بخش ۱۷۶ - قصه آن خرس که آبش می برد شخصی تصور کرد که خیکی است پر بار، رفت تا آن را بگیرد، خرس در وی آویخت، آن شخص به وی درماند، دیگری از کناره فریاد کرد که خیک را بگذار و بیرون آی. گفت من او را گذاشته ام او مرا نمی گذارد
خرسی از حرص طعمه بر لب رود
بهر ماهی گرفتن آمده بود
ناگه از آب ماهیی برجست
برد حال به صید ماهی دست
پایش از جای شد در آب فتاد
پوستین زان خطا در آب نهاد
ای بسا کس که حرص زد راهش
آب ناخورده کشت در چاهش
آب بهر حیات خود طلبید
لیک ازان جز هلاک خویش ندید
آب بس تیز بود و پهناور
خرس مسکین در آب شد مضطر
دست و پا زد بسی و سود نداشت
عاقبت خویش را به آب گذاشت
از بلا چون به حیله نتوان رست
باید آنجا ز حیله شستن دست
همچو خیکی که پشم ناکنده
باشد از رخت و پخت آگنده
بر سر آب چرخ زن می رفت
دست شسته ز جان و تن می رفت
دو شناور ز دور بر لب آب
بهر کاری همی شدند شتاب
چشمشان ناگهان فتاد بر آن
از تحیر شدند خیره در آن
کان چه چیز است مرده یا زنده ست
پوستی از قماش آگنده ست
آن یکی بر کناره منزل ساخت
وان دگر خویش را در آب انداخت
آشنا کرد تا به آن برسید
خرس خود مخلصی همی طلبید
در شناور دو دست زد محکم
باز ماند از شنا شناور هم
اندر آن موج گشته از جان سیر
گاه بالا همی شد و گه زیر
یار چون دید حال او ز کنار
بانگ برداشت کای گرامی یار
گر گران است پوست بگذارش
هم بدان موج آب بسپارش
گفت من پوست را گذاشته ام
دست از پوست باز داشته ام
پوست از من همی ندارد دست
بلکه پشتم به زور پنجه شکست
جهد کن جهد ای برادر بوک
پوست دانی ز خرس و خیک ز خوک
نبری خرس را ز دور گمان
پوستی پر قماش و رخت گران
نکنی خوک را ز جهل خیال
خیکی از شهد ناب مالامال
گر تو گویی ستوده نیست بسی
که نهی خرس و خوک نام کسی
گویم آری ولی بداندیشی
کش نباشد بجز بدی کیشی
جز بدی و ددی نداند هیچ
مرکب بخردی نراند هیچ
خرس یا خوک اگر نهندش نام
باشد آن خرس و خوک را دشنام
بزهی گر بود درین اقوال
زان دو باید نه از وی استحلال
ای خدا دل گرفت ازین سخنم
چند بیهوده گفت و گوی کنم
زین سخن مهر بر زبانم نه
هر چه مذموم ازان امانم ده
از بدی و ددی مده سازم
وز بدان و ددان رهان بازم
هر که دل ز آرزوی او خوش نیست
به زبان گفت و گوی او خوش نیست
چون توان یاد دوستان کردن
دل ازان یاد بوستان کردن
حیف باشد حکایت دشمن
رفتن از بوستان سوی گلخن
چون حدیث خسان نه بهبود است
باز گردم به آنچه مقصود است
بخش ۱۷۵ - در بیان آنکه شرط صحبت آنست که همه اصحاب در معرض آن باشند که چون در یکدیگر عیبی بینند به قول یا فعل دفع آن بکنند: مرد باید که یار جوی بودبخش ۱۷۷ - رجوع به آنچه پیش از این اشارتی به آن رفته بود: پیش ازین ذکر قاصد و نامه
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خرسی از حرص طعمه بر لب رود
بهر ماهی گرفتن آمده بود
هوش مصنوعی: خرسی به خاطر حس طمع برای شکار یک ماهی، در کنار رودخانه ایستاده و منتظر فرصت است تا بتواند ماهی را بگیرد.
ناگه از آب ماهیی برجست
برد حال به صید ماهی دست
هوش مصنوعی: ناگهان ماهی از آب بیرون پرید و حالا در دام شکار ماهی گرفتار شده است.
پایش از جای شد در آب فتاد
پوستین زان خطا در آب نهاد
هوش مصنوعی: پایش از جا حرکت کرد و به آب افتاد، و به خاطر آن اشتباه، پوستینش را نیز در آب گذاشت.
ای بسا کس که حرص زد راهش
آب ناخورده کشت در چاهش
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که با حرص و طمع خود، راهی را طی کردهاند و به بیراهه رفتهاند به طوری که در نهایت به ضرر خودشان تمام شده است.
آب بهر حیات خود طلبید
لیک ازان جز هلاک خویش ندید
هوش مصنوعی: آب برای زنده ماندن خود درخواست کرد، اما جز نابودی خویش چیزی نیافت.
آب بس تیز بود و پهناور
خرس مسکین در آب شد مضطر
هوش مصنوعی: آب بسیار تند و وسیع بود و خرس بیچاره در آن گرفتار شد.
دست و پا زد بسی و سود نداشت
عاقبت خویش را به آب گذاشت
هوش مصنوعی: بسیار کوشید و تلاش کرد، اما در نهایت نتیجهای نگرفت و سرانجام خودش را به آب سپرد.
از بلا چون به حیله نتوان رست
باید آنجا ز حیله شستن دست
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوان از مشکل با ترفند و فریب نجات یافت، باید از استفاده از ترفند و فریب دست برداشت و به یک راه دیگر فکر کرد.
همچو خیکی که پشم ناکنده
باشد از رخت و پخت آگنده
هوش مصنوعی: مانند حریری که هنوز از پشم بیکیفیت بافته نشده، پر از کثیفی و ناپاکی است.
بر سر آب چرخ زن می رفت
دست شسته ز جان و تن می رفت
هوش مصنوعی: در کنار آب، کسی در حال گردش چرخ بود و در حالی که از خود و زندگیاش دست شسته بود، حرکت میکرد.
دو شناور ز دور بر لب آب
بهر کاری همی شدند شتاب
هوش مصنوعی: دو شناور از دور به سمت لب آب نزدیک میشدند و با شتاب برای انجام کاری آماده میشدند.
چشمشان ناگهان فتاد بر آن
از تحیر شدند خیره در آن
هوش مصنوعی: چشمشان ناگهان به آن چیز افتاد و از حیرت خیره ماندند.
کان چه چیز است مرده یا زنده ست
پوستی از قماش آگنده ست
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، چه مرده و چه زنده، تنها پوستی است که از پارچهای بافته شده.
آن یکی بر کناره منزل ساخت
وان دگر خویش را در آب انداخت
هوش مصنوعی: یکی در کنار خانه خود به کارهایی مشغول است و دیگری خود را در دریا و چالشهای زندگی غرق کرده است.
آشنا کرد تا به آن برسید
خرس خود مخلصی همی طلبید
هوش مصنوعی: به شما کمک کرد تا به هدف خود برسید، در حالی که خود او نیاز به حمایت و محبت داشت.
در شناور دو دست زد محکم
باز ماند از شنا شناور هم
هوش مصنوعی: در حین شنا، دو دست را به طور قوی به کار گرفت، اما هنوز هم نتوانست در آب خود را نگه دارد.
اندر آن موج گشته از جان سیر
گاه بالا همی شد و گه زیر
هوش مصنوعی: در میان آن موجی که از زندگی سرشار است، گاهی به سمت بالا میرود و گاهی به سمت پایین.
یار چون دید حال او ز کنار
بانگ برداشت کای گرامی یار
هوش مصنوعی: وقتی یار حال او را دید، از کنارش صدایی بلند کرد و گفت: ای عزیزترین یار.
گر گران است پوست بگذارش
هم بدان موج آب بسپارش
هوش مصنوعی: اگر پوست سنگین است، آن را کنار بگذار و مانند موج آب، به آن بسپار.
گفت من پوست را گذاشته ام
دست از پوست باز داشته ام
هوش مصنوعی: من ظواهر را کنار گذاشتهام و از ظواهر بیرون رفتهام.
پوست از من همی ندارد دست
بلکه پشتم به زور پنجه شکست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من به شدت تحت فشار و سختی قرار دارم، به طوری که توان تحمل بیشتر را ندارم و این بار سنگین به پشت من فشار میآورد تا جایی که احساس میکنم ممکن است تحملم تمام شود.
جهد کن جهد ای برادر بوک
پوست دانی ز خرس و خیک ز خوک
هوش مصنوعی: سعی کن و تلاش کن ای برادر، چرا که میدانی پوست خرس و کیسه خوک چه تفاوتهایی دارند.
نبری خرس را ز دور گمان
پوستی پر قماش و رخت گران
هوش مصنوعی: خرس را از دور مظم نکنید، زیرا به نظر میآید که فقط یک پوست زیبا و لباس گرانقیمتی دارد.
نکنی خوک را ز جهل خیال
خیکی از شهد ناب مالامال
هوش مصنوعی: اگر درک و تفکری درست نداشته باشی، حتی با بهترین و گرانبهاترین چیزها هم نمیتوانی از زندگی لذت ببری.
گر تو گویی ستوده نیست بسی
که نهی خرس و خوک نام کسی
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که ستایش کردن کار جالبی نیست، پس چرا نام کسی را به بدی میکشی و او را به خرس و خوک تشبیه میکنی؟
گویم آری ولی بداندیشی
کش نباشد بجز بدی کیشی
هوش مصنوعی: میگویم که آری، اما اگر کسی بدبین باشد، هیچ چیز جز بدی از او دیده نخواهد شد.
جز بدی و ددی نداند هیچ
مرکب بخردی نراند هیچ
هوش مصنوعی: هیچ کس جز انسانهای نیک و باخرد نمیتواند به خوبی از ویژگیهای بدی و پلیدی آگاه شود. نیکان و خردمندان هیچ وقت بر مرکب بدی سوار نمیشوند.
خرس یا خوک اگر نهندش نام
باشد آن خرس و خوک را دشنام
هوش مصنوعی: اگر خرس یا خوکی را نام ببریم، در واقع به آنها توهین کردهایم؛ چرا که این نامها به خودی خود ناپسند و زشت هستند.
بزهی گر بود درین اقوال
زان دو باید نه از وی استحلال
هوش مصنوعی: اگر در این سخنان جرمی وجود دارد، باید از دو طرف مورد توجه قرار گیرد و نه از جانب او باید حلال شود.
ای خدا دل گرفت ازین سخنم
چند بیهوده گفت و گوی کنم
هوش مصنوعی: ای خدا، دل من از این حرفها ناراحت است. چرا بیفایده صحبت کنم؟
زین سخن مهر بر زبانم نه
هر چه مذموم ازان امانم ده
هوش مصنوعی: از این گفتار، محبت بر زبانم جاری است و هرچه زشت و ناپسند است، به دور بماند.
از بدی و ددی مده سازم
وز بدان و ددان رهان بازم
هوش مصنوعی: من از شر و بدی دوری میکنم و از افراد بد و شرور فاصله میگیرم.
هر که دل ز آرزوی او خوش نیست
به زبان گفت و گوی او خوش نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر آرزوهای او دلشاد نیست، نمیتواند به گفتوگوی او نیز خوشحال باشد.
چون توان یاد دوستان کردن
دل ازان یاد بوستان کردن
هوش مصنوعی: زمانی که میتوان به یاد دوستان بود، دل را از یاد گلها و باغها آزاد کن.
حیف باشد حکایت دشمن
رفتن از بوستان سوی گلخن
هوش مصنوعی: نمیتوان به راحتی قبول کرد که دشمنی به سوی جایی برود که پر از گلهای زیبا و خوشبوست و از آنجا به جایی تاریک و ناخوشایند منتقل شود.
چون حدیث خسان نه بهبود است
باز گردم به آنچه مقصود است
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از ضعیفان فایدهای ندارد، دوباره به چیزی که هدف من است، برمیگردم.