بخش ۶۲ - خریدن تاجر تحفه را و به خانه بردن و جذبه رسیدن مر او را
تاجر القصه شد عزایم خوان
بهر تسخیر آن پری سوی خان
دیده چون از رخش منور یافت
دیده را از شنیده بهتر یافت
دید ماهی عجب رباینده
برتر از مدحت ستاینده
صد خریدار پیشش استاده
بیع او در مزاد افتاده
تاجر از جمله پای پیش نهاد
کرد بر هر چه هر که گفت مزاد
تا درآورد عاقبت به شمار
از درم در بهاش بیست هزار
فتنه عالمی خرید و ببرد
خانه ویرانگری به خانه سپرد
روزگاری حریف او می بود
به غنا و نوا و رود و سرود
لیک می دید ازو ربودگیی
واندر آن هر دمش فزودگیی
تا یکی روز بر گرفت آهنگ
به نوای لب و نوازش چنگ
گفت کای غمگسار غمخواران
مرهم سینه دل افگاران
همدم ناله سحر خیزان
رازدار ز دیده خونریزان
دستگیر فتادگان از پای
ره به جا آر رفتگان از جای
جای در پرده دلم کردی
پرده خلق منزلم کردی
عشق تو شعله زد ز خرمن من
بکش از دست خلق دامن من
نیست جز بندگیت زندگیم
بند هر کس مکن به بندگیم
به جمال و کمال تو سوگند
که مرا تا غمت به دام افکند
غم دیگر نیافت ره به دلم
تخم دیگر نرست ز آب و گلم
آنچنان پر شد از توام رگ و پی
که شود پر سبوی و خم از می
تو کس بی کسان و من بی کس
بی کسی را به غور کار برس
از کف این و آن خلاصم کن
به کرم های خویش خاصم کن
این بگفت و فتاد در گریه
خون ز مژگان گشاد در گریه
گشت از چنگ خود کنار گزین
برگرفت از کنار و زد به زمین
آنچه بودی ز آرزو پیوست
در کنارش چو آرزو بشکست
تاجر و هر که بود با تاجر
اندر آن بزم دلگشا حاضر
همه گفتند کش ز زیبایی
در سر افتاده است سودایی
عشق ماهی چنین رهش زده است
زخم بر جان آگهش زده است
لیک هر چند گفت و گو کردند
از چپ و راست جست و جو کردند
هیچ روشن نشد که آن مه کیست
وانکه بر وی زد از بتان ره کیست
قرب یک سال آنچنان می بود
همدم گریه و فغان می بود
نه به شب خواب و نی به روز قرار
نه ز لب خنده نز زبان گفتار
از طعام و شراب بست دهان
تاجر از حال او رسید به جان
در بسی کار آزمونش کرد
عاقبت جزم بر جنونش کرد
بردش از قصر چون نگارستان
همچو دیوانگان به مارستان
دل به ناکام بر جفاش نهاد
بند آهن به دست و پاش نهاد
او هم آنجا ز دیده خون می راند
شعرها حسب حال خود می خواند
اشکریزان ترانه ای می گفت
غزل عاشقانه ای می گفت
بخش ۶۱ - قصه تحفه مغنیه: تاجری می گذشت در بغدادبخش ۶۳ - رسیدن شیخ بزرگوار سری سقطی قدس الله تعالی سره به سر وقت تحفه و آگاهی یافتن از حالی وی: هم در آن وقت ها سری سقطی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تاجر القصه شد عزایم خوان
بهر تسخیر آن پری سوی خان
هوش مصنوعی: تاجر قصهای به خاطر خواستهاش به میهمانی میرود تا آن پری را به سمت خانهاش بیاورد.
دیده چون از رخش منور یافت
دیده را از شنیده بهتر یافت
هوش مصنوعی: چشم وقتی زیبایی چهرهام را مشاهده کرد، متوجه شد که تجربههای شنیداری هیچگاه به پای زیبایی دیداری نمیرسند.
دید ماهی عجب رباینده
برتر از مدحت ستاینده
هوش مصنوعی: دیدن ماهی، حیرتآور و جالب است و از ستایش و تمجید آن هم فراتر میرود.
صد خریدار پیشش استاده
بیع او در مزاد افتاده
هوش مصنوعی: صدها خریدار در مقابل او ایستادهاند و معاملهاش در حراج قرار گرفته است.
تاجر از جمله پای پیش نهاد
کرد بر هر چه هر که گفت مزاد
هوش مصنوعی: تاجر پیشنهادش را مطرح کرد و بر اساس این پیشنهاد، هر کس نظری داشت، میتوانست بیان کند.
تا درآورد عاقبت به شمار
از درم در بهاش بیست هزار
هوش مصنوعی: سرانجام، بعد از مدتی، او موفق شد تا با تدبیر و تلاشش، به دستاوردی برسد که ارزش آن به بیست هزار درم میرسد.
فتنه عالمی خرید و ببرد
خانه ویرانگری به خانه سپرد
هوش مصنوعی: فتنهای پدید آمد که جهانیان را تحت تأثیر قرار داد و خانهای از تخریب را به خانهای دیگر سپرد.
روزگاری حریف او می بود
به غنا و نوا و رود و سرود
هوش مصنوعی: زمانی او با آهنگ و نوا، همراه بوده و در شادی و سروری در کنار دیگران میزیسته است.
لیک می دید ازو ربودگیی
واندر آن هر دمش فزودگیی
هوش مصنوعی: اما او میدید که از او چیزی ربوده شده و هر لحظه بر شدت این احساس افزوده میشود.
تا یکی روز بر گرفت آهنگ
به نوای لب و نوازش چنگ
هوش مصنوعی: روزی فردی آهنگی زیبا به صدای لب و همراهی ساز زدن شروع کرد.
گفت کای غمگسار غمخواران
مرهم سینه دل افگاران
هوش مصنوعی: ای دلسوز و تسکیندهنده غمها، تو مانند پماد درمانی برای زخمهای دل شکستگان هستی.
همدم ناله سحر خیزان
رازدار ز دیده خونریزان
هوش مصنوعی: دوست و همنشین نالههای کسانی که در سحر بیدارند، حافظ راز چشمان اشکبار است.
دستگیر فتادگان از پای
ره به جا آر رفتگان از جای
هوش مصنوعی: به کمک افرادی که در زندگی به سختی افتادهاند بشتاب و برای کسانی که رحلت کردهاند، یاد و خاطرهی آنها را حفظ کن.
جای در پرده دلم کردی
پرده خلق منزلم کردی
هوش مصنوعی: تو در دل من جایی برای خود انتخاب کردی و با حضور خود، زندگی و دنیای من را تغییر دادی.
عشق تو شعله زد ز خرمن من
بکش از دست خلق دامن من
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتشی است که در کشتزار من زبانه میکشد؛ از دیگران دوری کن و مرا از درد و رنجشان آزاد ساز.
نیست جز بندگیت زندگیم
بند هر کس مکن به بندگیم
هوش مصنوعی: زندگی من فقط به خدمت شما وابسته است و نگذارید که کسی دیگر مرا در قید و بند خود گیرد.
به جمال و کمال تو سوگند
که مرا تا غمت به دام افکند
هوش مصنوعی: من به زیبایی و کمال تو قسم میخورم که تا زمانی که غمت مرا درگیر کرده، از تو دور نخواهم شد.
غم دیگر نیافت ره به دلم
تخم دیگر نرست ز آب و گلم
هوش مصنوعی: دیگر غمی به دل من راه نمییابد و بذر جدیدی در وجودم رشد نمیکند.
آنچنان پر شد از توام رگ و پی
که شود پر سبوی و خم از می
هوش مصنوعی: آنقدر وجودم از تو پر شده که مانند کاسه و ظرفی پر از شراب شده است.
تو کس بی کسان و من بی کس
بی کسی را به غور کار برس
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که به دیگران کمک میکنی و من کسی هستم که در تنهایی خود غوطهورم. بیکسی را به عمق کار و تلاش خود برسان.
از کف این و آن خلاصم کن
به کرم های خویش خاصم کن
هوش مصنوعی: از دست کسانی که به من کمک نمیکنند نجاتم بده و با لطف خودت خاص و ویژهام کن.
این بگفت و فتاد در گریه
خون ز مژگان گشاد در گریه
هوش مصنوعی: او این را گفت و به شدت گریه کرد، اشکهایش مانند خون از چشمانش جاری شد.
گشت از چنگ خود کنار گزین
برگرفت از کنار و زد به زمین
هوش مصنوعی: انسان از کنترل خود فاصله گرفت و از حاشیه انتخابی برداشت و آن را به زمین انداخت.
آنچه بودی ز آرزو پیوست
در کنارش چو آرزو بشکست
هوش مصنوعی: هر آنچه که از آرزو به دست آمده بود، به آن پیوسته بود. اما وقتی آرزوها شکست، آن چیزها نیز از دست رفتند.
تاجر و هر که بود با تاجر
اندر آن بزم دلگشا حاضر
هوش مصنوعی: تاجر و هر کسی که در آن مهمانی دلنواز حضور داشتند.
همه گفتند کش ز زیبایی
در سر افتاده است سودایی
هوش مصنوعی: همه گفتند که به خاطر زیبایی، دیوانگی به سرش زده است.
عشق ماهی چنین رهش زده است
زخم بر جان آگهش زده است
هوش مصنوعی: عشق همچون ماهی، زخمهایی به جان او وارد کرده است و او از این درد و رنج آگاه است.
لیک هر چند گفت و گو کردند
از چپ و راست جست و جو کردند
هوش مصنوعی: هرچند درباره موضوعات مختلف بحث و تبادل نظر کردند و به جست و جوی اطلاعات پرداختند، باز هم به نتیجهای نرسیدند.
هیچ روشن نشد که آن مه کیست
وانکه بر وی زد از بتان ره کیست
هوش مصنوعی: هیچ چیز مشخص نیست که آن معشوق کیست و آن کسی که به او اشاره میکند، از کجا آمده است.
قرب یک سال آنچنان می بود
همدم گریه و فغان می بود
هوش مصنوعی: در طول یک سال، نزدیک بودن به او به اندازهای بود که همیشه با گریه و ناله همراه بود.
نه به شب خواب و نی به روز قرار
نه ز لب خنده نز زبان گفتار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از بیقراری و ناآرامی است. شاعر به وضوح میگوید که نه در شب میتواند آرامش و خواب داشته باشد و نه در روز آرامش را احساس میکند. همچنین، نه از لبانش خندهای جاری میشود و نه از زبانش کلامی به راحتی بیان میشود. به طور کلی، احساساتی از دلشوری و اضطراب را منتقل میکند.
از طعام و شراب بست دهان
تاجر از حال او رسید به جان
هوش مصنوعی: تاجر به خاطر طعام و شراب از گفت و گو و تعاملات خود دوری کرده و از حال و روز خود به شدت نگران و متاثر شده است.
در بسی کار آزمونش کرد
عاقبت جزم بر جنونش کرد
هوش مصنوعی: او در بسیاری از کارها آزمون و امتحان کرد و در نهایت تصمیم خود را بر اساس دیوانگیاش گرفت.
بردش از قصر چون نگارستان
همچو دیوانگان به مارستان
هوش مصنوعی: او را از قصر به جایی بردند که به زیبایی باغها میماند، مانند دیوانگان به مکانی شبیه به مارستان.
دل به ناکام بر جفاش نهاد
بند آهن به دست و پاش نهاد
هوش مصنوعی: دلش را به وصال کسی که به او نمیرسید سپرده بود و مانند زندانی با زنجیرهایی به او وابسته بود.
او هم آنجا ز دیده خون می راند
شعرها حسب حال خود می خواند
هوش مصنوعی: او نیز در آن مکان، از چشمانش اشکها ریخته و شعرهایی را بر اساس حال و روز خود میخواند.
اشکریزان ترانه ای می گفت
غزل عاشقانه ای می گفت
هوش مصنوعی: در حالتی شادی و شیوایی، کسی در حال خواندن یک آهنگ زیبا و عاشقانه بود.