مدیحه
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل
زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل
بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر
بر گوشهٔ ماه است تو را خوشهٔ سنبل
تو سال و مه از غنج خرامنده چو کبکی
من روز و شب از رنج خروشنده چو بلبل
زلفین تو زاغیست در آویخته هموار
از ماه به منقار و ز خورشید به چنگل
گر چند اسیرند ز عشق تو جهانی
در زاویهٔ محنت و در بادیهٔ ذل
از عشق تو من باک ندارم که دلم را
بر مدحت خورشید جهان است توکل
دریای هنر بوالحسن آن گنج فضایل
کاو پیشه ندارد به جز احسان و تفضل
بر حاشیهٔ سیرت او نیست تکدر
در قاعدهٔ دولت او نیست تحول
یک لحظه تغیر نپذیرد صفت او
زآن گونه که حکم ملکالعرش تبدل
در عادت او گاه وفا نیست تردد
در وعدهٔ او گاه عطا نیست تعلل
ای دست تو اندر ازل از ایزد عالم
ارزاق همه خلق جهان کرده تکفل
هر مرتبه کز خدمت درگاه تو یابند
آن را نبود تا ابدالدهر تنقل
هر روز کند سجده چو سر برزند از کوه
خورشید به درگاه تو از باب تفأل
زآن خصم تو دون است و تو حری که نیابند
از خاک تعالی و ز افلاک تسفل
یابند خلایق ز لقای تو سعادت
جویند افاضل به ثنای تو توسل
شد صورت مه با کلف از بس که به هر وقت
بر خاک نهد پیش تو چهره به تذلل
هر کار که مشکل شود از جور زمانه
آن را نبود جز به عطای تو تسهل
گویی که ز یک نسبت و اصلند به تحقیق
با ناصح تو هدهد و با خصم تو صلصل
ور نه گه خلقت ننهادی ملکالعرش
بر تارک آن افسر و بر گردن این غل
داری تو ندیمان گزیده که بدیشان
صدر همه احرار فزودهست تجمل
چو بحتری و اصمعی و جاحظ و صابی
هر یک گه شعر و ادب و فضل و ترسل
ای دست امل را به سخای تو تمسک
وی چشم کرم را به لقای تو تکحل
همواره فلک را ز کمال تو تعجب
پیوسته ملک را به جمال تو تمثل
آباد بر آن بارهٔ میمون همایون
خوشگام چو یحموم و رهانجام چو دلدل
صرصر تگ پولادرگ صاعقهانگیز
گردون تن عفریت دل کوه تحمل
دیو است گه جنگ و شهاب است گه سیر
چرخ است گه زین و زمین است گل جل
در معرکه اطراف زمین از حرکاتش
چون نقطهٔ سیماب نماید ز تزلزل
گر من فرسی یابم از این جنس که گفتم
در حال کنم نزد تو زین شهر ترحل
آیم به سوی حضرت میمون تو زیراک
سیر آمدم از صحبت یاران سر پل
چون آمدن من نشد این بار محیا
پرداختم این شعر بدیهه به تمحل
هر چند که شایسته و بایسته نیامد
ارجو که بود عذر مرا روی تقبل
زیرا که در اندیشهٔ این قافیهٔ تنگ
از دست من آمد به فعان باب تفعل
این مدحت من گر بنیوشی به تبرع
این خدمت من گر بپسندی به تطول
یک ساعت از این پس نکنم تا که توانم
در مدح و ثنای تو تأنی و تکسل
در خدمت تو بر عقب این دو قصیده
صد خدمت آراسته گویم به تأمل
تا نیست چو خورشید به تنویر ثریا
تا نیست چو کافور به تأثیر قرنفل
در دام اجل خصم تو را باد تقید
بر اوج زحل تحت تو را باد تنزل
همواره تو را از ادب و فضل تمتع
پیوسته تو را با ادب و عیش توصل
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل
هوش مصنوعی: ای چهرهات همچون گل زیبا و موهایت همانند سنبل ماهرانه و دلربا است. من به آن سنبل و آن گل شیفته و دلبستهام.
زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل
شیر برآمیخته با مُل: یعنی رخسار سرخ و سپید.
بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر
بر گوشهٔ ماه است تو را خوشهٔ سنبل
هوش مصنوعی: بر روی دامن زیبا و قرمز رنگ، نقطهای از عنبر به تو نمایان است، و در گوشهٔ چهرهٔ ماه، خوشهای از سنبل به تو تعلق دارد.
تو سال و مه از غنج خرامنده چو کبکی
من روز و شب از رنج خروشنده چو بلبل
هوش مصنوعی: تو همچون کبکی با ناز و زیبایی در سال و ماه حرکت میکنی، اما من مانند بلبل، روز و شب از درد و رنج شکایت میکنم.
زلفین تو زاغیست در آویخته هموار
از ماه به منقار و ز خورشید به چنگل
هوش مصنوعی: زلفهای تو مانند دو پرنده سیاه است که به آرامی از نور ماه آویزان شدهاند و در خورشید به دام افتادهاند.
گر چند اسیرند ز عشق تو جهانی
در زاویهٔ محنت و در بادیهٔ ذل
هوش مصنوعی: اگرچه بسیاری از مردم به خاطر عشق تو اسیر شدهاند، اما در عین حال در گوشهای از رنج و در دشتی از خفت و ذلت زندگی میکنند.
از عشق تو من باک ندارم که دلم را
بر مدحت خورشید جهان است توکل
هوش مصنوعی: من از عشق تو هراسی ندارم، زیرا دلام را به ستایش تو، که مانند خورشید دنیا میتابی، سپردهام.
دریای هنر بوالحسن آن گنج فضایل
کاو پیشه ندارد به جز احسان و تفضل
هوش مصنوعی: بوالحسن در دریای هنر، سرشار از فضایل و خوبیهاست و تنها کارش نیکی و بخشش است.
بر حاشیهٔ سیرت او نیست تکدر
در قاعدهٔ دولت او نیست تحول
هوش مصنوعی: در شخصیت او هیچ گونه ناراحتی وجود ندارد و در اصول حکمرانی او نیز هیچ گونه تغییر و دگرگونی دیده نمیشود.
یک لحظه تغیر نپذیرد صفت او
زآن گونه که حکم ملکالعرش تبدل
هوش مصنوعی: صفات خداوند هرگز تغییر نمیکند، همانطور که فرمان الهی از عرش تغییرپذیر نیست.
در عادت او گاه وفا نیست تردد
در وعدهٔ او گاه عطا نیست تعلل
هوش مصنوعی: در رفتار او همیشه وفا وجود ندارد و در وعدههای او گاهی بخشش و عنایت نیست.
ای دست تو اندر ازل از ایزد عالم
ارزاق همه خلق جهان کرده تکفل
هوش مصنوعی: دست تو در آغاز خلق توسط خداوند، مسئولیت تأمین روزی تمام انسانها را بر عهده گرفته است.
هر مرتبه کز خدمت درگاه تو یابند
آن را نبود تا ابدالدهر تنقل
هوش مصنوعی: هر بار که کسی از خدمت تو بهرهمند میشود، این نعمت تا ابد ادامه نخواهد داشت.
هر روز کند سجده چو سر برزند از کوه
خورشید به درگاه تو از باب تفأل
هوش مصنوعی: هر روز با سرنگونی خورشید از کوه، سجدهای به درگاه تو میکنم، به عنوان یک نشانه خوشبینی و امید.
زآن خصم تو دون است و تو حری که نیابند
از خاک تعالی و ز افلاک تسفل
هوش مصنوعی: مخالف تو از نظر شخصیت پایینتر است و تو انسان بزرگی هستی که نمیتوانند به پای تو برسند. تو از مقاماتی برخوردار هستی که فراتر از خاک و از آسمانها نیز کمتر شدهاند.
یابند خلایق ز لقای تو سعادت
جویند افاضل به ثنای تو توسل
هوش مصنوعی: مردم از دیدار تو خوشبختی به دست میآورند و بزرگان به وسیله ستایش و نام تو به خشنودی میرسند.
شد صورت مه با کلف از بس که به هر وقت
بر خاک نهد پیش تو چهره به تذلل
هوش مصنوعی: چهرهی ماه زیبا به خاطر اینکه در هر زمانی به احترام تو، بر خاک میافتد و خود را پایین میآورد، اینگونه پر از کلفت و زحمت شده است.
هر کار که مشکل شود از جور زمانه
آن را نبود جز به عطای تو تسهل
هوش مصنوعی: هر کاری که به دلیل سختیهای زندگی و ناعدالتیهای زمانه دشوار شود، جز با کمک و لطف تو تسهیل نخواهد شد.
گویی که ز یک نسبت و اصلند به تحقیق
با ناصح تو هدهد و با خصم تو صلصل
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چه بسا در حقیقت، هدهد با ناصح تو و صلصل با دشمن تو از یک ریشه و اصل هستند.
ور نه گه خلقت ننهادی ملکالعرش
بر تارک آن افسر و بر گردن این غل
هوش مصنوعی: اگر در خلقت، ملکالعرش را بر بالای آن تاج قرار نمیدادی و بر گردن این زنجیر نمیآویختی،
نتیجه این کار چه میشد؟
داری تو ندیمان گزیده که بدیشان
صدر همه احرار فزودهست تجمل
هوش مصنوعی: تو دوستان برجستهای داری که به آنها مقام والایی از شرافت داده شده و زندگی پرزرق و برقی دارند.
چو بحتری و اصمعی و جاحظ و صابی
هر یک گه شعر و ادب و فضل و ترسل
هوش مصنوعی: بحتری، اصمعی، جاحظ و صابی، هر کدام در زمانهای متفاوتی به شعر، ادب، دانش و خطابه مشغول بودهاند.
ای دست امل را به سخای تو تمسک
وی چشم کرم را به لقای تو تکحل
هوش مصنوعی: ای دست امید به بخشش تو چنگ زده و ای چشم نیاز به ملاقات تو زینت یافته است.
همواره فلک را ز کمال تو تعجب
پیوسته ملک را به جمال تو تمثل
هوش مصنوعی: آسمان همیشه به خاطر کمال تو شگفتزده است و به خاطر زیبایی تو، ملک به تصویر کشیده شده است.
آباد بر آن بارهٔ میمون همایون
خوشگام چو یحموم و رهانجام چو دلدل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف مکان یا حالتی خوشایند میپردازد که به نظر میرسد با شادی و خوشبختی همراه است. او از چیزی یاد میکند که مانند یحموم (پرندهای خوشخبر) به آرامی و زیبایی پیش میرود و به نتیجهای خوش میرسد که مشابه دلدل (نوعی خوشآمد) است. این توصیف نشاندهنده حس خوب و دلپذیری است که از عبور و رسیدن به هدفی خوشایند ناشی میشود.
صرصر تگ پولادرگ صاعقهانگیز
گردون تن عفریت دل کوه تحمل
هوش مصنوعی: تندبادی همراه با رعد و برقی در آسمان است که نشاندهندهی قدرت و فشار عواطف درونی است. زمین زیر پا نمیتواند این سنگینی را تحمل کند.
دیو است گه جنگ و شهاب است گه سیر
چرخ است گه زین و زمین است گل جل
هوش مصنوعی: در این دنیا، گاهی جنگ و خشونت وجود دارد و گاهی هم آرامش و زیبایی. هنگامی که آسمان پر از ستارههاست یا هنگام گردش زمین، هر دو جنبه از زندگی را میتوان احساس کرد.
در معرکه اطراف زمین از حرکاتش
چون نقطهٔ سیماب نماید ز تزلزل
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، حرکات آن بهگونهای است که زمین را مانند نقطهای از جیوه مینماید و این بیانگر ناپایداری و تزلزل اوضاع است.
گر من فرسی یابم از این جنس که گفتم
در حال کنم نزد تو زین شهر ترحل
هوش مصنوعی: اگر من بتوانم از این نوع فرش بخرم که دربارهاش صحبت کردم، از این شهر به سوی تو سفر میکنم.
آیم به سوی حضرت میمون تو زیراک
سیر آمدم از صحبت یاران سر پل
هوش مصنوعی: به سوی چهرهی زیبا و محبوبت میآیم، چرا که از گفتگو با دوستانم خسته و دلزده شدم.
چون آمدن من نشد این بار محیا
پرداختم این شعر بدیهه به تمحل
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه امسال نتوانستم به موقع بیایم، این شعر را به طور ناگهانی و به سلیقه خودم سرودم.
هر چند که شایسته و بایسته نیامد
ارجو که بود عذر مرا روی تقبل
هوش مصنوعی: هرچند که من شایسته و لایق نیستم، اما امیدوارم عذر من پذیرفته شود.
زیرا که در اندیشهٔ این قافیهٔ تنگ
از دست من آمد به فعان باب تفعل
هوش مصنوعی: به دلیل این که در تلاش برای یافتن یک قافیهٔ مناسب بودم، از دستم رفت که به شکل متناسبی به آن فکر کنم.
این مدحت من گر بنیوشی به تبرع
این خدمت من گر بپسندی به تطول
هوش مصنوعی: اگر به ستایش من توجه کنی، من این کار را به خاطر محبت تو انجام میدهم و اگر از آن استقبال کنی، این لطف تو را نشان میدهد.
یک ساعت از این پس نکنم تا که توانم
در مدح و ثنای تو تأنی و تکسل
هوش مصنوعی: از این لحظه به بعد، تا زمانی که بتوانم، در وصف و ستایش تو درنگ نخواهم کرد.
در خدمت تو بر عقب این دو قصیده
صد خدمت آراسته گویم به تأمل
هوش مصنوعی: برای تو، در پایان این دو شعر، صدها خدمت را به دقت بیان میکنم.
تا نیست چو خورشید به تنویر ثریا
تا نیست چو کافور به تأثیر قرنفل
هوش مصنوعی: تا وقتی که خورشید به روشنی ستارهای در آسمان نیست، نمیتوان انتظار داشت که کافور (مادهای خوشبو) تأثیری مانند گلهای قرنفل (گلهای معطر) داشته باشد.
در دام اجل خصم تو را باد تقید
بر اوج زحل تحت تو را باد تنزل
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سرنوشت تو در دست مرگ است و این مرگ تو را به پایین میآورد، در حالی که تو باید در اوج و کامیابی قرار داشته باشی.
همواره تو را از ادب و فضل تمتع
پیوسته تو را با ادب و عیش توصل
هوش مصنوعی: همیشه از ادب و فضیلت بهرهمند هستی و این دو همیشه با لذت و خوشی همراهند.
حاشیه ها
1399/02/16 20:05
هر روز کند سجده چو سر بر زند از کوه----
از دست من آمد به فغان باب تفعل---
درست است