شمارهٔ ۲۶
چه عجب گر دلت زمن بگرفت
که مرا دل زخویشتن بگرفت
شدم از ضعف آنچنان که مرا
باد بربود و پیرهن بگرفت
سخنی با تو خواستم گفتن
گریه خود راه بر سخن بگرفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه عجب گر دلت زمن بگرفت
که مرا دل زخویشتن بگرفت
هوش مصنوعی: عجبی ندارد اگر دلت به من وابسته شود، چون من که خودم، از عشق به تو دل بر نداشتهام.
شدم از ضعف آنچنان که مرا
باد بربود و پیرهن بگرفت
هوش مصنوعی: به قدری ضعیف شدم که مانند یک برگ درخت، باد مرا به راحتی برد و لباس من را گرفت.
سخنی با تو خواستم گفتن
گریه خود راه بر سخن بگرفت
هوش مصنوعی: میخواستم با تو صحبت کنم، اما اشکهایم اجازه ندادند که حرف بزنم.