شمارهٔ ۲۴
دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت
با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود
کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول
آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
چندین هزار لابه که کردم همی بدو
یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
میگفتمش چه کرده ام آخر چه گفته ام
البته نیک و بد سخن از سر نمیگرفت
من پیش او بعذر بیک پای همچو سرو
او درگرفته بود و سخن در نمیگرفت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.