گنجور

شمارهٔ ۲۵۸

به دردم غیر وصل تو دوا نیست
چرا با ما تو را جز ماجرا نیست
ترا گر مهر ما نبود مرا هست
تو را صبر ار بود از من مرا نیست
وفا گر نیست جانا در دل تو
ولی چندین جفا بر ما روا نیست
جفا کردی و دل بردی زهی چشم
تو را شرم و حیا از روی ما نیست
چرا خود را ز ما بیگانه داری
چرا رحمت به حال آشنا نیست
کدامین پیرهن کز دست هجران
که هر دم در غم رویت قبا نیست
چو در عالم بجز تو کس ندارم
نگویی در دلت مهرم چرا نیست
نگارینا تو دانی در جهانم
به جان تو که جز لطف شما نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دردم غیر وصل تو دوا نیست
چرا با ما تو را جز ماجرا نیست
هوش مصنوعی: غیر از وصل تو هیچ درمانی برای درد من وجود ندارد. چرا که جز داستان تو، چیزی دیگر با ما نیست.
ترا گر مهر ما نبود مرا هست
تو را صبر ار بود از من مرا نیست
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت من برای تو نیست، تو هم صبر و تحمل مرا نخواهی داشت و در نتیجه، من نیز چیزی از تو ندارم.
وفا گر نیست جانا در دل تو
ولی چندین جفا بر ما روا نیست
هوش مصنوعی: اگرچه وفا در دل تو وجود ندارد، اما این درست نیست که این همه سختی و بی‌وفایی را بر ما تحمیل کنی.
جفا کردی و دل بردی زهی چشم
تو را شرم و حیا از روی ما نیست
هوش مصنوعی: تو به ما ظلم کردی و دل ما را شکستی، اما چقدر عجیب است که تو حتی از چهره ما شرم و حیا نداری.
چرا خود را ز ما بیگانه داری
چرا رحمت به حال آشنا نیست
هوش مصنوعی: چرا خود را از ما جدا می‌کنی؟ چرا بر حال آشنایان رحمت نمی‌کنی؟
کدامین پیرهن کز دست هجران
که هر دم در غم رویت قبا نیست
هوش مصنوعی: کدام پیراهن را بپوشم که از دوری تو همیشه در اندوه و غم هستم و هیچ پوششی را برای تو نمی‌توانم انتخاب کنم؟
چو در عالم بجز تو کس ندارم
نگویی در دلت مهرم چرا نیست
هوش مصنوعی: در جهان جز تو هیچ کس را ندارم، پس چرا در دل تو محبتی برای من نیست؟
نگارینا تو دانی در جهانم
به جان تو که جز لطف شما نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، تو خود می‌دانی که در زندگی من هیچ چیزی جز محبت و لطف تو وجود ندارد.