گنجور

شمارهٔ ۲ - لغز باسم آب

آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا
چون روح بالطافت و چون عقل باصفا
از باد همچو جوشن و از آفتاب تیغ
از شبه همچو آینه وز لطف چون هوا
نازک دلی لطیف که از جنبش نسیم
رویش پر از شکن شود و چشم پر قذا
خالی ز نقش و رسم چو صوفی کبود پوش
فارغ زرنک و بوی چو پیران پارسا
گاهیچو سیم و گاه چو سیماب و گاه یشم
گاهی بلور ساده و گه در پر بها
گه یار نفس ناطقه از راه تربیت
گه جان نفس نامیه در نشوو در نما
هم مغز افرینش و هم مایه حیات
هم دایه شجرها هم مادر گیا
گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند
گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا
گردنده مطیع و خروشنده خموش
مردافکنی ضعیف وسبک قیمتی روا
ازعذب وازخوشی می و شکر نمایدت
وز تلخ و شور گوهر و عنبر دهد ترا
از قدر همچو مهرو ز قدرت چو آسمان
از رنک چون زمرد و از شکل اژدها
گاه از میان کوه گشاید همی کمر
گاهی عنان بسوی گلستان کند رها
گاهی زندبهر نفسی چنین بروی در
گاهی کند زدست خسی پیرهن قبا
خوشخوارتر زنعمت وشیرین تر ازامید
سازنده تر زدولت وروشن تراز ذکا
باچشم عاشقان و رخ دلبران قرین
وزچشم سلفگان ورخ مفلسان جدا
نقاش نیست ازچه نگاردهمی صور
حمال نیست بارگران میکشد چرا
همخانه نزد او نرسد جزبجوش و جنک
بیگانه اندر او نشود جز بآشنا
چشمش چو چشم مردم آزاده درفشان
زاسیب دور چرخ ولی چرخ آسیا
که همعنان باد صبا گشته در سفر
که در رکاب خاک زمین گشته مبتلا
راز دلش ز صفحه رویش بود پدید
هکچون زروی عاشق دلداده در هوا
گه در شمر زباد بزنجیر کرده پای
گاهی عنان او شده از دست او رها
خواننده نی و دارد پیوسته در کنار
گاهی سفینه گه ورقی چند بی نوا
گاهی غریب را بنماید طریق سیر
گاهی طیب را بنماید دلیل داء
چون حکم ایزدی سبب صحت و سقم
چون دور آسمان سبب شدت ورخا
پیوسته در حمایت او لشکر بلاد
همواره در رعایت او اهل روستا
مقصود جستجوی سکندر بشرق و غرب
مطلوب آرزوی شهیدان کربلا
گاهی دهد بتیع زبان رونق سخن
گاهی زبان تیغ بدو یابد انجلا
صافی دلست لیک شود چون منافقان
همرنک آنکه باشد با آنش التقا
دودی ازو بر آید وانگه شود عرق
هرگه که آفتاب فلک رفت در خبا
فرعون گشته ازدم او باطل الوجود
مانده ز شربت او دایم البقا
سنگین دلست مادر او ز ینسبب بود
سنگین دلی چو مادر خود گشته در نما
گاهی چو جبرییل بخاک آمده ز ابر
گاهی چو مصطفی زمین رفته برسما
گازر شده بگاه وجود مکونات
معبر شده بگاه کرامات اولیا
گاهی گداخته تنش از تیغ آفتاب
گاهی شکافته دلش از ضربت عصا
زو سر فراز گشته همه چیز در جهان
واوسر بشیب چون عدوی صدر مقتدا
مفتی شرع و خواجه عالم قوام دین
آن آفتاب دانش و آن عالم ذکا
بحر علوم و کوه و وقار و سپهر مجد
کان سخا و گنج کرم معدن حیا
بالفظ او چه فخر کند بحر از صدف
با دست او چه لاف زند ابر در سخا
علمش بجز بوقت مسائل نگفته لم
جودش بجز بلفظ شهادت نگفته لا
بر سائلان سخای کفش کرده زرفشان
با زایران صریر درش گفته مرحبا
لطفش بر آن نسق که سحر بگذرد نسیم
خلقش بدان صفت که بگل بروزد صبا
مسندازو منور چون ماه از آفتاب
منبر ازو مزین چون شمس ازضیا
احکام او دلائل تأیید ایزدی
الفاظ اوبقیت اعجاز مصطفا
برداست آفتاب زرای وی ارتفاع
کرداست روزگار بصد روی التجا
فرمان مطلقش شده هم پهلوی قدر
حکم روان او شده هم زانوی قضا
گر نیستی برای کف در فشان او
دریا گهر چه دارد و خورشید کیمیا
ای دام جهل را سخن عذب تو نجات
وی درد فقر را کف دربار تو شفا
با چرخ هم عنانی و با بخت هم رکاب
با عقل همنشینی و باغیب آشنا
هم از زبان کلک تو هر مشکلیست حل
هم از بنان راد تو هر حاجتی روا
از شرم گوهر تو ستاره است ناتوان
از قرص آفتاب از آن شد در احتما
ای ضدر صدر زاده وای خواجه جهان
ای معدن مکارم وای مرکز وفا
گردون که بنده تو بود آب من بریخت
من هم ز بندگانم از او باز خر مرا
خونشد دلم زبسکه ز گردونستم کشید
جانم بشد ز بسکه ز هر دون برم جفا
در عهد چون توئی چو منی مانده ممتحن
دائم نداری از کرم خویشتن روا
در حضرت تو لاف نیارم زدن ولیک
از روی شاعری ننمایم بکس قفا
هر چند شاعری بگدائی فتاده است
من شاعرم بنام ولی نیستم گدا
از نظم من تقاضا هرگز نخوانده کس
وز شعر نشان ندهد هیچکس هجا
چونانکه من برم بمعانی بکر راه
هرگز نبرده راه سوی آشیان قطا
انصاف من بده که همی خواهم از تو داد
زیرا که بر سخن توئی امروز پادشاه
اینگفته به بنزد تو با آنکه گفته اند
ای جوهر لطیف چه چیزی تو حبذا
هر دو قصیده است ولیک این مثال آن؟
هر دو ستاره است سهیل آنگه و سها؟
گرچه برنک هر دو یکی هست پیش چشم
خاصیت زمرد ناید ز گندنا
معنی ربوده ایم ولیکن تفاوتست
آهن ربا عزیز تر آخر ز کهربا
از من بر ندا گرچه بزرگند خوردها
آری ز خویشتن نبود کوه را صدا
هر چند منبع است خراسان وشاعران
پیوسته کرده اند بدان قوم اقتدا
اینجا سخن لطیف تر آیداز آنکه مشک
خوشدم تر است اینجا از تبت و خطا
هر چند خواجگان خراسان بیک مدیح
دادند بدره شان صلت وزرشان عطا
آن از پی صیانت عرض است و نام نیک
نزبهر فضل مادح و نز جودت ثنا
در دیده میکشد همه کس تو تیاولیک
از عز دیده باشد نز فضل توتیا
گویند گژ زبانم کج باش گو زبان
چون هست در معانی و لفظ استوا
طرف کلاه خوبان خود کژ نگوتر است
ابروی و زلف دلبر کژ بهتر و دوتا
نه ماه را ز قوت شمس است اعوجاج؟
نه شاخ را ز حمل ثما ر است انحنا؟
تو حاکم جهانی اگر دعویی کنم
نزد تو ا ین قصیده مرا بس بود گوا
کرد این عروس طبع مرا خطبه خاطبی
کز روی کفو گفتم باشد بدو سزا
مشاطه خرد چو بر او کرد جلوه
وزروی خوب معنی برداشتش غطا
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کردادا
چو نرفت چار فصل درین باب بعد ازان
فسخ نکاح فرمود استاد شعر ما
واینک بنات فکرم مانده هنوز بکر
از کس نهفته نیست حدیثی است برملا
مقصود از ین حدیث همین بود تا شود
معلوم هر کسی که چگونه است ماجرا
من جوهر ار نبردم نزدیک جوهری
خوردم کنون ز دست ملامت بسی قفا
پذیرفتم از خدای که نارم دگر بنظم
بیتی مدیح کس بجز کس از مدحت شما
تا دست انتها نکشد دامن ابد
تا از ازل نشان نتوان دادن ابتدا
پاینده باد همچو ازل جاه و حشمتت
عمرت چو مدت ابد ایمن ز انتها
محروس باد جاه تو از نکبت زوال
معصوم باد جان تو از آفت فنا
حال ولی و حال عدویت بخیر و شر
چونانکه رای عالی تو کرده اقتضا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا
چون روح بالطافت و چون عقل باصفا
هوش مصنوعی: آن چیز پاک و مقدس چیست که مانند روح انبیا لطیف و صاف است، درست مانند عقل که روشنی و صفا دارد؟
از باد همچو جوشن و از آفتاب تیغ
از شبه همچو آینه وز لطف چون هوا
هوش مصنوعی: از باد مانند زره‌ای آهنین و از آفتاب مانند شمشیری تابناک، و از شب مانند آینه‌ای شفاف و از مهربانی مانند هوا هستم.
نازک دلی لطیف که از جنبش نسیم
رویش پر از شکن شود و چشم پر قذا
هوش مصنوعی: دل رقیق و حساس او چنان است که با وزش ملایم باد، چهره‌اش دچار تغییراتی لطیف و شکننده می‌شود و چشمانش از زیبایی پر است.
خالی ز نقش و رسم چو صوفی کبود پوش
فارغ زرنک و بوی چو پیران پارسا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وصف حالتی درونی و روحانی اشاره دارد که فردی مانند صوفی در خود دارد. او از زرق و برق دنیوی و زیبایی‌های ظاهری بی‌نیاز است و بیشتر به موضوعات معنوی و پارسایی توجه دارد. این فرد از زینت‌ها و جذابیت‌های دنیوی فارغ بوده و در سلوک روحانی خود غرق است.
گاهیچو سیم و گاه چو سیماب و گاه یشم
گاهی بلور ساده و گه در پر بها
هوش مصنوعی: گاهی مانند نقره است، گاهی مانند جیوه، گاهی شبیه یشم و گاهی همچون شیشه ساده و در مواقعی هم دارای ارزش و بهای زیادی است.
گه یار نفس ناطقه از راه تربیت
گه جان نفس نامیه در نشوو در نما
هوش مصنوعی: گاهی یار، همان نفس گویا، با تربیت صحیح به ما راهنمایی می‌کند و گاهی جان ما در حال رشد و بروز است و خود را نشان می‌دهد.
هم مغز افرینش و هم مایه حیات
هم دایه شجرها هم مادر گیا
هوش مصنوعی: این عبارت اشاره به نیرویی دارد که هم خلق و کائنات را به وجود می‌آورد و هم زندگی را sustains. این نیرو همچون پرورش‌دهنده درختان و مادر گیاهان عمل می‌کند. به عبارت دیگر، این نیرو منبع حیات و رشد برای همه موجودات گیاهی است.
گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند
گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا
هوش مصنوعی: زندگی انسان‌ها گاهی آنقدر پایین است که مورد تحقیر قرار می‌گیرند و گاهی هم به اوج موفقیت و اعتبار می‌رسند. برخی اوقات در شرایط دشواری قرار دارند و برخی دیگر اوقات از آرامش و راحتی برخوردارند. همچنین، در زندگی ممکن است با مشکلات و دردسرها مواجه شوند و در برخی لحظات به آرامش و خوشبختی دست یابند.
گردنده مطیع و خروشنده خموش
مردافکنی ضعیف وسبک قیمتی روا
هوش مصنوعی: چرخش و حرکت طبیعی و نرم به همراه نواختن صدای آرام، پنجری دهنده‌ای که ضعیف و بی‌ارزش است، قابل قبول نیست.
ازعذب وازخوشی می و شکر نمایدت
وز تلخ و شور گوهر و عنبر دهد ترا
هوش مصنوعی: از شیرینی و خوشی، شراب و شکر به تو نشان می‌دهد و از تلخی و شور، جواهر و عطر به تو می‌دهد.
از قدر همچو مهرو ز قدرت چو آسمان
از رنک چون زمرد و از شکل اژدها
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی نور آفتاب ارزشمند و به اندازه‌ی قدرت آسمان بزرگ و از نظر زیبایی مانند زمرد درخشان و از لحاظ شکلی شگفت‌انگیز مانند اژدهاست.
گاه از میان کوه گشاید همی کمر
گاهی عنان بسوی گلستان کند رها
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، از دل کوه‌ها راهی باز می‌شود و گاهی نیز، راه را به سوی گلستان و طبیعت زیبا آزاد می‌گذارد.
گاهی زندبهر نفسی چنین بروی در
گاهی کند زدست خسی پیرهن قبا
هوش مصنوعی: گاهی برای یک لحظه، زندگی به این شکل پیش می‌رود؛ گاهی شاید یک انسان بی‌ارزش، به ناگاه و با بی‌ادبی، لباس باارزشی را خراب کند.
خوشخوارتر زنعمت وشیرین تر ازامید
سازنده تر زدولت وروشن تراز ذکا
هوش مصنوعی: نعمت‌ها خوشمزه‌تر و شیرین‌تر از امید هستند، و ثروت سازنده‌تر و هوش درخشان‌تر است.
باچشم عاشقان و رخ دلبران قرین
وزچشم سلفگان ورخ مفلسان جدا
هوش مصنوعی: نگاه عاشقان و چهره دلبران همواره در کنار هم است، اما چشم عابدان و چهره بی‌نواها از یکدیگر فاصله دارد.
نقاش نیست ازچه نگاردهمی صور
حمال نیست بارگران میکشد چرا
هوش مصنوعی: نقاشی نیست که بگوید از چه چیزهایی تصویر می‌کشد و بار سنگین را نمی‌کشد. چرا باید به زحمت بیفتد؟
همخانه نزد او نرسد جزبجوش و جنک
بیگانه اندر او نشود جز بآشنا
هوش مصنوعی: کسی که در خانه‌اش صمیمیت و محبت حاکم است، نمی‌تواند به دیگران بی‌احساسی کند و در ارتباط با دیگران فقط با آشنایان و افراد نزدیک خودش رفتار می‌کند.
چشمش چو چشم مردم آزاده درفشان
زاسیب دور چرخ ولی چرخ آسیا
هوش مصنوعی: چشم او همچون چشم انسان‌های آزاد و مستقل درخشان است، اما به سبب آسیب‌هایی که از چرخ زمان دیده، مانند چرخ آسیاب، به تنگنا و سختی افتاده است.
که همعنان باد صبا گشته در سفر
که در رکاب خاک زمین گشته مبتلا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسه سفر و حالت خود در آن می‌پردازد. او به نوعی خود را در سفر شبیه باد صبا می‌داند، که آزاد و بی‌خبر از قید و بندها حرکت می‌کند، اما در عین حال در دلتنگی از خاک زمین و محدودیت‌های آن رنج می‌برد. به طور کلی، این ابیات به تضاد بین آزادی سفر و وابستگی به خاک و دنیا اشاره دارند.
راز دلش ز صفحه رویش بود پدید
هکچون زروی عاشق دلداده در هوا
هوش مصنوعی: راز قلب او از چهره‌اش مشخص بود، همان‌طور که عشق دلداده در عشق و احساساتش نمایان است.
گه در شمر زباد بزنجیر کرده پای
گاهی عنان او شده از دست او رها
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در سختی و فشار، ما به زنجیرهایی که خودمان ساخته‌ایم گرفتار می‌شویم، و گاهی هم کنترل زندگی‌مان از دستمان خارج می‌شود.
خواننده نی و دارد پیوسته در کنار
گاهی سفینه گه ورقی چند بی نوا
هوش مصنوعی: نوازنده نی همواره در کنارش است و گاهی در میان سفرهایش چند نکته یا یادداشت بدون صدا دارد.
گاهی غریب را بنماید طریق سیر
گاهی طیب را بنماید دلیل داء
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، روش سفر برای یک نفر ممکن است مانند یک بیگانه و نامانوس باشد، در حالی که برای دیگری، راهنما و نشانه‌ای از خوبی و سلامت به حساب می‌آید.
چون حکم ایزدی سبب صحت و سقم
چون دور آسمان سبب شدت ورخا
هوش مصنوعی: چنان که فرمان خداوندی باعث درستی و نادرستی می‌شود، همان‌طور که چرخش آسمان سبب رخدادهای قوی و ضعیف می‌گردد.
پیوسته در حمایت او لشکر بلاد
همواره در رعایت او اهل روستا
هوش مصنوعی: همواره در دفاع از او، لشکری از شهرها و روستاها در حمایت و توجه به او حاضرند.
مقصود جستجوی سکندر بشرق و غرب
مطلوب آرزوی شهیدان کربلا
هوش مصنوعی: هدف، جستجوی سکندر در شرق و غرب است و درواقع، آرزو و خواسته‌ی شهیدان کربلا را می‌طلبد.
گاهی دهد بتیع زبان رونق سخن
گاهی زبان تیغ بدو یابد انجلا
هوش مصنوعی: گاهی معشوقی با لبخندی دلنشین، صحبت را زیبا و دلپذیر می‌کند و در مواقعی دیگر، زبان تند و تیز می‌تواند بر دل و جان اثر بد بگذارد.
صافی دلست لیک شود چون منافقان
همرنک آنکه باشد با آنش التقا
هوش مصنوعی: دل انسان بی‌نقص و پاک است، اما اگر با افراد نادرست و منافق همراه شود، ممکن است رنگ و حالتی مشابه آن‌ها پیدا کند. بنابراین، کسی که با آنان هم‌نشینی کند، به تدریج تحت تأثیر رفتار و ویژگی‌های آن‌ها قرار می‌گیرد.
دودی ازو بر آید وانگه شود عرق
هرگه که آفتاب فلک رفت در خبا
هوش مصنوعی: دود از او بلند می‌شود و سپس در هر بار که خورشید آسمان به آرامی غروب می‌کند، عرق از او ترشح می‌شود.
فرعون گشته ازدم او باطل الوجود
مانده ز شربت او دایم البقا
هوش مصنوعی: فرعون به خاطر دم او نابود شده و از وجود او چیزی باقی نمانده است. او با نوشیدنی خود همیشه باقی و پایدار است.
سنگین دلست مادر او ز ینسبب بود
سنگین دلی چو مادر خود گشته در نما
هوش مصنوعی: مادر او به خاطر این موضوع دلش سنگین و غمگین است، چون دل سنگین او باعث شده که خود را مانند مادرش نشان دهد.
گاهی چو جبرییل بخاک آمده ز ابر
گاهی چو مصطفی زمین رفته برسما
هوش مصنوعی: گاهی مانند جبرئیل، از آسمان به زمین می‌آید و گاهی مانند پیامبر، بر روی زمین راه می‌رود و در بین مردم حضور دارد.
گازر شده بگاه وجود مکونات
معبر شده بگاه کرامات اولیا
هوش مصنوعی: در زمان وجود، این دنیا به چیزهایی که در آن است، شگفت‌انگیز شده و راهی برای دریافت معجزات اولیای الهی فراهم آمده است.
گاهی گداخته تنش از تیغ آفتاب
گاهی شکافته دلش از ضربت عصا
هوش مصنوعی: گاهی بدنش از شدت گرمای آفتاب داغ می‌شود و گاهی دلش از آسیب‌های عصا می‌شکافد.
زو سر فراز گشته همه چیز در جهان
واوسر بشیب چون عدوی صدر مقتدا
هوش مصنوعی: از نقطه‌ی اوج، همه چیز در جهان به سمت پایین می‌آید، مانند اینکه دشمنی، صدر و رهبری را رها کرده است.
مفتی شرع و خواجه عالم قوام دین
آن آفتاب دانش و آن عالم ذکا
هوش مصنوعی: عالم دین و مفتی شرع، پایه‌گذار و نگهدار دین هستند. آن‌ها مانند خورشید دانش و عالمیت می‌درخشند و بر همه نور می‌افشانند.
بحر علوم و کوه و وقار و سپهر مجد
کان سخا و گنج کرم معدن حیا
هوش مصنوعی: در دل دریا دانش و علم گسترده است، همچون کوهی استوار و پر از وقار. آسمان درخشان و پر از افتخار، جایی است که بخشندگی و ثروت در آن جریان دارد، و معدن حیا و شرم است.
بالفظ او چه فخر کند بحر از صدف
با دست او چه لاف زند ابر در سخا
هوش مصنوعی: در اینجا بحر و ابر به عنوان نمادهایی از بزرگی و ثروت توصیف شده‌اند. در واقع، دریا به خاطر صدفش که مروارید می‌سازد، به خود می‌بالد و ابر هم به خاطر بارانی که می‌بارد، خود را می‌ستاید. این توصیف نشان می‌دهد که هر یک از این عناصر طبیعی به خاطر ویژگی‌های خاص خود دچار خودستایی هستند.
علمش بجز بوقت مسائل نگفته لم
جودش بجز بلفظ شهادت نگفته لا
هوش مصنوعی: دانش او تنها در زمان مسائل مطرح می‌شود و کرم او فقط با کلمات گواهی اعلام می‌شود.
بر سائلان سخای کفش کرده زرفشان
با زایران صریر درش گفته مرحبا
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخصی با سخاوت به زائران خود خوش‌آمد می‌گوید و از آن‌ها به گرمی استقبال می‌کند. او با کمال محبت و احترام از مهمانان خود پذیرایی می‌کند و فضایی دلپذیر برای آن‌ها ایجاد می‌کند.
لطفش بر آن نسق که سحر بگذرد نسیم
خلقش بدان صفت که بگل بروزد صبا
هوش مصنوعی: لطافت و خوبی او چنان است که همانند نسیم صبحگاهی که گل‌ها را نوازش می‌کند، احساس می‌شود.
مسندازو منور چون ماه از آفتاب
منبر ازو مزین چون شمس ازضیا
هوش مصنوعی: به مانند ماه که از نور آفتاب می‌درخشد، تو نیز باید باشی. منبر باید از روشنایی او زینت یابد، همان‌طور که خورشید از نور خود جلوه می‌کند.
احکام او دلائل تأیید ایزدی
الفاظ اوبقیت اعجاز مصطفا
هوش مصنوعی: احکام و قوانین او نشانه‌های تأیید الهی است و کلمات او معجزه‌ای است که از جانب پیامبر مشخص شده است.
برداست آفتاب زرای وی ارتفاع
کرداست روزگار بصد روی التجا
هوش مصنوعی: خورشید در اوج خود قرار دارد و به همین دلیل روزگار با هزاران چهره، به ما پناه می‌آورد.
فرمان مطلقش شده هم پهلوی قدر
حکم روان او شده هم زانوی قضا
هوش مصنوعی: قدرت مطلق او به اندازه‌ای است که حکم او همچون قضا و قدر، جاری و نافذ است.
گر نیستی برای کف در فشان او
دریا گهر چه دارد و خورشید کیمیا
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار او نیستی، دریا چه ارزشی دارد و گوهر در دل آن چه فایده‌ای دارد؟ خورشید هم که طلایی بیش نیست.
ای دام جهل را سخن عذب تو نجات
وی درد فقر را کف دربار تو شفا
هوش مصنوعی: ای دام جهل، گفتار شیرین تو نجات‌دهنده است و درد فقر را دست تو درمان می‌کند.
با چرخ هم عنانی و با بخت هم رکاب
با عقل همنشینی و باغیب آشنا
هوش مصنوعی: با سرنوشت و شانس همراهی می‌کنی و با فکر و عقل هم‌نشینی، در کنار عقل، با آگاهی و دانش نیز آشنا هستی.
هم از زبان کلک تو هر مشکلیست حل
هم از بنان راد تو هر حاجتی روا
هوش مصنوعی: نقش و هنر تو می‌تواند هر مشکلی را برطرف کند و توانایی‌های تو می‌تواند به هر خواسته‌ای پاسخ دهد.
از شرم گوهر تو ستاره است ناتوان
از قرص آفتاب از آن شد در احتما
هوش مصنوعی: گوهر وجود تو به قدری درخشان و ارزشمند است که حتی ستاره‌ها نیز از آن خجالت می‌کشند و نمی‌توانند خود را با تابش خورشید مقایسه کنند.
ای ضدر صدر زاده وای خواجه جهان
ای معدن مکارم وای مرکز وفا
هوش مصنوعی: ای کسی که در اوج و مرتبه عالی هستی، ای سرور جهانیان، تو معدن ویژگی‌های نیکو و منبع وفاداری و صداقت هستی.
گردون که بنده تو بود آب من بریخت
من هم ز بندگانم از او باز خر مرا
هوش مصنوعی: آسمان که تحت اطاعت تو بود، آبم را بر زمین ریخت. من نیز از بندگان او هستم و حالا از او می‌خواهم که مرا رها کند.
خونشد دلم زبسکه ز گردونستم کشید
جانم بشد ز بسکه ز هر دون برم جفا
هوش مصنوعی: دل من از شدت ناراحتی به درد آمده و جانم به خاطر بی‌احترامی‌هایی که از زمین و آسمان متحمل شدم، گرفته شده است.
در عهد چون توئی چو منی مانده ممتحن
دائم نداری از کرم خویشتن روا
هوش مصنوعی: در زمانی که تو هستی، چون من آزمونی وجود ندارد و همیشه از لطف خودت بهره‌مند نمی‌شوی.
در حضرت تو لاف نیارم زدن ولیک
از روی شاعری ننمایم بکس قفا
هوش مصنوعی: در حضور تو ادعای چیزی نمی‌کنم، اما از روی شاعری نمی‌توانم به کسی پشت کنم و کم‌توجهی کنم.
هر چند شاعری بگدائی فتاده است
من شاعرم بنام ولی نیستم گدا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه کسی از شاعران به فساد و بی‌مقداری دچار شده، من شاعرم و معروف هستم، اما خود را به پای کسی نمی‌اندازم و گدا نمی‌شوم.
از نظم من تقاضا هرگز نخوانده کس
وز شعر نشان ندهد هیچکس هجا
هوش مصنوعی: کسی از شعر من و نظم من چیزی نخواسته و هیچ کس هم نخواهد توانست نشانه‌ای از آن را پیدا کند.
چونانکه من برم بمعانی بکر راه
هرگز نبرده راه سوی آشیان قطا
هوش مصنوعی: مانند من که به معانی تازه و نو می‌روم، هرگز به سوی لانه‌ی پرندگان نمی‌روم.
انصاف من بده که همی خواهم از تو داد
زیرا که بر سخن توئی امروز پادشاه
هوش مصنوعی: به من انصاف بده، زیرا من به خاطر تو خواهان عدالت هستم، چرا که امروز تو سخنگوی حق و صاحب اختیار هستی.
اینگفته به بنزد تو با آنکه گفته اند
ای جوهر لطیف چه چیزی تو حبذا
هوش مصنوعی: با وجود تمام گفته‌ها دربارهٔ تو، من هیچ‌چیز نمی‌گویم. ای جوهر نازک و بی‌نظیر، چه چیزی تو را ستایش کند؟
هر دو قصیده است ولیک این مثال آن؟
هر دو ستاره است سهیل آنگه و سها؟
هوش مصنوعی: هر دو شعر زیبا و ارزشمندند، اما آیا می‌توان یکی را بر دیگری برتری داد؟ هر دو مانند ستاره‌هایی در آسمان هستند که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند.
گرچه برنک هر دو یکی هست پیش چشم
خاصیت زمرد ناید ز گندنا
هوش مصنوعی: هر چند که در ظاهر، دو چیز یکی به نظر می‌رسند، اما ذات و ارزش واقعی آن‌ها مثل خاصیت زمرد نخواهد بود که از گندم‌ناک بودن برمی‌آید.
معنی ربوده ایم ولیکن تفاوتست
آهن ربا عزیز تر آخر ز کهربا
هوش مصنوعی: ما چیزهای باارزش را به دست آورده‌ایم، ولی تفاوتی وجود دارد. آهن‌ربا برای ما از کهربا گران‌بهاتر و عزیزتر است.
از من بر ندا گرچه بزرگند خوردها
آری ز خویشتن نبود کوه را صدا
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی چیزهای کوچک و ناچیز زیادی وجود دارند که به نظر مهم می‌آیند، اما صدای کوه و قدرت آن به خودی خود فراتر از همه این‌هاست و به سختی می‌توان آن را از درون خود به وجود آورد.
هر چند منبع است خراسان وشاعران
پیوسته کرده اند بدان قوم اقتدا
هوش مصنوعی: اگرچه خراسان منبع شعر و شاعران است، اما شاعران همیشه از آن قوم پیروی کرده‌اند.
اینجا سخن لطیف تر آیداز آنکه مشک
خوشدم تر است اینجا از تبت و خطا
هوش مصنوعی: در اینجا، سخن به نظر زیباتر و دلنشین‌تر می‌رسد، همچنانکه بوی خوش مشک از دیگر رایحه‌ها دلپذیرتر است.
هر چند خواجگان خراسان بیک مدیح
دادند بدره شان صلت وزرشان عطا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بزرگان خراسان تقدیر و مدح بالایی برای او کردند، اما پاداش و عطایای آن‌ها به اندازه‌ای نبود که ارزش واقعی او را نشان دهد.
آن از پی صیانت عرض است و نام نیک
نزبهر فضل مادح و نز جودت ثنا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای حفظ آبرو و نام نیک، باید به فضائل و خوبی‌هایی که به دیگران می‌گویند، اهمیت داد و از صفات برجسته و بخشندگی ستایش کرد.
در دیده میکشد همه کس تو تیاولیک
از عز دیده باشد نز فضل توتیا
هوش مصنوعی: در نگاه همه مردم زیبایی تو جلوه می‌کند، اما فقط کسانی که از نعمت دید تو بهره‌مندند می‌توانند این زیبایی را به‌درستی درک کنند.
گویند گژ زبانم کج باش گو زبان
چون هست در معانی و لفظ استوا
هوش مصنوعی: می‌گویند که زبان من نادرست و منحرف است، اما زبان باید متناسب و صحیح باشد، چه در معانی و چه در واژگان.
طرف کلاه خوبان خود کژ نگوتر است
ابروی و زلف دلبر کژ بهتر و دوتا
هوش مصنوعی: بهتر است به زیبایی و خوشنامی افرادی که خوب هستند احترام بگذاریم و نیکوترین صفات را در آن‌ها جستجو کنیم. چهره دلبر و جذابیت‌های او از هر چیز دیگری جذاب‌تر است و جذابیت‌های ظاهری او دوچندان ارزش دارد.
نه ماه را ز قوت شمس است اعوجاج؟
نه شاخ را ز حمل ثما ر است انحنا؟
هوش مصنوعی: آیا انحراف ماه به خاطر قدرت خورشید نیست؟ یا اینکه خمیدگی شاخ درخت به خاطر بار وزین میوه نیست؟
تو حاکم جهانی اگر دعویی کنم
نزد تو ا ین قصیده مرا بس بود گوا
هوش مصنوعی: اگر تو حاکم سراسر جهان هستی، پس اگر بخواهم از تو چیزی بخواهم، همین شعر من برای گواهی کافی است.
کرد این عروس طبع مرا خطبه خاطبی
کز روی کفو گفتم باشد بدو سزا
هوش مصنوعی: این عروس نفسی که دارم، به مانند عروسی زیبا و شایسته به نظر می‌رسد. من نیز درباره او سخن گفتم و اعتقاد دارم که او برای من مناسب و شایسته است.
مشاطه خرد چو بر او کرد جلوه
وزروی خوب معنی برداشتش غطا
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت در خُلق و خوی او به مانند آرایشگری است که به زیبایی او توجه می‌کند و پوشش و ظاهری زیبا به او می‌دهد.
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کردادا
هوش مصنوعی: خود بخشندگی، زمانی که نوبت به بزرگ‌منشی می‌رسد، به همراهی نیاز ندارد و نه اینکه لازم باشد به کسی چیزی بدهی یا او را تحت فشار قرار دهی.
چو نرفت چار فصل درین باب بعد ازان
فسخ نکاح فرمود استاد شعر ما
هوش مصنوعی: وقتی که چهار فصل گذشت و هیچ خبری نشد، معلم شعر ما تصمیم به پایان دادن این ارتباط گرفت.
واینک بنات فکرم مانده هنوز بکر
از کس نهفته نیست حدیثی است برملا
هوش مصنوعی: اندیشه‌های من هنوز پاک و دست نخورده باقی مانده و هیچ کس درباره آن‌ها چیزی نمی‌داند؛ این موضوع به‌زودی آشکار خواهد شد.
مقصود از ین حدیث همین بود تا شود
معلوم هر کسی که چگونه است ماجرا
هوش مصنوعی: این صحبت برای این بود که مشخص شود هر فرد چه وضعیتی دارد و ماجرایش چگونه است.
من جوهر ار نبردم نزدیک جوهری
خوردم کنون ز دست ملامت بسی قفا
هوش مصنوعی: اگر من به جوهر (معنا و حقیقت) نرسیدم و فقط به ظواهر دل خوش کردم، حالا از انتقادهای فراوان خسته‌ام.
پذیرفتم از خدای که نارم دگر بنظم
بیتی مدیح کس بجز کس از مدحت شما
هوش مصنوعی: من از خدا خواستم دیگر برای کسی جز شما شعری نسرایم.
تا دست انتها نکشد دامن ابد
تا از ازل نشان نتوان دادن ابتدا
هوش مصنوعی: تا وقتی که زمان به انتها نرسیده و دامن ابدیت بی‌نهایت است، نمی‌توان از ابتدا نشانی داد و آغاز را مشخص کرد.
پاینده باد همچو ازل جاه و حشمتت
عمرت چو مدت ابد ایمن ز انتها
هوش مصنوعی: امیدوارم شکوه و جلال تو همیشه پایدار بماند و عمرت به اندازه ابدیت باشد، و از تمام نهایت‌ها در امان بمانی.
محروس باد جاه تو از نکبت زوال
معصوم باد جان تو از آفت فنا
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که مقام و موقعیت تو از بدبختی و سقوط دور باشد و جان تو از خطر نابودی محفوظ بماند.
حال ولی و حال عدویت بخیر و شر
چونانکه رای عالی تو کرده اقتضا
هوش مصنوعی: حال ولی و حال بندگان به نیکی و بدی همچون آن چیزی است که خواست و اراده عالی تو ایجاب کرده است.