گنجور

شمارهٔ ۱۰۱۴

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم
بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم
دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی
در بحر غم گرفتار در جستن وصالم
کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی
کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم
در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز
استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم
خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه
خون دل جهانی گویی بود حلالم
تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی
بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم
حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست
نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم
بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که از روح و جان خود به خاطر عدم دیدن آن چهره زیبا رنج می‌برم و بی‌حضور او، از خودم ناامید و آزرده‌خاطر شده‌ام.
دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی
در بحر غم گرفتار در جستن وصالم
هوش مصنوعی: دل و جان بیچاره‌ام از دلتنگی رنج می‌برند و در جستجوی وصل تو در دریای غم غرق شده‌ام.
کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی
کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم
هوش مصنوعی: به دیدار محبوبم شدیداً مشتاقم و زمانی که به او فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که عشق و وصالش، به من آسیب رسانده و قلبم را شکسته است.
در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز
استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم
هوش مصنوعی: در ارتباط با او، هیچ اثری از هنرمند عشق نیست، بنابراین تصویر من از او خالی و بی‌جسم است.
خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه
خون دل جهانی گویی بود حلالم
هوش مصنوعی: از چشمان مست تو، دل و جانم به درد آمد و در عوض، گویی برای من مجاز بود که دل‌های دیگران را بشکنم.
تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی
بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌اش از نظر پنهان می‌شود، انگار که همیشه به یاد ابروانش هستم و حس می‌کنم مانند هلال ماه هستم.
حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست
نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم
هوش مصنوعی: حال و روز من را نپرس، چون در این دنیا سرگردانم. نه تحملی دارم و نه دلی، این حال من بدون تو است.