گنجور

بخش ۱۳۶ - پرسش آتبین با طیهور از راه دانش

وز آن پس گهی آتبین پیش شاه
گهی شد به ایوان او بی سپاه
روان چون ز باده دژم ماندی
پس از راه دانش سخن راندی
فرع ترجمان در میان دو شاه
به دل هر دوان را شده نیکخواه
سخن رفت روزی ز یزدان و دین
بپرسید طیهور را آتبین
که نزدیک یزدان چگونه ست راه
چگونه شناسدش داننده شاه
چنین داد پاسخ که یزدان یکی است
جهان را جز او آفریننده نیست
توانا و روزی ده جانور
رونده به فرمان او خواب و خور
از او شادمان شد چو بشنید و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
چگونه بدانستی ای شهریار
که هست آفریننده و کردگار
نیاگان ما، گفت، و شاهان پیش
همی آفریننده خواندند خویش
کسی را که فرزند بودی ز جفت
ز غمری منم آفریننده گفت
چنین تا به روز بسیلا که کوه
بدو باز خوانند مردم گروه
به دانش فزون از نیاگان خویش
به از نامداران و پاکان خویش
مر این کوه و این شهرها را بساخت
به گردون سر خویشتن برفراخت
یکی کودک آمدش چون ماه و مهر
بسیلا بدو داد یکباره مهر
چو جانش همی داشت اندر کنار
ستم کرد بروی بد روزگار
به دو سالگی نارسیده بمرد
سراسر بسیلا به ماتم سپرد
غریوان شب و روز جوشان بدی
ز دردش نوان و خروشان بدی
یکی روزش اندیشه آمد دراز
همی غم سگالید با دل به راز
که این بچّه را تخم من کاشتم
ز جنش گرامی تر انگاشتم
چرا ناتمام آفردمْش و سست
بیامد ز من بچّه ی نادرست؟
چرا از شکم دیگری شد هلاک
به پیری یکی بازگردد به خاک
گر این آفریننده ماییم و بس
چرا نیست بر کام دل دسترس
مگر آفریننده ی ما یکی ست
که در کار او دسترس اندکی ست
چو روز آمد از مردمان همگروه
یکی انجمن ساخت دانش پژوه
کلید درِ راز بنمودشان
پرستیدن داد فرمودشان
بدیشان چنین گفت کز خواب دوش
ندارد مرا آگهی چشم و گوش
همی تا سپیده نیاسوده ام
در اندیشه دل را بفرسوده ام
که نام، آفریننده برخود نهاد
ز ما هرکه پاکیزه فرزند زاد
چنین نام بر ما نه زیبا بود
خرد زین سخن ناشکیبا بود
کنون من بپرسم شما را یکی
مرا پاسخ آرید از این اندکی
گر از ماست این آفرینش پدید
به کام دلش بایدی آفرید
درست و نکو روی و پاکیزه تن
دلیر و خردمند و شمشیر زن
به پیری شدی روزگارش چنان
که داردش گردون و دولت عنان
یکی کودک آمد ز مادر پدید
هم اندر زمان را چنان در رمید
دگر سالیانی برست و بمرد
از آسیب روز بدش جان نبرد
به پیری رسد دیگری را گزند
به دل شادکام و به جان ارجمند
گر این آفرینش ز ما خاستی
به هر کام فرزند خود خواستی
چنان آفریدش خوب و درست
تو گفتی که از شاخ شمشاد رست
ز فرزند چون بد نشانی نماند
چرا بایدش آفریننده خواند
همانا که کردم همان آفرید
که روشن زمین و آسمان آفرید
چنان آفریند که خواهد همی
نه زآن بر فزاید نه کاهد همی
شما بر من اکنون گوایی دهید
خرد را ره آشنایی دهید
که هست آفریننده ی ما یکی
فراوان از اوی است وزو اندکی
که و مه براین گفته خستو شدند
ز گفتار بیهوده یکسو شدند
سپاه بسلا از آن روز باز
به یزدانِ بی یار گشتند باز
نیاگان ما، نیکمردان شدند
شناسنده ی پاک یزدان شدند
کنون سالیان شد چهاران هزار
که یزدان پرستیم از این روزگار
نکو گفتی ای شاه، گفت آتبین
چه گویی در این آب و باد و زمین
همین آفتاب و درخشنده ماه
ستاره که بر چرخ دارند راه
چنین داد پاسخ که ایشان همه
نشانند بر هستِ یزدان همه
چنین کرد پرگار گیتی به پای
که پرگار ما داور رهنمای
چنان پرورانیدمان سال و ماه
چو مادر که فرزند دارد نگاه
چه گویی بدو گفت در کار دین
گرانمایه پیغمبران گزین
بدان بی گمانی اگر بی گمان
در این صحفها کآمد از آسمان
ز دوزخ چه داری نشان وز بهشت
ز پاداش و کردار خوبی و زشت
چنین داد پاسخ کز این آگهی
ندارم، تو از رای فرّخ بهی
بگویی مرا تا بدانم یکی
شوم آگه از کار دین اندکی
ز چیزی که گردد مرا دلپذیر
بیاموزم و بگروم ناگزیر
ز هر دانشی، دانشی آتبین
بیاموخت لختی بدان پاکدین
ز دانش چنان شادمان گشت شاه
که گفتی روان کرد پاک از گناه
دلش ز آتبین شادمانی فزود
بر او هر زمان مهربانی نمود
به آموختن داد هشیار دل
شد از روزگار گذشته خجل
ز یزدان همی خواست پوزش به شب
زمانی نبست از نیایش دولب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وز آن پس گهی آتبین پیش شاه
گهی شد به ایوان او بی سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، گاهی آتش‌نشان به حضور شاه می‌رفت و گاهی بدون سپاه به کاخ او می‌آمد.
روان چون ز باده دژم ماندی
پس از راه دانش سخن راندی
هوش مصنوعی: وقتی که روح تو به خاطر نوشیدن شراب غمگین و دلگیر شده بود، پس از آن به سراغ علم و دانش رفتی و سخن گفتی.
فرع ترجمان در میان دو شاه
به دل هر دوان را شده نیکخواه
هوش مصنوعی: در میان دو پادشاه، فرع ترجمان به خوبی به دل هر دو نفر نفوذ کرده و در نظرشان مطلوب و پسندیده جلوه کرده است.
سخن رفت روزی ز یزدان و دین
بپرسید طیهور را آتبین
هوش مصنوعی: روزی سخن از خدا و دین به میان آمد و طیب، حقیقت را از آتشین پرسید.
که نزدیک یزدان چگونه ست راه
چگونه شناسدش داننده شاه
هوش مصنوعی: نزدیک به خداوند چگونه است و راه آن را چگونه می‌توان شناخت؟ دانشمند بزرگ چگونه می‌تواند آن را درک کند؟
چنین داد پاسخ که یزدان یکی است
جهان را جز او آفریننده نیست
هوش مصنوعی: یزدان (خداوند) پاسخ داد که او یکی است و هیچ کس جز او جهان را نیافریده است.
توانا و روزی ده جانور
رونده به فرمان او خواب و خور
هوش مصنوعی: قدرت و روزی دهنده جانوران در حرکت، تحت فرمان او هستند و همگی در خواب و خوراکی به سر می‌برند.
از او شادمان شد چو بشنید و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: پس از اینکه او خبر را شنید، شادمان شد و گفت: امیدوارم که خرد و دانایی تو با جان پاکت همخوانی داشته باشد.
چگونه بدانستی ای شهریار
که هست آفریننده و کردگار
هوش مصنوعی: چطور می‌توانستی بفهمی ای پادشاه که خالق و ایجادگر وجود دارد؟
نیاگان ما، گفت، و شاهان پیش
همی آفریننده خواندند خویش
هوش مصنوعی: نیاکان ما و شاهان، خود را به عنوان آفریدگان مورد ستایش قرار دادند.
کسی را که فرزند بودی ز جفت
ز غمری منم آفریننده گفت
هوش مصنوعی: من کسی هستم که فرزندی از دو جنس مختلف به وجود آمده‌ام، و به او با افتخار می‌گویم که من خالق او هستم.
چنین تا به روز بسیلا که کوه
بدو باز خوانند مردم گروه
هوش مصنوعی: تا زمانی که روزی برسد که مردم در گروهی به کوه شکایت کنند و آن را بازگو کنند.
به دانش فزون از نیاگان خویش
به از نامداران و پاکان خویش
هوش مصنوعی: بهتر است که از دانش و علم خود استفاده کنیم تا اینکه تنها به افتخار و نام محبوبان و نیکان گذشته تکیه کنیم.
مر این کوه و این شهرها را بساخت
به گردون سر خویشتن برفراخت
هوش مصنوعی: این شخص در ساختن کوه‌ها و شهرها نقش داشته و توانسته است به عرش آسمان خویشتن را برساند.
یکی کودک آمدش چون ماه و مهر
بسیلا بدو داد یکباره مهر
هوش مصنوعی: یک کودک به دنیا آمد که مثل ماه و خورشید زیبا بود، و به یکباره محبت و عشق زیادی به او داده شد.
چو جانش همی داشت اندر کنار
ستم کرد بروی بد روزگار
هوش مصنوعی: چون جانش را در کنار ستم می‌دید، بر چهره‌اش اثر بدی‌های روزگار نمایان شد.
به دو سالگی نارسیده بمرد
سراسر بسیلا به ماتم سپرد
هوش مصنوعی: در دو سالگی، کسی که به دنیا نیامده بود، تمام زندگی را غمگین و در سوگواری به سر برد.
غریوان شب و روز جوشان بدی
ز دردش نوان و خروشان بدی
هوش مصنوعی: زمانی که شب و روز با دلهره و درد می‌گذرد، حالت انسان دگرگون شده و ناآرام و پر از اندوه می‌شود.
یکی روزش اندیشه آمد دراز
همی غم سگالید با دل به راز
هوش مصنوعی: روزی فکر و اندیشه‌ای در دل به وجود آمد و دل به راز و مشکلات غمناک مشغول شد.
که این بچّه را تخم من کاشتم
ز جنش گرامی تر انگاشتم
هوش مصنوعی: من این بچه را خودم به دنیا آوردم و او را از همه چیز باارزش‌تر می‌دانم.
چرا ناتمام آفردمْش و سست
بیامد ز من بچّه ی نادرست؟
هوش مصنوعی: چرا این کار را ناتمام و ناقص انجام دادم و نتیجه‌اش هم ضعيف و بی‌کیفیت از آب درآمد؟
چرا از شکم دیگری شد هلاک
به پیری یکی بازگردد به خاک
هوش مصنوعی: چرا باید انسان به خاطر دلیلی که از دیگری ناشی می‌شود، دچار نابودی و مرگ شود؟ آیا بهتر نیست که هر کس به سرنوشت خود برگردد و در مسیر خودش قدم بگذارد؟
گر این آفریننده ماییم و بس
چرا نیست بر کام دل دسترس
هوش مصنوعی: اگر ما تنها خالق هستیم، پس چرا به خواسته‌های قلبی‌مان دسترسی نداریم؟
مگر آفریننده ی ما یکی ست
که در کار او دسترس اندکی ست
هوش مصنوعی: آیا خالق ما یکی نیست که در کارهای او ما تنها می‌توانیم به مقدار کمی دسترسی داشته باشیم؟
چو روز آمد از مردمان همگروه
یکی انجمن ساخت دانش پژوه
هوش مصنوعی: وقتی روز می‌شود، یکی از میان مردم به جمع‌ کردن و تشکیل یک گروه علمی می‌پردازد.
کلید درِ راز بنمودشان
پرستیدن داد فرمودشان
هوش مصنوعی: در ظاهر، رازها را برای آنان آشکار کرد و به آنها فرمان داد که او را پرستش کنند.
بدیشان چنین گفت کز خواب دوش
ندارد مرا آگهی چشم و گوش
هوش مصنوعی: به آنها گفت که از خواب دیشب هیچ اطلاعی ندارم و نه چشمم چیزی دیده و نه گوشم چیزی شنیده است.
همی تا سپیده نیاسوده ام
در اندیشه دل را بفرسوده ام
هوش مصنوعی: من تا بامداد بی‌وقفه در فکر بوده‌ام و دل را به اندیشه‌های خود فرسوده‌ام.
که نام، آفریننده برخود نهاد
ز ما هرکه پاکیزه فرزند زاد
هوش مصنوعی: هرکس که از ما پاک و با شرافت باشد، نامی نیک و آفریننده بر خود می‌گذارد.
چنین نام بر ما نه زیبا بود
خرد زین سخن ناشکیبا بود
هوش مصنوعی: این نام درست و مناسب برای ما نیست، زیرا از این صحبت‌ها خُرد و عاقلانه خارج است و باعث بی‌تابی می‌شود.
کنون من بپرسم شما را یکی
مرا پاسخ آرید از این اندکی
هوش مصنوعی: اکنون من از شما سوالی می‌پرسم و امیدوارم پاسخ کوتاهی به من بدهید.
گر از ماست این آفرینش پدید
به کام دلش بایدی آفرید
هوش مصنوعی: اگر این جهان و آفرینش از ما ناشی شده است، پس باید به خواسته و دلخواه خود او چیزی بسازیم.
درست و نکو روی و پاکیزه تن
دلیر و خردمند و شمشیر زن
هوش مصنوعی: شخصی که چهره‌اش زیبا و دلنشین است، بدنی پاک و سالم دارد و همچنین دلیر و باهوش بوده و در نبرد نیز مهارت دارد.
به پیری شدی روزگارش چنان
که داردش گردون و دولت عنان
هوش مصنوعی: تو به پیری رسیدی و روزگار تو به حالتی درآمده است که همچون سرنوشت و قدرت الهی، تحت کنترل و نظام خاصی قرار دارد.
یکی کودک آمد ز مادر پدید
هم اندر زمان را چنان در رمید
هوش مصنوعی: یک کودک از مادر متولد شد و در همان زمان، به طور ناگهانی و به طرز عجیبی از این دنیا و محیط اطرافش دور شد.
دگر سالیانی برست و بمرد
از آسیب روز بدش جان نبرد
هوش مصنوعی: سالیانی گذشت و او از بلای روزهای بد جان سالم به در نبرد و در نهایت مرد.
به پیری رسد دیگری را گزند
به دل شادکام و به جان ارجمند
هوش مصنوعی: دیگری به پیری می‌رسد و با دل شاد و جان باارزش زندگی را ادامه می‌دهد، بی‌آنکه اندوهی آن را آزار دهد.
گر این آفرینش ز ما خاستی
به هر کام فرزند خود خواستی
هوش مصنوعی: اگر این دنیا از ما سرچشمه گرفته باشد، در زندگی هر فرزند خود آرزوهایی را می‌خواهی.
چنان آفریدش خوب و درست
تو گفتی که از شاخ شمشاد رست
هوش مصنوعی: او را به قدری زیبا و درست آفریده که گویا همانند شاخه شمشاد سرسبز و خوش‌فرم است.
ز فرزند چون بد نشانی نماند
چرا بایدش آفریننده خواند
هوش مصنوعی: اگر فرزندی نشانه‌ای از خوب بودن ندارد، چرا باید او را به عنوان آفریدگار یا خالق شناسایی کنیم؟
همانا که کردم همان آفرید
که روشن زمین و آسمان آفرید
هوش مصنوعی: من نیز همان کار را کردم که آن خالق، زمین و آسمان را روشن ساخت.
چنان آفریند که خواهد همی
نه زآن بر فزاید نه کاهد همی
هوش مصنوعی: خداوند به گونه‌ای می‌آفریند که خواسته است؛ نه بر آن چیزی اضافه می‌کند و نه از آن کم می‌کند.
شما بر من اکنون گوایی دهید
خرد را ره آشنایی دهید
هوش مصنوعی: شما اکنون به من چیزی بگویید و به خرد من راهنمایی کنید تا با آگاهی بیشتری آشنا شوم.
که هست آفریننده ی ما یکی
فراوان از اوی است وزو اندکی
هوش مصنوعی: آفریننده‌ی ما یکی است، اما موجودات و چیزهایی که از او به وجود آمده‌اند، بسیارند و او در عین حال از آن‌ها کمتر است.
که و مه براین گفته خستو شدند
ز گفتار بیهوده یکسو شدند
هوش مصنوعی: خورشید و ماه به خاطر این گفته، از حرف‌های بی‌فایده خسته شدند و به سوی دیگری رفتند.
سپاه بسلا از آن روز باز
به یزدانِ بی یار گشتند باز
هوش مصنوعی: سپاه بسلا از آن روز دوباره به سوی خدای یگانه و بی‌همتا بازگشتند.
نیاگان ما، نیکمردان شدند
شناسنده ی پاک یزدان شدند
هوش مصنوعی: پدران ما مردان خوبی بودند که خداوند پاک را شناختند.
کنون سالیان شد چهاران هزار
که یزدان پرستیم از این روزگار
هوش مصنوعی: اکنون چهار هزار سال است که ما به پرستش خداوند مشغولیم و از این دوران زندگی می‌کنیم.
نکو گفتی ای شاه، گفت آتبین
چه گویی در این آب و باد و زمین
هوش مصنوعی: خوب گفتی ای پادشاه، حالا آتـبـین چه نظری در مورد این آب و هوا و زمین داری؟
همین آفتاب و درخشنده ماه
ستاره که بر چرخ دارند راه
هوش مصنوعی: این همان خورشید و ماهی است که با زیبایی خود در آسمان در حال درخشش و حرکت هستند.
چنین داد پاسخ که ایشان همه
نشانند بر هستِ یزدان همه
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که همه آن‌ها نشانه‌هایی از وجود خداوند هستند.
چنین کرد پرگار گیتی به پای
که پرگار ما داور رهنمای
هوش مصنوعی: پرگار دنیا به این شکل عمل می‌کند که ما را در مسیر خود راهنمایی کند، همان‌طور که پرگار ما را به قضاوت و هدایت در کارهایمان می‌کشاند.
چنان پرورانیدمان سال و ماه
چو مادر که فرزند دارد نگاه
هوش مصنوعی: ما را مانند مادری که فرزندش را بزرگ می‌کند، در گذر سال‌ها و ماه‌ها پرورش دادند و به ما توجه کردند.
چه گویی بدو گفت در کار دین
گرانمایه پیغمبران گزین
هوش مصنوعی: در مورد مسائل دین، چگونه می‌توانی با او سخن بگویی؟ باید بهترین و ارزشمندترین پیامبران را انتخاب کنی.
بدان بی گمانی اگر بی گمان
در این صحفها کآمد از آسمان
هوش مصنوعی: بدان که به طور قطع اگر این کتاب‌ها از آسمان نازل شده است، بدون شک در آن‌ها حقیقتی نهفته است.
ز دوزخ چه داری نشان وز بهشت
ز پاداش و کردار خوبی و زشت
هوش مصنوعی: از جهنم چه نشانه‌ای داری و از بهشت چه پاداشی به خاطر اعمال خوب و بد خود؟
چنین داد پاسخ کز این آگهی
ندارم، تو از رای فرّخ بهی
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که من از این خبر اطلاعی ندارم، تو به خوبی به تصمیم خوشبختی آگاه هستی.
بگویی مرا تا بدانم یکی
شوم آگه از کار دین اندکی
هوش مصنوعی: به من بگو تا بیدار شوم و از مسائل دین آگاه‌تر شوم.
ز چیزی که گردد مرا دلپذیر
بیاموزم و بگروم ناگزیر
هوش مصنوعی: از چیزی که برای من خوشایند است، بیاموزم و ناچار به آن گرایش پیدا کنم.
ز هر دانشی، دانشی آتبین
بیاموخت لختی بدان پاکدین
هوش مصنوعی: هر دانشی را آموخت، اما از دانشی آتشین نیز کمی یاد گرفت تا اینکه به پاکی برسد.
ز دانش چنان شادمان گشت شاه
که گفتی روان کرد پاک از گناه
هوش مصنوعی: شاه آنقدر از علم و دانش خوشحال شد که انگار نتیجه‌ای پاک و بدون گناه از درونش آزاد شده است.
دلش ز آتبین شادمانی فزود
بر او هر زمان مهربانی نمود
هوش مصنوعی: دلش از خوشحالی مثل آتش می‌درخشد و هر لحظه با محبت و مهربانی به او رفتار می‌کند.
به آموختن داد هشیار دل
شد از روزگار گذشته خجل
هوش مصنوعی: دل آگاه به یاد روزهای گذشته متوجه شد که از آنها شرمنده است و به خاطر یادگیری و تجربه‌هایی که در آنها کسب کرده، احساس خجالت می‌کند.
ز یزدان همی خواست پوزش به شب
زمانی نبست از نیایش دولب
هوش مصنوعی: از خداوند درخواست پوزش کرد و در دل شب به نیایش دو لبی مشغول شد.