گنجور

شمارهٔ ۳۶

نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما
به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل
بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
غم فراق و دل ریش و سینهٔ پر درد
به غیر از این دو سه چیزی نشد مداخل ما
ز آتش دل و آه سحر به مهر رخت
بجز درخت محبّت نروید از گل ما
امید بود مرا کز تو برخورم هیهات
کجا شد آن همه اندیشه‌های باطل ما
چو بگذری به سر خاک ما پس از صد سال
یقین که مهر تو باقیست در مفاصل ما
بیا و چشمهٔ چشم جهان مفرّح کن
که سرو قدّ تو رُسته‌ست راست در دل ما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما
به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
هوش مصنوعی: حس جدایی همچون سنگی بزرگ بر دل ما نشسته است و تنها تویی که می‌توانی این مشکل را با وصل خودت حل کنی.
به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل
بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
هوش مصنوعی: به عشق تو ای محبوب سنگین‌دل، بگو که چه شد جز اشک چشمانم که ثمره‌ام را نشان می‌دهد.
غم فراق و دل ریش و سینهٔ پر درد
به غیر از این دو سه چیزی نشد مداخل ما
هوش مصنوعی: دل داغدار و غم جدایی و همچنین دردهای زیادی که تحمل می‌کنیم، جز این چند موضوع، هیچ چیزی دیگر در زندگی ما وجود ندارد.
ز آتش دل و آه سحر به مهر رخت
بجز درخت محبّت نروید از گل ما
هوش مصنوعی: دل من از آتش عشق و حسرت صبحگاهی می‌سوزد و جز محبت و عشق تو، چیزی از وجودم نمی‌روید، مثل گل‌هایی که تنها در سایه درخت محبت شکوفا می‌شوند.
امید بود مرا کز تو برخورم هیهات
کجا شد آن همه اندیشه‌های باطل ما
هوش مصنوعی: امید داشتم که از تو چیزی به دست آورم، اما افسوس که آن همه خیال‌های بی‌اساس ما کجا رفتند؟
چو بگذری به سر خاک ما پس از صد سال
یقین که مهر تو باقیست در مفاصل ما
هوش مصنوعی: وقتی بعد از یک صد سال به سر خاک ما بگذری، مطمئناً محبت تو در وجود ما باقی مانده است.
بیا و چشمهٔ چشم جهان مفرّح کن
که سرو قدّ تو رُسته‌ست راست در دل ما
هوش مصنوعی: بیا و با زیبایی چشم‌هایت، دل‌های ما را شاد کن، زیرا قامت تو در دل ما راست و استوار است.