گنجور

بخش ۵۷ - حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهده یوسف علیه السلام

یوسف کنعان چو در زندان نشست
بر زلیخا آمد از هجران شکست
خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد
سوی زندان هر شبش آهنگ شد
گفت با او فارغی از داغ عشق
ناچشیده میوه ای از باغ عشق
چند ازین بستانسرای نازنین
چون گنهکاران شوی زندان نشین
گفت باشد از جمال دوست دور
عرصه آفاق بر من چشم مور
ور کنم با او به چشم مور جای
خوشترم باشد ز صد بستانسرای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یوسف کنعان چو در زندان نشست
بر زلیخا آمد از هجران شکست
هوش مصنوعی: وقتی یوسف در زندان به سر می‌برد، زلیخا به خاطر جدایی از او بسیار غمگین و شکسته خاطر شده بود.
خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد
سوی زندان هر شبش آهنگ شد
هوش مصنوعی: زندگی و خانه‌اش برایش به اندازه یک زندان تنگ و سخت شده، به طوری که هر شب به یاد زندان می‌افتد و به سمت آن می‌رود.
گفت با او فارغی از داغ عشق
ناچشیده میوه ای از باغ عشق
هوش مصنوعی: گفت که تو از درد عشق بی‌خبر هستی و نمی‌دانی چه طعمی دارد، مانند کسی که میوه‌ای از باغ عشق نچشیده است.
چند ازین بستانسرای نازنین
چون گنهکاران شوی زندان نشین
هوش مصنوعی: چند بار باید به این باغ زیبا بیایم و مثل گناهکاران به زندان بروم؟
گفت باشد از جمال دوست دور
عرصه آفاق بر من چشم مور
هوش مصنوعی: گفتند اگر از زیبایی یار دور باشم، همانند دانه‌ای کوچک در جهان، هیچ چیز برای من اهمیت ندارد.
ور کنم با او به چشم مور جای
خوشترم باشد ز صد بستانسرای
هوش مصنوعی: اگر با او به چشم یک مور زندگی کنم، برایم جایی خوشایندتر از صد باغ و بستان خواهد بود.