گنجور

شمارهٔ ۱۰

هر آن کس که دیده ست آن خاک پا
نیاید به چشمش دگر توتیا
رخت را به خورشید کردم مثل
بدیدم کنون از کجا تا کجا
زبویت دلم همچو گل بشکفد
چو بشکفتن گل ز باد صبا
زهی لعل تو خاتم ملک جم
رخ روشنت جام گیتی نما
کی آرم من آن زلف مشکین به چنگ
که جز نیم جانی ندارم بها
به زندان عشقت روانم اسیر
به زنجیر زلفت دلم مبتلا
مکش عاشقان را به تیغ ستم
که خون اسیران نباشد روا
دمد هم چنان بوی مهرت از آن
ز خاک جلال ار بروید گیا

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر آن کس که دیده ست آن خاک پا
نیاید به چشمش دگر توتیا
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و عظمت آن خاک پای محبوب را دیده باشد، دیگر هیچ چیزی در چشمش به اندازه آن جذاب نخواهد بود.
رخت را به خورشید کردم مثل
بدیدم کنون از کجا تا کجا
هوش مصنوعی: لباس خود را به خورشید نشان دادم و حالا می‌بینم که از کجا شروع شده و به کجا رسیده است.
زبویت دلم همچو گل بشکفد
چو بشکفتن گل ز باد صبا
هوش مصنوعی: دل من مانند گلی خواهد شکفت، هنگامی که نسیم ملایم بوزد و به آن جان ببخشد.
زهی لعل تو خاتم ملک جم
رخ روشنت جام گیتی نما
هوش مصنوعی: ای لعل زیبای تو، مانند انگشتری بر دستان پادشاه جمشید، چهره‌ات روشنی‌بخش دنیای من است و به من زیبایی‌های زندگی را نشان می‌دهد.
کی آرم من آن زلف مشکین به چنگ
که جز نیم جانی ندارم بها
هوش مصنوعی: چه زمانی می‌توانم آن زلف سیاه را به چنگ بیاورم، در حالی که جز یک نیمه جان چیزی برای پرداخت ندارم؟
به زندان عشقت روانم اسیر
به زنجیر زلفت دلم مبتلا
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که روح من در زندان گرفتار شود و زنجیر موهایت دلم را بیمار کرده است.
مکش عاشقان را به تیغ ستم
که خون اسیران نباشد روا
هوش مصنوعی: عاشقان را با ظلم و ستم نمی‌توان از پا درآورد، چون خون اسیران بر کسی روا نیست.
دمد هم چنان بوی مهرت از آن
ز خاک جلال ار بروید گیا
هوش مصنوعی: بو و عطر محبتت، همچنان که از خاک و گیاهان برمی‌خیزد، در فضا می‌پیچد.