برگردان به زبان ساده
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نیستی عالم نهان بود
هوش مصنوعی: در آن جا که تو هستی و هیچ نشانی از تو نیست، در گوشهای از عدم، جهانی پنهان وجود دارد.
وجودی بود از نقش دویی دور
ز گفت و گوی مایی و تویی دور
هوش مصنوعی: وجودی است که از جنبههای دوگانه و دوگانگی فاصله گرفته و از گفتگوهای مایی و تویی فارغ است.
جمال مطلق از قید مظاهر
به نور خویش هم بر خویش ظاهر
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر از محدودیتهای دنیای مادی رها و با نور خود، خود را به نمایش میگذارد.
دلارا شاهدی در حجله غیب
مبرا دامنش از تهمت عیب
هوش مصنوعی: دلارا مانند شاهدی است که در دنیای ناپیدا قرار دارد و هیچگونه عیبی به او نسبت داده نمیشود. دامن او از هر تهمت و افترا پاک است.
نه با آیینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
هوش مصنوعی: نه با آینه میتوان چهرهاش را دید و نه زلفهایش را میتوان با دست شانه کرد.
صبا از طره اش نگسسته تاری
ندیده چشمش از سرمه غباری
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی از زلف او جدا نشده و چشمانش هیچ غباری از سرمه ندیده است.
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزه ای پیرایه بر گل
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا است که سنبل که نماد زیبایی و طراوت است، با گل همسایه نشده و در کنار آن سبزه یا چمن که نمادی از زندگی و جوانی است، وجود ندارد. به عبارتی دیگر، زیبایی و طراوت در کنار هم به شکلی نیست که همسایه یکدیگر شوند و نمیتوانند در کنار هم رشد کنند.
رخش ساده ز هر خطی و خالی
ندیده هیچ چشمی زو خیالی
هوش مصنوعی: چهره زیبا و بیآلایش او از هرگونه خط و خال طبیعی است و هیچ نگاهی نتوانسته تصور خاصی از او داشته باشد.
نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت
هوش مصنوعی: دلبر با آواز دلنشینش در خویش همآهنگی میکرد و در عشق، با قلب خود بازی میکرد و شکست میخورد.
ولی زانجا که حکم خوبروییست
ز پرده خوبرو در تنگ خوییست
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت باید با مهربانی و بزرگواری همراه باشد، زیرا اگر شخصی فقط به ظاهر خود بپردازد و از صفات خوب دور باشد، زیباییاش به نوعی محدود و ناچیز خواهد بود.
نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر برآرد
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلکش هرگز نمیتواند پنهان بماند و به طور حتم از گوشهای نمایان میشود.
نظر کن لاله را در کوهساران
که چون خرم شود فصل بهاران
هوش مصنوعی: به لالهها که در کوهها میروید توجه کن، آنها در فصل بهار چقدر سرزنده و شاداب میشوند.
کند شق شقه گلریز خارا
جمال خود کند زان آشکارا
هوش مصنوعی: گلهای زیبا و دلنواز در میان خاک و سنگ، زیبایی خود را به نمایش میگذارند و از این طریق خود را نمایان میکنند.
تو را چون معنیی در خاطر افتد
که در سلک معانی نادر افتد
هوش مصنوعی: زمانی که یاد تو به یادم میآید، مانند مفهومی است که در میان فکرها کمنظیر و خاص است.
نیاری از خیال آن گذشتن
دهی بیرون به گفتن یا نوشتن
هوش مصنوعی: از یاد بردن و عبور کردن از خاطرات گذشته، به راحتی نه با صحبت کردن و نه با نوشتن امکانپذیر نیست.
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
نخست این جنبش از حسن ازل خاست
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی و خوبی وجود دارد، خواسته و درخواست در آنجا شکل میگیرد. این حرکت و جنبش از زیباییهای ازل آغاز شده است.
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی کرد بر آفاق و انفس
هوش مصنوعی: از محل مقدس خیمه بیرون آمد و در سراسر جهان و دلها خود را نمایان کرد.
ز هر آیینه ای بنمود رویی
به هر جا خاست از وی گفت و گویی
هوش مصنوعی: از هر آینهای تصویری را نشان داد و به هر جا که رفت، از او سخن گفتند.
ازو یک لمعه بر مُلک و مَلَک تافت
ملَک سرگشته خود را چون فلک یافت
هوش مصنوعی: از او پرتوی بر زمین و آسمان تابید و ملائکه که در سرگردانی بودند، مانند آسمان گرداگرد او را یافتند.
همه سبوحیان سبوح جویان
شدند از بیخودی سبوح گویان
هوش مصنوعی: تمام فرشتگان و موجودات پاک، به خاطر بیخودی و سرمستی از خداوند، غرق در تسبیح و ستایش او شدند.
ز غواصان این بحر فَلَکْ فُلک
برآمد غلغل سبحان ذی الملک
هوش مصنوعی: از میان غواصان این دریا، کشتیای به وجود آمد که صدای تسبیح پروردگار عالم را به گوش میرساند.
ازان لمعه فروغی بر گل افتاد
ز گل شوری به جان بلبل افتاد
هوش مصنوعی: هر گاه نوری از گل ساطع شود، شور و هیجانی در دل بلبل ایجاد میکند.
رخ خود شمع ازان آتش برافروخت
به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
هوش مصنوعی: چهرهی او مانند شمعی است که از آتش خود روشنی میبخشد و در هر خانهای، صدها پروانه را میسوزاند.
ز نورش تافت بر خورشید یک تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
هوش مصنوعی: از نور او، نیلوفر آبی به سوی بالا سر از آب بیرون آورد و درخشش خود را بر خورشید افزود.
ز رویش روی خویش آراست لیلی
به هر مویش ز مجنون خاست میلی
هوش مصنوعی: لیلی با زیبایی خود، با هر مویش از عشق مجنون پر شده است.
لب شیرین به شکرریز بگشاد
دل از پرویز برد و جان ز فرهاد
هوش مصنوعی: لبی که شیرینی آن به مانند شکر است، باز شد و دلی را از پرویز ربود و جان را از فرهاد گرفت.
سر از جیب مه کنعان برآورد
زلیخا را دمار از جان برآورد
هوش مصنوعی: زلیخا با نگاه عاشقانهاش، شوق و زیبایی را به وجود آورد که روح آدمی را تسخیر میکند.
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی او نمایان شده، پردهای از معشوقان جهان کنار رفته است.
به هر پرده که بینی پردگی اوست
قضا جنبان هر دل بردگی اوست
هوش مصنوعی: هر بار که بر پردهای نگاهی میافکنی، زیبایی او را میبینی و تقدیر، هر دل را به بندگی او در میآورد.
به عشق اوست دل را زندگانی
به عشق اوست جان را کامرانی
هوش مصنوعی: زندگی دل به خاطر عشق اوست و شادی جان نیز به عشق او وابسته است.
دلی کو عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگر نی عاشق اوست
هوش مصنوعی: دل کسی که عاشق محبوبان است، اگر بداند که آنها دلجویی میکنند، خوشحال میشود و اگر نداند، همچنان عاشق آنها خواهد ماند.
هلا تا نغلطی ناگه نگویی
که از ما عاشقی وز وی نکویی
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن که ناگهان مبتلا به اشتباه نشوی و پس از آن نگویی که عشق و زیبایی از سوی ماست.
که همچون نیکویی ، عشقِ ستوده
ازو سر برزده در تو نموده
هوش مصنوعی: عشقی که از نیکی و خوب بودن سرچشمه گرفته، در وجود تو جوانه زده است.
تویی آیینه ، او آیینه آرا
تویی پوشیده و او آشکارا
هوش مصنوعی: تو خود مانند آینهای هستی که در درونت زیباییها را پنهان کردهای، و دیگران هم مانند آینهای هستند که آن زیباییها را به وضوح نمایش میدهند.
چو نیکو بنگری آیینه هم اوست
نه تنها گنجْ او گنجینه هم اوست
هوش مصنوعی: اگر دقیق به موضوع نگاه کنی، می بینی که آیینه تنها نشاندهنده است، اما خود آن هم ارزشمندی دارد. این نشان میدهد که نه تنها چیزهایی که به چشم میآیند مهم هستند، بلکه خود واقعیت و حقیقت نیز دارای ارزش و بُعد عمیقتری است.
من و تو در میان کاری نداریم
بجز بیهوده پنداری نداریم
هوش مصنوعی: ما در اینجا هیچگونه کار مهمی نداریم، جز اینکه بیهوده تصور کنیم که کاری انجام میدهیم.
خمش کین قصه پایانی ندارد
زبانی و زبان دانی ندارد
هوش مصنوعی: این داستان پایانی ندارد و نتوانی به خوبی درباره آن صحبت کنی یا آن را به زبان بیاوری.
همان بهتر که هم در عشق پیچیم
که بی این گفت و گو هیچیم هیچیم
هوش مصنوعی: بهتر است که در عشق غرق شویم و گرفتار گفتگوهای بیهوده نشویم، چون بدون عشق و احساس هیچ ارزشی نداریم.
حاشیه ها
یکی دیگر از شاهکارهای ادبیات پارسی
موافق و هم سوی با
ناگهان موجی ز بهر لامکان آمد پدید ، مولانا
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟ ، حافظ
و
...
باشد تا ما هم برسیم به این درک و این شهود
1396/08/20 18:11
هادی مختاری
بیت "نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر برآرد"
در سریال "شهریار" که زندگینامه مرحوم شهریار شاعر بزرگ تبریزی ست؛ از زبان ستارخان این بیت بصورت:
پری رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی ز روزن سر برآرد
که البته در افواه عموم و برخی منابع به اینصورت هم ثبت شده است.
شاهکار جناب جامی بزرگ هر بار میخونم اشکمو درمیاره
روفیا
هلا! تا نغلتی ناگه نگویی!!
که از ما عاشقی وزوی نکویی
خمش!! کاین قصه پایانی ندارد
...همان بهتر که هم در عشق پیچیم
که بی این گفتگو هیچیم!! هیچیم!
1399/11/11 09:02
حسین یونسی
در بیت پانزدهم... این مصرع باید این باشد:
نیاری از خیال آن گذشتن...
فعل و البته قافیه در اینجا حالت مصدری دارد... یعنی که گذشتن این خیال را یارای کس نیست...
سلام. ممنون میشم اگر کسی میدونه بگه واژه مظار در عنوان شعر به چه معناست: بر شاخسار مظار کثرت آرمیده
1400/12/02 17:03
محمدتقی عارفیان
سلام بزرگوار
گویا "مظاهر کثرت" درسته؛ واژهای به نام مظار نداریم اصلا
این دو مصرع به چه معنا هستند:
ز معشوقان عالم بسته پرده و به هر پرده که بینی پردگی اوست
1400/11/29 09:01
ملیکا رضایی
درود بر شما عزیز گرامی
بیت ۲۸ : زیبایی او در همه جا جلوه گر است و از معشوقان عالم پرده را بسته !سر تر از دیگران بودن بالاتر از دیگران بودن معنی میدهد ...یعنی معنی این بیت به واقع این است :معشوق من بسیار زیبا هست ولی دیگران برتر و بالاتر است اشاره به دیگر داستان ها منجمله ، زلیخا و لیلی و فرهاد و شیرین و ...در ابیات قبلی هم حکم بر این است که از بین این همه عاشق در جهان یکی را بر دیگری ترجیح داده شده ؛
یعنی فقط چند نفر مثلا عشقشان زبانزد خاص و عام خواهد شد ؛
ولی بیت ۲۹ همان مصراع اول ، کنایه دارد از معروف بودن یا مشهور بودن یا زبانزد دیگران بودن ؛ یعنی در هر گوشه و کناری از او سخن گفته میشود ولی میشود این هم باشد : به هر گوشه ای او نیز وجود دارد !اما همان اولی درست است.
سوال قبلی شما را متاسفانه به شخصه دقیق نمیدانم ؛مثل جمع مکثرها در عربی میماند ولی خب باز نمیدانم شاید اگر وسوه شدم سری به لغتنامه زدم :)یعنی مثلاً ما داشتیم تو عربی یه عده کلمه مثل زوار که جمع مکثر زائر است؛ یه جورایی شبیه این هست وزنش برای من البته نه به طور دقیق ! یعنی من اینطور فکر میکنم ولی شاید واقعا درست نباشه ؛ مضار هم میتونه شاید یک جمع مکثری باشه مضر که جمع ش بشه مضار ... میخورن بهم دیگه ولی خب باز هم میگم دقیق اطلاع ندارم
... ؛ روز خوش و باز هم درود..
ممنونم از توضیح شما بزرگوار من در لغتنامه نگاه کردم چیزی پیدا نکردم، نمیدونم خطای تایپه یا چی؟!
1400/11/30 22:01
ملیکا رضایی
درود بر شمادر لغتنامه جستجو کردم و بله طبق حرف شما نبود
به واقع نمیدانم شاید احتمالا مطابق حرف شما خطا تایپی باشه ، امیدوارم بقیه بزرگان هم نظری بدن راستش من هم دوست دارم بدونم اگر این کلمه درست اومده چه معنی ای میده و اگر اشتباه مضار باید باشه شاید هم اصلا یک کلمه دیگه ؛
باز هم درود...
ممنونم از توجه و حوصلهشما
1402/03/25 17:05
یزدانپناه عسکری
1- در آن خلوت که هستی بی نشان بود - به کنج نیستی عالم نهان بود
2- وجودی بود از نقش دویی دور - ز گفت و گوی مایی و تویی دور
3- جمال مطلق از قید مظاهر - به نور خویش هم بر خویش ظاهر
38 - همان بهتر که هم در عشق پیچیم - که بی این گفت و گو هیچیم هیچیم
***
[میرزا طهماسب قلی خان کلهر کرمانشاهی (1236 ـ 1311 ھ ..ق)]
آتش عشــقم بســوخت خرقه طـاعات را - سیــل جنــون در ربود رخت عبادات را
مسـأله عشق نیست در خور شــرح و بیان - به که به یک ســو نهند لفظ و عبارات را
دامن خلوت ز دست کی دهد آنکو که یافت - در دل شـبهای تـار ذوق مناجـات را
هر نفـــسم چنگ و نی از تو پیــامی دهـد - پی نبــرد هر کسـی رمـز اشــارات را
جای دهیــد امشـبم مســجدیان تا ســـحر - مســتم و گــم کرده ام راه خرابات را
دوش تفرج کنــان خوش ز حــرم تا به دیر - رفتــم و کــردم تمام رفع خیـالات را
غیر خیالات نیست عــالم و ما کــــردهایم - از دم پیـــر مغــان رفع خیـــالات را
خاک نشـــینان عشـــق بیمــدد جبرئیل - هر نفســی میکنند سـیر ســماوات را
در سـر بازار عشـق کــس نخرد ای عــزیز - ازتو به یک جو هزار کشف و کرامات را
وحدت ازین پس مــده دامن رندان ز دست - صـرف خرابــات کن جمـله اوقات را
***
[یزدانپناه عسکری]
روح آفریده شده، بازتابِ کاواک و خلوت و خلاء وصف ناپذیری است که آفرینش و عالم را آفریده.
_______
«قیل: أین کان ربّنا قبل أن خلق السّماء و الأرض؟ قال: فی عَمَاءٍ تحته عَمَاءٌ و فوقه عَمَاءٌ». «پروردگارمان کجا بود پیش از این که آفرینش را بیافریند؟» نبی اکرم چنین پاسخ داد: «او در «عمی» ابری بود که در بالا و پایین آن هوایی نبود.»