گنجور

شمارهٔ ۲۴

دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت
با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود
کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول
آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
چندین هزار لابه که کردم همی بدو
یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
میگفتمش چه کرده ام آخر چه گفته ام
البته نیک و بد سخن از سر نمیگرفت
من پیش او بعذر بیک پای همچو سرو
او درگرفته بود و سخن در نمیگرفت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت
با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
هوش مصنوعی: دیشب آن معشوقه از روی زانو بلند نمی‌شد و با ما صحبت نمی‌کرد و جامی در دست نمی‌گرفت.
در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود
کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
هوش مصنوعی: او در حال خشم بود و نمی‌دانم دلیلش چه بود، اما آن ماه (عزیز) هرگز لبخندش را از من دریغ نمی‌کرد.
در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول
آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
هوش مصنوعی: من در عذرخواهی خود صد ترانه خواندم تا شاید بپذیرد، اما هیچ‌گاه از آنچه که بود فراتر نرفت.
چندین هزار لابه که کردم همی بدو
یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
هوش مصنوعی: چندین هزار بار از او درخواست کردم، اما حتی یک ذره از عشق خود را در دل آن کافر نپذیرفت.
میگفتمش چه کرده ام آخر چه گفته ام
البته نیک و بد سخن از سر نمیگرفت
هوش مصنوعی: من از او می‌پرسیدم که چه کار کرده‌ام و چه چیزی گفته‌ام، تا جایی که خوب یا بد بودن کلامم را در نظر نمی‌گرفت.
من پیش او بعذر بیک پای همچو سرو
او درگرفته بود و سخن در نمیگرفت
هوش مصنوعی: من به خاطر اشتباهی که کردم، با شرمندگی و خجالت در برابر او ایستاده بودم، اما او به قدری با وقار و متین بود که نتوانستم چیزی بگویم.