گنجور

بخش ۳۲۱ - کارزار سلم با کوش و حیلت کردن قارن و هزیمت شدن کوش

چو شد ماه نو، مرد جنگ آزمای
تبیره همی آرزو کرد و نای
چنین گفت با سلم قارن به شب
کز این راز با کس تو مگشای لب
سپه پیش بر، رزم را ساز کن
به رزم اندرون سستی آغاز کن
یکی کنده فرمای پیش سپاه
خبر کن که گشته ست قارن تباه
از آن زخم پولاد سستی نمود
بمُرد و سپاه را به انده سپرد
مگر گردد ایمن ز من دیوزاد
نیارد مرا بیش در جنگ یاد
که آمد یکی رای ما را فراز
امید است کآن بدرگ دیور ساز
گرفتار گردد به کردار خویش
تبه بیند این تیز بازار خویش
به فرّ فریدون همه کام تو
برآید، به پروین شود نام تو
چو پیوسته جنگ آوری چند روز
به من چشم دار، ای شه نیوسوز
بدانگه که گردد بلند آفتاب
شود همچو زر آب دریای آب
بگفت این و با لشکری بیکران
به دریای آب اندرون شد نهان
همی سلم یک هفته رنج آزمود
به رزم اندرون نیز سستی نمود
وزآن پس یکی کنده کندن گرفت
همی خاک را برفگندن گرفت
گمانی بد اندر دل کوش شد
که قارن همانا کفن پوش شد
از آن دل گرفتند مردان او
همان جنگجویان و گردان او
بکُشتند چندان از ایران سپاه
که بر لشکری تنگ شد جایگاه
به هشتم کی همروز ای شگفت
جهان با نوید زر آیین گرفت
ز دریا برآمد به کشتی نهنگ
ز کین همچو الماس دندان و چنگ
پسِ پُشتِ کوش اندر آمد سپاه
جهان پهلوان قارن رزمخواه
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
نوندش همی کوه را کرد پَست
نه چندان نمود آن سپه را نهیب
ندانست مردم عنان از رکیب
ز تیغ دلیران روان گشت خون
ندانست کس کآن سبب چیست و چون
سواری سوی کوش شد همچو باد
که دشمن به لشکرگه اندر فتاد
همه کوه و هامون پُر از لشکر است
سراسر همه دشت بی تن سراست
بترسید و بر کس نکرد او پدید
رخش گشت ماننده ی شنبلید
بفرمود تا از سپه صدهزار
برفتند کار آزموده سوار
بدان تا بدانند کاین کار چیست
سپاه از چه کردار و سالار کیست
همی گفت کاین کار آهنگر است
کمین است و بر لشکر او مهتر است
چو پیش سراپرده آمد سپاه
ز شمشیر و نیزه ندیدند راه
سراپرده و خیمه و رخت پاک
گرفته یکی آتش سهمناک
همه روی گیتی پُر از دود بود
گریزنده را سر همی سود بود
چنان دید لشکرش آسیمه مست
برفتند و از هم بدادند دست
بماندند با کوش سیصد هزار
همه بسته خوش اندر آن کارزار
همه دشت دید آتش افروخته
سراپرده و خیمه ها سوخته
سپه کُشته و قارن کینه جوی
روان کرده خون دلیران به جوی
شکسته همه تخت و خرگاه را
گرفته بر او بر سرِ راه را
سپه را در آن هول، دل داد و گفت
که اکنون دلیری نباید نهفت
اگر سستی آریم، گردیم اسیر
به دست چنین بی بنان حقیر
همان به که تن کشته گردد به جنگ
که در سال بسته سر پالهنگ
بگفت و برآویخت چون اژدها
که تا چون کند جان شیرین رها
به شمشیر، دشمن ز ره دور کرد
روان اندر آن رزم رنجور کرد
چنان باز پس کرد مردم ز راه
گریزان فراوان سپه شد تباه
بکُشت و بخست از دلیران بسی
نبرده نیامد به پیشش کسی
به تاراج داد آن همه هرچه بود
اگر اسب اگر جامه ی ناپسود
همان بدره و پرده و چارپای
ببردند گردان رزم آزمای
چنان تا شب تیره شد ساز گشت
بدان تیرگی پهلوان بازگشت
سپاه فریدون چو آمد فرود
همی داد مر پهلوان را درود
چنین گفت پس پهلوان با قباد
که رو با سپاه از پی دیوزاد
گزین کن ز گندآوران صد هزار
سر دیو پیکر به نزد من آر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد ماه نو، مرد جنگ آزمای
تبیره همی آرزو کرد و نای
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو شد، مردی که اهل جنگ و نبرد بود، با آرزویی در دل ساز نواخت و امیدهایی را برای خود متصور شد.
چنین گفت با سلم قارن به شب
کز این راز با کس تو مگشای لب
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به سلم قارن شب می‌گوید که از این راز، با هیچ‌کس حرف نزن و زبانت را باز نکن.
سپه پیش بر، رزم را ساز کن
به رزم اندرون سستی آغاز کن
هوش مصنوعی: فورا به جلو برو و آماده جنگ شو، در دل جنگ نباید سستی وجود داشته باشد.
یکی کنده فرمای پیش سپاه
خبر کن که گشته ست قارن تباه
هوش مصنوعی: کسی را بفرست که از قبل سپاه خبر بیاورد و بگوید که قارن نابود شده است.
از آن زخم پولاد سستی نمود
بمُرد و سپاه را به انده سپرد
هوش مصنوعی: جراحتی شدید به او وارد شد و به همین دلیل جان سپرد و باعث شد که سپاه را در غم و اندوه فرو ببرد.
مگر گردد ایمن ز من دیوزاد
نیارد مرا بیش در جنگ یاد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است از خطر من در امان باشد؟ فرزند دیو، دیگر در جنگ یادم نکند.
که آمد یکی رای ما را فراز
امید است کآن بدرگ دیور ساز
هوش مصنوعی: کسی آمد که نظر و اندیشه ما را به سمت امید می‌برد و مانند یک گل درخشان در تاریکی عمل می‌کند.
گرفتار گردد به کردار خویش
تبه بیند این تیز بازار خویش
هوش مصنوعی: انسانی که به اعمال خود گرفتار می‌شود، درک می‌کند که رفتارهایش می‌تواند او را به نابودی بکشاند.
به فرّ فریدون همه کام تو
برآید، به پروین شود نام تو
هوش مصنوعی: با گرمای فریدون، تمام آرزوها و خواسته‌هایت به حقیقت می‌پیوندد و نام تو در میان ستارگان درخشان خواهد درخشید.
چو پیوسته جنگ آوری چند روز
به من چشم دار، ای شه نیوسوز
هوش مصنوعی: هر چند که همیشه به جنگ رفته‌ای، اما چند روزی مرا به انتظار بگذار، ای پادشاه بی‌نیاز.
بدانگه که گردد بلند آفتاب
شود همچو زر آب دریای آب
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب بالا می‌آید، مانند زر، آب دریا را روشنی می‌بخشد.
بگفت این و با لشکری بیکران
به دریای آب اندرون شد نهان
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و با لشکری بی‌نهایت به درون دریای آب رفت و ناپدید شد.
همی سلم یک هفته رنج آزمود
به رزم اندرون نیز سستی نمود
هوش مصنوعی: او یک هفته در سختی و رنج زندگی کرد و حتی در جنگ هم کمی سستی به خرج داد.
وزآن پس یکی کنده کندن گرفت
همی خاک را برفگندن گرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، یکی شروع به کندن زمین کرد و خاک را به سمت بالا می‌ریخت.
گمانی بد اندر دل کوش شد
که قارن همانا کفن پوش شد
هوش مصنوعی: گمان بدی در دل به وجود آمد که در نهایت، قارن نیز به پوشیدن کفن خواهد رسید.
از آن دل گرفتند مردان او
همان جنگجویان و گردان او
هوش مصنوعی: مردان دلیر و جنگجو از آن دل گرفته‌اند و گردان او نیز همین طور.
بکُشتند چندان از ایران سپاه
که بر لشکری تنگ شد جایگاه
هوش مصنوعی: به قدری سپاه ایران را از بین بردند که دیگر برای لشکریان باقی‌مانده جا نبود.
به هشتم کی همروز ای شگفت
جهان با نوید زر آیین گرفت
هوش مصنوعی: در هشتمین روز، ای شگفتی جهان، با خبر خوشی همراه شو و جشن بگیر.
ز دریا برآمد به کشتی نهنگ
ز کین همچو الماس دندان و چنگ
هوش مصنوعی: از دریا نهنگی به قایق آمد که دندان‌ها و چنگال‌هایش مانند الماس می‌درخشید و نشان از خشم و کینه داشت.
پسِ پُشتِ کوش اندر آمد سپاه
جهان پهلوان قارن رزمخواه
هوش مصنوعی: پس از پشت کوه، سپاه قارن، پهلوان مشهور و جنگاور، وارد میدان شد.
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
نوندش همی کوه را کرد پَست
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ به اندازهٔ بدن گاو در دست نوند به کوه ضربه می‌زند و آن را پایین می‌آورد.
نه چندان نمود آن سپه را نهیب
ندانست مردم عنان از رکیب
هوش مصنوعی: مردم فرماندهی سپاه را چندان ترسناک ندیدند که از ترسش کنترل اسب‌ها را از دست بدهند.
ز تیغ دلیران روان گشت خون
ندانست کس کآن سبب چیست و چون
هوش مصنوعی: خون دلیران به زمین ریخته شد و هیچ‌کس ندانست که دلیل این خونریزی چیست و چرا اتفاق افتاده است.
سواری سوی کوش شد همچو باد
که دشمن به لشکرگه اندر فتاد
هوش مصنوعی: سوار به سوی کوش رفت مثل باد، چون که دشمن به میدان جنگ حمله کرده بود.
همه کوه و هامون پُر از لشکر است
سراسر همه دشت بی تن سراست
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها و دشت‌ها پر از لشكریان است، و سراسر زمین بی‌جان و خالی است.
بترسید و بر کس نکرد او پدید
رخش گشت ماننده ی شنبلید
هوش مصنوعی: بترسید و هیچ‌کس را نشان ندهید، زیرا زیبایی او مانند گل نرگس است.
بفرمود تا از سپه صدهزار
برفتند کار آزموده سوار
هوش مصنوعی: فرمان داد که صد هزار سوار ماهر از سپاه حرکت کنند.
بدان تا بدانند کاین کار چیست
سپاه از چه کردار و سالار کیست
هوش مصنوعی: بدان که این موضوع چه معنایی دارد و بدان که ارتش به خاطر چه عملی شکل می‌گیرد و فرمانده آن چه کسی است.
همی گفت کاین کار آهنگر است
کمین است و بر لشکر او مهتر است
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این کار به دست آهنگر انجام می‌شود و این کار در واقع یک کمین است و برتر از لشکر اوست.
چو پیش سراپرده آمد سپاه
ز شمشیر و نیزه ندیدند راه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به جلوی خیمه رسید، راهی را از شمشیر و نیزه ندیدند.
سراپرده و خیمه و رخت پاک
گرفته یکی آتش سهمناک
هوش مصنوعی: در مورد یکی از مواقعی صحبت می‌کند که در آن، فضایی همچون چادر و پرده‌ای تمیز و مرتب به چشم می‌خورد، اما ناگهان آتش و خطر بزرگی به وجود می‌آید. این تصویر می‌تواند نشان‌دهندهٔ تضاد بین آرامش ظاهری و بحران ناگهانی باشد.
همه روی گیتی پُر از دود بود
گریزنده را سر همی سود بود
هوش مصنوعی: در دنیا همه جا پر از دود و غبار است و کسی که می‌خواهد فرار کند، از این وضعیت سود می‌برد.
چنان دید لشکرش آسیمه مست
برفتند و از هم بدادند دست
هوش مصنوعی: لشکر او را دیدم که به حالتی شگفت و گیج پیش می‌رفتند و از همدیگر جدا می‌شدند و دست‌ها را به هم می‌دادند.
بماندند با کوش سیصد هزار
همه بسته خوش اندر آن کارزار
هوش مصنوعی: سیصد هزار مرد جنگی با نام و یاد کوش، به خوبی آماده بودند و در آن میدان نبرد باقی ماندند.
همه دشت دید آتش افروخته
سراپرده و خیمه ها سوخته
هوش مصنوعی: همه دشت شاهد آتش بزرگی بود که به خیمه‌ها و سایه‌بان‌ها آسیب رسانده و آنها را سوزانده است.
سپه کُشته و قارن کینه جوی
روان کرده خون دلیران به جوی
هوش مصنوعی: سپه به زمین افتاده و قارن که به دنبال انتقام است، خون دلیران را مانند جوی روان کرده است.
شکسته همه تخت و خرگاه را
گرفته بر او بر سرِ راه را
هوش مصنوعی: تمامی بار و بنه و لوازم سفر را شکسته و نابود کرده، و او در مسیر راه، همه چیز را در هم ریخته است.
سپه را در آن هول، دل داد و گفت
که اکنون دلیری نباید نهفت
هوش مصنوعی: در آن وضعیت خطرناک، او جرأت خود را نشان داد و گفت که دیگر نباید از شجاعت خود پنهان کرد.
اگر سستی آریم، گردیم اسیر
به دست چنین بی بنان حقیر
هوش مصنوعی: اگر در کار خود تنبلی کنیم و سست عمل کنیم، به راحتی به دست افرادی بی‌ارزش و ناتوان گرفتار خواهیم شد.
همان به که تن کشته گردد به جنگ
که در سال بسته سر پالهنگ
هوش مصنوعی: بهتر است که آدم جانش را در میدان جنگ فدای آرمان‌هایش کند، چرا که زندگی در بند و اسیر سال‌های بی‌تحرک و بی‌خبر از فعالیت‌های بزرگ، ارزشی ندارد.
بگفت و برآویخت چون اژدها
که تا چون کند جان شیرین رها
هوش مصنوعی: او فریاد زد و به شدت حمله کرد، مانند اژدهایی که می‌خواهد جان گرانبهای خود را از خطر نجات دهد.
به شمشیر، دشمن ز ره دور کرد
روان اندر آن رزم رنجور کرد
هوش مصنوعی: با شمشیر، دشمن را از دور شکست داد و در آن مبارزه، روحش را زخم‌زده کرد.
چنان باز پس کرد مردم ز راه
گریزان فراوان سپه شد تباه
هوش مصنوعی: مردم به قدری از مسیر دور و فراری شدند که گروه‌های زیادی به نابودی دچار شدند.
بکُشت و بخست از دلیران بسی
نبرده نیامد به پیشش کسی
هوش مصنوعی: بسیاری از دلیران در نبرد کشته شدند و هیچ‌کس نتوانست به پیش او بیاید.
به تاراج داد آن همه هرچه بود
اگر اسب اگر جامه ی ناپسود
هوش مصنوعی: تمامی دارایی‌ها و اموال، اعم از اسب و لباس‌های با ارزش، به راحتی به دست دیگران افتادند و از بین رفتند.
همان بدره و پرده و چارپای
ببردند گردان رزم آزمای
هوش مصنوعی: آنها همان اسب‌ها و وسایل جنگی را که برای نبرد آماده بودند، با خود بردند.
چنان تا شب تیره شد ساز گشت
بدان تیرگی پهلوان بازگشت
هوش مصنوعی: وقتی که شب تاریک شد، قهرمان به‌سوی آن تاریکی بازگشت و سازش به صدا درآمد.
سپاه فریدون چو آمد فرود
همی داد مر پهلوان را درود
هوش مصنوعی: وقتی سپاه فریدون به زمین فرود آمد، به پهلوانان سلام و احترام می‌فرستاد.
چنین گفت پس پهلوان با قباد
که رو با سپاه از پی دیوزاد
هوش مصنوعی: پهلوان به قباد گفت که باید به سمت سپاه بروی و به دنبال دشمن بروی.
گزین کن ز گندآوران صد هزار
سر دیو پیکر به نزد من آر
هوش مصنوعی: انتخاب کن از میان کسانی که آلودگی و زشتی به بار می‌آورند، هزاران نفر با چهره‌ای وحشتناک و دیوانه، و آنها را به نزد من بیاور.