گنجور

بخش ۵۱ - خواندن زلیخا یوسف را علیه السلام به سوی آن خانه و مطالبه وصال نمودن

چو شد خانه تمام از سعی استاد
به تزیینش زلیخا دست بگشاد
زمین آراست از فرش حریرش
جمال افزود از زرین سریرش
قنادیل گهر پیوندش آویخت
ریاحین بهر عطرش در هم آمیخت
همه بایستنیها ساخت آنجا
بساط خرمی انداخت آنجا
در آن عشرتگه از هر چیز و هر کس
نمی بایستش الا یوسف و بس
بلی بی روی جانان گر بهشت است
به چشم عاشق مشتاق زشت است
بر آن شد تا که یوسف را بخواند
به صدر عزت و جاهش نشاند
به خلوت با جمالش عشق بازد
به میدان وصالش رخش تازد
ز لعل جانفزایش کام گیرد
به زلف سرکشش آرام گیرد
ولی اول جمال خود بیاراست
وز آن میل دل یوسف به خود خواست
به زیورها نبودش احتیاجی
ولی افزود ازان خود را رواجی
به خوبی گل به بستانها سمر شد
ولی از عقد شبنم خوبتر شد
ز غازه رنگ گل را تازگی داد
لطافت را نکو آوازگی داد
ز وسمه ابروان را کار پرداخت
هلال عید را قوس قزح ساخت
نغوله بست موی عنبرین را
گره در یکدگر زد مشک چین را
ز پشت آویخت مشکین گیسوان را
ز عنبر داد پشتی ارغوان را
مکحل ساخت چشم از سرمه ناز
سیهکاری به مردم کرد آغاز
نهاد از عنبر تر جا به جا خال
به جانان کرد عرض صورت حال
که رویت آتشی در من فکنده ست
بر آن آتش دل و جانم سپند است
به مه خطی کشید از نیل چون میل
که شد مصر جمال آباد ازان نیل
نبود آن خط نیلی بر رخ ماه
که میلی بود بهر چشم بدخواه
مگر مشاطه دید آن نرگس مست
فتاد آنجاش میل سرمه از دست
به دستان داد سیمین پنجه را رنگ
کزان دستان دلی آرد فرا چنگ
به کف نقشی زد او را خرده کاری
کزان نقشش به دست آید نگاری
به فندق گونه عناب تر داد
به جانان زاشک عنابی خبر داد
به صنعت ده هلال مه قفا را
ز جلباب شفق کرد آشکارا
که تا از طارم دولت هلالی
نشانش بخشد از عید وصالی
نمود از طرف عارض گوشواره
قران افکند مه را با ستاره
که تا آن دولت دنیا و دینش
به حکم آن قران گردد قرینش
چو غنچه با جمال تازه و تر
لباس تو به تو پوشیده در بر
مرتب ساخت بر تن پیرهن را
ز گل پر کرد دامان سمن را
شعار شاخ گل از یاسمین کرد
سمن در جیب و گل در آستین کرد
ندیدی دیده گر کردی تأمل
به جز آب تنک بر لاله و گل
عجب آبی در او از نقره خام
دو ماهی از دو ساعد کرده آرام
ز دستینه دو ساعد دیده رونق
ز زر کرده دو ماهی را مطوق
رخش می داد با ساعد گواهی
که حسنش گیرد از مه تا به ماهی
چو بر نازک تنش شد پیرهن راست
به زرکش دیبه چینش بیاراست
بت چین با هزاران نازنینی
به جولان آمد از دیبای چینی
نهاد از لعل سیراب و زر خشک
فروزان تاج را بر خرمن مشک
شد از گوهر مرصع جیب و دامان
به صحن خانه طاووس خرامان
خرامان می شد و آیینه در دست
خیال حسن خود با خود همی بست
چو عکس روی خود دید از مقابل
عیار نقد خود را یافت کامل
ز نقد خود درون گنج طرب کرد
به قصد آن خریداری طلب کرد
به جست و جوی یوسف کس فرستاد
پرستاران ز پیش و پس فرستاد
درآمد ناگهان از در چو ماهی
عطارد حشمتی خورشید جاهی
وجودی از خواص آب و گل دور
جبین و طلعتی نور علی نور
ازو یک لمعه و روشن جهانی
و زو یک حرف و هر سو داستانی
زلیخا را چو دیده بر وی افتاد
ز شوقش شعله گویی در نی افتاد
گرفتش دست کای پاکیزه سیرت
چراغ دیده اهل بصیرت
بنامیزد چه نیکو بنده ای تو
به هر احسانی و لطف ارزنده ای تو
به نیکو بندگی های تو نازم
به طوق منتت گردن فرازم
بیا تا حق شناست باشم امرو
زمانی در سپاست باشم امروز
کنم قانون احسان کنون ساز
که تا باشد جهان گویند ازان باز
به نیرنگ و فسون کز حد برون برد
به اول خانه زان هفتش درون برد
ز زرین در چو داد آندم گذارش
به قفل آهنین کرداستوارش
چو شد در بسته از لب مهر بگشاد
ز دل راز درون خود برون داد
نخستین گفت کای مقصود جانم
که جان را جز تو مقصودی ندانم
خیال خود به خواب من نمودی
به طفلی خواب از چشمم ربودی
ز سودای خودم دیوانه کردی
به غم های خودم همخانه کردی
نطر نگشاده در نظاره تو
بدین کشور شدم آواره تو
ندیده چاره آوارگی ها
کشیدم در غمت بیچارگی ها
کنون کز دیدن روی تو شادم
ز بی رویی تو بس نامرادم
ز بی رویی گذر رویی به من کن
ز روی مهر با من یک سخن کن
جوابش داد یوسف سرفکنده
که ای همچو منت صد شاه بنده
مرا از بند غم آزاد گردان
به آزادی دلم را شاد گردان
مرا خوش نیست کاینجا با تو باشم
پس این پرده تنها با تو باشم
تو کان آتشی من پنبه خشک
تو باد صرصری من نفحه مشک
کجا این پنبه با آتش برآید
چه سان این نفحه با صرصر گراید
زلیخا آن نفس جز باد نشمرد
سخن گویان به دیگر خانه اش برد
بر او قفل دگر محکم فرو بست
دل یوسف ازان اندوه بشکست
دگر باره زلیخا ناله برداشت
نقاب از راز چندین ساله برداشت
بگفت ای خوشتر از جان ناخوشی چند
به پایت می کشم سرسر کشی چند
تهی کردم خزاین در بهایت
متاع عقل و دین کردم فدایت
به آن نیت که درمانم تو باشی
رهین طوق فرمانم تو باشی
نه آن کز طاعت من روی تابی
به هر ره بر خلاف من شتابی
بگفتا در گنه فرمانبری نیست
به عصیان زیستن طاعتوری نیست
هر آن کاری که نپسندد خداوند
بود در کارگاه بندگی بند
بدان کارم شناسایی مبادا
بر آن دست توانایی مبادا
در آن خانه سخن کوتاه کردند
به دیگر خانه منزلگاه کردند
زلیخا بر درش قفلی دگر زد
دگر سان قصه اش از سینه سر زد
بدین دستور ز افسون و فسانه
همی بردش درون خانه به خانه
به هر جا قصه ای دیگر همی خواند
به هر جا نکته ای دیگر همی راند
به شش خانه نشد کامش میسر
نیامد مهره اش بیرون ز ششدر
به هفتم خانه کرد او را قدم چست
گشاد کار خویش از هفتمین جست
بلی نبود درین ره ناامیدی
سیاهی را بود رو در سپیدی
ز صد در گر امیدت بر نیاید
به نومیدی جگر خوردن نشاید
دری دیگر بباید زد که ناگاه
ازان در سوی مقصود آوری راه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد خانه تمام از سعی استاد
به تزیینش زلیخا دست بگشاد
هوش مصنوعی: وقتی که خانه به طور کامل توسط استاد ساخته شد، زلیخا شروع به تزئین آن کرد.
زمین آراست از فرش حریرش
جمال افزود از زرین سریرش
هوش مصنوعی: زمین با فرش ابریشمی زیبا شده و زیبایی‌اش با تخت طلایی‌اش دوچندان شده است.
قنادیل گهر پیوندش آویخت
ریاحین بهر عطرش در هم آمیخت
هوش مصنوعی: چراغ‌های زیبا و قیمتی را به شاخه‌های گل‌های خوشبو آویزان کرده‌اند تا عطر آن‌ها با هم ترکیب شود.
همه بایستنیها ساخت آنجا
بساط خرمی انداخت آنجا
هوش مصنوعی: تمامی امکانات و چیزهایی که نیاز است، در آنجا فراهم شده و جوی شاداب و خوشایند ایجاد کرده است.
در آن عشرتگه از هر چیز و هر کس
نمی بایستش الا یوسف و بس
هوش مصنوعی: در آن مکان پرخاطره، نه کسی دیگر ارزش داشت و نه چیزی، جز یوسف که تنها او مورد توجه بود.
بلی بی روی جانان گر بهشت است
به چشم عاشق مشتاق زشت است
هوش مصنوعی: اگر بهشت هم در چشم عاشق انتظار کشیده‌ای باشد، بدون روی جانان زیبا و محبوب، برای او زشت و ناخوشایند خواهد بود.
بر آن شد تا که یوسف را بخواند
به صدر عزت و جاهش نشاند
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که یوسف را نزد خود بخواند و او را در جایگاهی بلند و با عزت بنشاند.
به خلوت با جمالش عشق بازد
به میدان وصالش رخش تازد
هوش مصنوعی: در تنهایی، با زیبایی‌اش عشق می‌ورزد و در عرصه نزدیکی‌اش، شتابان و با انرژی می‌تازد.
ز لعل جانفزایش کام گیرد
به زلف سرکشش آرام گیرد
هوش مصنوعی: از لب‌های زیبا و دلنشین عشق می‌نوشد و با زیبایی و جذابیت زلف‌های او آرامش پیدا می‌کند.
ولی اول جمال خود بیاراست
وز آن میل دل یوسف به خود خواست
هوش مصنوعی: اما نخستین زیبایی خودش را به نمایش گذاشت و از آن میل دل یوسف به سوی خود را طلب کرد.
به زیورها نبودش احتیاجی
ولی افزود ازان خود را رواجی
هوش مصنوعی: او به زیورآلات نیازی نداشت، اما با این کار، به اعتبار و محبوبیت خود اضافه کرد.
به خوبی گل به بستانها سمر شد
ولی از عقد شبنم خوبتر شد
هوش مصنوعی: گل در باغ‌ها بسیار زیبا و دل‌فریب است، اما زیبایی‌اش در مقایسه با درخشندگی و نازک‌کاری شبنمی که بر روی آن نشسته، کمتر است.
ز غازه رنگ گل را تازگی داد
لطافت را نکو آوازگی داد
هوش مصنوعی: بوی خوش گل تازه، لطافت و زیبایی خاصی به فضا می‌بخشد و احساس دلپذیری را ایجاد می‌کند.
ز وسمه ابروان را کار پرداخت
هلال عید را قوس قزح ساخت
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و هنری که با استفاده از ابروان می‌توان خلق کرد، اشاره دارد. شاعر به نوعی تشبیه می‌کند که ابروان به مانند هلال عید و قوس قزح زیبایی را به وجود می‌آورند. این بیان نشان‌دهنده‌ی دقت و نازکی در طراحی و پرداخت ابروهاست که به زیبایی صورت می‌افزاید.
نغوله بست موی عنبرین را
گره در یکدگر زد مشک چین را
هوش مصنوعی: نغوله، موهای خوشبویش را به هم گره زده و عطر مشک را به وجود آورده است.
ز پشت آویخت مشکین گیسوان را
ز عنبر داد پشتی ارغوان را
هوش مصنوعی: موهای مشکی خود را به پشت آویخته و برای پشتی، رنگی شبیه عنبر و ارغوانی انتخاب کرده است.
مکحل ساخت چشم از سرمه ناز
سیهکاری به مردم کرد آغاز
هوش مصنوعی: چشم را با سرمه زیبا کرد و این زیبایی آغاز جذابیتش برای مردم شد.
نهاد از عنبر تر جا به جا خال
به جانان کرد عرض صورت حال
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جلوه‌ای که از عشق و آرزو در دل دارد اشاره می‌کند. او می‌گوید که با استفاده از عطر خوش عنبر، جای عطر و بوی خوش را به جا می‌گذارد و به معشوقش برای بیان احساساتش کمک می‌کند. در واقع، او با این کار حالت و احساسات خود را به محبوبش منتقل می‌کند.
که رویت آتشی در من فکنده ست
بر آن آتش دل و جانم سپند است
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند آتشی در درون من شعله‌ور شده و بر آن آتش، دل و جانم مانند سپند (ماده‌ای که آتش را خاموش می‌کند) است.
به مه خطی کشید از نیل چون میل
که شد مصر جمال آباد ازان نیل
هوش مصنوعی: ماه، خطی را از نیل کشید به شکلی که میل به سمت مصر و زیبایی‌هایش را نشان دهد. این نیل باعث آبادانی مصر و زیبایی آن شده است.
نبود آن خط نیلی بر رخ ماه
که میلی بود بهر چشم بدخواه
هوش مصنوعی: خط نیلی که بر روی چهره ماه نقش بسته است، نبود. بنابراین انگیزه‌ای برای چشم‌های حسود وجود نداشت تا به آن نگاه کنند.
مگر مشاطه دید آن نرگس مست
فتاد آنجاش میل سرمه از دست
هوش مصنوعی: آیا آن آرایشگر نرگس زیبای خمار را دید که در آنجا میل سرمه را از دستش افتاد؟
به دستان داد سیمین پنجه را رنگ
کزان دستان دلی آرد فرا چنگ
هوش مصنوعی: دست‌های نقره‌ای، توانایی خاصی دارند که می‌توانند چیزهای ارزشمندی را به دست آورند. این دستان با زیبایی و قدرت خود، دل را تحت تأثیر قرار می‌دهند و می‌توانند به انسان چیزهای خوب و نیکو را برسانند.
به کف نقشی زد او را خرده کاری
کزان نقشش به دست آید نگاری
هوش مصنوعی: او با دقت و هنرمندی نقشی را بر روی کف دستش به تصویر کشیده است و این نقشه به گونه‌ای است که بتوان از آن، چهره‌ای زیبا و ماندگار به وجود آورد.
به فندق گونه عناب تر داد
به جانان زاشک عنابی خبر داد
هوش مصنوعی: با نگاهی به محبوبم، رنگ چهره‌اش شبیه به رنگ عناب است و به خاطر این احساس شیرین، نشان می‌دهم که عاشق او هستم.
به صنعت ده هلال مه قفا را
ز جلباب شفق کرد آشکارا
هوش مصنوعی: ماه درخشان پشت جلباب غروب، به زیبایی و هنرمندی نمایان شده است.
که تا از طارم دولت هلالی
نشانش بخشد از عید وصالی
هوش مصنوعی: به این معناست که امیدوارم در ایام خوشی و جشن، کسی از طرف آسمان و دولت به من نشان دهد که به وصال محبوب رسیده‌ام.
نمود از طرف عارض گوشواره
قران افکند مه را با ستاره
هوش مصنوعی: چهره زیبا و جذاب شخصی مانند گوشواره‌ای درخشان، نور مهتاب و ستاره‌ها را به نمایش می‌گذارد.
که تا آن دولت دنیا و دینش
به حکم آن قران گردد قرینش
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن سعادت دنیوی و دینی به تأسیس و بر اساس قرآن نزدیک شود.
چو غنچه با جمال تازه و تر
لباس تو به تو پوشیده در بر
هوش مصنوعی: شما مانند غنچه‌ای هستید که با زیبایی و تازگی، لباس‌های زیبا پوشیده‌اید و به خوبی در بر دارید.
مرتب ساخت بر تن پیرهن را
ز گل پر کرد دامان سمن را
هوش مصنوعی: او لباسش را مرتب کرد و دامان گلدارش را از گل پر کرد.
شعار شاخ گل از یاسمین کرد
سمن در جیب و گل در آستین کرد
هوش مصنوعی: گل یاسمن با زیبایی و شادابی خود، مانند سبکی در دل و زندگی انسان‌ها جاودان می‌شود. سمن نیز با بوی دل‌انگیزش در جیب‌ها قرار می‌گیرد و گل‌ها در آستین‌ها جا می‌گیرند. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی زیبایی و طراوت گل‌هاست که به شکلی دلنشین در زندگی انسان‌ها حضور دارند.
ندیدی دیده گر کردی تأمل
به جز آب تنک بر لاله و گل
هوش مصنوعی: اگر با دقت به اطراف خود نگاه کنی، جز آب کم‌عمق بر روی گل و لاله چیز دیگری نخواهی دید.
عجب آبی در او از نقره خام
دو ماهی از دو ساعد کرده آرام
هوش مصنوعی: عجب آبی در آن وجود دارد که مانند نقره‌ای خام می‌درخشد و دو ماهی در آن آرام گرفته‌اند که در واقع به دو ساعد انسان شبیه هستند.
ز دستینه دو ساعد دیده رونق
ز زر کرده دو ماهی را مطوق
هوش مصنوعی: از دستان زیبا و بازوهای او، زیبایی و جذابیتی به وجود آمده که مانند دو ماهی طلایی درخشان است.
رخش می داد با ساعد گواهی
که حسنش گیرد از مه تا به ماهی
هوش مصنوعی: چهره‌اش را با بازویش به نمایش گذاشت تا زیبایی‌اش از ماه و ستاره‌ها هم بیشتر جلوه کند.
چو بر نازک تنش شد پیرهن راست
به زرکش دیبه چینش بیاراست
هوش مصنوعی: وقتی که پیراهنی زیبا و باارزش بر تن ظریف او پوشانده شد، با دقت و زیبایی خاصی آن را تزئین کردند.
بت چین با هزاران نازنینی
به جولان آمد از دیبای چینی
هوش مصنوعی: مجسمه‌ی زیبایی از چین با هزاران جذابیت و ناز به رقص و شادی پرداخت، در حالی که لباس زیبای چینی بر تن داشت.
نهاد از لعل سیراب و زر خشک
فروزان تاج را بر خرمن مشک
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و زینت می‌پردازد. در آن، به گلابی با رنگ سرخ و درخشان اشاره شده که مانند لعل، روح را سیراب می‌کند و همچنین اشاره به زری دارد که درخشانی خاصی دارد. تاجی که بر سر گذاشته شده، نشانی از زیبایی و شکوه است که بر روی خرمنی از عطر خوش مشک قرار دارد. به طور کلی، این تصویر زیبایی و جذابیت را به نمایش می‌گذارد که از ترکیب رنگ‌ها و عطرها شکل گرفته است.
شد از گوهر مرصع جیب و دامان
به صحن خانه طاووس خرامان
هوش مصنوعی: از زیبایی و زینت‌های گرانبها، جیب و دامان به صحن خانه‌ی طاووس زیبایی و elegance می‌دهد.
خرامان می شد و آیینه در دست
خیال حسن خود با خود همی بست
هوش مصنوعی: او به آرامی راه می‌رفت و در دستش آینه‌ای داشت که در آن زیبایی خود را می‌نگریست و با خود در خیال زیبایی‌اش مشغول بود.
چو عکس روی خود دید از مقابل
عیار نقد خود را یافت کامل
هوش مصنوعی: زمانی که فرد به چهره خود در آینه نگریست، متوجه شد که ویژگی‌های واقعی و ارزش‌های خود را به طور کامل درک کرده است.
ز نقد خود درون گنج طرب کرد
به قصد آن خریداری طلب کرد
هوش مصنوعی: او از دارایی و نعمت‌های خود بهره‌برداری کرد و به دنبال خریدار خوبی برای این دارایی‌ها بود.
به جست و جوی یوسف کس فرستاد
پرستاران ز پیش و پس فرستاد
هوش مصنوعی: مردی به دنبال یوسف فرستاد و نگهبانان را از قبل و بعد فرستاد تا او را پیدا کنند.
درآمد ناگهان از در چو ماهی
عطارد حشمتی خورشید جاهی
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، فردی به مانند ماهی درخشنده و زیبا وارد شد، که جلوه‌اش همچون نور خورشید در مکانی با شکوه است.
وجودی از خواص آب و گل دور
جبین و طلعتی نور علی نور
هوش مصنوعی: وجودی که از ویژگی‌های آب و گل فراتر است، دارای جانی است که در چهره‌اش نورانی و درخشان به نظر می‌رسد.
ازو یک لمعه و روشن جهانی
و زو یک حرف و هر سو داستانی
هوش مصنوعی: از او یک شعاع نورانی و روشنی در دنیا وجود دارد و از او یک کلام که داستان‌هایی را در هر جا روایت می‌کند.
زلیخا را چو دیده بر وی افتاد
ز شوقش شعله گویی در نی افتاد
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا به چهره او نگریست، احساس شوق و عشقش به حدی بود که انگار شعله‌ای در نی روشن شده باشد.
گرفتش دست کای پاکیزه سیرت
چراغ دیده اهل بصیرت
هوش مصنوعی: دست او را گرفت که دارای سیرت پاک و روحی نیکو بود و به‌عنوان راهنما و روشنی‌بخش برای اهل دید باز و بینا به شمار می‌آید.
بنامیزد چه نیکو بنده ای تو
به هر احسانی و لطف ارزنده ای تو
هوش مصنوعی: تو به وسیله احسان و لطفی که به دیگران می‌کنی، به خوبی و شایستگی شناخته می‌شوی.
به نیکو بندگی های تو نازم
به طوق منتت گردن فرازم
هوش مصنوعی: به خوبی و زیبایی اطاعت تو افتخار می‌کنم و به خاطر لطف و محبتت سرم را بلند می‌کنم.
بیا تا حق شناست باشم امرو
زمانی در سپاست باشم امروز
هوش مصنوعی: بیا تا من امروز شکرگزار حق باشم و به خاطر آنچه دارد، سپاسگزار باشم.
کنم قانون احسان کنون ساز
که تا باشد جهان گویند ازان باز
هوش مصنوعی: اکنون باید قانونی برای نیکی و احسان وضع کنم تا جهان از آن سخن بگوید و به یاد داشته باشد.
به نیرنگ و فسون کز حد برون برد
به اول خانه زان هفتش درون برد
هوش مصنوعی: با فریب و سحر، آنچنان که از حد فراتر رفت، او را به خانه اول یعنی ریشه و آغازش بازگرداند.
ز زرین در چو داد آندم گذارش
به قفل آهنین کرداستوارش
هوش مصنوعی: وقتی از در زرین عبور کردم، آن را با قفلی آهنین محکم بستم.
چو شد در بسته از لب مهر بگشاد
ز دل راز درون خود برون داد
هوش مصنوعی: زمانی که در حضور محبوب، لب‌ها بسته می‌شود، او از دل خود رازهایی را بیرون می‌آورد و به زبان می‌آورد.
نخستین گفت کای مقصود جانم
که جان را جز تو مقصودی ندانم
هوش مصنوعی: ابتدا گفت: ای معشوق جان من، که جز تو هیچ‌کس را برای جانم هدف نمی‌دانم.
خیال خود به خواب من نمودی
به طفلی خواب از چشمم ربودی
هوش مصنوعی: تو در خواب مرا به یاد خود انداختی و به گونه‌ای جذاب خواب را از چشمانم ربودی.
ز سودای خودم دیوانه کردی
به غم های خودم همخانه کردی
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوهایم مرا دیوانه کردی و با غم‌هایم آشنا کردی.
نطر نگشاده در نظاره تو
بدین کشور شدم آواره تو
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو به این سرزمین آمده‌ام، اما تاکنون نتوانسته‌ام چهره‌ات را ببینم و در نتیجه گم شده‌ام.
ندیده چاره آوارگی ها
کشیدم در غمت بیچارگی ها
هوش مصنوعی: در غم تو، سختی‌ها و رنج‌های آوارگی را تجربه کردم و راه حلی برای آنها نیافتم.
کنون کز دیدن روی تو شادم
ز بی رویی تو بس نامرادم
هوش مصنوعی: حالا که با دیدن چهره‌ات خوشحالم، از نبودن تو بسیار ناخوشنود و بدبختم.
ز بی رویی گذر رویی به من کن
ز روی مهر با من یک سخن کن
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه از دیدار تو محرومم، لطفاً نگاهی به من بینداز و با محبت چند کلمه‌ای با من صحبت کن.
جوابش داد یوسف سرفکنده
که ای همچو منت صد شاه بنده
هوش مصنوعی: یوسف با شرمندگی پاسخ داد که تو مثل کسی هستی که برای خدمت کردن به شاهان، بسیار ارزشمند هستی.
مرا از بند غم آزاد گردان
به آزادی دلم را شاد گردان
هوش مصنوعی: مرا از سرکشی و اندوه رها کن و دل شادابی به من ببخش.
مرا خوش نیست کاینجا با تو باشم
پس این پرده تنها با تو باشم
هوش مصنوعی: من از بودن در اینجا با تو خوشحال نیستم، پس بهتر است که این پرده تنها با تو بماند.
تو کان آتشی من پنبه خشک
تو باد صرصری من نفحه مشک
هوش مصنوعی: تو مثل آتش هستی و من مثل پنبه‌ی خشکی، تو همراه با وزش باد سردی هستی که بوی خوش مشک را پخش می‌کند.
کجا این پنبه با آتش برآید
چه سان این نفحه با صرصر گراید
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تضاد و ناهمخوانی میان دو عنصر متفاوت اشاره دارد. در اینجا پنبه که نرم و حریری است، به راحتی در آتش نمی‌سوزد و نمی‌تواند با آن ترکیب شود، مانند یک نفحه (نسیم ملایم) که نمی‌تواند در برابر باد سرد و تند (صرصر) مقاومت کند یا به آن بپیوندد. به طور کلی، شاعر از این تصویر برای بیان تفاوت‌ها و ناهماهنگی‌های موجود در دنیا استفاده می‌کند.
زلیخا آن نفس جز باد نشمرد
سخن گویان به دیگر خانه اش برد
هوش مصنوعی: زلیخا آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که صدای دیگران را در موردش نادیده گرفت و فقط به نفس خود و احساساتش فکر کرد. او به نوعی می‌توان گفت به دنیای دیگری رفت و به صداهای دور و برش توجهی نکرد.
بر او قفل دگر محکم فرو بست
دل یوسف ازان اندوه بشکست
هوش مصنوعی: یوسف دیگر امیدی ندارد و دلش از غم و اندوه بسیار شکسته است. او به شدت تحت فشار است و هیچ راهی برای رهایی نمی‌بیند.
دگر باره زلیخا ناله برداشت
نقاب از راز چندین ساله برداشت
هوش مصنوعی: زلیخا دوباره شکایت و ناله‌ای سر داد و پرده از رازهای پنهان چندین ساله برداشت.
بگفت ای خوشتر از جان ناخوشی چند
به پایت می کشم سرسر کشی چند
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که برایم از جان عزیزتری، چقدر ناراحتی را به خاطر تو تحمل می‌کنم و چقدر خستگی را به دوش می‌کشم.
تهی کردم خزاین در بهایت
متاع عقل و دین کردم فدایت
هوش مصنوعی: من دارایی‌هایم را از بین بردم تا به ارزش تو برسم و عقل و دین خود را به خاطر تو فدای تو کردم.
به آن نیت که درمانم تو باشی
رهین طوق فرمانم تو باشی
هوش مصنوعی: من امیدوارم که تو به خاطر من و برای درمان دردهایم، تحت فرمان من باشی و به خواسته‌هایم پاسخ دهی.
نه آن کز طاعت من روی تابی
به هر ره بر خلاف من شتابی
هوش مصنوعی: نه او که به خاطر اطاعت من، در هر راهی بر خلاف من سرعت می‌گیرد.
بگفتا در گنه فرمانبری نیست
به عصیان زیستن طاعتوری نیست
هوش مصنوعی: او گفت که در گناه اطاعت وجود ندارد و زندگی در سرکشی و نافرمانی به معنای عبادت و اطاعت نیست.
هر آن کاری که نپسندد خداوند
بود در کارگاه بندگی بند
هوش مصنوعی: هر کاری که خداوند دوست ندارد، در محیط بندگی و عبادت پذیرفته نیست.
بدان کارم شناسایی مبادا
بر آن دست توانایی مبادا
هوش مصنوعی: هرگز خود را در کارهایت معرفی نکن و به توانایی‌های خود متکی نباش.
در آن خانه سخن کوتاه کردند
به دیگر خانه منزلگاه کردند
هوش مصنوعی: در آن خانه حرف‌ها را کم کردند و به خانه‌ی دیگری رفتند تا سکونت کنند.
زلیخا بر درش قفلی دگر زد
دگر سان قصه اش از سینه سر زد
هوش مصنوعی: زلیخا برای او قفل دیگری زد و داستانش دوباره از دلش بیرون آمد.
بدین دستور ز افسون و فسانه
همی بردش درون خانه به خانه
هوش مصنوعی: با این روش و شیوه، او را از جادو و داستان‌های خیالی به درون خانه به خانه می‌بردند.
به هر جا قصه ای دیگر همی خواند
به هر جا نکته ای دیگر همی راند
هوش مصنوعی: در هر مکان داستانی تازه و متفاوت را نقل می‌کند و در هر جا نکته‌ای جدید و آموزنده را بیان می‌کند.
به شش خانه نشد کامش میسر
نیامد مهره اش بیرون ز ششدر
هوش مصنوعی: او در شش جا نتوانست به خواسته‌اش برسد و هیچ‌گاه نتوانست مهره‌اش را از شش‌در خارج کند.
به هفتم خانه کرد او را قدم چست
گشاد کار خویش از هفتمین جست
هوش مصنوعی: او با قدم‌های سریع به خانه هفتم رسید و کار خود را از آنجا شروع کرد.
بلی نبود درین ره ناامیدی
سیاهی را بود رو در سپیدی
هوش مصنوعی: بله، در این مسیر ناامیدی وجود ندارد و به جای آن، روشنی و امیدواری حاکم است.
ز صد در گر امیدت بر نیاید
به نومیدی جگر خوردن نشاید
هوش مصنوعی: اگر از صد در هم امیدی نداشته باشی، نباید به خاطر ناامیدی خودت را آزار بدهی.
دری دیگر بباید زد که ناگاه
ازان در سوی مقصود آوری راه
هوش مصنوعی: باید درهای جدیدی را باز کنی تا ناگهان از آن در به سوی هدف خود برسی.

حاشیه ها

1402/06/27 16:08
علیرضا بدیع

در بیت 19 آتشی درست است نه آشتی