بخش ۳۳۶ - آمدن کوش و سپاهش
بدانگه که از خواب خیزد خروس
خروش درای آمد و بانگ کوس
سپاه آمد و پیلدندان به هم
رمید از دل سلم یکباره غم
ز شادی لبانش پُر از خنده شد
تو گفتی که تور جوان زنده شد
به نیرو شد از کوش و دل کرد خَوش
همی رفت تا پیش آن شیرفش
بپرسید و از کارزارش بگفت
که شد نامور تور با خاک جفت
دل کوش از اندوه تور دلیر
دژم گشت و اندیشهها کرد دیر
وزآن پس دل سلم خوش کرد باز
بدو گفت کای شاه گردنفراز
سپهر روان را همین است رنگ
گهی آشتی جوید و گاه جنگ
گه آشتی شهریاری دهد
چو جنگ آورد خاک و خواری دهد
تو دل را بدین درد خرسند کن
غمان را به دست خِرَد بند کن
که من کین آن نامور شهریار
بخواهم، برآرم از ایران دمار
دل سلم خوش کرد و آمد به جای
سپیدهدمان بانگ شیپور و نای
برآمد، سپه بر هم آویختند
ز خونِ یلان گِل برانگیختند
همه روز تا شب چکاچاک بود
زمین گِل ز خون، آسمان چاک بود
بخش ۳۳۵ - کشته شدن تور به دست منوچهر: به دریا نمودند هر دو درنگبخش ۳۳۷ - گفتگوی منوچهر با قارن دربارهٔ کوش: چنین بود تا قارن تیزچنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدانگه که از خواب خیزد خروس
خروش درای آمد و بانگ کوس
هوش مصنوعی: وقتی که خروس از خواب بیدار میشود، صدای بلندی به گوش میرسد و صدای کوس نیز به گوش میرسد.
سپاه آمد و پیلدندان به هم
رمید از دل سلم یکباره غم
هوش مصنوعی: سربازان حمله کردند و فیلها به شدت ترسیدند، و ناگهان غم بزرگی دل سلم را فرا گرفت.
ز شادی لبانش پُر از خنده شد
تو گفتی که تور جوان زنده شد
هوش مصنوعی: از خوشحالی لبهایش پر از خنده شد و به حدی شاداب و سرزنده به نظر میرسید که گویی دوباره جوانی و زندگی را پیدا کرده است.
به نیرو شد از کوش و دل کرد خَوش
همی رفت تا پیش آن شیرفش
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و تلاشش، با دل خوش به سمت آن مرد شجاع و دلیر میرود.
بپرسید و از کارزارش بگفت
که شد نامور تور با خاک جفت
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او گفت که نامور تور به خاک پیوسته و به تاریخ ملحق شده است.
دل کوش از اندوه تور دلیر
دژم گشت و اندیشهها کرد دیر
هوش مصنوعی: دل را از اندوه خالی نگهدار، زیرا دل شجاع به غم آلوده میشود و اندیشهها به تأخیر میافتند.
وزآن پس دل سلم خوش کرد باز
بدو گفت کای شاه گردنفراز
هوش مصنوعی: پس از آن، دل سلم شاد و خوشحال شد و به او گفت: ای شاه با گردن بلند و باشکوه.
سپهر روان را همین است رنگ
گهی آشتی جوید و گاه جنگ
هوش مصنوعی: آسمان زندگی انسان همواره دچار تغییرات است؛ گاهی به آرامش و صلح میگراید و زمانی دیگر به جنجال و درگیری میافتد.
گه آشتی شهریاری دهد
چو جنگ آورد خاک و خواری دهد
هوش مصنوعی: هرگاه شهریاری آشتی و صلح را به ارمغان آورد، خوشایند و مفید است؛ اما اگر جنگ و درگیری به وجود آورد، نتیجهاش فقط خاک و تحقیر خواهد بود.
تو دل را بدین درد خرسند کن
غمان را به دست خِرَد بند کن
هوش مصنوعی: دل خود را به این درد خوشنود کن و غمها را با اندیشهات کنترل کن.
که من کین آن نامور شهریار
بخواهم، برآرم از ایران دمار
هوش مصنوعی: من برای اینکه این پادشاه مشهور را به دست آورم، از ایران ویرانی به وجود میآورم.
دل سلم خوش کرد و آمد به جای
سپیدهدمان بانگ شیپور و نای
هوش مصنوعی: دل سلم خوشحال شد و به جای صبح زود، صدای شیپور و نای به گوش رسید.
برآمد، سپه بر هم آویختند
ز خونِ یلان گِل برانگیختند
هوش مصنوعی: سپاه درخشان و پرافتخار برپا شد و با نبرد و چنگ زدن همدیگر را درهم آمیختند، بهگونهای که خون شجاعان و دلاوران را به گل تبدیل کردند.
همه روز تا شب چکاچاک بود
زمین گِل ز خون، آسمان چاک بود
هوش مصنوعی: زمین هر روز تا شب در حال جرقه زدن بود و پر از گل و خون بود، در حالی که آسمان نیز دچار شکاف و ناهنجاری بود.

ایرانشان