بخش ۵ - ظلم پادشاه چون سیلی حبیب است که هر چند سخت آید سست نماید و ظلم دیگران چون مشت پراکنده رقیب که هر چند سست نماید سخت آید
ای به شاهی کشیده سر به سپهر
خاک پای تو گشته افسر مهر
داد فضل خدایت آن پایه
که شدی مر خدای را سایه
از تکبر مبر به گردون سر
سایه را جای بر زمین خوشتر
جای سایه گر آسمان بودی
خلق را کی ز خور امان بودی
هر که را تیغ خور به فرق سر است
سایه او را ز زخم آن سپر است
حق نشاندت به تخت دادگری
تا کنی پیش تیغ ها سپری
نه که خود تیغ خونفشان باشی
آفت جان این و آن باشی
عدل را رو به چرخ والا کن
ظلم را در چه عدم جا کن
بیخ ظالم ز باغ ملک بکن
شاخ ظلم از درخت دین بشکن
ترسم این شاخت آورد زان بیخ
بار تعییر و میوه توبیخ
دست ظالم اگر نیاری بست
که نیارد به کار خلق شکست
بر جهان شهریار اوست نه تو
صاحب اقتدار اوست نه تو
ده ز اورنگ خسروی پشتش
خاتم ملک کن در انگشتش
ظلم یک کس کشیدن آسان است
ظلمجو چون دو شد فراوان است
تیز کز یک طرف رسد به مرد
به سپر دفع آن تواند کرد
ور ز هر سو سه و چهار بود
چاره یا مرگ یا فرار بود
بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده: کاش نوشیروان کنون بودیبخش ۶ - پیغام فرستادن سلطان به پادشاه روم که اگر چه من بنده زاده ام اما قرار مملکت بر این وجه داده ام که هیچ قوی بازو را مجال آن نمانده است که دست تطاول به مال ضعیفی دراز کند و اگر ناگاه دراز دستی واقع شود به موجب فرموده من بود و انصاف دادن پادشاه روم که هر کسی را دست ضبط و سیاست چنین بالا بود می شاید که همه زبردستان زیردستان او باشند: شاه غزنین چو واقفی ز علوم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.