گنجور

بخش ۱۷۸ - نیرنگ کوش با طیهور

چو برداشت کوش از میان کین و جنگ
نمود اندر این روزگاری درنگ
نکرد او به کار بسیلا نگاه
وز او ایمنی یافت طیهور شاه
همی گشت با لشکری سال چند
چو شد پادشاهی همه بی گزند
یکی مایه ور مرد با دستگاه
ز چین آمدی پیش او سال و ماه
نبودش به چین کس جز او راز دار
زبانش به سوگند کرد استوار
بدو گفت مگشای بر کس تو راز
از ایدر برو کاروانی بساز
به نزدیک طیهور شو بارخواه
مر او را همی هدیه بر چند گاه
چو گستاخ گشتی پرستش نمای
بر او هر گهی مهربانی فزای
ببر هرچه خواهد ز ماچین و چین
ز چیزی که خیزد ز مکران زمین
مر آن ساده دل را چنانی نمای
که من خود یکی چاکرم زین سرای
چو دانی که ایمن شد او برتو بر
مرا بازگوی آن همه دربدر
چنین کرد کاو گفت، بازارگان
همی برد هر گه ز چین کاروان
چو با شاه، مرد آشنایی فگند
خرد یافت با مرد و بودش پسند
همی خواست هر چیز و یا می خرید
همی برد نزدیک او هر چه دید
پرستش مر او را از آن سان نمود
که هر بار هدیه بسی برفزود
چنان استوارش همی داشت شاه
که بی باز بگذشتی از باژگاه
بسی آزمودش به سود و زیان
ندید او همی کژّی اندر میان
چنان خواجه با شاه دمساز گشت
که با او شب و روز همراز گشت
کسی را که گردون رساند گزند
دل و هوش او اندر آرد به بند
ز هشیاری و دانش او را چه سود
که گردون همی رنج خواهد نمود
دوان رفت بازارگان پیش کوش
سخنها همه بازگفتش بهوش
بخندید و گفت ای جهاندیده مرد
یکی خویشتن رنجه بایدت کرد
چو آمیختی رنگ و نیرنگ و ساز
بگویش که ای شاه گردنفراز
چرا این همه ساز خواهی ز چین
نخواهی تو هرگز سلیح گزین
که در چین همی تیغ و جوشن کنند
که مانند خورشید روشن کنند
ز برگستوان و ز خود و زره
که پیدا نباشدش بند و گره
اگر گویدت زآن نخواهم همی
که رنج تن تو بکاهم همی
و دیگر مگر کوش دارد دریغ
که از شهر او جوشن آری و تیغ
بگویش که او سخت دور است ازاین
بگو تا چه خواهی که آرم ز چین
نه آن نیکدل راه دارد نگاه
پدر خواند او مر تو را سال و ماه
پس آن چیزها کاو بخواهد، ببر
ز بر گستوان و ز تیغ و تبر
چو این چیزها برده باشی سه بار
مرا بازگو تا بسازیم کار
فریبنده چون پیش طیهور شد
زبانش به گفتار رنجو شد
بدان هدیه ها بیشتر برفزود
بس از خویشتن مهربانی نمود
چنین گفت با او میان سخن
که خیره بماندستم از شاه، من
که هر چیز خواهد ز ماچین و چین
نخواهد همی جوشن و تیغ کین
که در هفت کشور زمین هیچ جای
نباشد چنان خنجر جانگزای
چنان جوشن و تیغ و بر گستوان
به گیتی ندیده ست پیر و جوان
چنین است، گفتا که گویی همی
جز از مهربانی نجویی همی
مرا هرگه اندیشه آید فراز
که از تو بخواهم ز هرگونه ساز
دگر باره گویم نباید که کوش
بیازارد از تو، برآید بجوش
نخواهد که ایدر سلاح آوری
پس از خشم او رنج و کیفر بری
فریبنده بازارگان گفت، شاه
نه همواره دارد همی ره نگاه
بدو گفت کای نیکدل، روز و شب
پدر خواندت چون گشاید دو لب
همی هرچه آرم ندارد دریغ
دریغ از چه دارد همی گرز و تیغ
بخندید طیهور، گفتا رواست
مرا خود همین آرزو و هواست
همی برد بازارگان ساز جنگ
که روزی به منزل نبودش درنگ
چنین تا برفت و بیامد سه بار
همه بار او آهن آبدار
رسانید از آن پس به کوش آگهی
که کرد آنچه فرموده بودی رهی
دل پیل دندان از آن گشت شاد
فراوان براو آفرین کرد یاد
به چین اندر افگند یکسر خبر
که دارای مکران برآورد سر
بگشت از ره داد و فرمانبری
همی سر بتابد بدین داوری
وزآن پس گزین کرد صد مرد گرد
دلیران هشیار با دستبرد
که بودند در لشکرش نامدار
همه رزمزن درخور کارزار
مر آن هر یکی را یکی اسب داد
در گنج پرمایه تر برگشاد
فرستاد پس هر یکی از هزار
ز دینار وز جامه ی زرنگار
غلامی نکو روی با دلبری
فرستاد نزدیک هر مهتری
به جامه نکودار بازارگان
برآوردشان شاه خوارزم کان
از آن تیغ هندی و صد از زره
نهادند در بار و برزد گره
هم از جوشن و خود صدصد بنیز
بدو داد هرگونه ای ساز و چیز
یلان را چنان جامه پوشیده شاه
که دارند بازارگانان به راه
بسی سازهای گرانمایه نیز
همه بار کردند و هرگونه چیز
به راه بسیلا گسی کرد و گفت
که باید که با باد باشید جفت
به بازارگان چشم دارید و گوش
همه بشنوید آنچه گوید بهوش
کسی کاو ز فرمان او سرکشید
ز پادافرهم سخت کیفر کشید
چنین گفت با خواجه زآن پس به راز
که این سرکشان را بدین برگ و ساز
همه زیر فرمان تو کرده ام
ز بهر چنین روز پرورده ام
چو رفتند نزدیک در بندیان
بیایند ده شیر را زان میان
شما را برآرند بر تیغ کوه
به پایان نباشند دیگر گروه
چو شب تیره گردد شما بیدرنگ
همه بر کشید از میان تیغ جنگ
مرآن همگنان را ببرّید سر
که من کرده باشم به دریا گذر
یلان را چو از خاک بستر کنید
همان گه یکی آتشی برکنید
که من چون ببینم بیایم به راه
به دربندیان برسپارم سپاه
چو غلغل رسد بر سر تیغ کوه
بباشید پنجاه تن زین گروه
ز بهر نگهداشت آن ژرف چاه
که ره را همی داشت باید نگاه
دگر مردم آن جا ممانید دیر
شتابنده چون سوی نخچیر، شیر
برآرید از آن باژبانان دمار
به شمشیر و زوبین زهر آبدار
یکی تا گشاده شود راه من
برآیم به دربند با انجمن
بشد کاروان و سوم روز کوش
بشد با سواران پولاد پوش
چو آمد به دربند بازارگان
پذیره شدندش همه باژبان
ز دریا به خشکی کشیدند بار
بسی خواسته دادشان بیشمار
بدان سان که هر بار دادی همی
سپاسی بدیشان نهادی همی
همه بارها را بجستند زود
همه ساز و آرایش جنگ بود
به بازارگان گفت سالار بار
که این بار یکسر سلیح است و کار
بدو گفت کاین شاه تو خواسته ست
بدین آرزو دل بیاراسته است
بدیدی که زین پیش بردم سه بار
همان ساز و آرایش کارزار
بیاراست پرمایه گنجی براین
بسیلا توانگرتر اکنون زچین
چو پاسخ چنین یافت، خرسند شد
ز کشتی به نزدیک دربند شد
تنی ده فرستاد با کاروان
چه از سالخورده چه مرد جوان
ز دربند بگذشت بر تیغ کوه
فرود آمدند آن یلان همگروه
جوانی ز شهر بسیلا دوید
که انبوهی از دور مردم بدید
بدان تا برد کاروان سوی شهر
فزون زآن نیابد کس از رنج بهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو برداشت کوش از میان کین و جنگ
نمود اندر این روزگاری درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که کوش (تلاش) از میان دشمنی و نبرد برداشت، در این روزگار آرامش برقرار شد.
نکرد او به کار بسیلا نگاه
وز او ایمنی یافت طیهور شاه
هوش مصنوعی: او به کارهای بیهوده توجهی نکرد و به واسطه او، طیهور شاه دچار امنیت و آسایش شد.
همی گشت با لشکری سال چند
چو شد پادشاهی همه بی گزند
هوش مصنوعی: سال‌ها به همراه سپاهیانش سفر کرد و هنگامی که به مقام پادشاهی رسید، همه چیز برایش بی‌خطر و آرام شد.
یکی مایه ور مرد با دستگاه
ز چین آمدی پیش او سال و ماه
هوش مصنوعی: مردی با ثروت و قدرت به نزد او آمد، پس از گذشت سال‌ها و ماه‌ها از سرزمین چین.
نبودش به چین کس جز او راز دار
زبانش به سوگند کرد استوار
هوش مصنوعی: در چین هیچ کس جز او رازدار نیست و او با سوگند زبانش را محکم و استوار کرده است.
بدو گفت مگشای بر کس تو راز
از ایدر برو کاروانی بساز
هوش مصنوعی: به او گفتند راز خود را با کسی در میان نگذار و از اینجا برو و کاروانی تشکیل بده.
به نزدیک طیهور شو بارخواه
مر او را همی هدیه بر چند گاه
هوش مصنوعی: به طرف طیهور نزدیک شو و آنچه را که می‌خواهی به او هدیه بده، زیرا ممکن است برای او زمانی مناسب باشد.
چو گستاخ گشتی پرستش نمای
بر او هر گهی مهربانی فزای
هوش مصنوعی: وقتی که بی‌پروا و جسور شدی، در هر زمانی به او عشق و محبت نشان بده.
ببر هرچه خواهد ز ماچین و چین
ز چیزی که خیزد ز مکران زمین
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهد، از ما ببر و بگیر؛ از آنچه که از سرزمین مکران برمی‌خیزد.
مر آن ساده دل را چنانی نمای
که من خود یکی چاکرم زین سرای
هوش مصنوعی: مردی ساده دل را به گونه‌ای نشان بده که من نیز یکی از خدمتگزاران این مکان هستم.
چو دانی که ایمن شد او برتو بر
مرا بازگوی آن همه دربدر
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که او دیگر از تو ایمن شده، لطفاً همه چیز را که برای من ناگوار بوده، برایم بگو.
چنین کرد کاو گفت، بازارگان
همی برد هر گه ز چین کاروان
هوش مصنوعی: یکی از بازرگانان که چیزهایی از چین به همراه دارد، هر بار که به بازار می‌آید، کاروانی از کالاهایش را با خود می‌آورد.
چو با شاه، مرد آشنایی فگند
خرد یافت با مرد و بودش پسند
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با شاه آشنا شد، خرد و دانایی او را به ستایش آورد و به این ترتیب، ارزش و پسند او را دریافت.
همی خواست هر چیز و یا می خرید
همی برد نزدیک او هر چه دید
هوش مصنوعی: او همواره خواسته‌های خود را دنبال می‌کرد و یا آن‌ها را می‌خرید، و هر چیزی که می‌دید به نزد خودش می‌آورد.
پرستش مر او را از آن سان نمود
که هر بار هدیه بسی برفزود
هوش مصنوعی: او چنان به پرستش او پرداخت که هر بار هدایای بیشتری تقدیم می‌کرد.
چنان استوارش همی داشت شاه
که بی باز بگذشتی از باژگاه
هوش مصنوعی: شاه آنقدر محکم و استوار ایستاده بود که می‌توانستی بدون ترس از خطر، به راحتی از منطقه‌ای که باید مالیات پرداخت می‌شد، عبور کنی.
بسی آزمودش به سود و زیان
ندید او همی کژّی اندر میان
هوش مصنوعی: او بارها به آزمایش اوضاع و احوال پرداخته و در تمام این مدت، هیچ نشانه‌ای از کجی یا نادرستی در میان او ندیده است.
چنان خواجه با شاه دمساز گشت
که با او شب و روز همراز گشت
هوش مصنوعی: زیرا خواجه به گونه‌ای با شاه نزدیک شد که در طول شب و روز رازدار یکدیگر شدند.
کسی را که گردون رساند گزند
دل و هوش او اندر آرد به بند
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر وضعیت نامساعد و مشکلات قرار گیرد، عقل و فهم او به نوعی محدود و گرفتار می‌شود.
ز هشیاری و دانش او را چه سود
که گردون همی رنج خواهد نمود
هوش مصنوعی: اگر انسان باهوش و دانا باشد، اما مقدر او سختی‌ها و مشکلات را رقم زده باشد، این دانش و هشیاری برایش سودی نخواهد داشت.
دوان رفت بازارگان پیش کوش
سخنها همه بازگفتش بهوش
هوش مصنوعی: بازرگانی به سرعت به بازار رفت و همه‌ی حرف‌ها و داستان‌ها را با هوشیاری برای دیگران تعریف کرد.
بخندید و گفت ای جهاندیده مرد
یکی خویشتن رنجه بایدت کرد
هوش مصنوعی: او به شوخی گفت: ای مرد باتجربه و دنیا دیده، باید خودت را به زحمت بیندازی.
چو آمیختی رنگ و نیرنگ و ساز
بگویش که ای شاه گردنفراز
هوش مصنوعی: وقتی که رنگ و فریب و هنر را با هم ترکیب کردی، به او بگو که ای پادشاه با موهای بلند.
چرا این همه ساز خواهی ز چین
نخواهی تو هرگز سلیح گزین
هوش مصنوعی: چرا اینقدر به دنبال ایجاد تنش و درگیری هستی؟ به جای آن، بهتر است راهی صلح‌آمیز و مسالمت‌آمیز را انتخاب کنی.
که در چین همی تیغ و جوشن کنند
که مانند خورشید روشن کنند
هوش مصنوعی: در چین، مردم زره و شمشیر می‌زنند تا مانند خورشید درخشان شوند.
ز برگستوان و ز خود و زره
که پیدا نباشدش بند و گره
هوش مصنوعی: برگستوان و زره‌ای که خود را از بند و گره آزاد کرده، به وضوح و به راحتی قابل مشاهده است.
اگر گویدت زآن نخواهم همی
که رنج تن تو بکاهم همی
هوش مصنوعی: اگر به تو بگوید که از این وضعیت راضی نیستم و می‌خواهم رنج‌ها و ناراحتی‌های تو را کاهش دهم، باید توجه کنی که این یک وعده نیست.
و دیگر مگر کوش دارد دریغ
که از شهر او جوشن آری و تیغ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا هنوز جای نگرانی وجود دارد، وقتی که از سرزمین او، لباس جنگی و شمشیر هم به دست می‌آید؟ به عبارت دیگر، آیا هنوز نباید در مورد موضوعی نگران بود وقتی که چنین امکانات و قدرتی در دسترس است؟
بگویش که او سخت دور است ازاین
بگو تا چه خواهی که آرم ز چین
هوش مصنوعی: به او بگو که او بسیار از اینجا فاصله دارد، حالا بگو ببینم چه می‌خواهی که من از چین برایت بیاورم.
نه آن نیکدل راه دارد نگاه
پدر خواند او مر تو را سال و ماه
هوش مصنوعی: هیچ کس با دل نیکو نمی‌تواند به راحتی نظر پدر را جلب کند، گذشته از اینکه او به تو توجه کرده و تو را از سال‌ها پیش می‌شناخته است.
پس آن چیزها کاو بخواهد، ببر
ز بر گستوان و ز تیغ و تبر
هوش مصنوعی: بنابراین آنچه را که می‌خواهد، از خود و از دشنه و تبر دور کن.
چو این چیزها برده باشی سه بار
مرا بازگو تا بسازیم کار
هوش مصنوعی: اگر این مسائل را سه بار برای من تکرار کنی، می‌توانیم کار را پیش ببریم.
فریبنده چون پیش طیهور شد
زبانش به گفتار رنجو شد
هوش مصنوعی: فریبنده، وقتی که به سوی پرنده‌ها رفت، زبانش به سخن گفتن برداشت و به بیان دردها و رنج‌ها پرداخت.
بدان هدیه ها بیشتر برفزود
بس از خویشتن مهربانی نمود
هوش مصنوعی: با نیکوکاری و مهربانی بیشتر هدیه‌ایت را افزایش بده و به دیگران محبت کن، چرا که این کار باعث می‌شود دوستی‌ها و ارتباطات عمیق‌تری شکل بگیرد.
چنین گفت با او میان سخن
که خیره بماندستم از شاه، من
هوش مصنوعی: او در حین صحبت با او گفت که من به خاطر پادشاه، در حالت گیجی و شگفتی باقی مانده‌ام.
که هر چیز خواهد ز ماچین و چین
نخواهد همی جوشن و تیغ کین
هوش مصنوعی: هر چیزی که ما بخواهیم، به دست می‌آید و در برابر آنچه که از کینه و دشمنی می‌آید، نیازی به زره و سلاح نیست.
که در هفت کشور زمین هیچ جای
نباشد چنان خنجر جانگزای
هوش مصنوعی: در هفت کشور زمین، هیچ جایی نیست که مانند این خنجر، دل را به درد آورد.
چنان جوشن و تیغ و بر گستوان
به گیتی ندیده ست پیر و جوان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا، نه پیر و نه جوان، لباس زره و شمشیر و دیباج به این زیبایی را ندیده است.
چنین است، گفتا که گویی همی
جز از مهربانی نجویی همی
هوش مصنوعی: اینطور به نظر می‌رسد که تو تنها از محبت و مهربانی چیز دیگری نمی‌خواهی و به دنبال آن هستی.
مرا هرگه اندیشه آید فراز
که از تو بخواهم ز هرگونه ساز
هوش مصنوعی: هر بار که به فکر می‌افتم، به این نتیجه می‌رسم که از تو درخواست کنم تا هر نوع کمکی که می‌توانی ارائه دهی.
دگر باره گویم نباید که کوش
بیازارد از تو، برآید بجوش
هوش مصنوعی: من دوباره می‌گویم که نباید بی‌دلیل تلاش کنی، چرا که از تو نفعی نخواهد بود و تنها موجب دردسر خواهد شد.
نخواهد که ایدر سلاح آوری
پس از خشم او رنج و کیفر بری
هوش مصنوعی: پس از اینکه خشم او برانگیخته شد، دیگر هیچ فایده‌ای به سلاح آوردن نخواهد بود و تنها رنج و عذابی خواهد بود که متحمل می‌شوی.
فریبنده بازارگان گفت، شاه
نه همواره دارد همی ره نگاه
هوش مصنوعی: بازرگانی گفت که هرگز نمی‌توان به پادشاهی اعتماد کرد، زیرا او همواره بر آن نیست که مسیر را زیر نظر داشته باشد.
بدو گفت کای نیکدل، روز و شب
پدر خواندت چون گشاید دو لب
هوش مصنوعی: به او گفتند ای نیکو دل، روز و شب پدر تو را می‌خواند، وقتی که دو لبش باز شود.
همی هرچه آرم ندارد دریغ
دریغ از چه دارد همی گرز و تیغ
هوش مصنوعی: هر چه به دست می‌آورم، ارزشش را ندارد و افسوس که چرا آنچه دارم، فقط سلاح و قدرت است.
بخندید طیهور، گفتا رواست
مرا خود همین آرزو و هواست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نوعی از شادی و خوشحالی اشاره دارد و می‌گوید که برای او، همین آرزو و خواسته‌اش کافی و رضایت‌بخش است. او از اینکه در حال لبخند زدن است، احساس خوبی دارد و این حالت را طبیعی و درست می‌داند.
همی برد بازارگان ساز جنگ
که روزی به منزل نبودش درنگ
هوش مصنوعی: بازرگان در حال آماده‌سازی وسایل جنگ است، زیرا نمی‌داند که چه زمانی به خانه‌اش خواهد رسید و به همین دلیل لحظه‌ای درنگ نمی‌کند.
چنین تا برفت و بیامد سه بار
همه بار او آهن آبدار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که شخصی چندین بار وارد و خارج می‌شود و در هر بار، بار او خشک و خالی نیست، بلکه در هر ورود و خروج، بارش پر از چیزی مفید و ارزشمند است. به نوعی اشاره دارد به اهمیت و ارزش آنچه که با خود می‌آورد.
رسانید از آن پس به کوش آگهی
که کرد آنچه فرموده بودی رهی
هوش مصنوعی: پس از آن، به تلاش و کوشش خود ادامه بده و آگاه باش که آنچه را که گفته بودی، به حقیقت پیوسته است.
دل پیل دندان از آن گشت شاد
فراوان براو آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: دل بزرگ و قوی شاد شد و به خاطر این شادی، او را ستایش کرد و به یادش افتاد.
به چین اندر افگند یکسر خبر
که دارای مکران برآورد سر
هوش مصنوعی: خبر به چین می‌رسد که شخصی از مکران، بی‌درنگ بر می‌خیزد و خود را معرفی می‌کند.
بگشت از ره داد و فرمانبری
همی سر بتابد بدین داوری
هوش مصنوعی: از راه بازگشت و فرمانبرداری، سرش به خاطر این قضاوت نورانی می‌درخشد.
وزآن پس گزین کرد صد مرد گرد
دلیران هشیار با دستبرد
هوش مصنوعی: پس از آن، او صد مرد شجاع و باهوش را انتخاب کرد که آماده‌ی رویارویی با دشواری‌ها بودند.
که بودند در لشکرش نامدار
همه رزمزن درخور کارزار
هوش مصنوعی: در این گروه، همه افراد سرشناس و ماهر در نبرد حضور داشتند که هر کدام برای میدان جنگ مناسب بودند.
مر آن هر یکی را یکی اسب داد
در گنج پرمایه تر برگشاد
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها را اسبی داد و گنجی پر از ارزش و ثروت را برایشان گشود.
فرستاد پس هر یکی از هزار
ز دینار وز جامه ی زرنگار
هوش مصنوعی: سپس هر یک از آن هزار نفر، مقدار زیادی دینار و همچنین لباس‌های زیبا و گرانبها فرستادند.
غلامی نکو روی با دلبری
فرستاد نزدیک هر مهتری
هوش مصنوعی: پسری زیبا و دل‌ربا را به نزد هر مردی فرستادند.
به جامه نکودار بازارگان
برآوردشان شاه خوارزم کان
هوش مصنوعی: بازرگانان به خاطر صفای وجود و خوبی‌یشان در دنیای تجارت، به مقام و جایگاهی دست یافتند که حتی شاه خوارزم هم به آنها توجه و احترام گذاشته است.
از آن تیغ هندی و صد از زره
نهادند در بار و برزد گره
هوش مصنوعی: آنها سلاح‌هایی از تیغ‌های هندی و زره‌هایی از جنس بسیار خوب فراهم آوردند و در میدان نبرد به هم گره زدند.
هم از جوشن و خود صدصد بنیز
بدو داد هرگونه ای ساز و چیز
هوش مصنوعی: او از زره و دیگر ابزار جنگی به او داد، هر چیزی که نیاز بود و مناسب بود.
یلان را چنان جامه پوشیده شاه
که دارند بازارگانان به راه
هوش مصنوعی: جوانان را به قدری زیبا و شیک پوشانده‌اند که همچون تاجری در بازار به نظر می‌رسند.
بسی سازهای گرانمایه نیز
همه بار کردند و هرگونه چیز
هوش مصنوعی: بسیاری از سازهای ارزشمند نیز همه چیز را به دوش کشیدند و هر نوع بار را حمل کردند.
به راه بسیلا گسی کرد و گفت
که باید که با باد باشید جفت
هوش مصنوعی: او به راه بسیار طولانی رفت و گفت که باید با باد همراه شوید.
به بازارگان چشم دارید و گوش
همه بشنوید آنچه گوید بهوش
هوش مصنوعی: به فروشنده نگاه کنید و با دقت به هر کلامی که می‌گوید گوش فرا دهید.
کسی کاو ز فرمان او سرکشید
ز پادافرهم سخت کیفر کشید
هوش مصنوعی: کسی که از دستورات او سرپیچی کرد، سزا و عذاب سختی را متحمل شد.
چنین گفت با خواجه زآن پس به راز
که این سرکشان را بدین برگ و ساز
هوش مصنوعی: این چنین گفت به خواجه که این شورشیان را با این روش و ظاهر نمی‌توان فریب داد.
همه زیر فرمان تو کرده ام
ز بهر چنین روز پرورده ام
هوش مصنوعی: من همه چیز را برای تو آماده کرده‌ام و به خاطر چنین روزی پرورش داده‌ام.
چو رفتند نزدیک در بندیان
بیایند ده شیر را زان میان
هوش مصنوعی: زمانی که به درب نزدیک شدند، ده شیر از میان آنها بیرون آمدند.
شما را برآرند بر تیغ کوه
به پایان نباشند دیگر گروه
هوش مصنوعی: شما را به بالای کوه می‌برند و دیگر گروه‌ها دیگر نمی‌توانند بیایند.
چو شب تیره گردد شما بیدرنگ
همه بر کشید از میان تیغ جنگ
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک می‌شود، شما بی‌درنگ باید سلاح‌ها را از میان جنگ تهیه کنید.
مرآن همگنان را ببرّید سر
که من کرده باشم به دریا گذر
هوش مصنوعی: باید کسانی را که هم‌سن و سال من هستند، از راه خود منحرف کنید چون من خواسته‌ام به دریا بروم.
یلان را چو از خاک بستر کنید
همان گه یکی آتشی برکنید
هوش مصنوعی: زمانی که یلان را از بستر خاکی خود جدا کنید، همان لحظه آتش و شور و هیجانی ایجاد خواهید کرد.
که من چون ببینم بیایم به راه
به دربندیان برسپارم سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که من ببینم که باید وارد عمل شوم، تمام نیروهای خود را به آنانی که در محنت هستند، تقدیم خواهم کرد.
چو غلغل رسد بر سر تیغ کوه
بباشید پنجاه تن زین گروه
هوش مصنوعی: وقتی صدای غلغل به گوش می‌رسد که بر فراز تیغ کوه است، معلوم می‌شود که حدود پنجاه نفر از این گروه در آنجا حضور دارند.
ز بهر نگهداشت آن ژرف چاه
که ره را همی داشت باید نگاه
هوش مصنوعی: برای حفظ آن چاه عمیق که مسیر را مسدود کرده، باید مراقب باشیم.
دگر مردم آن جا ممانید دیر
شتابنده چون سوی نخچیر، شیر
هوش مصنوعی: سایر افراد آنجا را ترک کنید، زیرا مانند شیر که به سوی شکار می‌شتابد، باید سریع عمل کنید.
برآرید از آن باژبانان دمار
به شمشیر و زوبین زهر آبدار
هوش مصنوعی: از آن ددمنشان با زبانی دیگر انتقام بگیرید و با شمشیر و نیزه‌ای زهرآگین به مبارزه بپردازید.
یکی تا گشاده شود راه من
برآیم به دربند با انجمن
هوش مصنوعی: به محض اینکه راهی برای پیشرفت و رسیدن به هدفم باز شود، با جمعی از دوستان و همراهان به سوی آن قدم می‌زنم.
بشد کاروان و سوم روز کوش
بشد با سواران پولاد پوش
هوش مصنوعی: کاروان حرکت کرد و در روز سوم، کوش نیز با سواران مسلح به زره پولادین به راه افتاد.
چو آمد به دربند بازارگان
پذیره شدندش همه باژبان
هوش مصنوعی: وقتی بازرگان به دربند رسید، همه مردم برای استقبال از او جمع شدند.
ز دریا به خشکی کشیدند بار
بسی خواسته دادشان بیشمار
هوش مصنوعی: از دریا به خشکی بارهای زیادی را آوردند و خواسته‌های فراوانی به آنها داده شد.
بدان سان که هر بار دادی همی
سپاسی بدیشان نهادی همی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که هر بار که به آن‌ها احترامی گذاشتی، همیشه با gratitude و سپاسگزاریی این کار را انجام دادی.
همه بارها را بجستند زود
همه ساز و آرایش جنگ بود
هوش مصنوعی: همه به سرعت به دنبال بارها رفتند و همه تجهیزات و آماده‌سازی‌های جنگی را ترتیب دادند.
به بازارگان گفت سالار بار
که این بار یکسر سلیح است و کار
هوش مصنوعی: به تاجر گفت رئیس کاروان که این محموله فقط اسلحه است و برای جنگ آماده شده.
بدو گفت کاین شاه تو خواسته ست
بدین آرزو دل بیاراسته است
هوش مصنوعی: او گفت که این پادشاه برای رسیدن به آرزوهایش، دلش را آماده کرده است.
بدیدی که زین پیش بردم سه بار
همان ساز و آرایش کارزار
هوش مصنوعی: شما مشاهده کردید که پیش از این، سه بار همان روش و زیبایی جنگ را به پیش بردم.
بیاراست پرمایه گنجی براین
بسیلا توانگرتر اکنون زچین
هوش مصنوعی: گنجی با ارزش و با عظمت را فراهم کن، زیرا الان ثروتمندتر از قبل شده‌ای.
چو پاسخ چنین یافت، خرسند شد
ز کشتی به نزدیک دربند شد
هوش مصنوعی: وقتی به چنین پاسخی رسید، از کشتی خوشحال شد و به نزدیکی دربند رفت.
تنی ده فرستاد با کاروان
چه از سالخورده چه مرد جوان
هوش مصنوعی: شخصی را به همراه کاروانی فرستاد، چه اینکه او پیر باشد و چه اینکه جوان.
ز دربند بگذشت بر تیغ کوه
فرود آمدند آن یلان همگروه
هوش مصنوعی: آن یلان شجاع از بند رهایی یافته و از کنار پرتگاه کوه پایین آمدند.
جوانی ز شهر بسیلا دوید
که انبوهی از دور مردم بدید
هوش مصنوعی: یک جوان از شهر بسیلا با سرعت به سمت دوردست‌ها دوید و در آنجا جمعیتی را مشاهده کرد.
بدان تا برد کاروان سوی شهر
فزون زآن نیابد کس از رنج بهر
هوش مصنوعی: بدان که وقتی کاروان به سوی شهر حرکت کند، هیچ‌کس از این سفر خسته‌کننده چیزی به دست نخواهد آورد.