گنجور

بخش ۲۰۸ - رزم کردن کوش با قباد و پیروزی قباد

گزین کرد کوش از سپه صد هزار
زره پوش و رزم آزموده سوار
همه با سلیح و سواران جنگ
همه تیز کرده چو الماس چنگ
سوم شب درفش مهی برفراخت
چو سیل روان آن سپه را بتاخت
سواری فرستاد تا بنگرید
بدان دشت هامون طلایه ندید
نه بانگ یلان و نه آوای پاس
جهان را دل از تیرگی در هراس
شبی هول چون دود دوزخ سیاه
به پرده نهان کرده رخسار ماه
سوار آمد و کشو را بازگفت
رخ کوش مانند گل برشکفت
رکیبش گران گشت و ران زد بر اسب
بسی تیزتر گشت از آذرگشسب
به دشمن چو تنگ اندر آورد شاه
زمانی فرو داشت یکسر سپاه
وز آن پس برآورد لشکر غریو
یکی حمله کردند مانند دیو
دم نای رویین برآمد به ماه
هوا تیره تر شد ز گرد سپاه
تگ تازی اسبان و آواز تیز
تو گفتی برآمد یکی رستخیز
فروغ سر نیزه و تیغ جنگ
زمین را همی روشنی داد و رنگ
به رزم اندر آن را که بر دشت برد
به کنده درافتاد و بشکست خرد
کسی کاو سوی راه رست اوفتاد
همی بازخورد او به تیغ قباد
سپهبد به گردن برآورد گرز
به نام فریدون با فرّ و برز
خروش آمد از لشکر و بانگ کوس
ز گرد آسمان بر زمین داد بوس
چو بانگ سپاه آمد از دست کین
دورویه گشادند گردان کمین
چپ و راست شمشیر خونریز بود
به پیش اندرون نیزه ی تیز بود
سپهبد چو بر چینیان چیر گشت
زمین را ز خون یلان سیر گشت
همه شب همی داد تا روز پاک
ز خون سپه رنگ مرجان به خاک
نظاره شده بر یکی گوشه کوش
به لشکر سپرده دل و رای و هوش
چو دید آن که از راست وز چپ سپاه
درآمد بجوشید بر جایگاه
گمانی چنان برد سالار چین
که گردان وی ساختند آن کمین
همی داد دلشان به گفتار خوش
دو لشکر در آن شب چنان کینه کش
ز کوس غریوان، ز آواز نای
ندانست لشکر همی سر ز پای
ز شمشیر از آن سان چکاچاک بود
کز آن هول مریخ را باک بود
دوان بی سوار اسب و گردان به جنگ
گسسته لگام و شکسته خدنگ
ز خون یلان گشته رنگ ستور
چو ابلق، تن خنگ و ابلق چو بور
گرفته دل کوش را آن هوس
که از دشمن آن شب نمانده ست کس
سپیده دم از کوه چون بر فروخت
چو آتش شد و کوش را دل بسوخت
نگه کرد و لشکر همه کشته دید
ز خون دشت و در یکسر آغشته دید
سواران ایران همه ساخته
همه نیزه و تیغ کین آخته
یکی مر یکی را همی زد به تیر
دگر دیگری را همی بست اسیر
ز مغزش برآمد یکی تیره دود
که گفتی از این گیتی آگه نبود
همان گه بدانست کاو را قباد
چو مردم یکی دام بر ره نهاد
ز کنده شد آگاه و کار کمین
بلرزید بر جای دارای چین
چنین گفت از آن پس که بگشاد لب
که شوم است کار شبیخون شب
گر آن رزم پیشین به نزدیک شهر
نبودی همین خواستم بود بهر
پس از درد دل حمله آورد کوش
تبه کرد بسیار پولاد پوش
چو از کوش دید آن ستیزه قباد
بدو تاخت و گفت ای بد دیوزاد
سپه را کشیدی به دام هلاک
کنونت نه شرم است از ایزد نه باک
از این لشکر گشن رای تو نیست
که زنده بماند سواری دویست!
بماناد تخت تو از تو تهی
مبادی تو با شادی و فرّهی
بگفت این و با ویژگان حمله کرد
ز گردان چینی برآورد گرد
به زخم گران برهم افگندشان
بدان حمله از جای برکندشان
گروهی سواران گریزان شدند
دگر یکسر از باره ریزان شدند
سپه را همی کوش دل داد و پند
به پندش نرفتند پیش گزند
گریزان همه بازگشتند تفت
چو کوش آن چنان دید بر پی برفت
وزآن جای برگشت پیروز و شاد
سپاه آفرین خوان شده بر قباد
قباد و دلیران پس اندر دمان
زنان تیغ و زوبین و کفک افگنان
چنین تا به لشکرگه چین برفت
چه مایه برفت و چه مایه گرفت
از آن صد هزاران گزیده سوار
که با کوش بودند در آن کارزار
جز از سی هزاران نیامد بجای
شکسته کلاه و گسسته قبای
برآمد خروش از میان سپاه
همی هر کسی بر زمین زد کلاه
چو کوش آن چنان بخت برگشته دید
سران سپه را همه کشته دید
خروش سپه دید و زاری شنید
همه مویه و سوگواری بدید
یکی گِرد لشکر برآمد به دشت
به هر خیمه و خرگهی برگذشت
که گر سوگ دارد کسی در سپاه
کنم در زمانش بسختی تباه
برآرم دمار از روان کسی
که برکشته زاری نماید بسی
از آن غم نیارست مردم چخید
ز بیمش همه کس دَم اندر کشید
همه شب بفرمود خواندن سران
سواران جنگی و گندآوران
به گفتارشان کرد خرسند و شاد
چنین گفت کاین بدنژاده قباد
فریبنده بوده ست و من بی گمان
ز کنده سرآمد سپه را زمان
نه ما را به مردی نمود این نهیب
بگسترد در پیش دام فریب
بدو خواستم کردن این بد که کرد
دگرگونه شد گنبد لاجورد
در این داستان مرد را رامشی ست
که بالای هر دانشی، دانشی ست
گر از کنده بودی مرا آگهی
شبیخون ببودی مر از ابلهی
کنون بودنی بود و شد کینه سخت
به یزدان اگر من برآیم به تخت
مگر کشته یا بسته پیشم قباد
سراپرده و تخت داده بباد
شما دل مدارید از این کار تنگ
قباد و من و تیغ و میدان جنگ
فزون نیست پنجه هزارش سوار
برآید سپاهم دو ره صد هزار
ندارد قباد آن دل از هیچ روی
که آرد سپه سوی ما جنگجوی
وگر بیش باید شما را سپاه
ز تبّت بخواهم نه دور است راه
ز خمدان و مکران دگر لشکری
بخواهم از آن هر سپاهی سری
به یک ماه چندان بیارم سپاه
که خورشید گم گردد از گرد راه
چو برگیرم از راه رنج قباد
سپه را به ایران درآرم چو باد
سر تخت و تاج فریدون به خاک
برآرم، ندارم ز کس ترس و باک
از آن گشت شادان و خرّم سپاه
گرفتند نیرو ز گفتار شاه
سپهبد چو برگشت پیروز بخت
برون کرد جوشن برآمد به تخت
سران را بخواند و به خوردن نشست
به یاد فریدون یزدان پرست
یلان را مستی فراوان ستود
بسی چیز بخشید و خوبی نمود
دلیری نمودید امروز گفت
که با جانتان آفرید باد جفت
از این رنج و سختی کنون لاجرم
شما شاد خوارید و دشمن به غم
همه رنجها بی گمان بر دهد
چو کوشا شوی، تخت و زیور دهد
نهان است یاقوت در کان سنگ
ولیکن به رنج آورندش به چنگ
به رنح آن بزرگان فرّخ نیا
همی ساختند از گیا کیمیا
شما را فریدون به پاداش این
ببخشد همه کشور و مرز چین
کنون کینِ نستوه و ایرانیان
کشیدیم از این لشکر چینیان
امیدم چنان است از کردگار
که یاری دهد تا برآرم دمار
از این دیو دیدار دارای چین
که گم باد نامش به روی زمین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گزین کرد کوش از سپه صد هزار
زره پوش و رزم آزموده سوار
هوش مصنوعی: او از میان لشکر، صد هزار زره‌پوش و سوار کارآزموده را برگزید تا در نبرد آماده باشند.
همه با سلیح و سواران جنگ
همه تیز کرده چو الماس چنگ
هوش مصنوعی: همه با تجهیزات و سواران جنگ آماده‌اند و مانند الماس، چنگال‌هایشان را تیز کرده‌اند.
سوم شب درفش مهی برفراخت
چو سیل روان آن سپه را بتاخت
هوش مصنوعی: در سومین ساعت شب، پرچم ماه بر افراشته شد و مانند سیل، آن سپاه به سمت هدف خود حرکت کرد.
سواری فرستاد تا بنگرید
بدان دشت هامون طلایه ندید
هوش مصنوعی: سواری را فرستادند تا به آن دشت هامون نگاهی بیندازد، اما هیچ نشانه‌ای از پیشروی یا موفقیتی نديد.
نه بانگ یلان و نه آوای پاس
جهان را دل از تیرگی در هراس
هوش مصنوعی: نه صدای یلان و نه صدای پاسبان جهان، دل از تاریکی در ترس است.
شبی هول چون دود دوزخ سیاه
به پرده نهان کرده رخسار ماه
هوش مصنوعی: شبی ترسناک و سیاه مانند دود جهنم، چهره ماه را در پرده‌ای پنهان کرده بود.
سوار آمد و کشو را بازگفت
رخ کوش مانند گل برشکفت
هوش مصنوعی: سوار وارد شد و در را گشود، چهره‌اش مانند گل شکوفا شد.
رکیبش گران گشت و ران زد بر اسب
بسی تیزتر گشت از آذرگشسب
هوش مصنوعی: او به زین و برگ سوارکار سنگینی کرد و بر اسب خود ضربه‌ای زد که سرعتش بیشتر از آذرگشسب (اسب افسانه‌ای) شد.
به دشمن چو تنگ اندر آورد شاه
زمانی فرو داشت یکسر سپاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه دشمن را در تنگنا قرار دهد، همزمان تمام سپاه را به آرامی به عقب می‌کشد.
وز آن پس برآورد لشکر غریو
یکی حمله کردند مانند دیو
هوش مصنوعی: پس از آن، لشکر با صدای بلند حمله کردند، همچون دیوهایی وحشتناک.
دم نای رویین برآمد به ماه
هوا تیره تر شد ز گرد سپاه
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی از نای به گوش می‌رسد و ماهی در آسمان طلوع کرده است، اما با این حال، هوای اطراف به خاطر تجمع سپاهیان، تیره و دلگیر شده است.
تگ تازی اسبان و آواز تیز
تو گفتی برآمد یکی رستخیز
هوش مصنوعی: صدای تند اسب‌ها و شیهه آن‌ها را می‌شنوی که به گونه‌ای می‌گوید گویی زلزله‌ای بزرگ در حال وقوع است.
فروغ سر نیزه و تیغ جنگ
زمین را همی روشنی داد و رنگ
هوش مصنوعی: نور و درخشندگی سر نیزه و تیغ جنگ، به زمین روشنی و رنگی تازه بخشید.
به رزم اندر آن را که بر دشت برد
به کنده درافتاد و بشکست خرد
هوش مصنوعی: در کارزار، کسی که به دشت می‌رود و به نبرد می‌پردازد، ممکن است با کاستی‌ها و مشکلاتی روبه‌رو شود و درنهایت خرد و عقلش دچار شکست شود.
کسی کاو سوی راه رست اوفتاد
همی بازخورد او به تیغ قباد
هوش مصنوعی: کسی که به سوی راه نجات گام گذاشت، دوباره به دست تیغ فرمانروا گرفتار شد.
سپهبد به گردن برآورد گرز
به نام فریدون با فرّ و برز
هوش مصنوعی: سپهبد با قدرت و اعتبار، گرزی به نام فریدون را بالای سرش گرفت و بیانگر بزرگی و شکوه خود بود.
خروش آمد از لشکر و بانگ کوس
ز گرد آسمان بر زمین داد بوس
هوش مصنوعی: صدای بلندی از ارتش برخاست و طنین کوس در آسمان طنین‌انداز شد و بر زمین فرود آمد.
چو بانگ سپاه آمد از دست کین
دورویه گشادند گردان کمین
هوش مصنوعی: وقتی صدای لشکر به گوش رسید، دشمنان که در کمین بودند، به خاطر انتقام، راه خود را باز کردند.
چپ و راست شمشیر خونریز بود
به پیش اندرون نیزه ی تیز بود
هوش مصنوعی: در طرفین، شمشیرهای خونی وجود داشت و در جلو، نیزه‌ای تیز قرار داشت.
سپهبد چو بر چینیان چیر گشت
زمین را ز خون یلان سیر گشت
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده نظامی بر چینیان پیروز شد، زمین از خون پهلوانان پر شد.
همه شب همی داد تا روز پاک
ز خون سپه رنگ مرجان به خاک
هوش مصنوعی: او تمام شب تا صبح را می‌گذرانید و به خاطر رنگ سرخ خون سربازان، خونی را که به زمین ریخته شده بود، شبیه مرجان می‌دید.
نظاره شده بر یکی گوشه کوش
به لشکر سپرده دل و رای و هوش
هوش مصنوعی: در یک گوشه‌ای دیده شده که دل و عقل و تفکر خود را به لشکری سپرده است.
چو دید آن که از راست وز چپ سپاه
درآمد بجوشید بر جایگاه
هوش مصنوعی: وقتی دید که سپاه از سمت راست و چپ وارد میدان شده، بر جایگاه خود جوشید و به هیجان آمد.
گمانی چنان برد سالار چین
که گردان وی ساختند آن کمین
هوش مصنوعی: سلطان چین تصور کرد که افرادی که او را احاطه کرده‌اند، برای او تدبیری اندیشیده‌اند.
همی داد دلشان به گفتار خوش
دو لشکر در آن شب چنان کینه کش
هوش مصنوعی: دل‌هایشان را به گفتار زیبا و خوش سپرده بودند و در آن شب، همان‌طور که دو لشکر در حال جنگ و کینه‌توزی بودند.
ز کوس غریوان، ز آواز نای
ندانست لشکر همی سر ز پای
هوش مصنوعی: از صدای غریو و نواي نی، لشکریان بی‌خبر از جنگ و نبرد در حال استراحت و آرامش هستند.
ز شمشیر از آن سان چکاچاک بود
کز آن هول مریخ را باک بود
هوش مصنوعی: چنان درخشش و تیزی شمشیر بود که از آن ترس، حتی مریخ نیز دچار نگرانی شده بود.
دوان بی سوار اسب و گردان به جنگ
گسسته لگام و شکسته خدنگ
هوش مصنوعی: اسب بی‌سوار در حال دویدن است و در میانه جنگ، لگامش گسسته و نیزه‌اش شکسته شده است.
ز خون یلان گشته رنگ ستور
چو ابلق، تن خنگ و ابلق چو بور
هوش مصنوعی: رنگ اسب‌ها به خاطر خون شیران مانند قهوه‌ای و سفید شده است، و بدن آن‌ها همچنان سنگین و با رنگی مخلوط باقی مانده است.
گرفته دل کوش را آن هوس
که از دشمن آن شب نمانده ست کس
هوش مصنوعی: دل کوش در آن شب تحت تأثیر یک میل شدید است که از دشمن خبری نیست و کسی دیگر حضور ندارد. این احساسات و تمایلات او را در این شب خاص به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
سپیده دم از کوه چون بر فروخت
چو آتش شد و کوش را دل بسوخت
هوش مصنوعی: سپیده‌دم وقتی که نور از کوه‌ها پدیدار شد، مانند آتش در دل کوه‌ها شعله‌ور شد و بر دل کوه‌ها تأثیر گذاشت.
نگه کرد و لشکر همه کشته دید
ز خون دشت و در یکسر آغشته دید
هوش مصنوعی: او نگاه کرد و همه جا را پر از کشته‌ها دید که دشت به خون آغشته شده است.
سواران ایران همه ساخته
همه نیزه و تیغ کین آخته
هوش مصنوعی: سواران ایرانی همگی آماده‌اند و اسلحه‌های خود را برای جنگ آماده کرده‌اند.
یکی مر یکی را همی زد به تیر
دگر دیگری را همی بست اسیر
هوش مصنوعی: یک نفر دیگری را با تیر مورد هدف قرار داد و فرد دیگری را نیز گرفتار کرد.
ز مغزش برآمد یکی تیره دود
که گفتی از این گیتی آگه نبود
هوش مصنوعی: از مغز او دودی تیره بلند شد که گویی او از این دنیا خبر نداشت.
همان گه بدانست کاو را قباد
چو مردم یکی دام بر ره نهاد
هوش مصنوعی: در آنMoment که او پی برد که قباد یکی از مردم است، دام را بر سر راه او قرار داد.
ز کنده شد آگاه و کار کمین
بلرزید بر جای دارای چین
هوش مصنوعی: از شکسته شدن چوب آگاه شد و کار پنهانی به لرزه افتاد، در جایی که دارایی و ثروت وجود دارد.
چنین گفت از آن پس که بگشاد لب
که شوم است کار شبیخون شب
هوش مصنوعی: بعد از اینکه زبانش را باز کرد، چنین گفت که کار شب‌زده‌ای بسیار دشوار و ناخوشایند است.
گر آن رزم پیشین به نزدیک شهر
نبودی همین خواستم بود بهر
هوش مصنوعی: اگر آن جنگ گذشته در نزدیکی شهر برگزار نمی‌شد، همین اتفاقی که خواستم می‌افتاد.
پس از درد دل حمله آورد کوش
تبه کرد بسیار پولاد پوش
هوش مصنوعی: پس از اینکه سختی‌ها و غصه‌ها به سراغش آمد، ناگهان لشکری به او حمله ور شد که بسیار قوی و نیرومند بودند.
چو از کوش دید آن ستیزه قباد
بدو تاخت و گفت ای بد دیوزاد
هوش مصنوعی: وقتی کوش دید که ستیزه‌جو قباد به او حمله‌ور شد، به او گفت: ای فرزند دیو، چرا به من حمله می‌کنی؟
سپه را کشیدی به دام هلاک
کنونت نه شرم است از ایزد نه باک
هوش مصنوعی: تو سپاه دشمن را به سوی نابودی کشاندی، اکنون نه از خدا شرمنده‌ای و نه از عواقب کار خود واهمه داری.
از این لشکر گشن رای تو نیست
که زنده بماند سواری دویست!
هوش مصنوعی: از این گروهی که حاضرند، امیدی به بقا وجود ندارد، حتی اگر دوصد سوار هم باشند!
بماناد تخت تو از تو تهی
مبادی تو با شادی و فرّهی
هوش مصنوعی: تخت و جایگاه تو همچنان باقی خواهد ماند و از وجود تو خالی نمی‌شود، تو با شادی و خوشبختی در زندگی‌ات ادامه بده.
بگفت این و با ویژگان حمله کرد
ز گردان چینی برآورد گرد
هوش مصنوعی: گفت این حرف را و سپس با ویژگی‌های خاص خود به او حمله کرد و از میان سپاهیان چینی، گرد و غبار برآورد.
به زخم گران برهم افگندشان
بدان حمله از جای برکندشان
هوش مصنوعی: به زخم عمیق و دردناک، آن‌ها را به هم می‌ریزد و با این حمله، از جای خود جابه‌جا می‌کند.
گروهی سواران گریزان شدند
دگر یکسر از باره ریزان شدند
هوش مصنوعی: گروهی از سواران فرار کردند و به طور کامل از کنار سرازیر شدن به پایین رفتند.
سپه را همی کوش دل داد و پند
به پندش نرفتند پیش گزند
هوش مصنوعی: دل را به سختی به جنگ دعوت کرد و با وجود نصایح، آن‌ها به خطر نیفتادند.
گریزان همه بازگشتند تفت
چو کوش آن چنان دید بر پی برفت
هوش مصنوعی: همه به سوی گذشته خود بازگشتند و چون تفت، به آن شیوه‌ای که دید، به مسیر خود ادامه داد.
وزآن جای برگشت پیروز و شاد
سپاه آفرین خوان شده بر قباد
هوش مصنوعی: از آنجا سپاه با پیروزی و شادی بازگشت و آفرین‌ها بر قباد نثار شد.
قباد و دلیران پس اندر دمان
زنان تیغ و زوبین و کفک افگنان
هوش مصنوعی: دلاوران و جنگجویان در آن زمان، شمشیر و نیزه به دست، در برابر دشمنان می‌جنگیدند.
چنین تا به لشکرگه چین برفت
چه مایه برفت و چه مایه گرفت
هوش مصنوعی: او چگونه به اردوگاه چین رفت و چه چیزهایی را از دست داد و چه چیزهایی به دست آورد.
از آن صد هزاران گزیده سوار
که با کوش بودند در آن کارزار
هوش مصنوعی: از افرادی باهوش و ماهر که در آن جنگ سخت تلاش کردند و دلاوری کردند.
جز از سی هزاران نیامد بجای
شکسته کلاه و گسسته قبای
هوش مصنوعی: تنها از میان بسیاری، هیچ کس نمی‌تواند جایگزین کسی باشد که کلاهش شکسته و عبایش پاره شده است.
برآمد خروش از میان سپاه
همی هر کسی بر زمین زد کلاه
هوش مصنوعی: از وسط لشکر صدایی بلند شد و هر کس کلاهی که بر سر داشت به احترام بر زمین گذاشت.
چو کوش آن چنان بخت برگشته دید
سران سپه را همه کشته دید
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد بخت‌سوخته را دید که فرماندهان سپاه را همه در حال کشته شدن مشاهده می‌کند.
خروش سپه دید و زاری شنید
همه مویه و سوگواری بدید
هوش مصنوعی: صدای جنگ و فریاد لشکر را شنید و ناله و گریه مردم را که در حال سوگواری بودند، مشاهده کرد.
یکی گِرد لشکر برآمد به دشت
به هر خیمه و خرگهی برگذشت
هوش مصنوعی: یک نفر به دور لشکر آمد و در دشت راه افتاد و به هر خیمه و چادر سر زد.
که گر سوگ دارد کسی در سپاه
کنم در زمانش بسختی تباه
هوش مصنوعی: اگر کسی در لشکر داغدار باشد، در زمان او به شدت در سختی گرفتار می‌شوم.
برآرم دمار از روان کسی
که برکشته زاری نماید بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی برای مرده‌ای ناله و اندوه کند، می‌خواهم آرامش او را بر هم بزنم و درد او را سخت‌تر کنم.
از آن غم نیارست مردم چخید
ز بیمش همه کس دَم اندر کشید
هوش مصنوعی: از آن غم، مردم نتوانستند بدعت جدیدی ایجاد کنند و از ترس آن، همه در سکوت فرو رفتند.
همه شب بفرمود خواندن سران
سواران جنگی و گندآوران
هوش مصنوعی: هر شب فرمان داده می‌شد تا سران سواران و جنگاوران، به خواندن مشغول شوند و به جمع آوری غنائم بپردازند.
به گفتارشان کرد خرسند و شاد
چنین گفت کاین بدنژاده قباد
هوش مصنوعی: او از سخنانشان خوشحال و شاد شد و چنین گفت که این پسر بدنیا آمده قباد است.
فریبنده بوده ست و من بی گمان
ز کنده سرآمد سپه را زمان
هوش مصنوعی: او همیشه فریبنده بوده و من به خوبی می‌دانم که زمان برای پایان دادن به نیروی سربازان فرا رسیده است.
نه ما را به مردی نمود این نهیب
بگسترد در پیش دام فریب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این صدا یا هشدار ما را به شجاعت و مردانگی نرساند و ما را در دام فریب نیندازد. يعني با وجود این تهدید یا هشدار، هنوز هم نمی‌توانیم به راحتی فریب بخوریم.
بدو خواستم کردن این بد که کرد
دگرگونه شد گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: به او گفتم که با این کار بدی که کرده، در واقع تغییر حالتی داده و مانند گنبدی لاجوردی شده است.
در این داستان مرد را رامشی ست
که بالای هر دانشی، دانشی ست
هوش مصنوعی: در این داستان، مرد به آرامشی دست یافته که بالاتر از هر نوع دانش و دانایی قرار دارد.
گر از کنده بودی مرا آگهی
شبیخون ببودی مر از ابلهی
هوش مصنوعی: اگر از ریشه‌ام آگاه بودی، از خواب غفلت بیدار می‌شدی و به من خبر می‌دادی و از نادانی خود می‌پرسیدی.
کنون بودنی بود و شد کینه سخت
به یزدان اگر من برآیم به تخت
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن رسیده است که کینه‌ای عمیق از جانب خداوند وجود داشته باشد؛ اگر من به قدرت برسم و بر تخت سلطنت نشینم.
مگر کشته یا بسته پیشم قباد
سراپرده و تخت داده بباد
هوش مصنوعی: آیا جز این است که قباد، همه چیزش را در یک خیمه و تخت، به باد داده و الان به دست من افتاده؟
شما دل مدارید از این کار تنگ
قباد و من و تیغ و میدان جنگ
هوش مصنوعی: شما نگران این وضعیت نباشید، که من و قباد در میدان نبرد با شمشیر هستیم.
فزون نیست پنجه هزارش سوار
برآید سپاهم دو ره صد هزار
هوش مصنوعی: اگرچه هزاران سوار در جمع هستند، اما سربازان من به آسانی می‌توانند با دو مسیر، صد هزار نفر را هدایت کنند.
ندارد قباد آن دل از هیچ روی
که آرد سپه سوی ما جنگجوی
هوش مصنوعی: قباد، دلش هیچ‌گاه آماده نیست که سپاه را به سمت ما بکشاند و جنگ را به راه بیندازد.
وگر بیش باید شما را سپاه
ز تبّت بخواهم نه دور است راه
هوش مصنوعی: اگر باید شما را به نیروی بیشتری مجهز کنم، از تبّت باید کمک بگیرم و راهی ندارم که دور از آن باشد.
ز خمدان و مکران دگر لشکری
بخواهم از آن هر سپاهی سری
هوش مصنوعی: من به دنبال یک نیروی جدید از سرزمین‌های خمدان و مکران هستم، تا سپاهی را تشکیل دهم و از این طریق قدرتی برجسته به وجود آورم.
به یک ماه چندان بیارم سپاه
که خورشید گم گردد از گرد راه
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای نیرو جمع کنم که آنقدر بزرگ و قوی باشد که حتی خورشید نتواند در میان آنها دیده شود و به نوعی از دیدگان پنهان گردد.
چو برگیرم از راه رنج قباد
سپه را به ایران درآرم چو باد
هوش مصنوعی: زمانی که از سختی‌ها و مشکلات عبور کنم، سپاه قباد را مانند باد به سوی ایران خواهم آورد.
سر تخت و تاج فریدون به خاک
برآرم، ندارم ز کس ترس و باک
هوش مصنوعی: من می‌خواهم سر تاج و تخت فریدون را به خاک بزنم و از هیچ کس نه می‌ترسم و نه نگرانم.
از آن گشت شادان و خرّم سپاه
گرفتند نیرو ز گفتار شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه سپاه خوشحال و شاداب شد، قدرت و نیرویشان را از سخنان فرمانده (شاه) دریافت کردند.
سپهبد چو برگشت پیروز بخت
برون کرد جوشن برآمد به تخت
هوش مصنوعی: وقتی سردار با دستاوردی موفقیت‌آمیز بازگشت، لباس جنگش را درآورد و بر جایگاه قدرت نشسته است.
سران را بخواند و به خوردن نشست
به یاد فریدون یزدان پرست
هوش مصنوعی: سران را دعوت کرد و به صرف غذا مشغول شد، به یاد فریدون، که پرستش‌دهنده‌ی خدایان بود.
یلان را مستی فراوان ستود
بسی چیز بخشید و خوبی نمود
هوش مصنوعی: جوانان را مستی و شوق زیادی ستوده‌اند و این حالت به آن‌ها نعمت‌ها و خوبی‌های زیادی بخشیده است.
دلیری نمودید امروز گفت
که با جانتان آفرید باد جفت
هوش مصنوعی: شما امروز شجاعت و دلیر بودن خود را نشان دادید و با جان و دل از خود دفاع کردید.
از این رنج و سختی کنون لاجرم
شما شاد خوارید و دشمن به غم
هوش مصنوعی: به خاطر این رنج و سختی، شما اکنون شاد و خوشحال هستید و دشمن در غم و اندوه به سر می‌برد.
همه رنجها بی گمان بر دهد
چو کوشا شوی، تخت و زیور دهد
هوش مصنوعی: اگر در تلاش و کوششی مستمر باشی، مطمئناً تمام سختی‌ها و دردها به زودی برطرف خواهد شد و به تو نعمت‌ها و امکاناتی مانند تخت و زیور خواهد بخشید.
نهان است یاقوت در کان سنگ
ولیکن به رنج آورندش به چنگ
هوش مصنوعی: یاقوت در دل سنگ پنهان است، اما برای به دست آوردن آن، زحمت و تلاش زیادی لازم است.
به رنح آن بزرگان فرّخ نیا
همی ساختند از گیا کیمیا
هوش مصنوعی: به خاطر رنج و زحمات آن بزرگواران، جوانان خوشبخت و خوش‌شانس، از گیاهان و مواد طبیعی چیزهای ارزشمند و خوبی درست می‌کردند.
شما را فریدون به پاداش این
ببخشد همه کشور و مرز چین
هوش مصنوعی: فریدون به خاطر این رفتار، تمامی سرزمین و مرز چین را به شما خواهد داد.
کنون کینِ نستوه و ایرانیان
کشیدیم از این لشکر چینیان
هوش مصنوعی: حالا ما انتقام سختی از این لشکر چینیان گرفتیم که به ایران حمله کرده بودند.
امیدم چنان است از کردگار
که یاری دهد تا برآرم دمار
هوش مصنوعی: امید من از خداوند این است که به من کمک کند تا بر مشکلات و سختی‌ها غلبه کنم.
از این دیو دیدار دارای چین
که گم باد نامش به روی زمین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی mysterious و ترسناک اشاره دارد که نامش بر روی زمین از یادها رفته و وجودش در هاله‌ای از راز و ابهام قرار دارد. این دیو، حالتی چهره‌دار و پیچیده دارد و به نوعی نماد جنبه‌های تاریک و پنهان زندگی است که کمتر به آن پرداخته می‌شود.