بخش ۲۶۱ - حرکت کوش و سپاه از آمل برای پیگار با سیاهان مازندران
از آمل روان گشت لشکر به راه
همی رفت یکی میل با کوش، شاه
وز آن جایگه راه موصل گرفت
بیابان و کهسار و منزل گرفت
فرستاد با نامه پنجه سوار
سوی شهر موصل بدان مرزدار
که ما را گذر بر تو آمد نخست
نباید که باشی تو در کار سست
علف ساز چندان که داری توان
که هست این سپاهی چو سیل روان
نباید که در راه تنگی بود
بدین مرز لشکر درنگی بود
چو آمد به موصل، بسی ساز دید
همان مرزبانی سزاوار دید
بدان مرزبانی درنگ آمدش
بسی ساز شاهان به چنگ آمدش
وز آن جا سوی مصر بنهاد روی
همه راه شاداندل و پویپوی
ز لشکر سواری فرستاد پیش
نبشته یکی نامه بی کمّ و بیش
که ما را همی شاه گندآواران
فرستد به پیگار مازندران
دو ساله علف ساز با خوردنی
فراز آر هر گونه آوردنی
که آن کشوری هست ویرانشده
کنام پلنگان و شیران شده
نباید که تنگی کند لشکرم
چو از مرز آباد تو بگذرم
فرستاد هنگام بانگ خروس
بیامد شتابان به نزد «کیوس»
که در شهر «بوصیر» بودش نشست
همه ساله از بخت شادان و مست
چو فسطاط ناکرده بودند نوز
به بوصیر بودی بهار و تموز
چو نامه به فرزند نوشان رسید
ز فرمان او هیچ چاره ندید
فراز آورید آنچه بودش به شهر
دگر خواست از لشکر و شهر بهر
همه دشت پُر خوردنی کرده بود
که از شهر، وز کشور آورده بود
به راه جزیره همی راند کوش
همه لشکر گشن پولادپوش
چو از راه برخاست آوای کوس
پذیره شدش با بزرگان کیوس
چو چشمش برآمد برآن رزمساز
پیاده شدش پیش و بردش نماز
بترسید از آن هول و سختی دلش
گهر کهربا کرد گِرد گلش
چو کوش آن چنان دید بنواختش
بپرسید و بر باره بنشاختش
به فرسنگ بوصیر آمد فرود
به یک دست باغ و دگر دست رود
کیوس سرافراز را پیش خواند
به نزدیکی پیشگاهش نشاند
بدو گفت کز ساز وز خوردنی
چه مایه فراز آمد آوردنی
چنین پاسخ آورد کای تاجور
از این آمدن دیر بودم خبر
خورش هست چندان که یک ساله شاه
ببخشد بر این نامبرده سپاه
دل کوش از آن نیکدل شاد شد
وز اندیشهٔ لشکر آزاد شد
بدو گفت یک ساله داریم نیز
دو ساله نیازم نیاید به چیز
نباید فراوان زمین جز گیا
وگر هست کشور همه کیمیا
تو این خوردنی سر بسر بار کن
بر اشتر تو در کشور انبار کن
وزآن پس دگر هرچت آید به دست
به دست کسانت سوی ما فرست
کیوس جهاندیده خواهش نمود
بر آن خواهش او را ستایش نمود
که ایدر بر آسای یکچندگاه
نپذرفت و برداشت یکسر سپاه
شتابان بیامد به شهر «سماب»
درخت و گیا دید و آب و تباب
که اکنون همی بَرقه خوانی به نام
یکی مرزبان اندر او شادکام
مر آن شهر و آن شاه با دستبرد
جهاندیده از حدِّ مغرب شمرد
سراپرده زد کوش در مرغزار
پراگند هر جای، مردان کار
کرا یافت آواره از شهر و جای
درم داد چندان که شد کدخدای
فرستاد هرکس سوی شهر خویش
چو از گنج بستد همی بهر خویش
به هر مرز بر، کارداری گماشت
که هر کارداری یکی گنج داشت
بفرمود تا هر کرا یافتند
ز بیگانگی روی برتافتند
بدادند چندان که بایست چیز
سه ساله خراجش یله کرد نیز
از آن شهرها هفت بودند و پنج
که از بجّه و نوبه دیدند رنج
از ایشان یکی «روبله» کرد شهر
که گفتی که دارد ز فردوس بهر
دگر یونس و طَرفه و قیروان
مر آن هر سه را باغ و آب روان
«بصیره» دگر «بَیش» و «ناکور» بود
که پیوسته از بجّه رنجور بود
«زویله» دگر بود و «ماهی» دگر
دگر شازده کشور نامور
دگر «فاس» و «بجنک» بودند و «هوم»
همه مرز پیوسته با مرز روم
کنون هوم را گر ندانی همی
جزیرهیْ بنی رعم خوانی همی
دگر شهر «تاهرت» و شهر «مبات»
گلاب آب بُد، و زعفرانش نبات
مر این شهرها را که کردیم یاد
همی داد هرگاه نوبی به باد
نبود اندر این کشور آباد جای
نه بر پای دیدند جایی سرای
مگر برقه کآن خوب و آباد بود
گریزنده را جای فریاد بود
ز مردم هرآن کس که بگذاشت جای
سوی اندلس رفت بی پرّ و پای
چو آگاه شد کوش، شد شادمان
که در اندلس یافت آن مردمان
«قراطوس» بود اندر آن شهر شاه
جوانی سرافراز با دستگاه
سپاهش فزونتر ز موران خُرد
وگر چون ستاره که نتوان شمرد
بخش ۲۶۰ - سخن گفتن فریدون با کوش دربارهٔ گزینش سپاه: چو از مغز مَی رفت و آمد به هوشبخش ۲۶۲ - نامهٔ کوش به نزدیک قراطوس، شاه اندلس دربارهٔ بازگردانیدن فراریان باختر: قراطوس را نامهای کرد کوش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آمل روان گشت لشکر به راه
همی رفت یکی میل با کوش، شاه
هوش مصنوعی: از آمل سپاهی به راه افتاد و یکی از آنها به سمت کوش میرفت، شاه نیز در میانشان بود.
وز آن جایگه راه موصل گرفت
بیابان و کهسار و منزل گرفت
هوش مصنوعی: از آن مکان، به سمت موصل راهی شد و بیابان و کوهستان و محل اقامت را برگزید.
فرستاد با نامه پنجه سوار
سوی شهر موصل بدان مرزدار
هوش مصنوعی: با نامهای، سوارگاهی به سمت شهر موصل فرستاد تا به مرزبان آنجا برسد.
که ما را گذر بر تو آمد نخست
نباید که باشی تو در کار سست
هوش مصنوعی: اگر ما نخستین بار بر تو بگذریم، نباید در کارهای خود سستی کنی.
علف ساز چندان که داری توان
که هست این سپاهی چو سیل روان
هوش مصنوعی: هر چقدر میتوانی علف برسان، زیرا این لشکر مانند سیلی به راه افتاده است.
نباید که در راه تنگی بود
بدین مرز لشکر درنگی بود
هوش مصنوعی: در مسیر تنگ و باریک نباید توقف کرد، زیرا در این وضعیت دشمن یا مشکلی ممکن است به ما نزدیک شود.
چو آمد به موصل، بسی ساز دید
همان مرزبانی سزاوار دید
هوش مصنوعی: وقتی به موصل رسید، سازهای زیادی را مشاهده کرد و آن را به عنوان نشانهای مناسب برای مرزبانی شناخت.
بدان مرزبانی درنگ آمدش
بسی ساز شاهان به چنگ آمدش
هوش مصنوعی: بدان مرزبان، به اساس نیکویی و هدایت لهی، این قدرت و توانایی را به دست آورد که مانند پادشاهان، ابزار و ابزارهای لازم را در اختیار خود داشته باشد.
وز آن جا سوی مصر بنهاد روی
همه راه شاداندل و پویپوی
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت مصر حرکت کرد و در تمام مسیر با دل شاد و زندگی پرانرژی پیش رفت.
ز لشکر سواری فرستاد پیش
نبشته یکی نامه بی کمّ و بیش
هوش مصنوعی: از سپاه، سواری را پیش فرستاد تا نامهای بدون کم و کاست بنویسد.
که ما را همی شاه گندآواران
فرستد به پیگار مازندران
هوش مصنوعی: شاه ما را به جنگ با گندآوران میفرستد تا به مازندران برسیم.
دو ساله علف ساز با خوردنی
فراز آر هر گونه آوردنی
هوش مصنوعی: دو ساله، علفی را که میرویاند، با خوراکیهای خوب و باکیفیت تقویت کن و هر نوع خوراکی را برایش فراهم کن.
که آن کشوری هست ویرانشده
کنام پلنگان و شیران شده
هوش مصنوعی: این سرزمین که اکنون ویران شده، زمانی محل زندگی و سکونت پلنگها و شیرها بوده است.
نباید که تنگی کند لشکرم
چو از مرز آباد تو بگذرم
هوش مصنوعی: لشکر من نباید تحت فشار قرار بگیرد، وقتی که از سرزمین آباد تو عبور میکنم.
فرستاد هنگام بانگ خروس
بیامد شتابان به نزد «کیوس»
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای خروس را شنید، شتابان به سوی کیوس آمد.
که در شهر «بوصیر» بودش نشست
همه ساله از بخت شادان و مست
هوش مصنوعی: در شهر بوصیر، او هر سال به خاطر خوششانسی و شادابیاش نشستی را برگزار میکند.
چو فسطاط ناکرده بودند نوز
به بوصیر بودی بهار و تموز
هوش مصنوعی: زمانی که چادر یا سایهبان برپا نشده بود، نوزاد در بوصیر در فصل بهار و تابستان به دنیا آمد.
چو نامه به فرزند نوشان رسید
ز فرمان او هیچ چاره ندید
هوش مصنوعی: وقتی نامهای به فرزند او رسید، از دستور او هیچ راهی برای اقدام نیافت.
فراز آورید آنچه بودش به شهر
دگر خواست از لشکر و شهر بهر
هوش مصنوعی: برخی از چیزهایی که از آنجا بود، به جای دیگر ببرند و از لشکر و شهر بخواهند.
همه دشت پُر خوردنی کرده بود
که از شهر، وز کشور آورده بود
هوش مصنوعی: تمام دشت را پر از خوراکی کرده بود که از شهر و مناطق مختلف به آنجا آورده بودند.
به راه جزیره همی راند کوش
همه لشکر گشن پولادپوش
هوش مصنوعی: همه لشکر در حال حرکت به سمت جزیره هستند و به سختی و تلاش ادامه میدهند، در حالی که همیشه احساس گرسنگی و نیاز به غذا دارند و زرههایی از فولاد به تن دارند.
چو از راه برخاست آوای کوس
پذیره شدش با بزرگان کیوس
هوش مصنوعی: وقتی صدا و نوا برپا شد، او نیز با بزرگان به استقبال آمد.
چو چشمش برآمد برآن رزمساز
پیاده شدش پیش و بردش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که او با چشمانش بر آن جنگجو نگریست، از اسب پیاده شد و پیشانی بر خاک نهاد تا نماز بخواند.
بترسید از آن هول و سختی دلش
گهر کهربا کرد گِرد گلش
هوش مصنوعی: از آن ترسید که دلش از شدت درد و ناراحتی، به اندازه گوهر کهربا، تنگ و سخت شده و در اطراف او مانند گلی پژمرده شده است.
چو کوش آن چنان دید بنواختش
بپرسید و بر باره بنشاختش
هوش مصنوعی: وقتی او را در این حال و وضع دید، به مهربانی با او برخورد کرد و از او پرسید و سپس با او نشست و گفتگو کرد.
به فرسنگ بوصیر آمد فرود
به یک دست باغ و دگر دست رود
هوش مصنوعی: به فاصلهای دور، در محلی فرود آمد. با یک دست باغی را در اختیار دارد و با دست دیگر به رود اشاره میکند.
کیوس سرافراز را پیش خواند
به نزدیکی پیشگاهش نشاند
هوش مصنوعی: کیوس سرافراز را به نزدیکی خود خواست و او را در حضور خود نشاند.
بدو گفت کز ساز وز خوردنی
چه مایه فراز آمد آوردنی
هوش مصنوعی: او به او گفت که از زندگی و لذتهای آن چه مقدار میتوان دستاورد و فائده به دست آورد.
چنین پاسخ آورد کای تاجور
از این آمدن دیر بودم خبر
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای تاجدار، من از آمدن دیر خبر دارم.
خورش هست چندان که یک ساله شاه
ببخشد بر این نامبرده سپاه
هوش مصنوعی: خورش چنین فراوان است که به راحتی یک سال تمام به شاه اجازه میدهد تا بر این فرد سپاه ارسال کند.
دل کوش از آن نیکدل شاد شد
وز اندیشهٔ لشکر آزاد شد
هوش مصنوعی: دل خود را شاد کن، زیرا از خوبیهای آن نیکوکار خوشحال میشود و از فکر کردن به جنگ و دشمنی رهایی مییابد.
بدو گفت یک ساله داریم نیز
دو ساله نیازم نیاید به چیز
هوش مصنوعی: او به او گفت که ما یک سال اینجا داریم، و نیازی به دو سال نیست، به چیزی احتیاج نخواهیم داشت.
نباید فراوان زمین جز گیا
وگر هست کشور همه کیمیا
هوش مصنوعی: نباید در زمین، فقط گیاهان وجود داشته باشند و اگر هم کشور دیگری وجود دارد، باید خیلی ارزشمند و گرانبها باشد.
تو این خوردنی سر بسر بار کن
بر اشتر تو در کشور انبار کن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید این خوراکی را به طور کامل بر روی بار قرار دهی و آن را در کشور به طور مناسب ذخیره کنی.
وزآن پس دگر هرچت آید به دست
به دست کسانت سوی ما فرست
هوش مصنوعی: پس از این هر چه به دستت برسد، به دوستانت بسپار و به سوی ما بفرست.
کیوس جهاندیده خواهش نمود
بر آن خواهش او را ستایش نمود
هوش مصنوعی: کیوس، که فردی با تجربه و عالم است، از او خواستهای را مطرح میکند و بر اساس آن درخواست، او را مورد تحسین قرار میدهد.
که ایدر بر آسای یکچندگاه
نپذرفت و برداشت یکسر سپاه
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که او به مدت کوتاهی در اینجا آسوده نزیست و در نهایت تصمیم گرفت که تمام سپاه را از این مکان دور کند.
شتابان بیامد به شهر «سماب»
درخت و گیا دید و آب و تباب
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به شهر سماب رسید و در آنجا درختان، گیاهان، آب و زندهدلی را مشاهده کرد.
که اکنون همی بَرقه خوانی به نام
یکی مرزبان اندر او شادکام
هوش مصنوعی: اکنون کسی به نام یک مرزبان دارند که خوشحال و شاداب میخواند.
مر آن شهر و آن شاه با دستبرد
جهاندیده از حدِّ مغرب شمرد
هوش مصنوعی: آن شهر و آن پادشاه را جهاندیدهای با حمله و تجاوز، از مرز مغرب خارج کرد و از بین برد.
سراپرده زد کوش در مرغزار
پراگند هر جای، مردان کار
هوش مصنوعی: در میان دشت سبز و فراخ، تلاش کن تا در هر گوشهای که مردان مشغول کار هستند، سرمایهگذاری و فعالیتی داشته باشی.
کرا یافت آواره از شهر و جای
درم داد چندان که شد کدخدای
هوش مصنوعی: هر کسی که فرد بیخانمانی را پیدا کرد و به او پناه و مکان داد، به اندازهای به او کمک کرد که در نهایت او تبدیل به رئیس محل شد.
فرستاد هرکس سوی شهر خویش
چو از گنج بستد همی بهر خویش
هوش مصنوعی: هر کس به سوی شهر خود رفت، هنگامی که از گنجینۀ دیگری بهرهمند شد و آن را به نفع خود برد.
به هر مرز بر، کارداری گماشت
که هر کارداری یکی گنج داشت
هوش مصنوعی: در هر بخشی که مدیری وجود داشته، کسی را تعیین کردهاند که به هر نوع کاری که مربوط میشود، یک منبع و امکانات کافی در اختیارش باشد.
بفرمود تا هر کرا یافتند
ز بیگانگی روی برتافتند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا هر کسی را که از بیگانگی برخوردار بود، دور کنند و از او روی برگردانند.
بدادند چندان که بایست چیز
سه ساله خراجش یله کرد نیز
هوش مصنوعی: به اندازهای که لازم بود، به او دادند؛ حتی در طول سه سال، مالیاتش را نیز بخشیدند.
از آن شهرها هفت بودند و پنج
که از بجّه و نوبه دیدند رنج
هوش مصنوعی: در میان آن شهرها، هفت شهر وجود داشت و پنج شهر دیگر که از دیدن سختیها و مشکلات بجّه و نوبه، رنج کشیده بودند.
از ایشان یکی «روبله» کرد شهر
که گفتی که دارد ز فردوس بهر
هوش مصنوعی: یکی از آنها به زیبایی و هنری در شهر نقش و نگار زد که گویی بهشت را در زمین به تصویر کشیده است.
دگر یونس و طَرفه و قیروان
مر آن هر سه را باغ و آب روان
هوش مصنوعی: یونان، طَرفه و قیروان هر کدام دارای باغ و آبهای جاری هستند.
«بصیره» دگر «بَیش» و «ناکور» بود
که پیوسته از بجّه رنجور بود
هوش مصنوعی: بینش و درک او بیشتر شده و نابینا بود، چون همواره از بچهاش رنج میبرد.
«زویله» دگر بود و «ماهی» دگر
دگر شازده کشور نامور
هوش مصنوعی: در اینجا به تغییرات و تفاوتهایی اشاره شده است که در زندگی و شرایط مختلف وجود دارد. نظم و ترتیب در مسائل و انسانها متفاوت است و هر فرد یا موقعیتی ویژگیهای خاص خود را دارد که آن را از دیگران متمایز میکند.
دگر «فاس» و «بجنک» بودند و «هوم»
همه مرز پیوسته با مرز روم
هوش مصنوعی: در اینجا، صحبت از دو گروه متفاوت است که یکی به سوی فاضلاب و ناپاکی میرود و دیگری به سمت یک جایگاه معتبر و مرزهای مشخصی در روم. به نوعی، این بیت به تمایز بین افراد یا وضعیتهای مختلف و پیوستگی مرزها و هویتها اشاره دارد.
کنون هوم را گر ندانی همی
جزیرهیْ بنی رعم خوانی همی
هوش مصنوعی: اگر حالا نمیدانی که هوم چیست، جزیره ی بنی رعم را هم به اشتباه برمیشماری.
دگر شهر «تاهرت» و شهر «مبات»
گلاب آب بُد، و زعفرانش نبات
هوش مصنوعی: شهر طاهرت با شهر مبات، هر دو سرشار از گلاب، آب و زعفران هستند که در آن، گیاهان خوشبو و معطر به وفور یافت میشوند.
مر این شهرها را که کردیم یاد
همی داد هرگاه نوبی به باد
هوش مصنوعی: ما به یاد این شهرها رفتیم و هر زمان که فرصتی پیش میآید، خاطرات آنها را مرور میکنیم.
نبود اندر این کشور آباد جای
نه بر پای دیدند جایی سرای
هوش مصنوعی: در این سرزمین آباد، جایی برای استراحت و سکونت نیست و هیچکس نتوانسته است جایی را برای زندگی پیدا کند.
مگر برقه کآن خوب و آباد بود
گریزنده را جای فریاد بود
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که بهشتی زیبا و آباد وجود داشته باشد که کسی را که در حال فرار است، محل آرامش و آرامش خاطر باشد؟
ز مردم هرآن کس که بگذاشت جای
سوی اندلس رفت بی پرّ و پای
هوش مصنوعی: هر کسی که از میان مردم، جای خود را رها کرد و به سمت اندلس رفت، بدون هیچگونه ترس و تردیدی.
چو آگاه شد کوش، شد شادمان
که در اندلس یافت آن مردمان
هوش مصنوعی: زمانی که او از خبر آگاه شد، بسیار خوشحال گردید زیرا در اندلس آن افراد را پیدا کرد.
«قراطوس» بود اندر آن شهر شاه
جوانی سرافراز با دستگاه
هوش مصنوعی: در آن شهر، شاهزادهای جوان و باوقار به نام قراطوس وجود داشت که با همراهان و تشکیلاتی باشکوه زندگی میکرد.
سپاهش فزونتر ز موران خُرد
وگر چون ستاره که نتوان شمرد
هوش مصنوعی: سپاهیان او بسیار بیشتر از تعداد مورچههای کوچک هستند و همچنان که ستارهها قابل شمارش نیستند.

ایرانشان