بخش ۳۳ - حکایت آن صاحب کرم که بر همیان درم از رشته تدبیر پندگویان بند نهاد
هر چه دهی از سر انصاف ده
قفل عدم بر در اسراف نه
بعد شکستن صدف خویش را
خوار مگردان خلف خویش را
بهره که دیدی ز خداوند خود
ساز ذخیره پی فرزند خود
تا چه بریزد صدفت زیر خاک
بهره ور آید ز تو آن در پاک
گفت که دارم سفری دور پیش
آنچه به دست است کنم زاد خویش
چون بپرد طوطی من زین قفس
بهره فرزند خداوند بس
دل چو قوی گشت به روزی دهم
از پی فرزند چه روزی نهم
جامی ازین به غم فرزند خور
زرد مکن روی وی از مهر زر
زآفت این رهزنش آگاه کن
قبله اش الرزق علی الله کن
دیده وری خواند به عقل سلیم
حرف فنا از ورق زر و سیم
خواست درین دایره تیز رو
سازدش از نقش بقا سکه نو
عقده ز همیان درم برگرفت
جلوه به میدان کرم در گرفت
بی درمان را درم اندوز ساخت
بی کرمان را کرم آموز ساخت
هر زر و سیمی که به درویش داد
آنچه طلب کرد بسی بیش داد
گفت فضولی ز کرم دست تنگ
کای شده پیش تو یکی سیم و سنگ
بخش ۳۲ - مقاله ششم در اشارت به زکات که سرمایه بالش مال و مالش نفس بخل سگال است: ای شده زندان درم مشت توبخش ۳۴ - مقاله هفتم در اشارت به زیارت بیت الله الحرام که به وادی تگ و پویش در پس هر سنگی سرهنگی سر نهاده و در بوادی جست و جویش در هر بن خاری گرفتاری از پای درافتاده: ای ز گلت نا زده سر حب دل
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.