بخش ۱۸۲ - پرسیدن کوش درباره ی کوهسار و بسیلا
بیاراست لشکر دگر روز کوش
به زیر آمد از کوه و برشد خروش
به لشکرگه اندر سپه را ندید
از آن شادمانی دلش برپرید
همی گفت دشمن گریزان ز پیش
چنان است چون مرده از دست خویش
به لشکرگه شاه طیهور شد
فرود آمد و رنج از او دور شد
سپاهی گران از پس وی شتافت
دوان تا شبانگاه کس را نیافت
پیاده تنی چند بیچاره وار
ز پس مانده بودند بی رخت و بار
گرفتندشان و ببستند سخت
کشیدندشان تا به نزدیک تخت
به تندی از ایشان بپرسید شاه
که طیهور کی رفت از این جایگاه
یکی پاسخش زآن میان داد، و گفت
اگر برگشایید راز از نهفت
چو شهر شما من بچنگ آورم
یلان را به کام نهنگ آورم
همه خانه های شما بی گزند
بدارم، شما را ندارم نژند
گر این رنج یکباره کوته کنید
ز کاری که من پرسم آگه کنید
بگویید با من که بر کوهسار
چه مایه نهان است شهر و حصار
بسیلا چگونه توانم گشاد
مر او را چگونه ست ساز و نهاد
جهاندیده پیری از ایشان گزین
که دانست گفتار ماچین و چین
بدو گفت کای شهریار دلیر
براین کوه یزدان تو را کرد چیر
تو را ایزد آورد با این گروه
بدان تا بدانند شاهان کوه
که او در جهان بنده دارد بنیز
که او کوه را نشمرد هیچ چیز
بدان تا ننازند بار دگر
به شهر و به گنج و به کوه و کمر
نگویند کاندر جهان هیچ کس
به ما برنیابد همی دسترس
بدوی است نازش بدوی است امید
به تیره شبان و به روز سپید
چنین آمد از مرد دانش پژوه
چو فرمان درآید چه دشت و چه کوه
بدان، شهریارا، که هفتاد شهر
مر این کوه را از جهان است بهر
بزرگ و بانبوه و سخت استوار
پر از باغ و آب و پر از میوه دار
از ایشان سه شهر است با ساز و جنگ
تراشیده دیوارش از خاره سنگ
بلندی دیوار صد گز فزون
فگنده ست آبش به کنده درون
به کشتی توانی به کَنده گذشت
نیابی تو راهی دگر سوی دشت
از این هر سه باره بسیلا یکی ست
که مانند او در جهان اندکی ست
که طیهور دارد به آرامگاه
فراوان در آن شهر گنج و سپاه
دگر شهر غیر است و دیگر هم اور
که گردون نماید چو بینی ز دور
پیر داردش، کارم، آن هر دو شهر
مر آن هر دو را از بهشت است بهر
دگر شهرها گرچه هست استوار
توانی گشادن تو آسان و خوار
ده و دو حصار است بر تیغ کوه
که از دیدنش دیده گردد ستوه
پر از میوه و باغ و آب روان
ز دیدارشان پیر گردد جوان
از ایشان دوباره پسر داردش
ز هر چیز بی بهره نگذاردش
دگرها پر از گنج آراسته ست
همه خانه ها گوهر و خواسته ست
چو بشنید از پیر گفتار، کوش
به رزم اندرون تیزتر کرد کوش
نه فرزندِ کوشم، بدو گفت، اگر
گشایم میان را به بند کمر
جز آن گه که این جایها را به جنگ
بچنگ آورم گرچه یابم درنگ
حصارش به شمشیر هامون کنم
همه کنده را آب چون خون کنم
فرستم سوی چین از این مرز خاک
زنان را کنم بیوه و برده پاک
ز پیریت زنهار دادم کنون
همی باش در پیش ما رهنمون
بفرمود کاو را نگهداشتند
زمانیش بی مرد نگذاشتند
بخش ۱۸۱ - برگشتن طیهور به بسیلا: وزآن روی طیهور با آن سپاهبخش ۱۸۳ - محاصره کردن کوش شهر بسیلا را: وز آن جایگه لشکر اندر کشید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیاراست لشکر دگر روز کوش
به زیر آمد از کوه و برشد خروش
هوش مصنوعی: بهزودی لشکر جدیدی را آماده کن، زیرا روزی دیگر نزدیک است و گروهی از کوه پایین آمده و صدا و هیاهو برپا کردهاند.
به لشکرگه اندر سپه را ندید
از آن شادمانی دلش برپرید
هوش مصنوعی: او در اردوگاه لشکر را ندید و از شادی دلش شاد و خوشحال شد.
همی گفت دشمن گریزان ز پیش
چنان است چون مرده از دست خویش
هوش مصنوعی: دشمن میگوید که فرار کردن از خطر مثل این است که مرده از دست خودش فرار کند.
به لشکرگه شاه طیهور شد
فرود آمد و رنج از او دور شد
هوش مصنوعی: او به اردوگاه شاه فرود آمد و از همه سختیها و رنجها رهایی یافت.
سپاهی گران از پس وی شتافت
دوان تا شبانگاه کس را نیافت
هوش مصنوعی: یک گروه بزرگ از سربازان به دنبالش دویدند، اما تا شب هیچکس را پیدا نکردند.
پیاده تنی چند بیچاره وار
ز پس مانده بودند بی رخت و بار
هوش مصنوعی: چند نفر بیچاره و بیسر و سامان به حالت پیاده و بدون هیچ بار و باری دنبال چیزی بودند.
گرفتندشان و ببستند سخت
کشیدندشان تا به نزدیک تخت
هوش مصنوعی: آنها را به شدت گرفتند و دربند کردند و به سمت نزدیک تخت بردند.
به تندی از ایشان بپرسید شاه
که طیهور کی رفت از این جایگاه
هوش مصنوعی: شاه با تندی از آنها پرسید که پرنده کی از این مکان رفت؟
یکی پاسخش زآن میان داد، و گفت
اگر برگشایید راز از نهفت
هوش مصنوعی: یکی از آن میان پاسخ داد و گفت: اگر رازهای پنهان را فاش کنید...
چو شهر شما من بچنگ آورم
یلان را به کام نهنگ آورم
هوش مصنوعی: اگر از شما در شهر خودم حمایت و یاری بگیرم، میتوانم قهرمانان را به پیروزی و موفقیت برسانم و آنها را در دل موقعیتهای سخت و دشوار برنده کنم.
همه خانه های شما بی گزند
بدارم، شما را ندارم نژند
هوش مصنوعی: من تمامی خانههای شما را بدون آسیب حفظ میکنم، اما خودتان را ندارم که ناراحت شوم.
گر این رنج یکباره کوته کنید
ز کاری که من پرسم آگه کنید
هوش مصنوعی: اگر این سختی را یکبار به پایان برسانید، مرا از کاری که در نظر دارم آگاه کنید.
بگویید با من که بر کوهسار
چه مایه نهان است شهر و حصار
هوش مصنوعی: از کسی بپرسید که در بالای کوه چه چیزهای پنهانی وجود دارد، از جمله شهر و قلعه.
بسیلا چگونه توانم گشاد
مر او را چگونه ست ساز و نهاد
هوش مصنوعی: برای من خیلی دشوار است که بفهمم او را چگونه میتوان آرامش بخشید و به او نظم و ترتیب داد.
جهاندیده پیری از ایشان گزین
که دانست گفتار ماچین و چین
هوش مصنوعی: از میان آنها، فرد با تجربه و با دانش را انتخاب کن، زیرا او میداند که ما چه میگوییم و مقصود ما چیست.
بدو گفت کای شهریار دلیر
براین کوه یزدان تو را کرد چیر
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای پادشاه دلیر، به واسطه این کوه، خداوند تو را توانا کرده است.
تو را ایزد آورد با این گروه
بدان تا بدانند شاهان کوه
هوش مصنوعی: خداوند تو را با این جمعیت آورد تا شاهان کوه بدانند و بشناسند.
که او در جهان بنده دارد بنیز
که او کوه را نشمرد هیچ چیز
هوش مصنوعی: او در این جهان بندهای دارد، زیرا که او هیچ چیزی را در برابر کوهها نمیسنجد.
بدان تا ننازند بار دگر
به شهر و به گنج و به کوه و کمر
هوش مصنوعی: بدان که دیگر برنخواهند گشت به شهر و گنج و کوه و دشت.
نگویند کاندر جهان هیچ کس
به ما برنیابد همی دسترس
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس نمیتواند به ما دسترسی پیدا کند و ما را درک کند.
بدوی است نازش بدوی است امید
به تیره شبان و به روز سپید
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که معشوق با ناز و غرور ساده و بیپیرایهاش، به شب تیره و روز روشن امیدوار است. به عبارتی، این امیدواری میتواند به آرامش و روشنی پس از شبهای سخت و تاریکیها اشاره داشته باشد.
چنین آمد از مرد دانش پژوه
چو فرمان درآید چه دشت و چه کوه
هوش مصنوعی: اگر کسی با دانش و آگاهی به موضوعی وارد شود، دیگر فرقی نمیکند که چه محیطی باشد؛ چه بیابان باشد و چه کوهستان. در هر حال، او میتواند با تسلط بر علم و دانش خود، بر اوضاع مسلط شود.
بدان، شهریارا، که هفتاد شهر
مر این کوه را از جهان است بهر
هوش مصنوعی: بدان ای شهریار، این کوه هفتاد شهر را از جهان در بر گرفته است.
بزرگ و بانبوه و سخت استوار
پر از باغ و آب و پر از میوه دار
هوش مصنوعی: این جایی که توصیف میشود، مکانی است بزرگ و سرسبز، با درختان محکم و انبوه، پر از باغها و آبشارها و همچنین میوههای فراوان.
از ایشان سه شهر است با ساز و جنگ
تراشیده دیوارش از خاره سنگ
هوش مصنوعی: سه شهر از آنها ساخته شده که دیوارهایش با سنگهای خارا و با استفاده از هنر و جنگاوری تراشیده شده است.
بلندی دیوار صد گز فزون
فگنده ست آبش به کنده درون
هوش مصنوعی: دیوار به اندازه صد گز بلند است و آبش در گودی درون آن جمع شده است.
به کشتی توانی به کَنده گذشت
نیابی تو راهی دگر سوی دشت
هوش مصنوعی: اگر توانایی داری که از موانع عبور کنی، خواهی فهمید که راهی دیگر برای رسیدن به هدف در دشت وجود ندارد.
از این هر سه باره بسیلا یکی ست
که مانند او در جهان اندکی ست
هوش مصنوعی: از این سه چیز، یکی وجود دارد که مانند او در دنیا بسیار نادر است.
که طیهور دارد به آرامگاه
فراوان در آن شهر گنج و سپاه
هوش مصنوعی: در آن شهر، گنج و نیروی زیادی در آرامگاهها وجود دارد.
دگر شهر غیر است و دیگر هم اور
که گردون نماید چو بینی ز دور
هوش مصنوعی: این شهر، شهری متفاوت است و او نیز دیگرگون شده است. وقتی از دور به گردونه نگاه کنی، تغییرات آن را میبینی.
پیر داردش، کارم، آن هر دو شهر
مر آن هر دو را از بهشت است بهر
هوش مصنوعی: پیر و راهنما دارد که کارش در دو شهر است و هر دو شهر برای او مانند بهشت میمانند.
دگر شهرها گرچه هست استوار
توانی گشادن تو آسان و خوار
هوش مصنوعی: دیگر شهرها هرچند که محکم و پایدارند، اما تو میتوانی به راحتی و با اهمیت کم، آنها را در دست بگیری و تحت کنترل خود درآوری.
ده و دو حصار است بر تیغ کوه
که از دیدنش دیده گردد ستوه
هوش مصنوعی: در دامنه کوه، دوازده حصار وجود دارد که وقتی به آنها نگاه میکنی، دلت به شدت آشفته میشود.
پر از میوه و باغ و آب روان
ز دیدارشان پیر گردد جوان
هوش مصنوعی: باغها مملو از میوه و آب جریان دارد و جوانان به خاطر ملاقات با آنها به پیری میرسند.
از ایشان دوباره پسر داردش
ز هر چیز بی بهره نگذاردش
هوش مصنوعی: او از آنها دوباره پسری دارد که او را از هیچ چیزی محروم نکند.
دگرها پر از گنج آراسته ست
همه خانه ها گوهر و خواسته ست
هوش مصنوعی: خانههای دیگر پر از گنجینههای زیباست و هر کدام از این خانهها دارای ارزشمندترین چیزها و خواستهها هستند.
چو بشنید از پیر گفتار، کوش
به رزم اندرون تیزتر کرد کوش
هوش مصنوعی: پس از اینکه از حرفهای پیر استفادهاش را برد، در میدان جنگ سرعت بیشتری گرفت و تلاشش را بیشتر کرد.
نه فرزندِ کوشم، بدو گفت، اگر
گشایم میان را به بند کمر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی به کسی میگوید که اگر بخشش و صداقت را رها کند و به خودخواهی و محدودیتها روی آورد، دیگر نمیتواند از او انتظار خوبی داشته باشد. در واقع، شایستگی و نیکی با اعمال ما سنجیده میشود و اگر آن را نادیده بگیریم، نتیجهاش از دست دادن ارتباطات و محبتهاست.
جز آن گه که این جایها را به جنگ
بچنگ آورم گرچه یابم درنگ
هوش مصنوعی: تنها زمانی میتوانم به هدفم برسم که این مکانها را با تلاش و جنگ به دست آورم، حتی اگر در این مسیر با وقفههایی مواجه شوم.
حصارش به شمشیر هامون کنم
همه کنده را آب چون خون کنم
هوش مصنوعی: میخواهم دژ و دفاع او را با شمشیر هامون بشکنم و تمام آنچه که به او مربوط است را به اندازه خون، نابود کنم.
فرستم سوی چین از این مرز خاک
زنان را کنم بیوه و برده پاک
هوش مصنوعی: من به چین میفرستم از این سرزمین، تا مردان را بیهمسر و زنان را به بردگی بکشم.
ز پیریت زنهار دادم کنون
همی باش در پیش ما رهنمون
هوش مصنوعی: من از تو خواستم که مراقب باشی و همراه ما باشی، تا به ما راهنمایی کنی و ما را هدایت کنی.
بفرمود کاو را نگهداشتند
زمانیش بی مرد نگذاشتند
هوش مصنوعی: او دستور داد که او را نگه دارند و در میان آن زمان، بدون مردی از او دور نشوند.