گنجور

بخش ۲۶۷ - چاره ی دیگر کوش و گرفتار شدن قراطوس

چو پردخته شد او به کار سپاه
میان سپاهش نهان گشت شاه
برآمد خروش و بپیوست جنگ
شتاب اندر آمد بجای درنگ
غو کوس و آواز گرز یلان
نهان کرده بر چهره ی بددلان
خدنگ دو پیکان دل و دیده خست
کمند گوان دست و گردن ببست
سنان درخشان روان را بسوخت
چو آتش ز خون تیغها برفروخت
برآن دشت خون یلان جوی کرد
زمانه سر بددلان گوی کرد
چنان شد که اسب نبرد آزمای
بجز بر سر و سینه ننهاد پای
قراطوسیان دسترس یافتند
شب آمد همه روی برتافتند
طلایه برون رفت و بنشست جوش
سران سپه را بپرسید کوش
که امروز چون بودتان روزگار
چگونه ست دشمن گه کارزار
چنان پاسخ آورد گردنکشی
که دشمن چنان است چون آتشی
به زهره دلیر و به تن زورمند
فراوان نمودند ما را گزند
که ما سست بودیم در کارزار
چنانچون تو فرمودی ای شهریار
ندانیم کاین رای چون دیده ای
که سستی ز لشکر پسندیده ای
چنین پاسخش داد آری رواست
کند هرکسی آن که او را هواست
یکی چاره ای خواستم ساختن
دل از رنج دشمن بپرداختن
کنون کار از آن چاره اندر گذشت
ببینید فردا بر این پهن دشت
که من با قراطوس جنگ آورم
بگیرمش و ایدر به تنگ آورم
اسیران آن روز را پیش خواست
بپرسید و گفتا بگویید راست
که پیش قراطوس گستاختر
کدام است تا زو بپرسم خبر
نمودند پس مهتری را بدوی
ز بند گران زعفران کرده روی
کز این مرد نزدیکتر نیست کس
دگر کهترانیم با دسترس
مر او را بر خویشتن بازداشت
برآن دیگران بر نگهبان گماشت
بدو گفت فردا اگر ز انجمن
نمایی قراطوس را تو به من
به جان و به تن زینهارت دهم
بسی گوهر شاهوارت دهم
چو یابم بر این شهر بر دسترس
نیازارم از مردمان تو کس
تو را افسر خسروانی دهم
ز کشور یکی مرزبانی دهم
ز گفتار او شادمان گشت مرد
بدو گفت بنمایمش در نبرد
که جان خوشتر از شاه وز شهر نیز
هم از خویش و پیوند و فرزند و چیز
بهنگام طوفان زنی هوشمند
نه فرزند زیر پی اندر فگند؟
به مردان خورّه چنین گفت کوش
که امشب نهانی برو بی خروش
سوار و پیاده ببر شش هزار
سر راه دشمن بگیر استوار
چو دیدی که آمد هزیمت سپاه
درِ شهر باید که داری نگاه
نمان تا به شهر اندر آید یکی
که با رنج ازآن پس نماند یکی
سپه را به ره کرد و مردم برفت
درِ شهر با رهبری برگرفت
چو در پرده پنهان شدند اختران
ز خاور برافروخت شمعی گران
قراطوس لشکر بیاراست زود
برآن سان که آیین دوشینه بود
همی بود در قلبگه با سپاه
برآویخت و تیره شد از گَرد ماه
از ایرانیان کشته شد چند مرد
به انگُشت بنمودش اندر نبرد
چو بشناختش کوش، نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
بدو حمله آورد با ده هزار
از ایران سواران نیزه گزار
سپاه قراطوس برداشتند
بکُشتند بسیار و برگاشتند
بزد اسب کوش و برآورد جوش
خروشید کای شاه ناپاک هوش
چو نیروی مردی نداری به جنگ
چرا پیش مردان روی تیز چنگ
بزد چنگ و برداشت او را ز زین
به بالا برآورد و زد بر زمین
ببستند فرمانبرانش دو دست
وزآن پس بغرّید چون پیل مست
ز زین کوهه گرز گران برکشید
چو آتش بدان دشمنان بررسید
چو دیدند نیرو و آهنگ اوی
گرفتار سالار در چنگ اوی
رمید از نهیبش بدان سان سپاه
که خورشید در گرد گُم کرد راه
یکایک نهادند سر سوی شهر
از آن رزم رنج و غمان دید بهر
هزیمت به مردان خورّه رسید
بر این روی دروازه صف برکشید
چو پیش آمد آن لشکر کینه خواه
ز دروازه برگشت یکسر سپاه
پراگنده هر کس همی تاختند
همه تیغ و ترکش بینداختند
نرفت اندر آن شهر از ایشان یکی
ز ایرانیان کشته شد اندکی
شتابان همی تاخت تا شهر، کوش
سپاه از پسِ پشت پولادپوش
دل اندیشه، مغزش گرفتار بود
که دشمن چنان گشن و بسیار بود
همی گفت کایرانیان زین سپاه
نباید که گردند خیره تباه
چو مردان خورّه بیامد درست
گُل از روی کوش دلاور بُرست
بدو گفت مردان که ای نامجوی
چو دشمن تو را دید برگاشت روی
همه نیزه و تیغ برداشتیم
سواری در این شهر نگذاشتیم
پراگنده گشتند گردان همه
که گرگان ببینند روز دمه
از آن شادمان شد دل کوش، گفت
که مردی ز مردان نشاید نهفت
برآن شیر دل مهربانی فزود
فرود آمد او بر در شهر زود
فرستاد تا لشکری رخت خویش
بیاورد با مایه ور تخت خویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پردخته شد او به کار سپاه
میان سپاهش نهان گشت شاه
هوش مصنوعی: وقتی او به کار سپاه مشغول شد، در میان سپاهیانش پنهان شد.
برآمد خروش و بپیوست جنگ
شتاب اندر آمد بجای درنگ
هوش مصنوعی: جنگ آغاز شد و همه به سرعت آماده نبرد شدند، به جای اینکه منتظر بمانند.
غو کوس و آواز گرز یلان
نهان کرده بر چهره ی بددلان
هوش مصنوعی: صدای نوازش یا جنگ، که ناشی از قهرمانان است، در دل کسانی که دل‌های بدی دارند، پنهان است.
خدنگ دو پیکان دل و دیده خست
کمند گوان دست و گردن ببست
هوش مصنوعی: عشق همچون دوتا تیر دل و چشم را خسته کرده و کمند (درد و رنج) گوان (محبت) به دور دست و گردن بسته است.
سنان درخشان روان را بسوخت
چو آتش ز خون تیغها برفروخت
هوش مصنوعی: تیر درخشان از جان انسان‌ها مانند آتش خونین شمشیرها را افروخته و می‌سوزاند.
برآن دشت خون یلان جوی کرد
زمانه سر بددلان گوی کرد
هوش مصنوعی: در آن دشت، خون دل‌یران جاری شد و زمانه با دل‌شکستگان سخن گفت و حوادث را بازگو کرد.
چنان شد که اسب نبرد آزمای
بجز بر سر و سینه ننهاد پای
هوش مصنوعی: وضعیت به گونه‌ای شد که اسب جنگی جز بر سر و سینه به جایی نایستاد.
قراطوسیان دسترس یافتند
شب آمد همه روی برتافتند
هوش مصنوعی: قراطوسیان به هدف خود رسیدند و با آمدن شب، همه از آنها دور شدند.
طلایه برون رفت و بنشست جوش
سران سپه را بپرسید کوش
هوش مصنوعی: رهبری از سرزمین خارج شد و برای گفتگو با فرماندهان سپاه، درباره وضعیت و حرکت‌های آنها، درباره وضعیت و تحرکات سپاه پرسید.
که امروز چون بودتان روزگار
چگونه ست دشمن گه کارزار
هوش مصنوعی: امروز روزگار چگونه است و دشمن در جنگ چه حال و روزی دارد؟
چنان پاسخ آورد گردنکشی
که دشمن چنان است چون آتشی
هوش مصنوعی: چنان پاسخی از فردی سرسخت شنید که دشمن نیز همانند آتش بود.
به زهره دلیر و به تن زورمند
فراوان نمودند ما را گزند
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شجاعت خود، و با وجود قدرت فراوانی که داریم، ما را دچار آسیب و مشکلات کردند.
که ما سست بودیم در کارزار
چنانچون تو فرمودی ای شهریار
هوش مصنوعی: ما در میدان نبرد ضعیف و ناتوان بودیم، درست همان‌طور که تو گفتی، ای پادشاه.
ندانیم کاین رای چون دیده ای
که سستی ز لشکر پسندیده ای
هوش مصنوعی: این گفته به ما می‌آموزد که نباید از روی ظاهر به قضاوت دربارهٔ یک مسأله یا موضوع بپردازیم. اگر احساس می‌کنیم که از چیزی یا کسی خوشمان آمده است، ممکن است این احساس به خاطر ناآگاهی یا سطحی بودن دید ما باشد. بنابراین، باید دقت کنیم و عمیق‌تر به قضایا نگاه کنیم تا از اشتباهات پیشگیری کنیم.
چنین پاسخش داد آری رواست
کند هرکسی آن که او را هواست
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس خواسته و میل خود، پاسخ یا عملی را انجام می‌دهد و این طبیعی و درست است.
یکی چاره ای خواستم ساختن
دل از رنج دشمن بپرداختن
هوش مصنوعی: من در جستجوی راهی هستم که دلم را از غم و رنج ناشی از دشمنی آزاد کنم.
کنون کار از آن چاره اندر گذشت
ببینید فردا بر این پهن دشت
هوش مصنوعی: اکنون دیگر راهی برای چاره‌اندیشی باقی نمانده است. فردا وضعیت این دشت وسیع را مشاهده خواهید کرد.
که من با قراطوس جنگ آورم
بگیرمش و ایدر به تنگ آورم
هوش مصنوعی: من با قهرمانان جنگ می‌کنم و آن‌ها را به چالش می‌کشام و به زودی بر اوضاع تسلط پیدا می‌کنم.
اسیران آن روز را پیش خواست
بپرسید و گفتا بگویید راست
هوش مصنوعی: در آن روز اسیران را پیش خود فراخواند و از آنها خواست که راستگو باشند و حقیقت را بگویند.
که پیش قراطوس گستاختر
کدام است تا زو بپرسم خبر
هوش مصنوعی: کدام شخص جسورتر از قراطوس وجود دارد که از او درباره اخبار سوال کنم؟
نمودند پس مهتری را بدوی
ز بند گران زعفران کرده روی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر توصیف می‌کند که جوانمردی را به زیبایی نشان داده‌اند، به گونه‌ای که گویی از بندها و سختی‌ها آزاد شده و چهره‌اش مانند زعفران درخشان و زیباست. این تصویر نشان‌دهنده‌ی آزادی، زیبایی و شکوه آن فرد است.
کز این مرد نزدیکتر نیست کس
دگر کهترانیم با دسترس
هوش مصنوعی: هیچ کسی به اندازه این مرد به ما نزدیک نیست، و ما به عنوان افرادی کم‌تربه از او فاصله داریم.
مر او را بر خویشتن بازداشت
برآن دیگران بر نگهبان گماشت
هوش مصنوعی: او را به خود مشغول کرد و بر دیگران نگهبانی تعیین کرد.
بدو گفت فردا اگر ز انجمن
نمایی قراطوس را تو به من
هوش مصنوعی: اگر فردا از جمع ما خارج شوی، قراطوس را به من نشان بده.
به جان و به تن زینهارت دهم
بسی گوهر شاهوارت دهم
هوش مصنوعی: من جان و تن خود را به تو هدیه می‌دهم و آثار و نشانه‌های پادشاهی‌ات را به تو می‌بخشم.
چو یابم بر این شهر بر دسترس
نیازارم از مردمان تو کس
هوش مصنوعی: هنگامی که به این شهر برسم، از مردم تو هیچ نیازی نخواهم داشت.
تو را افسر خسروانی دهم
ز کشور یکی مرزبانی دهم
هوش مصنوعی: من به تو مقام و منصب شاهی می‌دهم و از میان این سرزمین، یکی از مرزبانان را به تو واگذار می‌کنم.
ز گفتار او شادمان گشت مرد
بدو گفت بنمایمش در نبرد
هوش مصنوعی: مرد از صحبت او خوشحال شد و گفت: او را در نبرد به من نشان بده.
که جان خوشتر از شاه وز شهر نیز
هم از خویش و پیوند و فرزند و چیز
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که زندگی و روح انسان ارزشمندتر از دارایی‌های مادی مانند مقام، شهر، خویش، خانواده و فرزندان است. در واقع، اهمیت زندگی و وجود خود انسان از هر چیز دیگری بیشتر است.
بهنگام طوفان زنی هوشمند
نه فرزند زیر پی اندر فگند؟
هوش مصنوعی: در زمان سختی و بحران، انسان‌های باهوش و هوشمند نمی‌گذارند که دیگران تحت فشار و مشکلات قرار بگیرند. آنها به جای پنهان کردن دیگران در دشواری‌ها، سعی می‌کنند که از آن‌ها محافظت کنند و به کمکشان بیایند.
به مردان خورّه چنین گفت کوش
که امشب نهانی برو بی خروش
هوش مصنوعی: به مردان خطاب کرد که امروز شب به آرامی و بدون سر و صدا حرکت کنید.
سوار و پیاده ببر شش هزار
سر راه دشمن بگیر استوار
هوش مصنوعی: سوار و پیاده، شش هزار نفر را به سمت دشمن بفرست و با استقامت و قوت ایستادگی کن.
چو دیدی که آمد هزیمت سپاه
درِ شهر باید که داری نگاه
هوش مصنوعی: اگر دیدی که سپاه در حال شکست است، باید به درِ شهر توجه داشته باشی و مراقب باشی.
نمان تا به شهر اندر آید یکی
که با رنج ازآن پس نماند یکی
هوش مصنوعی: صبر نکن تا کسی وارد شهر شود، زیرا ممکن است دیگر کسی با زحمت در آن‌جا نماند.
سپه را به ره کرد و مردم برفت
درِ شهر با رهبری برگرفت
هوش مصنوعی: سپه به راه افتاد و مردم به همراه او از دروازه شهر خارج شدند.
چو در پرده پنهان شدند اختران
ز خاور برافروخت شمعی گران
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره‌ها در پرده مخفی شدند و از سوی شرق ناپدید شدند، شمعی روشن و پرنور در افق درخشید.
قراطوس لشکر بیاراست زود
برآن سان که آیین دوشینه بود
هوش مصنوعی: قراطوس به سرعت لشکر را آماده کرد، به شکلی که مطابق با سنت‌های گذشته بود.
همی بود در قلبگه با سپاه
برآویخت و تیره شد از گَرد ماه
هوش مصنوعی: در دل میدان نبرد، او به همراه سپاهش درگیر جنگ شد و از غبار ناشی از درگیری، فضایی تاریک و غم‌انگیز به وجود آمد.
از ایرانیان کشته شد چند مرد
به انگُشت بنمودش اندر نبرد
هوش مصنوعی: در جنگ، چند مرد از ایرانیان به دست او کشته شدند و او با انگشت به آن‌ها اشاره کرد.
چو بشناختش کوش، نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی او (شخصی) را شناخت، به او نزدیک شد، و این باعث شد که در میان سپاه فضای تاریکی ایجاد شود.
بدو حمله آورد با ده هزار
از ایران سواران نیزه گزار
هوش مصنوعی: او با ده هزار سواره‌نظام از ایران به حمله آمد و به جنگ پرداخت.
سپاه قراطوس برداشتند
بکُشتند بسیار و برگاشتند
هوش مصنوعی: نیروهای قراطوس به میدانی رفتند و بسیاری را کشتند و سپس به عقب برگشتند.
بزد اسب کوش و برآورد جوش
خروشید کای شاه ناپاک هوش
هوش مصنوعی: اسب را به تاخت درآورد و صدا و هیاهویی بلند کرد و گفت: ای شاه ناپاک، به خود بیا و هشیار باش!
چو نیروی مردی نداری به جنگ
چرا پیش مردان روی تیز چنگ
هوش مصنوعی: اگر توانایی مبارزه را نداری، چرا به میدان جنگ می‌روی و خود را در برابر مردان شجاع قرار می‌دهی؟
بزد چنگ و برداشت او را ز زین
به بالا برآورد و زد بر زمین
هوش مصنوعی: او با چنگش از زین برداشت و به کناری پرتابش کرد.
ببستند فرمانبرانش دو دست
وزآن پس بغرّید چون پیل مست
هوش مصنوعی: فرمانروایان دستانش را بستند و پس از آن مانند فیل مست، به غران و خشمگین درآمد.
ز زین کوهه گرز گران برکشید
چو آتش بدان دشمنان بررسید
هوش مصنوعی: هنگامی که او بر قله کوه ایستاد، چنان گرزی سنگین را بلند کرد که مانند آتش بر سر دشمنان فرود آمد.
چو دیدند نیرو و آهنگ اوی
گرفتار سالار در چنگ اوی
هوش مصنوعی: وقتی دیدند قدرت و اراده او را، در دام سالار گرفتار شدند.
رمید از نهیبش بدان سان سپاه
که خورشید در گرد گُم کرد راه
هوش مصنوعی: از شدت صدای او سپاه به وحشت افتاد، همان‌گونه که خورشید در میان غبار گم می‌شود.
یکایک نهادند سر سوی شهر
از آن رزم رنج و غمان دید بهر
هوش مصنوعی: هر یک به سمت شهر روانه شدند، زیرا از آن نبرد و سختی‌ها و غم‌ها به تنگ آمده بودند.
هزیمت به مردان خورّه رسید
بر این روی دروازه صف برکشید
هوش مصنوعی: مردان شکست خورده به دروازه رسیدند و صفی از آن‌جا تشکیل دادند.
چو پیش آمد آن لشکر کینه خواه
ز دروازه برگشت یکسر سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که آن لشکر انتقام جو به نزدیکی رسید، تمامی سپاه از دروازه برگشتند.
پراگنده هر کس همی تاختند
همه تیغ و ترکش بینداختند
هوش مصنوعی: هر کسی که فرار می‌کرد، به سرعت از اینجا دور می‌شد و همه سلاح‌ها و مهماتشان را رها می‌کردند.
نرفت اندر آن شهر از ایشان یکی
ز ایرانیان کشته شد اندکی
هوش مصنوعی: در آن شهر هیچ‌یک از ایرانیان نرفتند و تنها یکی از آن‌ها کشته شد.
شتابان همی تاخت تا شهر، کوش
سپاه از پسِ پشت پولادپوش
هوش مصنوعی: او با شتاب و سرعت به سمت شهر می‌شتابد، در حالی که سپاه از پشت او با زره‌ای مانند فولاد در حال دنبال کردن است.
دل اندیشه، مغزش گرفتار بود
که دشمن چنان گشن و بسیار بود
هوش مصنوعی: دل درگیر فکر و خیال بود، زیرا دشمن بسیار قوی و زیاد به نظر می‌رسید.
همی گفت کایرانیان زین سپاه
نباید که گردند خیره تباه
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای مردم ایران، این سپاه نباید باعث شود که شما دچار سردرگمی و ویرانی شوید.
چو مردان خورّه بیامد درست
گُل از روی کوش دلاور بُرست
هوش مصنوعی: وقتی مردان به میدان آمدند، گل از صورت دلیران شکوفا شد.
بدو گفت مردان که ای نامجوی
چو دشمن تو را دید برگاشت روی
هوش مصنوعی: مردان به او گفتند، ای کسی که به دنبال نام و شهرت هستی، وقتی که دشمن تو را دید، روی خود را از تو برگرداند.
همه نیزه و تیغ برداشتیم
سواری در این شهر نگذاشتیم
هوش مصنوعی: ما همه سلاح‌هایمان را برداشتیم و هیچ سواری در این شهر باقی نگذاشتیم.
پراگنده گشتند گردان همه
که گرگان ببینند روز دمه
هوش مصنوعی: همه به سرعت پخش شدند تا وقتی که گرگ‌ها به آن‌ها نرسند.
از آن شادمان شد دل کوش، گفت
که مردی ز مردان نشاید نهفت
هوش مصنوعی: دل شادمان شد و گفت که نمی‌توان راز مردان بزرگ را پنهان کرد.
برآن شیر دل مهربانی فزود
فرود آمد او بر در شهر زود
هوش مصنوعی: شیر دل مهربانی، با محبت بیشتری به زمین آمد و به سرعت در ورودی شهر فرود آمد.
فرستاد تا لشکری رخت خویش
بیاورد با مایه ور تخت خویش
هوش مصنوعی: فرستاد تا سپاهی را بفرستد تا لباس و تجهیزات خود را بیاورند و با ثروت و امکانات خود به میدان بیایند.