شمارهٔ ۱ - توصیف ربیع و مدح وزیر عاد جلال الدین
باز طفلان چمن را حله می بافد صبا
نو عروسان طبیعت یافتند از نم نما
نقشبندان ربیعی خامه ها برداشتند
می نگارند از ریاحین هر یکی نقشی جدا
یوسف گل برقع از پیش دو عارض بر گرفت
تا ذلیخای چمن را تازه شد عهد صبی
باد شد پیوند جانها همچو پند عاقلان
ابر شد معمار عالم همچو عدل پادشا
حله زربفت روز افتاد در پای زمان
فوطه نیلی شب شد جامه اصحابنا
باد شاگرد دم عیسی شدست از بهر آنک
چشم نرگس را کشد بی ماء حصرم توتیا
شاخ برهان کف موسی شد ار نه چو نهمی
گه ید بیضا نماید ز آستینش گه عصا
نرگس از بهر تما شا سر بسر چشم آمدست
تا تتق از هودج گل چون بر اندازد صبا
می بر افشاند سحاب اصد افگو هر ها چنانک
گل از و صد برک سازد بلبل از او صد نوا
غنچه پنداری اقامت را مصمم کرده عزم
خوشخوش اینک میگشاید بند ز نگارینقبا
بر ندارد نرگس از خاک زمین دیده همی
شوشه زر کرده پنداری میان ره رها
گل ز گرما می بیندازد بغلتاق حریر
مشک بیدسرددم سنجاب می پوشد چرا
قرص خورشید و بره بر خوابگردون جمع شد
رعد دردادست نوزادان بستان را صلا
برق چون رای وزیر شه چونا گه شعله زد
نقطه خورشید را بنمود خط استوا
صاحب عادل جلال دین و دولت کاسمان
برقد جاهش همی دوزد قبای کبریا
آنکه تازه است از وجودش تیز بازا سخن
وانکه شد زنده بجودش نیکنامی سخا
چون نماید مرتبت لطفش مه و خورشید ابر
چون گشاید نافه ها خلقش دم تبت خطا
فرعدلش دان اگر گردون نماید اعتدال
لطف آبست اینکه رقص آرد همی سنک آسیا
ابرراماند حقیقت گاه بخشش بهر آنک
میچکدازوی عرق آنگه که میبخشد عطا
هر کجا بحر علوم صدر عالم موج زد
همحدیث بط بود عقل ارکند دروی شنا
گر فلک در سایه اقبال او خیمه زند
از طنابش قطع گردد دائما دست فنا
ور سپهر از کاروان عصمتش باز اوفتد
بر سر نعشش فرو درند این نیلی وطا
عنف او باد سموم انگیزد از ناف غزال
لطف او آب حیاة آرد ز ناب اژدها
گر بیاض روز را او فی المثل قدحی کند
صیقل خورشید تیغ صبح را ندهد جلا
ور سواد لیل را یکشعله بخشد رای او
منت خورشید نپذیرد دگر دهر ازضیا
شاد باش ای عادلی کز غایت انصاف تو
زرد گشتست از نهیب کاه روی کهربا
ذرۀ از باس و حلت نسخت یأس و طمع
شمه ی از خشم و عفونت عالم خوف ورجا
جان ملک از تو همی نازد که در ایام تست
علم را بازار تیز و عدل را فرمان روا
از وقارت کوه را گر ذرۀ حاصل شدی
نفخ صور از هیچ کوهی تندنشنیدی صدا
ابر اگر لافی دست ار جود پیش دست تو
رعد را بین کثر بسیای چون همی درد قفا
خاطر وقادت آتش طبع نقادت چو آب
هم ز عدل تست آتش گشته با آب آشنا
کس نمیداند که از شر مکفت در نیمروز
چو نفر و غلطد همیخورشید از وسط السما
منصب الحمدالله هر زمان عالی ترست
حاسدت را چیست درمان صبریا سقمونیا
قصد عصیان تو کردو سعی در خون خودست
چرخ را گو گرت رغبت هست بسم الله بیا
رای تو گر نیست بر اسرار غیبی مطلع
انتهای کار ها چون می بداند ز ا بتدا
بر هر انکسکت نظر افتاد کارش شد چو زر
جرم خورشید از نظر بر کان فشاند کیمیا
کلک تو بارنده باد ابر ار نیارد گو نبار
کز شکاف و شق کلک تست وجه رزق ما
گر سلیمان هدهدی را ار جست این طرفه نیست
که آب دار و پرده دارش بود در راه سبا
محض لطفست اینکه بیشایستگی خدمتی
آصف ثانی برحمت باز میجوید مرا
لاجرم هر موی بر اندام من شد چون زبان
تا بدان گاهی دعا گویم ترا گاهی ثنا
نی، ثنایت در زبان ما نگنجد کاشکی
دخل عمر ما بخرج شکر میکردی وفا
گر نکردی لطف تو اهل هنر را تربیت
بر بساط اشرفت کی دم زدی چون من گدا
این تمنا میکنم بهر شرف را تا کنم
هر دو روزی یکقصیده اندرین حضرت روا
لیک خاطر را چو کوته ماند دست از جیب مدح
سر فرو افکنده افتادست در پای دعا
تا بقای آدمی از روح حیوانی بود
روح را از جوهر ذات تو بادا صدبقا
دولت و جاه تو بادا فارغ از آسیب چرخ
مدت عمر تو ایمن از نهیب انتها
سیر انجم با ولیت دور گردون با عدوت
آنچنان چون رای عالی تودارد اقتضا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز طفلان چمن را حله می بافد صبا
نو عروسان طبیعت یافتند از نم نما
هوش مصنوعی: نسیم بهار دوباره برای بچههای گلها لباس نو میدوزد و طبیعت هم به تازگی عروسهایش را پیدا کرده است که از باران لطیف پر از زندگی و شادابی هستند.
نقشبندان ربیعی خامه ها برداشتند
می نگارند از ریاحین هر یکی نقشی جدا
هوش مصنوعی: نقاشان فصل بهار قلمهای خود را برداشتند و هر یک از گلهای زیبا تصویری متفاوت را میکِشند.
یوسف گل برقع از پیش دو عارض بر گرفت
تا ذلیخای چمن را تازه شد عهد صبی
هوش مصنوعی: یوسف با برچیدن حجاب از چهرهاش، زیباییاش را به نمایش گذاشت و باعث شد که دلbandaz جزیرهای از احساس جوانی و تازگی را تجربه کند.
باد شد پیوند جانها همچو پند عاقلان
ابر شد معمار عالم همچو عدل پادشا
هوش مصنوعی: پیوند جانها به وسیله باد گسسته شده و به مانند نصیحت افراد عاقل، دچار تغییر و تحول شده است. همچنین، آفرینش و نظمدهی جهان به وسیله ابر، شبیه به عدالت پادشاهان است.
حله زربفت روز افتاد در پای زمان
فوطه نیلی شب شد جامه اصحابنا
هوش مصنوعی: پیراهن زربفت در روز به زمین افتاد و لباس نیلی شب بر تن اصحاب ما شد.
باد شاگرد دم عیسی شدست از بهر آنک
چشم نرگس را کشد بی ماء حصرم توتیا
هوش مصنوعی: باد به عنوان شاگرد عیسی مسیح عمل میکند، زیرا به خاطر زیبایی و جاذبه چشم نرگس، میکوشد او را بدون کمک مادهای خاص (مثل آب) به تصویر بکشد.
شاخ برهان کف موسی شد ار نه چو نهمی
گه ید بیضا نماید ز آستینش گه عصا
هوش مصنوعی: اگر شاخ برهان و دلیل حقیقتی همچون معجزه موسی وجود نداشت، هرگز نمیتوانستیم در مواقعی که نیاز باشد، برهانی روشن و واضح از او ببینیم؛ مانند نمایاندن دست سفید و یا عصا شدن چوبی از آستینش در شرایط خاص.
نرگس از بهر تما شا سر بسر چشم آمدست
تا تتق از هودج گل چون بر اندازد صبا
هوش مصنوعی: نرگس برای زیبایی و تماشای خود بهطور کامل چشمنواز شده است، تا وقتی نسیم از کنار گلهای خوشبو عبور میکند، بتواند آنها را با لذات بیشتری مشاهده کند.
می بر افشاند سحاب اصد افگو هر ها چنانک
گل از و صد برک سازد بلبل از او صد نوا
هوش مصنوعی: باران از ابرها میریزد و مانند گلهایی که در زمین میروید، بلبل نیز از این باران آوازهای زیبایی سر میدهد.
غنچه پنداری اقامت را مصمم کرده عزم
خوشخوش اینک میگشاید بند ز نگارینقبا
هوش مصنوعی: غنچه به دیوانگی و زیبایی اقامت را جدی گرفته و عزم او اینک سر برمیافرازد و بندهای زیبایی را میگشاید.
بر ندارد نرگس از خاک زمین دیده همی
شوشه زر کرده پنداری میان ره رها
هوش مصنوعی: نرگس از خاک زمین برنمیخیزد و به نظر میرسد که در میانهی راه، تکهای از زر را رها کرده است.
گل ز گرما می بیندازد بغلتاق حریر
مشک بیدسرددم سنجاب می پوشد چرا
هوش مصنوعی: گل از گرما به خواب میرود و در آغوش حریر مشک به آرامش میرسد. سنجاب چرا میپوشد.
قرص خورشید و بره بر خوابگردون جمع شد
رعد دردادست نوزادان بستان را صلا
هوش مصنوعی: خورشید به شکل دایرهای درخشان بر آسمان نمایان شده و ابرها به شکل پرفروش به هم پیوستهاند. رعد و برق به صدا درآمده و نوزادان باغها را به صدا درآوردهاند.
برق چون رای وزیر شه چونا گه شعله زد
نقطه خورشید را بنمود خط استوا
هوش مصنوعی: برق مانند نظر یک وزیر دربار پادشاه است؛ وقتی که شعلهای میزند، نقطهای از خورشید را مانند خط استوا به نمایش میگذارد.
صاحب عادل جلال دین و دولت کاسمان
برقد جاهش همی دوزد قبای کبریا
هوش مصنوعی: صاحب عادل، کسی است که جلال و قدرت دارد و در عرش و آسمان، مقام او را همزمان با لباس بزرگی که نمایانگر عظمت اوست، در نظر میآورد.
آنکه تازه است از وجودش تیز بازا سخن
وانکه شد زنده بجودش نیکنامی سخا
هوش مصنوعی: کسی که وجودش تازه و شاداب است، در سخن گفتن مهارت دارد و کسی که با نیکوکارى و بخشندگی شناخته شده است، نام نیک و بزرگی دارد.
چون نماید مرتبت لطفش مه و خورشید ابر
چون گشاید نافه ها خلقش دم تبت خطا
هوش مصنوعی: وقتی لطف و محبت او نمایان شود، مانند ماه و خورشید درخشان است و وقتی ابر کنار میرود، مانند گشوده شدن گلهاست. آنگاه مخلوقات او نفس میکشند و هر گونه خطایی از آنها دور میشود.
فرعدلش دان اگر گردون نماید اعتدال
لطف آبست اینکه رقص آرد همی سنک آسیا
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی گاهی توازن و عدل را به ما نشان میدهد، اما این لطف و زیبایی را باید فهمید که مانند رقص سنگ آسیاب در جریان است.
ابرراماند حقیقت گاه بخشش بهر آنک
میچکدازوی عرق آنگه که میبخشد عطا
هوش مصنوعی: ابر، حقیقتی است که در مکان بخشش وجود دارد، زیرا هنگامی که عرق آن میچکد، به دیگران هدیه میدهد.
هر کجا بحر علوم صدر عالم موج زد
همحدیث بط بود عقل ارکند دروی شنا
هوش مصنوعی: هر جایی که دانش و علم به اوج خود برسد، عقل نمیتواند بدون آگاهی و شناخت در آنجا به سادگی حرکت کند و در واقع، در جستجوی فهم و آگاهی، باید به عمق تجربیات و مسائل پرداخت.
گر فلک در سایه اقبال او خیمه زند
از طنابش قطع گردد دائما دست فنا
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت در خوشحالی او اقامت کند، سایهاش باعث میشود که دست فنا همواره بریده شود.
ور سپهر از کاروان عصمتش باز اوفتد
بر سر نعشش فرو درند این نیلی وطا
هوش مصنوعی: اگر آسمان از کاروان پاکی او باز بایستد و بر سر جنازهاش ببارد، این نیلی رنگ زمین است.
عنف او باد سموم انگیزد از ناف غزال
لطف او آب حیاة آرد ز ناب اژدها
هوش مصنوعی: و در وجود او، نیرویی است که مثل باد سمی، هر چیزی را دچار تهدید میکند. اما لطف و مهربانیاش به قدری است که میتواند زندگی را به صورت زلال و پاک به ارمغان بیاورد، همانند آبی که از خزانه یک اژدهای بزرگ و افسانهای میجوشد.
گر بیاض روز را او فی المثل قدحی کند
صیقل خورشید تیغ صبح را ندهد جلا
هوش مصنوعی: اگر روز را به مانند صفحهای سفید تصور کنیم، در این صورت نور خورشید به مانند تیغی تیز است که صبح را میتاباند و به آن زیبایی و درخشش نمیدهد.
ور سواد لیل را یکشعله بخشد رای او
منت خورشید نپذیرد دگر دهر ازضیا
هوش مصنوعی: اگر شب تاریک به یک شعله روشنایی ببخشد، نظر او به قدری بالا است که دیگر هیچگاه خورشید به زحمت نمیافتد و از روشنی آن بهرهمند نخواهد شد.
شاد باش ای عادلی کز غایت انصاف تو
زرد گشتست از نهیب کاه روی کهربا
هوش مصنوعی: شاد باش ای انسان دادگر! به خاطر انصاف و عدالت تو، رنگ چهرهات از شدت خشم و ناراحتی به زردی گراییده است.
ذرۀ از باس و حلت نسخت یأس و طمع
شمه ی از خشم و عفونت عالم خوف ورجا
هوش مصنوعی: ذرهای از زیبایی و حالتی که در دل داریم، مایهای از ناامیدی و امید را در خود دارد، و نشانهای از خشم و آلودگی ترس و امید در جهان نیز به همراه دارد.
جان ملک از تو همی نازد که در ایام تست
علم را بازار تیز و عدل را فرمان روا
هوش مصنوعی: جان ملک به تو افتخار میکند که در زمانهی تو، علم رونق و تیزی خود را دارد و عدالت در دست صاحباختیار است.
از وقارت کوه را گر ذرۀ حاصل شدی
نفخ صور از هیچ کوهی تندنشنیدی صدا
هوش مصنوعی: اگر تو برشکوه و وقار خود بیفزایی، حتی اگر کوه هم به ذرهای تبدیل شود، صدای وزیدن به هم زدن از نفخه صور را از هیچ کوهی نخواهی شنید.
ابر اگر لافی دست ار جود پیش دست تو
رعد را بین کثر بسیای چون همی درد قفا
هوش مصنوعی: اگر ابر به خاطر generosity خودش ادعایی کند، در مقابل دست تو، باید رعد را مشاهده کند؛ زیرا در آنجا تعداد بسیار زیادی از مشکلات وجود دارد که مانند دردهایی پشت سر تو هستند.
خاطر وقادت آتش طبع نقادت چو آب
هم ز عدل تست آتش گشته با آب آشنا
هوش مصنوعی: فکر و روح تو مانند آتش است، که به خاطر طبیعت تند و پرتحرکش، به آب تشبیه میشود. این آب به دلیل عدالت تو، با آتش آشنا و در کنار آن قرار گرفته است.
کس نمیداند که از شر مکفت در نیمروز
چو نفر و غلطد همیخورشید از وسط السما
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در نیمروز، چگونه نور خورشید از میان آسمان میگذرد و شر مکفت بر زمین میافتد.
منصب الحمدالله هر زمان عالی ترست
حاسدت را چیست درمان صبریا سقمونیا
هوش مصنوعی: رحمت خدا را شکر که مقام من همیشه بالاتر و بلندتر است. حسادت تو چه علاجی دارد ای کسی که در دل از آن رنج میبری؟
قصد عصیان تو کردو سعی در خون خودست
چرخ را گو گرت رغبت هست بسم الله بیا
هوش مصنوعی: اگر قصد rebellion و سرکشی داری و میخواهی به خود آسیب برسانی، به آسمان بگو اگر تمایلی داری، بیا و آغاز کن.
رای تو گر نیست بر اسرار غیبی مطلع
انتهای کار ها چون می بداند ز ا بتدا
هوش مصنوعی: اگر تو در عالم غیب آگاهی نداری، چگونه میتوانی به انتهای امور پی ببری، در حالی که او از ابتدا همه چیز را میداند؟
بر هر انکسکت نظر افتاد کارش شد چو زر
جرم خورشید از نظر بر کان فشاند کیمیا
هوش مصنوعی: هر کسی که به او توجه کنی، کارش باارزش میشود، مانند طلا که در برابر خورشید، درخشش خاصی پیدا میکند و مانند کیمیا از نظر تو بهرهمند میشود.
کلک تو بارنده باد ابر ار نیارد گو نبار
کز شکاف و شق کلک تست وجه رزق ما
هوش مصنوعی: اگر بگوید که باران نمیبارد، باید بداند که از شکاف و شکاف دل تو، روزی ما به دست میآید.
گر سلیمان هدهدی را ار جست این طرفه نیست
که آب دار و پرده دارش بود در راه سبا
هوش مصنوعی: اگر سلیمان هدهدی را جستجو میکرد، این تعجبآور نیست که در مسیر سبا، آب و پردهداری داشت.
محض لطفست اینکه بیشایستگی خدمتی
آصف ثانی برحمت باز میجوید مرا
هوش مصنوعی: فقط به خاطر لطف اوست که آصف ثانی بر من منت میگذارد و برای من رحمت بیشتری درخواست میکند.
لاجرم هر موی بر اندام من شد چون زبان
تا بدان گاهی دعا گویم ترا گاهی ثنا
هوش مصنوعی: به ناچار هر مویی که بر تنم است، مانند زبانی شده است که به درگاه تو دعا میکند و تو را ستایش مینماید.
نی، ثنایت در زبان ما نگنجد کاشکی
دخل عمر ما بخرج شکر میکردی وفا
هوش مصنوعی: نی، ستایش تو در کلمات ما نمیگنجد. ای کاش عمر ما صرف قدردانی و شکرگزاری از تو میشد و به وفا میپرداختیم.
گر نکردی لطف تو اهل هنر را تربیت
بر بساط اشرفت کی دم زدی چون من گدا
هوش مصنوعی: اگر تو به اهل هنر لطف نکردی و آنها را تربیت نکردی، پس چطور میتوانی مانند من که یک گدا هستم، در این مجالس سخن بگویی؟
این تمنا میکنم بهر شرف را تا کنم
هر دو روزی یکقصیده اندرین حضرت روا
هوش مصنوعی: من از تو خواهش میکنم که برای آبرومند شدن، هر دو روز یک شعر در این مکان بنویسم.
لیک خاطر را چو کوته ماند دست از جیب مدح
سر فرو افکنده افتادست در پای دعا
هوش مصنوعی: اما وقتی که خاطر و ذهن انسان به تنگی میافتد، دیگر نمیتواند از جیب ستایش و مدح چیزی برگیرند و در نتیجه به دعا و نیایش روی میآورد.
تا بقای آدمی از روح حیوانی بود
روح را از جوهر ذات تو بادا صدبقا
هوش مصنوعی: وقتی که وجود انسان به روح حیوانی وابسته است، ای روح! از ذات و ماهیت تو جاودانگی برای همیشه نصیب ما باد.
دولت و جاه تو بادا فارغ از آسیب چرخ
مدت عمر تو ایمن از نهیب انتها
هوش مصنوعی: خوشبختی و مقام و جایگاه تو باشد و از آسیبهای روزگار در امان باشی و زندگیات از تهدید پایان محفوظ بماند.
سیر انجم با ولیت دور گردون با عدوت
آنچنان چون رای عالی تودارد اقتضا
هوش مصنوعی: حرکت ستارهها به سمت تو و چرخش روزگار به سوی دشمنان، به گونهای است که به خواست و اراده تو بستگی دارد.