گنجور

بخش ۶۱ - گفتگوی فرستاده ی شاه چین با کوش

چو دستور، گفتار خسرو شنید
برآمد ز جای، آفرین گسترید
چنین گفت کز دانش ورای شاه
چنین زیبد و جز چنین نیست راه
شگفتی یکی داستان بینم این
کجا چرخ رانده ست بر شاه چین
کنون من به فرّ جهانجوی شاه
مرا او را بیارم بدین بارگاه
بزرگان و دستور گشتند شاد
بر او هر کسی آفرین کرد یاد
بدو داد شاه اسب و برگستوان
همان ساز رزم و سلیح گران
بپوشید به مرد و پس برنشست
خروشان همی رفت نیزه به دست
یکایک چو پیش طلایه رسید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
که آن پیل دندان وارونه مرد
بگویید کآید به دشت نبرد
که امروز چون دی نگردد رها
به کام اندر آردش تند اژدها
سوار از طلایه بشد همچو باد
شنیده همی کرد بر کوش یاد
برآشفت و برگستوان برفگند
کمان خواست و شمشیر و گرز و کمند
نهاد از سپه سوی به مرد روی
بغرّید چون شد به نزدیک اوی
که دی جان رهانیدی از چنگ من
شوی کشته امروز در جنگ من
بدو گفت نرم ای دلاور سوار
که با تو ندارم سرِ کارزار
مرا شاه خاور فرستاد پیش
که از تو بدانم یکی کمّ و بیش
نشانی همی جویم از تو نخست
اگر یابم از تو نشانی درست
چنان دان که کوتاه شد داوری
همه بندگانیم و تو مهتری
به کام تو و ما شود روزگار
شوی بر جهان سربسر کامگار
چو گفتار به مرد بشنید کوش
عنانش گران شد، بدو داد گوش
بتندی به روی وی آورد روی
که از من چه خواهی نشانی بگوی
بدو گفت به مرد تندی مکن
چو نرمی نمایم بلندی مکن
همان مردی و یال دارم که تو
همان گرز و گوپال دارم که تو
نه در آفرینش ز من برتری
نه در گوهر از آدمی بگذری
اگر هیچ دانی نشانی دگر
جز این آفرینش به روی تو بر
نشانی که از مادر آورده ای
بدان آفرینش بپرورده ای
بگو، کاندر آن بوی بینی و رنگ
وگر خود نداری بجای است جنگ
چنین داد پاسخ که بر کتف راست
نشانی ست کافزون نیاید نه کاست
یکی مُهر همچون نگینی سیاه
نشانی دگر زین فزونتر مخواه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دستور، گفتار خسرو شنید
برآمد ز جای، آفرین گسترید
هوش مصنوعی: وقتی دستور به صحبت‌های پادشاه گوش کرد، از جای خود بلند شد و تحسین و ستایش کرد.
چنین گفت کز دانش ورای شاه
چنین زیبد و جز چنین نیست راه
هوش مصنوعی: او گفت که از علم و دانش، تنها فراتر از شاه باید برآییم و جز این راهی نیست که باید پیمود.
شگفتی یکی داستان بینم این
کجا چرخ رانده ست بر شاه چین
هوش مصنوعی: شگفتی‌ای می‌بینم که چگونه گردش افلاک بر شاه چین تأثیر گذاشته است.
کنون من به فرّ جهانجوی شاه
مرا او را بیارم بدین بارگاه
هوش مصنوعی: حالا من باید شاه جهان، که از بزرگی و عظمت خاصی برخوردار است، را به این کاخ بیاورم.
بزرگان و دستور گشتند شاد
بر او هر کسی آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: بزرگان خوشحال شدند و هر کس به وی تبریک گفت و از او یاد کرد.
بدو داد شاه اسب و برگستوان
همان ساز رزم و سلیح گران
هوش مصنوعی: شاه به او اسب و زره‌ای که برای جنگ نیاز داشت، داد.
بپوشید به مرد و پس برنشست
خروشان همی رفت نیزه به دست
هوش مصنوعی: مردی به تازگی لباس بر تن کرده و سوار بر اسب شده است. او با قدرت و شجاعت به سمت جلو می‌رود و نیزه‌ای در دست دارد که برافراشته است.
یکایک چو پیش طلایه رسید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: هریک به نوبت وقتی به خط مقدم رسید، صدایی مانند ناله‌ای شجاعانه و پرخروش به و از خود بلند کرد.
که آن پیل دندان وارونه مرد
بگویید کآید به دشت نبرد
هوش مصنوعی: شخصی که با دندانی وحشتناک و بزرگ و قدی بلند به میدان جنگ می‌آید، کسی است که باید درباره‌اش صحبت کرد.
که امروز چون دی نگردد رها
به کام اندر آردش تند اژدها
هوش مصنوعی: امروز مثل دیروز نخواهد بود و در این حال، خطرات و مشکلات می‌توانند به سراغش بیایند و او را در زحمت بیندازند.
سوار از طلایه بشد همچو باد
شنیده همی کرد بر کوش یاد
هوش مصنوعی: سواری با سرعت و شتاب مانند باد از پیشگاه خود بیرون رفت و در حین حرکت، یاد و خاطره‌ای را با خود مرور می‌کرد.
برآشفت و برگستوان برفگند
کمان خواست و شمشیر و گرز و کمند
هوش مصنوعی: آدمی نگران و خشمگین شد و به دنبال سلاح‌هایی چون کمان، شمشیر، گرز و کمند رفت تا آماده‌ی مقابله شود.
نهاد از سپه سوی به مرد روی
بغرّید چون شد به نزدیک اوی
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به سمت مردی رفت و به او نگاهی با شکوه و مغرورانه انداخت زمانی که به او نزدیک شد.
که دی جان رهانیدی از چنگ من
شوی کشته امروز در جنگ من
هوش مصنوعی: تو که دی مرا از دست خود آزاد کردی، امروز در نبرد من به دلیل عشق به تو کشته شدم.
بدو گفت نرم ای دلاور سوار
که با تو ندارم سرِ کارزار
هوش مصنوعی: او به سوار دلیر و شجاع گفت: ای مرد نازنین، من دیگر با تو در میدان جنگ کاری ندارم.
مرا شاه خاور فرستاد پیش
که از تو بدانم یکی کمّ و بیش
هوش مصنوعی: شاه خاور مرا فرستاد تا درباره تو چیزی بدانم، چه کم و چه زیاد.
نشانی همی جویم از تو نخست
اگر یابم از تو نشانی درست
هوش مصنوعی: من در جستجوی نشانه‌ای از تو هستم و اگر بتوانم نشانه‌ای واقعی از تو بیابم، آغاز خواهم کرد.
چنان دان که کوتاه شد داوری
همه بندگانیم و تو مهتری
هوش مصنوعی: بدان که قضاوت همه انسان‌ها محدود و ناقص است و تو در مقام مدیریت و سرپرستی هستی.
به کام تو و ما شود روزگار
شوی بر جهان سربسر کامگار
هوش مصنوعی: اگر تو و ما خوشحال باشیم، روزگار ما خوب خواهد گذشت و تو در همه جا و در تمام امور، موفق و خوشبخت خواهی بود.
چو گفتار به مرد بشنید کوش
عنانش گران شد، بدو داد گوش
هوش مصنوعی: وقتی فرد شایسته‌ای سخن گفت، بار سنگینی بر دوش او احساس کرد و به او توجه کرد.
بتندی به روی وی آورد روی
که از من چه خواهی نشانی بگوی
هوش مصنوعی: به چهره‌ات می‌نگرم و از تو می‌پرسم که از من چه چیزی می‌خواهی، نشانه‌ای بگوی تا بفهمم.
بدو گفت به مرد تندی مکن
چو نرمی نمایم بلندی مکن
هوش مصنوعی: به او گفت: به مرد، تند و زننده رفتار نکن، چون من نرم و ملایم هستم، تو هم نیازی به رفتار خشن نداری.
همان مردی و یال دارم که تو
همان گرز و گوپال دارم که تو
هوش مصنوعی: من همان مردی هستم که تو می‌گویی و دارایی‌ام مانند توست.
نه در آفرینش ز من برتری
نه در گوهر از آدمی بگذری
هوش مصنوعی: نه من در خلق و آفرینش برتر از تو هستم و نه در ذات و شخصیت، از انسان فراتر رفته‌ام.
اگر هیچ دانی نشانی دگر
جز این آفرینش به روی تو بر
هوش مصنوعی: اگر هیچ نشانه دیگری از زیبایی و آفرینش جز این چهره‌ات نیست، پس چه چیزی می‌تواند زیباتر از این باشد؟
نشانی که از مادر آورده ای
بدان آفرینش بپرورده ای
هوش مصنوعی: نشانه‌هایی که از مادر به ارث برده‌ای، به لطف خالق، پرورش داده‌ای.
بگو، کاندر آن بوی بینی و رنگ
وگر خود نداری بجای است جنگ
هوش مصنوعی: بگو، اگر در آن بوی خوش و رنگ زیبا هستی، پس چرا خود را درگیر جنگ و جدل می‌کنی؟
چنین داد پاسخ که بر کتف راست
نشانی ست کافزون نیاید نه کاست
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که نشانی بر روی کتف راست وجود دارد که نه بیشتر می‌شود و نه کمتر.
یکی مُهر همچون نگینی سیاه
نشانی دگر زین فزونتر مخواه
هوش مصنوعی: یک مُهر مانند نگینی سیاه است، پس از این نشانی غیر از این نخواهید.