بخش ۱۰۳ - پیام کوش به نزد پدر و پاسخ او
وز آن روی چون کوش با آن سپاه
ز دریا گذر کرد و آمد به راه
ز کشتی به خشکی کشیدند رخت
همه راهها باز بگرفت سخت
نوندی فرستاد نزد پدر
که ما را ز گردون چه آمد به سر
از آن سان در آورده بودم به تنگ
که سرتاسر آرم جزیره به چنگ
همان بود کز بخت یاری نبود
مرا لشکر کارزاری نبود
چو دیدند کهسار و گردنده سنگ
نمودند پشت و نکردند جنگ
همه لاجرم کشته و خسته اند
ز گردان تنی هفتصد رسته اند
من اکنون به دریا کنارم درست
نخواهم فروهشتن این کار سست
برآشفت از آن آگهی شاه چین
دژم گشت و زد تاج خود بر زمین
همی گفت با دل که این خیره مرد
دوباره ز لشکر برآورده گرد
فرستاده را گفت هرک از پدر
سخن نانیوشد بد آید به سر
پسر گرچه دانا و روشنروان
به دانش نه چون پیر باشد جوان
پدر گر همه بد نمایدْت راه
بدان راه رو کاو تو را نیکخواه
پدر را سرشت آمده ست از بدی
به فرزند هرگز نخواهد بدی
نگهدار، گفتمت کشتی به راه
ز دریا گذاره مکن با سپاه
که آن کوه را شاه گیتی گشای
به دانش نیاورد چاره بجای
ز فرمان من دست برداشتی
سپه در دم مرگ بگذاشتی
دوبار این چنین کار پیش آمدت
نه چرخ روان خون خویش آمدت
شنیدی که هرگز گزیده ست مار
ز سوراخ، مرد خرد را، دوبار
سبکسار بودن نه از مردمی ست
از این بادساری که را خرّمی ست
نکوهیده دارند مردان شتاب
شتاب اندر آرد خرد را به خواب
کنون چون نگهدار بودت خدای
سپه خوارتر چون تو هستی بجای
سزد گر همان جا درنگ آوری
دگر با جزیره مکن داوری
چو طیهور را سختی آید به روی
برآید تو را کار بی گفت و گوی
فرستد به تو دشمنان تو را
کند شادمان دوستان تو را
من از گنج وز ساز وز لشکرت
فرستم همی هرچه باید برت
فرستاده چون پاسخ آورد باز
چنین گفت با لشکر آن دیوساز
که گر شاه چاره ندانست بست
من آورده بودم جزیره به دست
که دربند تا سر چو بگشادمی
به طیهوریان کارها دادمی
فزونتر ز یک میل مانده نبود
چو یزدان نخواهد ز مردی چه سود
به دریا کنار آمد او با سپاه
ببستند بر مرغ و بر باد راه
سر سال آن راه چونان گرفت
که کشتی به راه جزیره نرفت
نیامد در او هیچ تنگی پدید
ز خورد و ز پوشش چنان کم شنید
بخش ۱۰۲ - شکست کوش: شد از کوه غلتان گران سنگ سنگبخش ۱۰۴ - رسیدن خبر مرگ پدر به کوش پیل دندان و بر تخت نشستن او: به گوش آگهی شد که خاور خدای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وز آن روی چون کوش با آن سپاه
ز دریا گذر کرد و آمد به راه
هوش مصنوعی: و به خاطر آن، وقتی با آن لشکر تلاش کرد و از دریا عبور کرد، به مسیر رسید.
ز کشتی به خشکی کشیدند رخت
همه راهها باز بگرفت سخت
هوش مصنوعی: از کشتی به زمین آورده شدند کلیه وسایل و لوازم، و تمامی مسیرها به شدت بسته شد.
نوندی فرستاد نزد پدر
که ما را ز گردون چه آمد به سر
هوش مصنوعی: نوندی پیام فرستاد تا بپرسد از پدر که چه بلایی بر سر ما از آسمان و سرنوشت نازل شده است.
از آن سان در آورده بودم به تنگ
که سرتاسر آرم جزیره به چنگ
هوش مصنوعی: به گونهای آن را شکل داده بودم که بتوانم کل جزیره را در دام بگیرم.
همان بود کز بخت یاری نبود
مرا لشکر کارزاری نبود
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که در شرایطی بودهام که شانس و بخت خوبی نداشتهام و از یاری و پشتیبانی لازم برای مقابله با چالشها بیبهره بودهام.
چو دیدند کهسار و گردنده سنگ
نمودند پشت و نکردند جنگ
هوش مصنوعی: وقتی دیده شد که تپهها و سنگهای گردان در حال حرکت هستند، دیگر کسی جنگ نکرد و به حالت دفاعی درآمدند.
همه لاجرم کشته و خسته اند
ز گردان تنی هفتصد رسته اند
هوش مصنوعی: همه ناچار گرفتار و خستهاند از چرخ روزگار، آن هم در حالی که هفتصد دسته مختلف درگیر هستند.
من اکنون به دریا کنارم درست
نخواهم فروهشتن این کار سست
هوش مصنوعی: من اکنون نمیتوانم به دریا نزدیک شوم، زیرا این کار بیفایده و ناپایدار است.
برآشفت از آن آگهی شاه چین
دژم گشت و زد تاج خود بر زمین
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از خبر آگاه شد، شاه چین بسیار ناراحت و خشمگین شد و تاج خود را بر زمین انداخت.
همی گفت با دل که این خیره مرد
دوباره ز لشکر برآورده گرد
هوش مصنوعی: دل به خودش میگفت که این مرد دیوانه دوباره از میان سپاه بلند شده است.
فرستاده را گفت هرک از پدر
سخن نانیوشد بد آید به سر
هوش مصنوعی: فرستاده به او گفت هرکس از پدرش صحبت کند و از او نان بخواهد، این موضوع برایش خوشایند نخواهد بود و به مشکل خواهد خورد.
پسر گرچه دانا و روشنروان
به دانش نه چون پیر باشد جوان
هوش مصنوعی: اگرچه پسر جوان دانا و باهوش است، اما در دانش و تجربه مانند بزرگترها نیست.
پدر گر همه بد نمایدْت راه
بدان راه رو کاو تو را نیکخواه
هوش مصنوعی: اگر پدرت همه کارهای بد را بکند، به راهی برو که کسی به تو نیکو فکر میکند و نیکوخواه توست.
پدر را سرشت آمده ست از بدی
به فرزند هرگز نخواهد بدی
هوش مصنوعی: پدر از طبیعت خود بدی را به فرزند منتقل نمیکند و هیچگاه فرزند را به راه بدی هدایت نخواهد کرد.
نگهدار، گفتمت کشتی به راه
ز دریا گذاره مکن با سپاه
هوش مصنوعی: نگهدار، به تو گفتم که کشتیات را در دریا به راه نینداز و با گروهی سفر نکن.
که آن کوه را شاه گیتی گشای
به دانش نیاورد چاره بجای
هوش مصنوعی: آن کوه را تنها با دانش نمیتوان به راحتی فتح کرد و برای فائق آمدن بر آن، نیاز به تدبیر و چارهجویی است.
ز فرمان من دست برداشتی
سپه در دم مرگ بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو از دستور من سرپیچی کردی و در لحظه مرگ از فرمانم دست کشیدی.
دوبار این چنین کار پیش آمدت
نه چرخ روان خون خویش آمدت
هوش مصنوعی: این رویداد دوباره برای تو پیش نمیآید و زمانه هیچ حمایتی از تو نخواهد کرد؛ بنابراین، خون و زندگیات در خطر خواهد بود.
شنیدی که هرگز گزیده ست مار
ز سوراخ، مرد خرد را، دوبار
هوش مصنوعی: شنیدی که مرد عاقل هرگز از یک سوراخ دوبار نمیگزد، همانطور که مار هم این کار را نمیکند.
سبکسار بودن نه از مردمی ست
از این بادساری که را خرّمی ست
هوش مصنوعی: سبکسر بودن به خاطر یکدیگر نیست، بلکه به خاطر این وضعیت و شرایطی است که پیش آمده است.
نکوهیده دارند مردان شتاب
شتاب اندر آرد خرد را به خواب
هوش مصنوعی: مردان به سرزنش میپردازند که با شتاب و عجله خود، عقل و دانایی را به خواب میبرند.
کنون چون نگهدار بودت خدای
سپه خوارتر چون تو هستی بجای
هوش مصنوعی: اکنون که خداوند نگهدار توست، تو از کسی که سپاه را به بند کشیده است، کمارزشتر هستی.
سزد گر همان جا درنگ آوری
دگر با جزیره مکن داوری
هوش مصنوعی: اگر در همان مکان توقف کنی، دیگر با جزیره قضاوت نکن.
چو طیهور را سختی آید به روی
برآید تو را کار بی گفت و گوی
هوش مصنوعی: وقتی که پروانه با سختی و مشکلاتی روبرو میشود، به تو میگوید که بیهیچ حرف و گفتگویی به کار خود ادامه بده.
فرستد به تو دشمنان تو را
کند شادمان دوستان تو را
هوش مصنوعی: دشمنان تو برایت مشکلاتی ایجاد میکنند، اما دوستانت تو را خوشحال میکنند.
من از گنج وز ساز وز لشکرت
فرستم همی هرچه باید برت
هوش مصنوعی: من از گنج و ثروت و نیروی خود برایت میفرستم، هر چه که لازم داری.
فرستاده چون پاسخ آورد باز
چنین گفت با لشکر آن دیوساز
هوش مصنوعی: فرستاده وقتی که جواب را آورد، دوباره با لشکر آن موجود شیطانی چنین صحبت کرد.
که گر شاه چاره ندانست بست
من آورده بودم جزیره به دست
هوش مصنوعی: اگر پادشاه نتوانست راه حلی پیدا کند، من جزیرهای را به عنوان هدیه برای او آوردهام.
که دربند تا سر چو بگشادمی
به طیهوریان کارها دادمی
هوش مصنوعی: وقتی که از بند رها شدم و آزاد شدم، به پرندگانی مشغول به کارهای مهمی میپرداختم.
فزونتر ز یک میل مانده نبود
چو یزدان نخواهد ز مردی چه سود
هوش مصنوعی: اگر خداوند به چیزی نخواهد، دیگر تلاش و خواستههای انسانی فایدهای نخواهد داشت.
به دریا کنار آمد او با سپاه
ببستند بر مرغ و بر باد راه
هوش مصنوعی: او به دریا رفت و با نیرویی که داشت، راهی را بر پرندگان و باد گشود.
سر سال آن راه چونان گرفت
که کشتی به راه جزیره نرفت
هوش مصنوعی: در پایان سال، به گونهای پیش رفت که کشتی به مسیر جزیره نرسید.
نیامد در او هیچ تنگی پدید
ز خورد و ز پوشش چنان کم شنید
هوش مصنوعی: در او هیچ کمی و تنگی پیدا نشد، به خاطر خوردن و پوشیدن، آنقدر کم شنید که به چشم نمیآمد.