گنجور

بخش ۲۹۹ - لشکرکشی کوش به مرز خوبان و تصرف آن

ز لشکر گزین کرد ششصد هزار
دلیران جنگی و مردان کار
ببخشید یک ساله روزی ز گنج
بر آن سرکشان و سواران رنج
سر سال لشکر چو گرد سیاه
شتابان همی رفت تا پیش شاه
به دریا گذر کرد و بر خشک شد
بهار آمد و خاک چون مشک شد
نسیم گل و بید تو بار دشت
یکایک ز گردون همی برگذشت
به عجلسکس آمد جهانجوی شاه
نه آگاه از او شهریار و سپاه
هوا یکسره گرد لشکر گرفت
در و دشت او رنگ دیگر گرفت
چو سه روزه ره ماند تا شهر اوی
از آن آگهی غم شده بهر اوی
از آن آگهی ناگهان خیره شد
همی روشنی پیش او تیره شد
سپاهی که نزدیکتر، باز خواند
به شهر اندر آورد و بیرون نماند
حصاری شد و کرد شهر استوار
به مردان جوشنور نامدار
ز کوش و سپاهش نه آگاه بود
که گیتی پُر از شور بدخواه بود
ندانست هرگز که چندان سپاه
تواند کشید آن یل رزمخواه
بترسید و بر کس نکرد او پدید
چنانچون ز مردی و دانش سزید
چنین گفت با نامداران جنگ
که ما را کنون از پی نام و ننگ
شما از پی جان و فرزند و چیز
همان دوده ی خویش و پیوند نیز
بکوشید و مردی بجای آورید
بدان رای دل رهنمای آورید
بکوشید، باید به مردان و گنج
مگر بازداریم از این مرز رنج
چو کوش آن سر برج و باره بدید
همان باره از سنگ یکپاره دید
روان گرد آن شهر دریای ژرف
از آهن دری برنهاده شگرف
بفرمود تا برکشیدند غیو
دلیران کین و سواران نیو
ببارید بر باره تیر خدنگ
همی کرد یک ماه پیوسته جنگ
بسی کُشته آمد ز هر دو گروه
شد از رزم کوش دلاور ستوه
گشادن ندانست و خیره بماند
فراوان به مغز اندر اندیشه راند
از آن پس بفرمود تا لشکرش
بتاراج کرد آن همه کشورش
همه مرز را آتش اندر زدند
چنان بوم خرّم بهم برزدند
پراگنده کردند مردانشان
که ویران شد آرام و ایوانشان
نماند اندر آن کشور آباد جای
مگر شهر و ایوان کشور خدای
ز بیشه بیاورد چندان درخت
که بر لشکری تنگ شد جای سخت
به هر جای عرّاده بر پای کرد
سپه را به زیر اندرون جای کرد
یکی روز جوشن بپوشید کوش
برآمد ز گردان لشکر خروش
کمر بست هرکس برآن رزم چُست
سواران همه صف کشیدند درست
بینباشت راهش به خاک و به سنگ
ببارید بر باره تیر خدنگ
همان سنگ عرّاده و منجنیق
سر اندر کشید اسقف و جاثلیق
چو هامون آگنده صد گز فزون
دلیری نمودند گردان به خون
برآمد شب تیره از تیغ کوه
همی رزم کرد آن دلاور گروه
چو شب تیره شد کوش هم برنگشت
نخفت از بر کنده در پهن دشت
دلیران همه کنده انباشتند
همه راهها را نگهداشتند
چو بگشاد گردون گردان نقاب
زمین کرد رخشان رخ آفتاب
تبر خواست و بیل و سپرهای جفت
گذر کرد بر کنده و پیش رفت
چو سالار بر پیش باره نشست
گرفتند گردان کلنگی به دست
ز باره بریدن گرفتند سنگ
یلان و دلیران پولاد چنگ
همی هرچه بگشاد برزد ستون
شد آن سنگها برتر از بیستون
وزآن پس به چوب آتش اندر زدند
همه باره یکسر بهم بر زدند
فرود آمد آن کوه سنگین ز پای
بپرداخت هرکس که آن دید جای
ز بالا سپاه اندر آمد نگون
همی زیر باره شده خاک و خون
سپاه حصاری گریزان شدند
چو از باره ی شهر ریزان شدند
سپه را به شهر اندر افگند کوش
برآمد ز هر کوی بانگ و خروش
دلیران به شمشیر بردند دست
همه کوی و بازار کردند پست
بشد کوش تا پیش ایوان شاه
ز تاراج بربست دست سپاه
همش گنج برداشت و هم تاج و تخت
گرفتار شد شاه شوریده بخت
به خنجر میانش به دو نیم کرد
دل تاجداران پر از بیم کرد
زنان شبستانش را کرد بند
همه با دل خسته و مستمند
وز آن پس بلند آتشی بر فروخت
همه کوی و بازار و برزن بسوخت
نماند اندر آن بوم و بر مرد و زن
نه شاه و نه سالار و نه رایزن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز لشکر گزین کرد ششصد هزار
دلیران جنگی و مردان کار
هوش مصنوعی: او ششصد هزار دلیر و جنگجو را از میان سپاه برگزید.
ببخشید یک ساله روزی ز گنج
بر آن سرکشان و سواران رنج
هوش مصنوعی: ببخشید، یک سال است که روزها از گنج خود به سرکشان و سواران زحمت می‌دهم.
سر سال لشکر چو گرد سیاه
شتابان همی رفت تا پیش شاه
هوش مصنوعی: در ابتدای سال، لشکری که مانند گرد و غبار سیاه به سرعت درحرکت بود، به سوی شاه می‌رفت.
به دریا گذر کرد و بر خشک شد
بهار آمد و خاک چون مشک شد
هوش مصنوعی: او از دریا عبور کرد و وقتی به خشکی رسید، بهار فرا رسید و زمین مانند مشک خوشبو شد.
نسیم گل و بید تو بار دشت
یکایک ز گردون همی برگذشت
هوش مصنوعی: نسیمی ملایم و خوشبو به همراه گل‌ها و بیدها از دشت عبور می‌کند و به آرامی از آسمان می‌وزد.
به عجلسکس آمد جهانجوی شاه
نه آگاه از او شهریار و سپاه
هوش مصنوعی: جهانجوی شاه به جمعی از مردم آمد، اما نه شهریار و نه سپاه از حضور او مطلع بودند.
هوا یکسره گرد لشکر گرفت
در و دشت او رنگ دیگر گرفت
هوش مصنوعی: هوا به طور کامل تحت تأثیر لشکر قرار گرفت و در و دشت رنگ و حال و هوای جدیدی به خود گرفت.
چو سه روزه ره ماند تا شهر اوی
از آن آگهی غم شده بهر اوی
هوش مصنوعی: چند روزی تا رسیدن به شهر او مانده است و من به خاطر او نگران و غمگین شده‌ام.
از آن آگهی ناگهان خیره شد
همی روشنی پیش او تیره شد
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی از آن خبر متعجب شد و در نتیجه، روشنی و امید او به تاریکی و ناامیدی تبدیل شد.
سپاهی که نزدیکتر، باز خواند
به شهر اندر آورد و بیرون نماند
هوش مصنوعی: سپاهی که به شهر نزدیک‌تر شد، بار دیگر به داخل شهر رفت و دیگر بیرون نماند.
حصاری شد و کرد شهر استوار
به مردان جوشنور نامدار
هوش مصنوعی: شهر را با استفاده از مردان دلیر و معروف به حفاظتی محکم تبدیل کرد.
ز کوش و سپاهش نه آگاه بود
که گیتی پُر از شور بدخواه بود
هوش مصنوعی: او از نیروی کار و سربازان خود هیچ اطلاعی نداشت و نمی‌دانست که دنیا پر از آشفتگی و دشمنی است.
ندانست هرگز که چندان سپاه
تواند کشید آن یل رزمخواه
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه ندانست که این پهلوان جنگجو چه اندازه نیرو می‌تواند جمع کند.
بترسید و بر کس نکرد او پدید
چنانچون ز مردی و دانش سزید
هوش مصنوعی: از کسی نترسید که هیچ وقت نشانه‌ای از خود به جا نمی‌گذارد، همان‌طور که مردی سزاوار و دانا باید باشد.
چنین گفت با نامداران جنگ
که ما را کنون از پی نام و ننگ
هوش مصنوعی: او به قهرمانان جنگ گفت که اکنون باید به دنبال نام و اعتبار باشیم.
شما از پی جان و فرزند و چیز
همان دوده ی خویش و پیوند نیز
هوش مصنوعی: شما به دنبال زندگی و فرزندان و چیزهایی هستید که مربوط به نژاد و خانواده‌تان است.
بکوشید و مردی بجای آورید
بدان رای دل رهنمای آورید
هوش مصنوعی: کوشش کنید و مردی را به دست آورید که دلش شما را راهنمایی کند.
بکوشید، باید به مردان و گنج
مگر بازداریم از این مرز رنج
هوش مصنوعی: تلاش کنید، باید از مردان و ثروت حفاظت کنیم تا از این رنج‌ها دور بمانیم.
چو کوش آن سر برج و باره بدید
همان باره از سنگ یکپاره دید
هوش مصنوعی: زمانی که او به سر برج نگاه کرد، همانجا دیوار را دید که از سنگ یک تکه ساخته شده است.
روان گرد آن شهر دریای ژرف
از آهن دری برنهاده شگرف
هوش مصنوعی: در آن شهر، جویابه‌ای مانند دریای عمیق وجود دارد که از آهن ساخته شده و با ویژگی‌های شگفت‌انگیز خود، تأثیر زیادی دارد.
بفرمود تا برکشیدند غیو
دلیران کین و سواران نیو
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دلیران و سواران را به نبرد طلبند و آماده جنگ شوند.
ببارید بر باره تیر خدنگ
همی کرد یک ماه پیوسته جنگ
هوش مصنوعی: باران می‌بارید و تیرهای خدنگ به سوی دشمن پرتاب می‌شد، در حالی که یک ماه تمام نبرد ادامه داشت.
بسی کُشته آمد ز هر دو گروه
شد از رزم کوش دلاور ستوه
هوش مصنوعی: بسیاری در جنگ‌ها از هر دو طرف کشته شدند، و دلاوران از تلاش در صحنه مبارزه خسته و ناامید شدند.
گشادن ندانست و خیره بماند
فراوان به مغز اندر اندیشه راند
هوش مصنوعی: شخصی نتوانست به درستی درک کند و مدت زیادی در افکارش غرق شد.
از آن پس بفرمود تا لشکرش
بتاراج کرد آن همه کشورش
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمان داد تا سپاهش به غارت آن سرزمین بپردازد.
همه مرز را آتش اندر زدند
چنان بوم خرّم بهم برزدند
هوش مصنوعی: آتش به همه مرزها زدند و طراوت و شادی سرزمین را نابود کردند.
پراگنده کردند مردانشان
که ویران شد آرام و ایوانشان
هوش مصنوعی: مردان آن سرزمین با شور و شوق، مردم را به دور پراکنده کردند و این باعث ویرانی آرامش و مکان‌های زیبای آنجا شد.
نماند اندر آن کشور آباد جای
مگر شهر و ایوان کشور خدای
هوش مصنوعی: در آن سرزمین آباد جایی جز شهر و عمارت‌های سلطنتی باقی نمانده است و همه‌چیز به نام خداوند است.
ز بیشه بیاورد چندان درخت
که بر لشکری تنگ شد جای سخت
هوش مصنوعی: از جنگل تعداد زیادی درخت آورد که جای لشکری در آن بسیار تنگ شد.
به هر جای عرّاده بر پای کرد
سپه را به زیر اندرون جای کرد
هوش مصنوعی: در هر مکانی که سواره‌نظام آماده شد، فرمانده سپاه را در زیر آنجا قرار دادند.
یکی روز جوشن بپوشید کوش
برآمد ز گردان لشکر خروش
هوش مصنوعی: روزی یکی از سربازان زره پوشید و از میان سپاه صدای هراسی بلند شد.
کمر بست هرکس برآن رزم چُست
سواران همه صف کشیدند درست
هوش مصنوعی: هر کسی برای نبرد آماده شد و سواران همگی به صورت منظم صف بسته‌اند.
بینباشت راهش به خاک و به سنگ
ببارید بر باره تیر خدنگ
هوش مصنوعی: راه او پر از خاک و سنگ شده است و تیرهای خداوند بر او باریده است.
همان سنگ عرّاده و منجنیق
سر اندر کشید اسقف و جاثلیق
هوش مصنوعی: سنگی که در گذشته برای پرتاب کردن اهداف بزرگ مورد استفاده قرار می‌گرفت، در اینجا به عنوان نمادی از قدرت و استحکام اشاره شده است. به عبارت دیگر، رهبران و مسئولین مذهبی با تمام قوا به حرکت درآمده‌اند و به دنبال اهدافی بزرگ و مهم هستند.
چو هامون آگنده صد گز فزون
دلیری نمودند گردان به خون
هوش مصنوعی: چون تالاب هامون پر آب شد، گروهی با شجاعت و دلیری بیشتر به نبرد رفتند و خود را به خطر انداختند.
برآمد شب تیره از تیغ کوه
همی رزم کرد آن دلاور گروه
هوش مصنوعی: شب تاریک از دماوند سر بلند کرد و آن دلیر مرد برای نبرد با گروهی به مصاف رفت.
چو شب تیره شد کوش هم برنگشت
نخفت از بر کنده در پهن دشت
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، او تلاش کرد و بازنگشت و از کنار درختی در دشت بزرگ خفته بود.
دلیران همه کنده انباشتند
همه راهها را نگهداشتند
هوش مصنوعی: دلیران همه تلاش کردند و راه‌های مختلف را حفظ کردند.
چو بگشاد گردون گردان نقاب
زمین کرد رخشان رخ آفتاب
هوش مصنوعی: به محض اینکه آسمان پرده از روی زمین برداشت، چهره خورشید درخشید.
تبر خواست و بیل و سپرهای جفت
گذر کرد بر کنده و پیش رفت
هوش مصنوعی: تبر و بیل و سپرهای جفت خواست که بر روی درختان بریزد و به جلو برود.
چو سالار بر پیش باره نشست
گرفتند گردان کلنگی به دست
هوش مصنوعی: هنگامی که فرمانده در جلو صف ایستاد، گروهی کلنگ به دست گرفتند.
ز باره بریدن گرفتند سنگ
یلان و دلیران پولاد چنگ
هوش مصنوعی: پهلوانان و دلاوران به سختی و مشقت سنگ را از کوه بریدند و با دست‌های قوی و آهنین خود کار کردند.
همی هرچه بگشاد برزد ستون
شد آن سنگها برتر از بیستون
هوش مصنوعی: هرچه را که او باز کرد، آنچنان قدرتی پیدا کرد که آن سنگ‌ها از کوه بیستون هم بالاتر شدند.
وزآن پس به چوب آتش اندر زدند
همه باره یکسر بهم بر زدند
هوش مصنوعی: سپس همه با توده‌ای از چوب، آتش را روشن کردند و تمام آن را به هم فشردند.
فرود آمد آن کوه سنگین ز پای
بپرداخت هرکس که آن دید جای
هوش مصنوعی: کوه سنگینی به زمین افتاد و هرکسی که آن را دید، به سرعت از آن جا دور شد.
ز بالا سپاه اندر آمد نگون
همی زیر باره شده خاک و خون
هوش مصنوعی: از بالا، نیروهایی به زمین آمده‌اند که همه جا را پر از خاک و خون کرده و همه چیز به ویرانی گراییده است.
سپاه حصاری گریزان شدند
چو از باره ی شهر ریزان شدند
هوش مصنوعی: سپاه مانند آب که از روی دیوار شهر سرازیر می‌شود، فرار کردند.
سپه را به شهر اندر افگند کوش
برآمد ز هر کوی بانگ و خروش
هوش مصنوعی: سپه به درون شهر حمله کرد و در هر گوشه و کناری صدای سر و صدا و شور و هیاهو به گوش می‌رسید.
دلیران به شمشیر بردند دست
همه کوی و بازار کردند پست
هوش مصنوعی: دلیران با شمشیر به میدان آمدند و هر گوشه‌ای از شهر را زیر فشار قرار دادند.
بشد کوش تا پیش ایوان شاه
ز تاراج بربست دست سپاه
هوش مصنوعی: به تلاش بپرداز تا قبل از اینکه سپاه دست به چپاول بزند، به درگاه شاه برسید.
همش گنج برداشت و هم تاج و تخت
گرفتار شد شاه شوریده بخت
هوش مصنوعی: تمام گنج‌ها را جمع کرد، اما در نهایت، تاج و تختش به سرنوشت شوم دچار شد.
به خنجر میانش به دو نیم کرد
دل تاجداران پر از بیم کرد
هوش مصنوعی: دل‌های شاهان را با یک ضربه تیز به دو بخش تقسیم کرد و آنها را پر از ترس و دلهره ساخت.
زنان شبستانش را کرد بند
همه با دل خسته و مستمند
هوش مصنوعی: زنان شبستانش را به دور هم جمع کرد، همه با دل‌های خسته و نیازمند.
وز آن پس بلند آتشی بر فروخت
همه کوی و بازار و برزن بسوخت
هوش مصنوعی: بعد از آن، آتش بلندی روشن شد که تمامی خیابان‌ها و بازارها و محله‌ها را سوزاند.
نماند اندر آن بوم و بر مرد و زن
نه شاه و نه سالار و نه رایزن
هوش مصنوعی: در آن دیار نه مردی باقی ماند و نه زنی، نه سلطانی وجود داشت و نه رهبر و مشاوری.