندان ببرند.
ولی خلقی ز هر سو در تماشا
همی گفتند حاشا ثم حاشا
هوش مصنوعی: اما افرادی از اطراف در حال تماشا بودند و همگی می‌گفتند این غیرممکن است، بار دیگر هم تأکید کردند که این واقعیت ندارد.
کزین روی نکو بدکاری آید
وز این دلدار دل آزاری آید
هوش مصنوعی: چهره زیبا باعث بروز بدرفتاری می‌شود و از این معشوق، درد و رنج به دل می‌رسد.
فرشته ست این به صد پاکی سرشته
نیاید کار شیطان از فرشته
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرشتگان به خاطر پاکی و نزدیکی به خداوند، نمی‌توانند تحت تاثیر کارهای شیطانی قرار بگیرند و شیطان نمی‌تواند بر آنها تسلطی داشته باشد. این بیانگر قدرت و پاکی فرشتگان است که از هر گونه اثر منفی دور هستند.
نکو رو می کشد از خوی بد پای
چه خوش گفت آن نکو روی نکورای
هوش مصنوعی: زیبای خوبرویی با رفتارش بدی را می‌کشد و چه خوش گفت آن زیبای خوبرو.
که هر کس در جهان نیکوست رویش
بسی بهتر ز روی اوست خویش
هوش مصنوعی: هر کس در دنیا چهره‌ای نیکو دارد، چهره او سخت بهتر از چهره خود فرد است.
به صورت هر که زشت آمد سرشتش
به است از خوی زشتش روی زشتش
هوش مصنوعی: اگر کسی زیباترین چهره را داشته باشد اما باطن زشتی داشته باشد، آن ظاهر زیبا در برابر صفات زشت او ارزش چندانی نخواهد داشت.
چنان کز زشت نیکویی نیاید
ز نیکو نیز بدخویی نیاید
هوش مصنوعی: اگر از زشتی، زیبایی به وجود نیاید، از خوبی هم بدی پدید نخواهد آمد.
بدینسان تا به زندانش ببردند
به عیاران زندانش سپردند
هوش مصنوعی: به این ترتیب او را به زندان بردند و به دست افرادی ماهر در زندان سپردند.
چو آن دل زنده در زندان درآمد
به جسم مرده گویی جان درآمد
هوش مصنوعی: وقتی که دل زنده و پر نشاط به جسم مرده وارد می‌شود، انگار که جان دوباره‌ای به آن جسم داده شده است.
در آن محنتسرا افتاد جوشی
برآمد زان گرفتاران خروشی
هوش مصنوعی: در آن محل مشکل و سختی، صدای اعتراض و ناله‌ای از میان افراد گرفتار به گوش رسید.
شدند از مقدم آن شاه خوبان
همه زنجیریان زنجیر کوبان
هوش مصنوعی: از آمدن آن پادشاه زیبا، همه زنجیریان به زنجیر درآمدند و زنجیرها را به صدا درآورده‌اند.
به پا شد بندشان قید ارادت
به گردن غلشان طوق سعادت
هوش مصنوعی: به پا خاستند و از بندها در آمدند و با دل و جان به خدمت عشق و وفاداری پرداخته‌اند، به‌طوری که گردن‌هایشان با گردن‌بند خوشبختی آراسته شده است.
به شادی شد به دل اندوه ایشان
کم از کاهی غم چون کوه ایشان
هوش مصنوعی: شادی دل باعث شد که اندوه آن‌ها کمتر از یک کاه شود، در حالی که غم‌هایشان به اندازه کوه بزرگ است.
بلی هر جا رسد حورا سرشتی
اگر دوزخ بود گردد بهشتی
هوش مصنوعی: هر جا که زنی با ویژگی‌های دلپذیر و زیبایی باشد، حتی اگر آنجا جایی تنگ و ناراحت‌کننده باشد، می‌تواند فضایی شاداب و خوشایند ایجاد کند.
به هر جا یار گلرخسار گردد
اگر گلخن بود گلزار گردد
هوش مصنوعی: هر مکان که محبوب با چهره زیبا حضور یابد، اگرچه آنجا باغی از گل نباشد، با وجود او بهشتی خواهد شد.
چو در زندان گرفت از جنبش آرام
به زندانبان زلیخا داد پیغام
هوش مصنوعی: وقتی که زلیخا در زندان به آرامی حرکت می‌کرد، پیغامی به زندانبان داد.
کزین پس محنتش مپسند بر دل
ز گردن غل ز پایش بند بگسل
هوش مصنوعی: از این پس، رنج او را بر دل نگذار، از گردن و پایش بندها را بگسل.
تن سیمینش از پشمین مفرسای
به زرکش حله سروش را بیارای
هوش مصنوعی: بدنش مانند پارچه‌ای نازک و نرم است که با لباس زربفت زیبا و دلربا تزئین شده است.
بشوی از فرق او گرد نژندی
ز تاج حشمتش ده سربلندی
هوش مصنوعی: از بالای سر او گرد و غبار را بشوی و تاج قدرت و ثروتش را به او بده تا به سرفرازی برسد.
یکی خانه برای او جدا کن
جدا از دیگران آنجاش جا کن
هوش مصنوعی: برای او یک خانه مجزا بساز و او را در آنجا قرار بده، جدا از دیگران.
معطر دار دیوار و درش را
منور ساز طاق و منظرش را
هوش مصنوعی: دیوار و در را معطر کن و طاق و نمای آن را روشن و زیبا بساز.
زمینش را ز سندس مفرش انداز
ز استبرق بساط دلکش انداز
هوش مصنوعی: زمینش را با پارچه‌های نرم و زیبا بپوشان و بر روی آن با زربفت، فضایی دل‌انگیز ایجاد کن.
در آن خانه چو منزل ساخت یوسف
بساط بندگی انداخت یوسف
هوش مصنوعی: یوسف هنگامی که در آن خانه سکونت گزید، پذیرایی و مهمانی را برپا کرد.
رخ آورد آنچنان کش بود عادت
در آن منزل به محرات عبادت
هوش مصنوعی: او به قدری زیبا و دلربا ظاهر شد که در آن مکان، عادت بر این بود که به او عبادت شود.
چون مردان در مقام صبر بنشست
به شکر آنکه از کید زنان رست
هوش مصنوعی: مانند مردان، در موقعیت صبر قرار گرفت و به شکرگزاری نشسته که از مکر و فریب زنان در امان مانده است.
نیفتد در جهان کس را بلایی
که ناید زان بلا بوی عطایی
هوش مصنوعی: به هیچ‌کس در جهان نباید بلا و مصیبت برسد که از آن بلا، بویی از عطا و رحمت به مشام نرسد.
اسیری کز بلا باشد هراسان
کند بوی عطا دشوارش آسان
هوش مصنوعی: اگر کسی در بند مشکلات باشد و از آن‌ها ترسان باشد، بویی از محبت می‌تواند به او آرامش و راحتی بخشد.

حاشیه ها

1398/09/28 14:11
ابراهیم نوربخش

بیت 17 این گونه باید تصحیح شود:
زلیخا با عزیز آمیخت یک شب
ز دل این قصه بیرون ریخت یک شب