گنجور

شمارهٔ ۲۳۱

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست
عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست
گر دوست جان طلب کند از من فداش باد
سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست
در قصد جان من اگر او را رضا بود
خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست
من دوست خواهم از دو جهان و خیال او
خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست
خواهم زبان خویش چو تیغ و سنان که تا
گویم به صبح و شام چو بلبل ثنای دوست
گر در بهشت و روضه مرا وعده ای دهند
با دوست گر بود همه خواهم برای دوست
گر بر دلست جای همه دلبران ولیک
باشد میان مردمک دیده جای دوست
سلطانی جهان اگرم نیست گو مباش
خواهم به خاک کوی که باشم گدای دوست
گرچه نکرد یاد من خسته از کرم
خالی نشد زبان و دلم از دعای دوست
گرچه جفا رو به من ای دل ز مدعی
باید که نشنود به جهان ماجرای دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست
عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست
هوش مصنوعی: جانم به شدت تحت تأثیر رفتار ناپسند دوست قرار گرفته و زندگی گرانبهایم به پایان رسیده به خاطر وفاداری به آن دوست.
گر دوست جان طلب کند از من فداش باد
سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست
هوش مصنوعی: اگر دوست جانم را بخواهد، سرم را برایش فدای او می‌کنم. البته، من که دل ضعیفی دارم به خاطر دوست، چگونه می‌توانم این کار را انجام دهم؟
در قصد جان من اگر او را رضا بود
خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست
هوش مصنوعی: اگر او راضی باشد که به جان من آسیب برساند، من ابتدا به رضایت او فکر می‌کنم و جانم را فدای او می‌کنم.
من دوست خواهم از دو جهان و خیال او
خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست
هوش مصنوعی: من از دو جهان فقط دوست را می‌خواهم و در مورد تصور او بگو، فراتر از دوست چه چیزی وجود دارد.
خواهم زبان خویش چو تیغ و سنان که تا
گویم به صبح و شام چو بلبل ثنای دوست
هوش مصنوعی: می‌خواهم زبانم مانند شمشیر و نیزه تیز و قوی باشد تا بتوانم در صبح و شام مانند بلبل، ستایش دوست را بگویم.
گر در بهشت و روضه مرا وعده ای دهند
با دوست گر بود همه خواهم برای دوست
هوش مصنوعی: اگر در بهشت و باغ به من وعده ای بدهند، من فقط خواهم خواست که همه چیز را با دوست خودم داشته باشم.
گر بر دلست جای همه دلبران ولیک
باشد میان مردمک دیده جای دوست
هوش مصنوعی: دل‌ها پر از عشق و محبت به دوستان و محبوبان است، اما در میان همه‌ی این عشق‌ها، فقط دوست واقعی در کانون توجه و نگاه ما قرار دارد.
سلطانی جهان اگرم نیست گو مباش
خواهم به خاک کوی که باشم گدای دوست
هوش مصنوعی: اگرچه من سلطانی در این جهان نیستم، اما اهمیتی ندارد، زیرا آرزو دارم در خاک کوی دوست بمانم و گدا و خدمت‌گزار او باشم.
گرچه نکرد یاد من خسته از کرم
خالی نشد زبان و دلم از دعای دوست
هوش مصنوعی: هرچند که او یاد من را نکرد و به من توجهی نداشت، اما زبان و دل من هنوز از دعای او خالی نشده است.
گرچه جفا رو به من ای دل ز مدعی
باید که نشنود به جهان ماجرای دوست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به من سختی می‌کشی ای دل، باید این را بپذیری که در دنیا هیچ‌کس نباید از ماجرای عشق و دوستی‌مان باخبر شود.