گنجور

شمارهٔ ۲۸۲

نگارا! با هواداران ز بیزاری چه می‌گویی
چو زلفت با گرفتاران چه سر داری، چه می‌گویی
مرا گفتی به دشواری بده جان در فراق من
سخن گفتی و جان دادم به دشواری چه می‌گویی
مرا گفتی که احوالت ز زاری نیک خواهد شد
کنون حالم همی‌بینی بدین زاری چه می‌گویی
نگفتی می‌سپارم دل چو دیدی جان‌سپاری‌ها
کنون دل را چو خود گفتی که بسپاری چه می‌گویی
من دل خسته را زین گونه با زاری که می‌بینی
سخن با من درین حالت ز بیزاری چه می‌گویی
اگر چشم ترا گویم که بیمارم دلم گوید
حکایت پیش بیماران ز بیماری چه می‌گویی
چو می‌گویم نگویی رخت با زلف و دل گوید
حدیث روز روشن با شب تاری چه می‌گویی
طبیبم گفت سنبل بو، که درد دل شود ساکن
الا ای طرّه جانان! تو عطّاری چه می‌گویی
دلا! هر لحظه می‌گویی که ترک یار می‌گیرم
زهی یارا چه می‌گویم زهی یاری چه می‌گویی
مرا چشمش چو مِی می‌داد گفتم با خرد ساکن
که اندر مجلس مستان تو هشیاری چه می‌گویی
مرا گفتا که من صد ره ز تو بی‌خودترم زین مِی
مرا هشیار خواندی هیچ پنداری چه می‌گویی؟
دلا با زلف عیّارش چو زهدم درنمی‌گیرد
اگر با او برآرم سر به عیّاری چه می‌گویی
به نقد امروز ای ساقی! به باده وقت ما خوش کن
حدیث کهنه پاری و پیراری چه می‌گویی
ببین ای بلبل آن عارض و زین پس مدح گل کم گو
شبی تا روز مدح گل به بیداری چه می‌گویی
کنون ای ساقی مجلس! چو لعل دوست حاضر شد
حکایت پیش ما از درّ و بازاری چه می‌گویی
همی‌گویی جلال! از عاشقی زین گونه خواری کش
سخن با عاشق مسکین بدین خواری چه می‌گویی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگارا! با هواداران ز بیزاری چه می‌گویی
چو زلفت با گرفتاران چه سر داری، چه می‌گویی
هوش مصنوعی: ای معشوقه! وقتی با کسانی که از تو دوری می‌گزینند صحبت می‌کنی، چه می‌گویی؟ چرا که زلفت چه رازهایی را برای کسانی که در چنگال عشق تو گرفتارند، بازگو می‌کند.
مرا گفتی به دشواری بده جان در فراق من
سخن گفتی و جان دادم به دشواری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: به من گفتی که به خاطر دوری‌ات جانم را سختی بدهم، و من هم به خاطر این دوری جانم را با زحمت به تو دادم. حالا چه می‌گویی؟
مرا گفتی که احوالت ز زاری نیک خواهد شد
کنون حالم همی‌بینی بدین زاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که گریه و زاری‌ات خوب خواهد شد، اما حالا خودت می‌بینی که این زاری چه بر سر من آورده است.
نگفتی می‌سپارم دل چو دیدی جان‌سپاری‌ها
کنون دل را چو خود گفتی که بسپاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: تو که قول داده بودی دل را به من بسپاری و جانت را برای من فدای کنی، حالا که این حرف‌ها را زدی چه می‌گویی؟
من دل خسته را زین گونه با زاری که می‌بینی
سخن با من درین حالت ز بیزاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: دل خسته‌ام را با این حال زار و نزار می‌بینی، در این وضعیت از من که به شدت بی‌زارم، چه حرفی برای گفتن داری؟
اگر چشم ترا گویم که بیمارم دلم گوید
حکایت پیش بیماران ز بیماری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: اگر به چشمانت بگویم که دلم بیمار است، دلم به من می‌گوید که در میان بیماران چطور می‌شود از بیماری صحبت کرد.
چو می‌گویم نگویی رخت با زلف و دل گوید
حدیث روز روشن با شب تاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: وقتی می‌گویم چیزی نگو، تو با موهای بافته و دل پرعاطفه‌ات داستان روشنی روز را با شب تار بیان می‌کنی. پس چه حرفی برای گفتن باقی می‌ماند؟
طبیبم گفت سنبل بو، که درد دل شود ساکن
الا ای طرّه جانان! تو عطّاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: پزشک من گفت که عطر سنبل می‌تواند درد دل را آرام کند. اما ای عزیزم، تو که محبوب من هستی، حرف‌های تو چه ارزشی دارد؟
دلا! هر لحظه می‌گویی که ترک یار می‌گیرم
زهی یارا چه می‌گویم زهی یاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: ای دل! هر لحظه می‌گویی که از عشق محبوب دست می‌کشم، اما وای از این حرف‌ها! چه چیزی می‌توانم بگویم و تو چه می‌گویی؟
مرا چشمش چو مِی می‌داد گفتم با خرد ساکن
که اندر مجلس مستان تو هشیاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: چشم او برای من مانند شراب اثرگذار بود. به خودم گفتم که با عقل و درایت بی‌حرکت بمانم، زیرا در مجالس شاد و مستانه، آدمی چه نیازی به هشیاری دارد؟
مرا گفتا که من صد ره ز تو بی‌خودترم زین مِی
مرا هشیار خواندی هیچ پنداری چه می‌گویی؟
هوش مصنوعی: او به من گفت که من از تو بی‌خودتر هستم و این می، مرا هشیار می‌خواند. آیا واقعاً تصور می‌کنی که چه چیزی می‌گویی؟
دلا با زلف عیّارش چو زهدم درنمی‌گیرد
اگر با او برآرم سر به عیّاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر زلف عیار او مرا به بند نکشاند، چه می‌شود اگر من نیز نخواهم با او در عیاری و فریبکاری برآیم؟
به نقد امروز ای ساقی! به باده وقت ما خوش کن
حدیث کهنه پاری و پیراری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: ای ساقی! امروز بیا و ما را با می و باده خوش کن. حرف‌های قدیمی و بی‌معنا را رها کن و به ما چیزی بگو که دلنشین باشد.
ببین ای بلبل آن عارض و زین پس مدح گل کم گو
شبی تا روز مدح گل به بیداری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: ای بلبل، به آن زیبایی نگاهی بینداز و از این پس کمتر درباره گل صحبت کن؛ زیرا در شب تا صبح، وقتی بیدار هستی، چه چیزهایی از زیبایی گل می‌گویی؟
کنون ای ساقی مجلس! چو لعل دوست حاضر شد
حکایت پیش ما از درّ و بازاری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: حال که ای ساقی در مجلس، لعل دوست حاضر شده است، تو چه داستانی از گوهر و بازار برای ما می‌گویی؟
همی‌گویی جلال! از عاشقی زین گونه خواری کش
سخن با عاشق مسکین بدین خواری چه می‌گویی
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که جلال! عاشقانه از این نوع ذلت و خوارسازی شکایت می‌کنی، ولی با این حال، با عاشق بی‌نوا چگونه می‌توانی چنین سخنانی بگویی؟