گنجور

بخش ۳۱۲ - جاسوس فرستادن کوش به لشکرگاه ایرانیان، و پیغام قارن به کوش

یکی مرد پوینده را همچو دود
فرستاد کآگاهی آردش زود
بداند که لشکر چه مایه گذشت
کدام است کآمد بر این روی دشت
گرفتند و بردند او را کشان
که از ترس بر چهره بودش نشان
بدو پهلوان گفت کای خیره هوش
به چه کار رفتی تو از پیش کوش
همی گفت و خستو نیامد به راز
چنین گفت کای خسرو سرفراز
ندانم من این را که بردی تو نام
نه هرگز شنیدم که او خود کدام
یکی مرد بیگانه ام کارجوی
ز من کار خواه و فزونی مجوی
بخندید قارن، بدو گفت رو
به نزدیک آن بدگهر باز شو
نه ما از نهانی به جنگ آمدیم
که با لشکری تیز چنگ آمدیم
بگویش که ای تیره دیو نژند
که گردون بیاراد بر تو گزند
بجای تو آن نیکویهای شاه
چرا خیره بایست کردن تباه
چنان خسته بودی به زندان و بند
که بگریستی بر تو هر مستمند
یکی مرغ بودی تو بی بال و پر
بگسترد بر تو شهنشاه فر
بیاوردت آن شاه آزاد مرد
جهانی چنین زیر دست تو کرد
کنون چون برآورد بخت تو بال
شدی شاه فرخنده را بدسگال
بدین بار اگر زنده یابم تو را
سر از تاجداری بتابم تو را
سزای تو با تو میان سپاه
بگویم، فرستم از آن پس به شاه
بدان تا دگر بندگان بیش از این
نتابند روی و نجویند کین
همانا که کار تو آمد به تنگ
از این پس به گیتی نیابی درنگ
کز ایران، وز ترک و تازی گوان
ز سقلاب، وز روم، وز هندوان
همه گرزداران پرخاشجوی
به کینه نهادند سوی تو روی
بدانی چو آییم هر دو بهم
که من داد گفتم، نگویم ستم
بفرمود تا دست از آن مرد نیز
بدارند و برداشت راه گریز
شتابان بیامد بنزدیک کوش
ز تن رفته جان و ز دل رفته هوش
یکایک چو پیغام قارن بگفت
به پیش بزرگان نه ایدر نهفت
از آن نامداران لشکر پناه
خجل گشت و پرسید از آن مرد راه
که لشکر چه مایه گذشته ست از آب
سپه با درنگ است اگر با شتاب
بدو گفت یک بهره بگذشت پیش
ز لشکر همه دشت بترست کیش
همه شب سپه زیر خفتان و ترگ
همه ساخته، دل نهاده به مرگ
بدان سان همی از تو لرزید سخت
که از باد نیسان بلرزد درخت
بدان روی مانده دو بهره سپاه
سراسر بنه هست نزدیک شاه
بدان نامداران چنین گفت کوش
که قارن سواری ست با فرّ و هوش
اگرنه وی استی شبان رمه
ز دریا گذر کرده بودی همه
هم امشب یکی تاختن کردمی
دمار از دلیران برآوردمی
ولیکن چه سود است کآن بدنژاد
دلیر است، با رای و با فرّ و داد
همان گه طلایه برون کرد زود
که از قارن و مکرش ایمن نبود
به دو ماه بگذاشت دریا سپاه
سر ماه بگذشت بر ساقه شاه
ز کارآگهان گربزی برگزید
برفت و سپه را یکایک بدید
بیامد بر سلم و گفت آن سپاه
فزون است از این ژرفتر کن نگاه
تو گویی که مردان پولادپوش
ز روی زمین گرد کرده ست کوش
همان است گویی به گیتی سپاه
که من یافتم پیش آن کینه خواه
وزآن روی مردان بیامد نخست
همه ره ز ایران سپه باز جست
چو آگاه شد بازگشت او به جای
چنین گفت کای شاه فرخنده رای
دو چندان که دشمن، تو را لشکر است
بدین رزم گردون تو را چاکر است
ز گفتار او شادمان گشت کوش
غو کوس برخاست و بانگ و خروش
همی راند بر مرز دریا سپاه
شده روی دریا چو گرد سیاه
میان دو لشکر چو دو میل ماند
جهان در کف گرد چون نیل ماند
ز دیده بشد خواب و ز دل شکیب
نهیب آمد و بود جای نهیب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی مرد پوینده را همچو دود
فرستاد کآگاهی آردش زود
هوش مصنوعی: مردی را فرستادند تا به سرعت و به راحتی خبر را به او برساند.
بداند که لشکر چه مایه گذشت
کدام است کآمد بر این روی دشت
هوش مصنوعی: بداند که چه میزان از نیروها و سربازان بر این زمین فرود آمده‌اند و به این دشت رسیده‌اند.
گرفتند و بردند او را کشان
که از ترس بر چهره بودش نشان
هوش مصنوعی: او را گرفتند و با خود بردند، در حالی که نشانه‌هایی از ترس بر چهره‌اش نمایان بود.
بدو پهلوان گفت کای خیره هوش
به چه کار رفتی تو از پیش کوش
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: ای احمق، برای چه کاری اینجا آمده‌ای و از پیش کوش دور شده‌ای؟
همی گفت و خستو نیامد به راز
چنین گفت کای خسرو سرفراز
هوش مصنوعی: او مدام صحبت می‌کرد و خسته نشد و رازها را فاش کرد و گفت: ای پادشاه بزرگ و شکوه‌مند.
ندانم من این را که بردی تو نام
نه هرگز شنیدم که او خود کدام
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که تو چگونه نامی را از خود بردی، اما هرگز نشنیده‌ام که او خود چه کسی باشد.
یکی مرد بیگانه ام کارجوی
ز من کار خواه و فزونی مجوی
هوش مصنوعی: مرد بیگانه‌ای از من خواسته که کار کند، اما نباید از من بیشتر خواسته‌هایی داشته باشد.
بخندید قارن، بدو گفت رو
به نزدیک آن بدگهر باز شو
هوش مصنوعی: قارن لبخند زد و به او گفت که به سمت نزدیک آن شخص بدذات بازگردد.
نه ما از نهانی به جنگ آمدیم
که با لشکری تیز چنگ آمدیم
هوش مصنوعی: ما به دلایل پنهان و نامعلوم به جنگ نیامده‌ایم، بلکه با لشکری آماده و قوی به میدان آمده‌ایم.
بگویش که ای تیره دیو نژند
که گردون بیاراد بر تو گزند
هوش مصنوعی: با او بگو که ای موجود شوم و بدشگون، سرنوشت آسمان بر تو تأثیر خواهد گذاشت.
بجای تو آن نیکویهای شاه
چرا خیره بایست کردن تباه
هوش مصنوعی: بی‌خود است که زیبایی‌های شاه به‌جای تو بی‌حرکت و سرگردان بمانند.
چنان خسته بودی به زندان و بند
که بگریستی بر تو هر مستمند
هوش مصنوعی: تو چنان خسته و خسته‌دل بودی که حتی محزون‌ترین انسان‌ها نیز برایت اشک ریختند.
یکی مرغ بودی تو بی بال و پر
بگسترد بر تو شهنشاه فر
هوش مصنوعی: تو مانند پرنده‌ای هستی که بدون بال و پر است، اما شاه بزرگی بر تو احسان و لطف می‌کند.
بیاوردت آن شاه آزاد مرد
جهانی چنین زیر دست تو کرد
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و آزاد مرد جهان، تو را به این وضعیت کشانده و چنین تحت تسلط تو قرار داده است.
کنون چون برآورد بخت تو بال
شدی شاه فرخنده را بدسگال
هوش مصنوعی: اکنون که بخت تو بالا آمده و موفقیت به سویت روی آورده، برای پادشاه خوشبخت، بدخواهی وجود ندارد.
بدین بار اگر زنده یابم تو را
سر از تاجداری بتابم تو را
هوش مصنوعی: اگر دوباره تو را ببینم، با کمال افتخار و بزرگی به تو احترام می‌گذارم.
سزای تو با تو میان سپاه
بگویم، فرستم از آن پس به شاه
هوش مصنوعی: من با تو می‌گویم که عاقبت کارت را در میان جنگجویان بگویم و بعد آن را به شاه منتقل کنم.
بدان تا دگر بندگان بیش از این
نتابند روی و نجویند کین
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که دیگران نخواهند زخم‌هایی را تحمل کنند و به دنبال کنجکاوی و رازهای نهفته نروند، تو نیز نباید بر آن‌ها فشار بیاوری یا از آن‌ها انتظار داشته باشی.
همانا که کار تو آمد به تنگ
از این پس به گیتی نیابی درنگ
هوش مصنوعی: اگر کار تو به مشکل و تنگنا بیفتد، از این پس در دنیا دیگر فرصتی برای استراحت نخواهی یافت.
کز ایران، وز ترک و تازی گوان
ز سقلاب، وز روم، وز هندوان
هوش مصنوعی: از ایران، از ترکان و از عرب‌ها، و از سرزمین سقلابیان، و از روم و هندی‌ها.
همه گرزداران پرخاشجوی
به کینه نهادند سوی تو روی
هوش مصنوعی: تمام جنگجویان خشمگین و ستیزه‌جو به خاطر کینه و دشمنی، به سوی تو برمی‌گردند.
بدانی چو آییم هر دو بهم
که من داد گفتم، نگویم ستم
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی که هر دوی ما به هم می‌رسیم، من چیزی را که گفتم فراموش نمی‌کنم و ظلمی نمی‌کنم.
بفرمود تا دست از آن مرد نیز
بدارند و برداشت راه گریز
هوش مصنوعی: از او خواستند که دست از آن مرد بردارند و راه فرار را پیدا کردند.
شتابان بیامد بنزدیک کوش
ز تن رفته جان و ز دل رفته هوش
هوش مصنوعی: با شتاب نزدیک آمد، زیرا جان از تن رفته و هوش از دل پرید.
یکایک چو پیغام قارن بگفت
به پیش بزرگان نه ایدر نهفت
هوش مصنوعی: هر کنش و حرفی که قارن منتقل کرد، به صورت علنی و در برابر بزرگان گفت و هیچ چیز را پنهان نکرد.
از آن نامداران لشکر پناه
خجل گشت و پرسید از آن مرد راه
هوش مصنوعی: لشکری که معروف و شجاع بود، از ترس و شرم به عقب برگشت و از آن مردی که راه را می‌شناخت، سوال کرد.
که لشکر چه مایه گذشته ست از آب
سپه با درنگ است اگر با شتاب
هوش مصنوعی: که سپاه چه مقدار از آب گذشته است، زیرا اگر با تاخیر و آرامش حرکت کنند، تغییرات چندانی ایجاد نخواهد شد.
بدو گفت یک بهره بگذشت پیش
ز لشکر همه دشت بترست کیش
هوش مصنوعی: یکی به او گفت که زمانی از دوره‌ای گذشته است، در پیش روی لشکر و در دشت، باید از کیش و اعتقادات خود بترسد.
همه شب سپه زیر خفتان و ترگ
همه ساخته، دل نهاده به مرگ
هوش مصنوعی: در طول شب، سپاهیان در زیر لباس‌های خواب خود به آرامش خوابیده‌اند و تمام افکار و امیدهایشان به مرگ معطوف شده است.
بدان سان همی از تو لرزید سخت
که از باد نیسان بلرزد درخت
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از تو نگران و مضطرب هستم که مانند درختی که از باد نیسان می‌لرزد، می‌لرزم.
بدان روی مانده دو بهره سپاه
سراسر بنه هست نزدیک شاه
هوش مصنوعی: بدان روی، دو دسته از سپاه باقی مانده است که به طور کامل به شاه نزدیک هستند.
بدان نامداران چنین گفت کوش
که قارن سواری ست با فرّ و هوش
هوش مصنوعی: بدان که افراد نامدار و بزرگ چنین بیان کردند: تلاش کن، چرا که قارن شخصی است که هم چالاکی دارد و هم ذکاوت.
اگرنه وی استی شبان رمه
ز دریا گذر کرده بودی همه
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی، شبان گوسفندان هم از دریا عبور کرده بودند.
هم امشب یکی تاختن کردمی
دمار از دلیران برآوردمی
هوش مصنوعی: امشب یکی را به چالش کشیدم و دلیران را از صحنه خارج کردم.
ولیکن چه سود است کآن بدنژاد
دلیر است، با رای و با فرّ و داد
هوش مصنوعی: اما چه فایده دارد که آن بُدی به دلیر و شجاع است، اگر با عقل و انصاف و شرافت عمل نکند؟
همان گه طلایه برون کرد زود
که از قارن و مکرش ایمن نبود
هوش مصنوعی: در آن لحظه که طلایه‌دار به سرعت خارج شد، به این دلیل که از حیله و نیرنگ او در امان نبود.
به دو ماه بگذاشت دریا سپاه
سر ماه بگذشت بر ساقه شاه
هوش مصنوعی: در این بیت، به یک تصویر زیبا و شاعرانه از طبیعت اشاره شده است. دریا مانند یک ارتش بزرگ به دو ماه اشاره دارد که بر فراز آن در حال حرکت هستند. همچنین به زیبایی و شکوه یک نیم‌رخ حلول شده در آسمان اشاره شده که بر قامت یک پادشاه می‌گذرد. این ترکیب، حس قدرت و زیبایی را به تصویر می‌کشد.
ز کارآگهان گربزی برگزید
برفت و سپه را یکایک بدید
هوش مصنوعی: گربه‌ای از میان کاردانان انتخاب کرد و به راه افتاد و یکی یکی به سپاه نگاهی کرد.
بیامد بر سلم و گفت آن سپاه
فزون است از این ژرفتر کن نگاه
هوش مصنوعی: آمد و بر سلم (سلطنت یا صلح) گفت که این سپاه (لشکر) بیشتر از آن است، بنابراین باید نگاه (دقت) بیشتری به عمق موضوع داشته باشیم.
تو گویی که مردان پولادپوش
ز روی زمین گرد کرده ست کوش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که گویا مردانی با زره های محکم از روی زمین جمع شده‌اند و آماده فعالیت یا جنگ هستند.
همان است گویی به گیتی سپاه
که من یافتم پیش آن کینه خواه
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در این دنیا مانند سپاهی است که من در برابر آن دشمن پیدا کردم.
وزآن روی مردان بیامد نخست
همه ره ز ایران سپه باز جست
هوش مصنوعی: به همین دلیل، مردان از ایران به سرعت و به صف خارج شدند و راه را گشودند.
چو آگاه شد بازگشت او به جای
چنین گفت کای شاه فرخنده رای
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، به جای خود بازگشت و چنین گفت: ای پادشاه خوش‌فکر.
دو چندان که دشمن، تو را لشکر است
بدین رزم گردون تو را چاکر است
هوش مصنوعی: اگر دشمنان به تعداد زیاد در صف ایستاده‌اند، بدان که در این نبرد کیهانی، تو نگهبان و وفاداری برای خود داری.
ز گفتار او شادمان گشت کوش
غو کوس برخاست و بانگ و خروش
هوش مصنوعی: از سخنان او دل شاد شد و شور و هیجان بیشتری به پا شد؛ طبل و اعلام خطر بلند شد و سر و صدا به راه افتاد.
همی راند بر مرز دریا سپاه
شده روی دریا چو گرد سیاه
هوش مصنوعی: سپاه بر مرز دریا پیش می‌رود و مانند گردی سیاه بر روی آب قرار گرفته است.
میان دو لشکر چو دو میل ماند
جهان در کف گرد چون نیل ماند
هوش مصنوعی: در کنار دو گروه جنگی، دنیا به مانند دو میل باقی‌مانده است و همه چیز به مثل نهر نیل در دستان ماست.
ز دیده بشد خواب و ز دل شکیب
نهیب آمد و بود جای نهیب
هوش مصنوعی: چشم‌هایم خواب را از دست داد و دل نیز آرامش خود را از دست داد. در این حالت، ندا و صدایی از درونم به گوش می‌رسید که نشان‌دهنده‌ی ناآرامی و بی‌قراری‌ام بود.