گنجور

بخش ۱۲۴ - عقد سی و نهم در نصیحت نفس خود که از همه گرفتارتر است و به نصیحت سزاوارتر

جامی این پرده سرایی تا چند
چون جرس هرزه درایی تا چند
چند بیهوده کنی خوش نفسی
هیچ نگرفت دلت زین جرسی
ساز بشکست چه افغان است این
تار بگسست چه دستان است این
نامه عمر به توقیع رسید
نظم احوال به تقطیع کشید
تنگ شد قافیه عمر شریف
دمبدم می شودش مرگ ردیف
سر به جیبی همه شب قافیه جوی
تنت از معنی باریک چو موی
گه شوی سوی مقاصد قاصد
باشی آن را به قصاید صاید
مدح ارباب مناصب گویی
فتح ابواب مطالب جویی
گه پی ساده دلی سازی جا
بر سر لوح بیان حرف هجا
گه کنی میل غزل پردازی
عشق با طرفه غزالان بازی
گه پی مثنوی آری زیور
بر یکی وزن هزاران گوهر
گه ز ترجیع شوی بندگشای
عقل و دین را فکنی بند به پای
گاهی از بهر دلر غمخواره
سازی از نظم رباعی چاره
گاه با هم دهی از طبع بلند
قطعه قطعه ز جواهر پیوند
گه به یک بیت ز غم فرد شوی
مرهم سینه پر درد شوی
گه کنی گم به معما نامی
خواهی از گمشده نامی کامی
گاهی از مرثیه ماتم داری
وز مژه خون دمادم باری
که فلان میر و فلان شاه بمرد
ملک و میراث به بدخواه سپرد
به که داری چو نهایت نگران
ماتم خویش به مرگ دگران
بین که چون سهم اجل را قوسی
کرد گردون ز پی فردوسی
با دل شق شده چون خامه خویش
ماند سر زیر ز شهنامه خویش
ناظم گنجه نظامی که به رنج
عدد گنج رسانید به پنج
روز آخر که ازین مجلس رفت
گنج ها داده ز کف مفلس رفت
گرچه می‌رفت به سحر افشانی
بر فلک دبدبه خاقانی
گشت پامال حوادث دبه اش
بی صدا شد چو دبه دبدبه اش
انوری کو و دل انور او
حکمت شعر خردپرور او
کو ظهیر آن که چو خضر آب حیات
کلک او داشت روان در ظلمات
هر کمالی که سپاهانی داشت
که به کف تیغ سخنرانی داشت
شد ازین دایره دیر مسیر
آخرالامر همه نقص پذیر
گرد حرفی که رقم زد سعدی
بر رخ شاهد معنی جعدی
صرصر قهر چو شد حادثه زای
آمد آن جعد معنبر در پای
حافظ از نظم بلند آوازه
کرد آیین سخن را تازه
لیک روز و شبش از بیشه کمند
زان بلندی سوی پستی افکند
پخت از دور مه و گردش سال
میوه باغ خجندی به کمال
لیک باد اجل آن میوه پاک
ریخت در خطه تبریز به خاک
آن دو طوطی که به نوخیزیشان
بود در هند شکرریزیشان
عاقبت سخره افلاک شدند
خامشان قفس خاک شدند
گام بگشا که شگرفان رفتند
یک به یک نادره حرفان رفتند
زود برگرد چو برخواهی گشت
زین تبه حرف که فرصت بگذشت
کیست کز باغ سخنرانی رفت
که نه با داغ پشیمانی رفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جامی این پرده سرایی تا چند
چون جرس هرزه درایی تا چند
هوش مصنوعی: این دنیا و زندگی چقدر ادامه خواهد داشت و ما تا چه زمانی می‌توانیم در آن بیهوده زندگی کنیم و به مسائل بی‌اهمیت بپردازیم؟
چند بیهوده کنی خوش نفسی
هیچ نگرفت دلت زین جرسی
هوش مصنوعی: چند وقت را بیهوده صرف خوش‌نفس بودن می‌کنی، که دلت از این همه توهم و تظاهر چیزی به دست نیاورده است.
ساز بشکست چه افغان است این
تار بگسست چه دستان است این
هوش مصنوعی: این بیت به شکستن ساز و تار اشاره دارد و نشان‌دهنده‌ی نابودی و عدم هماهنگی است. به نوعی از آن می‌توان دریافت که وقتی چیزی از هم می‌پاشد، صدای ناله و افغانی به گوش می‌رسد و به زوال و ناکامی دلالت دارد. انگار این شکست نه تنها به ساز بلکه به دستانی که آن را نواخته‌اند نیز آسیب می‌زند.
نامه عمر به توقیع رسید
نظم احوال به تقطیع کشید
هوش مصنوعی: نامه عمر به دستش رسید و اوضاع به شکل ناپیوسته و نامنظم درآمد.
تنگ شد قافیه عمر شریف
دمبدم می شودش مرگ ردیف
هوش مصنوعی: زندگی انسان به پایان نزدیک می‌شود و هر لحظه زنده بودن او با مرگ در ارتباط است.
سر به جیبی همه شب قافیه جوی
تنت از معنی باریک چو موی
هوش مصنوعی: هر شب در جستجوی قافیه‌ای هستی که به دقت و نازکی مو به معانی عمیق و ظریف برسد.
گه شوی سوی مقاصد قاصد
باشی آن را به قصاید صاید
هوش مصنوعی: گاهی به سمت اهدافی که می‌خواهی می‌روی، در این مسیر باید مانند کسی که به دنبال شکار است، اشعار زیبا و مؤثر را به کار بگیری.
مدح ارباب مناصب گویی
فتح ابواب مطالب جویی
هوش مصنوعی: ستایش افراد دارای مقام و قدرت مانند گشایش درهای درخواست و خواسته‌های انسان است.
گه پی ساده دلی سازی جا
بر سر لوح بیان حرف هجا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با صداقت و سادگی، تو کارهایی می‌کنی که بر دل و زبان انسان‌ها تأثیر می‌گذارد و کلمات را به زیبایی روی نوشته‌ها می‌آوری.
گه کنی میل غزل پردازی
عشق با طرفه غزالان بازی
هوش مصنوعی: گاهی با چشمان زیبا و دلربا مانند غزالی بازی می‌کنی و خود را سرگرم شعر و عشق می‌سازی.
گه پی مثنوی آری زیور
بر یکی وزن هزاران گوهر
هوش مصنوعی: گاهی برای شعر مثنوی، بر یک وزن زینت می‌بخشی که ارزش آن به اندازه هزاران گوهر است.
گه ز ترجیع شوی بندگشای
عقل و دین را فکنی بند به پای
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که از تعصبات و وابستگی‌ها رها شوی و توانایی فکر کردن به مسائل عقلی و دینی را پیدا کنی.
گاهی از بهر دلر غمخواره
سازی از نظم رباعی چاره
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر دل کسی که غمگین است، به سرودن رباعی وادار می‌شوی تا دلش را شاد کنی.
گاه با هم دهی از طبع بلند
قطعه قطعه ز جواهر پیوند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با هم بودن ما، از اخلاق و سرشت بلند ما نشأت می‌گیرد و باعث می‌شود که مانند جواهرات در کنار هم درخشان و ارزشمند شویم.
گه به یک بیت ز غم فرد شوی
مرهم سینه پر درد شوی
هوش مصنوعی: گاهی با یک شعر غمگین، آرامش را به دل شکسته‌ات برمی‌گردانی و دردهای سینه‌ات کمی تسکین می‌یابد.
گه کنی گم به معما نامی
خواهی از گمشده نامی کامی
هوش مصنوعی: اگر در حل معماها شکست بخوری و نامی از گمشده پیدا نکنید، در نهایت نمی‌توانی به نتیجه‌ای برسید.
گاهی از مرثیه ماتم داری
وز مژه خون دمادم باری
هوش مصنوعی: گاهی از مرثیه و عزاداری غمگین می‌شوی و اشک‌هایت به طور مداوم از چشمانت سرازیر می‌شوند.
که فلان میر و فلان شاه بمرد
ملک و میراث به بدخواه سپرد
هوش مصنوعی: پس از مرگ فلانی، ملک و میراث به کسی رسید که لیاقت آن را نداشت و در واقع به دست بدخواه افتاد.
به که داری چو نهایت نگران
ماتم خویش به مرگ دگران
هوش مصنوعی: به چه کسی توجه می‌کنی وقتی که خودت در غم و اندوه هستی و به مرگ دیگری فکر می‌کنی؟
بین که چون سهم اجل را قوسی
کرد گردون ز پی فردوسی
هوش مصنوعی: به دقت بنگر؛ زیرا زمانی که سرنوشت، سهم مرگ را رقم می‌زند، آسمان به دنبال فردوسی (شخصیت بزرگ تاریخی) حرکتی می‌کند.
با دل شق شده چون خامه خویش
ماند سر زیر ز شهنامه خویش
هوش مصنوعی: دل من مانند خامه‌ای که به سختی در هم فشرده شده، زیر بار داستان‌های شجاعت و بزرگی‌ام مانده است.
ناظم گنجه نظامی که به رنج
عدد گنج رسانید به پنج
هوش مصنوعی: ناظم گنجینه‌ی نظامی، کسی است که با تلاش و کوشش فراوان، توانسته است تعداد گنج‌ها را به عدد پنج برساند.
روز آخر که ازین مجلس رفت
گنج ها داده ز کف مفلس رفت
هوش مصنوعی: در روز پایانی، وقتی از این مجلس خارج شد، دارایی‌هایش را از دست داد و به حالتی فقیرانه رفت.
گرچه می‌رفت به سحر افشانی
بر فلک دبدبه خاقانی
هوش مصنوعی: هرچند که او به سمت صبح درخششی داشت که به آسمان جلوه می‌داد، اما با این حال، شکوه و عظمت خاقانی هنوز پابرجا بود.
گشت پامال حوادث دبه اش
بی صدا شد چو دبه دبدبه اش
هوش مصنوعی: وقتی حوادث و مشکلات به سراغش آمدند، او هم بدون اینکه سر و صدایی کند، به آرامی از بین رفت و دیگر کسی به وجودش توجه نکرد.
انوری کو و دل انور او
حکمت شعر خردپرور او
هوش مصنوعی: انوری کسی است که دلش نورانی است و شعرهایش دارای حکمت‌هایی است که عقل را پرورش می‌دهد.
کو ظهیر آن که چو خضر آب حیات
کلک او داشت روان در ظلمات
هوش مصنوعی: کو ظهیر، کسی که مانند خضر، آب حیات را در دست دارد و قلمش در تاریکی‌ها در حال نوشتن است.
هر کمالی که سپاهانی داشت
که به کف تیغ سخنرانی داشت
هوش مصنوعی: هر ویژگی یا برتری که یک سخنور برجسته و توانا دارد، می‌تواند به مانند مهارت والای یک سپاهی باشد که با قدرت و تسلط از سخن خود استفاده می‌کند.
شد ازین دایره دیر مسیر
آخرالامر همه نقص پذیر
هوش مصنوعی: از این دایره زمان، هرچه می‌گذرد، به پایان کار و زندگی، همه ما نقص‌ها و کاستی‌هایی خواهیم داشت.
گرد حرفی که رقم زد سعدی
بر رخ شاهد معنی جعدی
هوش مصنوعی: حرفی که سعدی در مورد زیبایی و جذابیت معشوقه‌اش گفت، بر چهره او نقش بسته و زیبایی‌اش را جلوه‌گر کرده است.
صرصر قهر چو شد حادثه زای
آمد آن جعد معنبر در پای
هوش مصنوعی: وقتی طوفان خشم بر سرزمین نازل شد، آن دختر زیبا با موهای زیبایش به‌طور ناگهانی ظاهر شد.
حافظ از نظم بلند آوازه
کرد آیین سخن را تازه
هوش مصنوعی: حافظ با شعرهای زیبا و مؤثر خود، قوانین و هنر سخن گفتن را به شکلی نوین و شگفت‌انگیز معرفی کرد.
لیک روز و شبش از بیشه کمند
زان بلندی سوی پستی افکند
هوش مصنوعی: اما روز و شب او از جنگل دَمی را به سوی پایین می‌افکند.
پخت از دور مه و گردش سال
میوه باغ خجندی به کمال
هوش مصنوعی: از دور، زیبایی ماه و چرخش سال، میوه‌های باغ خجند را به کمال رسانده است.
لیک باد اجل آن میوه پاک
ریخت در خطه تبریز به خاک
هوش مصنوعی: اما باد مرگ آن میوه خوب را در سرزمین تبریز به زمین انداخت.
آن دو طوطی که به نوخیزیشان
بود در هند شکرریزیشان
هوش مصنوعی: دو طوطی که در جوانی خود در هند زندگی می‌کردند و شیرینی و زیبایی آنجا را تجربه می‌کردند.
عاقبت سخره افلاک شدند
خامشان قفس خاک شدند
هوش مصنوعی: در نهایت، افرادی که نادان و ناتوان بودند، به بازیچه‌ی سرنوشت تبدیل شدند و در بند خاک گرفتار آمدند.
گام بگشا که شگرفان رفتند
یک به یک نادره حرفان رفتند
هوش مصنوعی: قدم بردار که بزرگ‌مردان یکی پس از دیگری رفتند و سخن‌وران نادر نیز از میان ما رفتند.
زود برگرد چو برخواهی گشت
زین تبه حرف که فرصت بگذشت
هوش مصنوعی: به سرعت برگرد، چون اگر بخواهی برگردی، این بیهوده است؛ زیرا زمان از دست رفته است.
کیست کز باغ سخنرانی رفت
که نه با داغ پشیمانی رفت
هوش مصنوعی: چه کسی در عالم سخنوری قدم گذاشته است که بدون حسرت و داغی از پشیمانی آنجا را ترک کرده باشد؟