گنجور

بخش ۲۲۹ - کوش دعوی خدایی می کند

از آن ایمنی، راه کشّی گرفت
می و رامش ورای خوشّی گرفت
همی گفت چون من که دیده ست شاه
به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه
که ضحاک با آن بزرگی و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
...................................
...................................
سپاهش دوباره شکستم به دشت
شد آگاه وز کار من برگذشت
وزآن پس بفرمود تا مرز چین
به جایی که دیدند ویران زمین
ز گنجش جهاندیده آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد
چو یکچند از این سان بپالود گنج
از آن نیز هم بر دل آمدش رنج
بسی بستد از مردمان خواسته
ز هر کس که بُد کارش آراسته
به کشور کجا مایه داری شنود
نه مایه رها کرد با وی نه سود
جهان کرد آباد از ایشان و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
چو گیتی چنان دید، گردن کشید
یکی چادر از کبر بر تن کشید
سر از چنبر بندگی دور کرد
زبان را به بیهوده رنجور کرد
چنین گفت با مردم بدسگال
که من خویشتن را ندانم همال
اگر خواهم آباد دارم جهان
وگر نیز ویران کنم ناگهان
همان زندگانی به دست من است
که مرگ از سر تیغ و شست من است
چو از من بود زندگانی و مرگ
جهان داشتن زین بشایی ببرگ
چو نادان ز غمری، و دانا ز بیم
بپذرفت گفتار دیو رجیم
به مغز اندرون بادساری گرفت
سخن گفتن کردگاری گرفت
نیارست گفتن کس از زندگان
که تو بنده ای هستی از بندگان
خداوند دانش خروشان ز کوش
کرا یافت فرزانه و تیز هوش
بپرسید از وی که من خود که ام؟
در این پهن گیتی ز بهر چه ام؟
تو، گفتی که، روزی دهی، خوردنیش
بدادی و چیزی ز گستردنیش
وگر مرد گفتی که هستی تو شاه
به شمشیر هندیش کردی تباه
ز بازاری و موبد و رهنمای
نیارست کس خواندش جز خدای
چهل سال از این سان همی راند کار
رسیده به کام دل از روزگار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن ایمنی، راه کشّی گرفت
می و رامش ورای خوشّی گرفت
هوش مصنوعی: از آن ایمنی، او رازی را کشف کرد و با نوشیدن شراب و دستیابی به شادی و خوشیِ بیشتر، زندگی را لذت‌بخش‌تر کرد.
همی گفت چون من که دیده ست شاه
به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه
هوش مصنوعی: آن شخص می‌گفت که چه کسی مانند من را دیده است که شاه را با شکوه و جلال، در تخت و در کنار گنج و سپاه ببیند؟
که ضحاک با آن بزرگی و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
هوش مصنوعی: ضحاک، با قدرت و ثروت فراوانش، به جایی رسید که مردم به خاطر او در رنج و زحمت افتادند.
...................................
...................................
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر مفهوم عمیق و زیبایی است از احساسات و تجربیات انسانی. شاعر به نوعی به تأمل در مسائل زندگی و احساس عاشقانه پرداخته و به ما یادآوری می‌کند که عاشق بودن، تجربه‌ای است که می‌تواند هم پر از شادی باشد و هم غم. این احساسات متضاد در هم آمیخته‌اند و نشانگر پیچیدگی‌های روابط انسانی هستند. در واقع، عاشق بودن سفری است پر از نوسانات روحی که بر زندگی تأثیر می‌گذارد و آن را رنگین‌تر می‌کند.
سپاهش دوباره شکستم به دشت
شد آگاه وز کار من برگذشت
هوش مصنوعی: سپاهیانم را دوباره شکست دادم و در دشت متوجه شدند که از کارهای من عبور کردند.
وزآن پس بفرمود تا مرز چین
به جایی که دیدند ویران زمین
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمان دادند تا به مرز چین بروند، جایی که زمین را ویران و ویرانه دیدند.
ز گنجش جهاندیده آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد
هوش مصنوعی: از اطلاعات و تجربه‌های خود بهره‌برداری کرده و به زندگی زیر دستان رونق و خوشحالی بخشید.
چو یکچند از این سان بپالود گنج
از آن نیز هم بر دل آمدش رنج
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی از این وضعیت گذشت، ثروت نیز بر دل او زحمت و درد آورد.
بسی بستد از مردمان خواسته
ز هر کس که بُد کارش آراسته
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر کارهای نیکشان مورد ستایش قرار گرفتند و از هر کسی که کارش خوب و منظم بود، تحسین شد.
به کشور کجا مایه داری شنود
نه مایه رها کرد با وی نه سود
هوش مصنوعی: به کشوری که در آن مال و ثروت زیاد است، نروید، چون هیچ ارزشی در رها کردن دارایی‌ها با کسی که از آن بهره‌ای نمی‌برد، وجود ندارد.
جهان کرد آباد از ایشان و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر این افراد آباد شده و گنجی به وجود آمده که انسان‌ها به خاطر آن در زحمت و تلاش هستند.
چو گیتی چنان دید، گردن کشید
یکی چادر از کبر بر تن کشید
هوش مصنوعی: زمانی که جهان اینگونه بود، او به خودبزرگ‌بینی افتاد و چادری از تکبر بر تن کرد.
سر از چنبر بندگی دور کرد
زبان را به بیهوده رنجور کرد
هوش مصنوعی: سر از قید بندگی برآورده و زبان را به خاطر بی‌فایده‌گویی آزرده کرد.
چنین گفت با مردم بدسگال
که من خویشتن را ندانم همال
هوش مصنوعی: او به افرادی که بدگمان هستند، می‌گوید که من خودم را نمی‌شناسم.
اگر خواهم آباد دارم جهان
وگر نیز ویران کنم ناگهان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم می‌توانم جهانی آباد بسازم و اگر بخواهم می‌توانم ناگهان آن را ویران کنم.
همان زندگانی به دست من است
که مرگ از سر تیغ و شست من است
هوش مصنوعی: زندگی من به دست خودم است، همان‌طور که مرگ نیز در سلطه و اراده من قرار دارد.
چو از من بود زندگانی و مرگ
جهان داشتن زین بشایی ببرگ
هوش مصنوعی: هرگاه زندگی و مرگ در اختیار من باشد، از این خوشحالی و شادمانی رهایی یابید.
چو نادان ز غمری، و دانا ز بیم
بپذرفت گفتار دیو رجیم
هوش مصنوعی: وقتی نادان به خاطر غم و نگرانی‌اش، سخن دیو زشت را می‌پذیرد و قبول می‌کند، در مقابل، دانشمند به دلیل ترسش، همان سخن را می‌پذیرد.
به مغز اندرون بادساری گرفت
سخن گفتن کردگاری گرفت
هوش مصنوعی: بادساری در دل خود اندیشه‌ای دارد و سخن گفتن او به نوعی کار و تلاش محسوب می‌شود.
نیارست گفتن کس از زندگان
که تو بنده ای هستی از بندگان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از میان زندگان نمی‌تواند بگوید که تو یکی از بندگان هستی.
خداوند دانش خروشان ز کوش
کرا یافت فرزانه و تیز هوش
هوش مصنوعی: خداوند برتری و دانش فراوان را به کسی می‌دهد که به خوبی تلاش کند و سخت کار کند، زیرا آن‌کس که به کوشش می‌پردازد، موفق به کسب دانش و هوش می‌شود.
بپرسید از وی که من خود که ام؟
در این پهن گیتی ز بهر چه ام؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که من کیستم؟ در این جهان بزرگ به چه دلیلی حضور دارم؟
تو، گفتی که، روزی دهی، خوردنیش
بدادی و چیزی ز گستردنیش
هوش مصنوعی: تو گفتی که روزی به من می‌دهی، حالا تنها لقمه‌ای به من دادی و چیزی از نعمت‌های بیشتر را از من دریغ کرده‌ای.
وگر مرد گفتی که هستی تو شاه
به شمشیر هندیش کردی تباه
هوش مصنوعی: اگر مردی گفت که تو پادشاه هستی، با شمشیر هندیش تو را به نابودی کشاند.
ز بازاری و موبد و رهنمای
نیارست کس خواندش جز خدای
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا نمی‌تواند مانند خداوند راهنمایی کند و از بازار و پیشوایان دیگر کسی نمی‌تواند او را بشناسد و معرفی کند.
چهل سال از این سان همی راند کار
رسیده به کام دل از روزگار
هوش مصنوعی: چهل سال است که به همین صورت زندگی را سپری می‌کنم و اکنون به آنچه می‌خواستم از زندگی رسیده‌ام.