بخش ۴
بود به بند تو خداوند عشق
خواست نَبُرَّد گلویت بندِ عشق
باش که حالا به تو حالی کنم
دِقِّ دل خود به تو خالی کنم
ثانیهای چند بر او چشم بست
برقی از این چشم به آن چشم جَست
یک دوسه نوبت به رُخَش دست برد
گرچه نزد بر رُخِ او دستبرد
کند بِنایِ دلِ او را ز بُن
کرد به وی عشق خوداَنژِکسیُون
باز جوان عذر تراشی گرفت
راهِ تبّریّ و فحاشی گرفت
گفت که ای دخترکِ با جمال
تعبیه در نُطقِ تو سِحرِ حلال
با چه زبان از تو تقاضا کنم
شرِّ ترا از سرِ خود وا کنم
گر به یکی بوسه تمام است کار
این لبِ من آن لبِ تو هان بیار!
گر بکَشَد مِهرِ تو دست از سرم
من سرِ تسلیم به پیش آورم
گر شوی از من به یکی بوسه سیر
خیز، علی الله، بیا و بگیر
عقل چو از عشق شنید این سخن
گفت که: یا جای تو یا جای من!
عقل و محَبَّت بِهَم آویختند
خون ز سر و صورتِ هم ریختند
چون که کمی خون ز سر عقل ریخت
جَست وز میدان مَحَبّت گُریخت
گفت برو آن تو و آن یارِ تو
آن به کف یارِ تو افسارِ تو
رو که خدا بر تو مددکار باد
حافظت از این زنِ بدکارباد
زُهره پی بوسه چو رُخصَت گرفت
بوسۀ خود از سر فرصت گرفت
همچو جوانی که شبان گاه مست
کوزۀ آبِ خنک آرد به دست
جَست و گرفت از عقب او را به بر
کرد دو پا حلقه بر او چون کمر
داد سرش را به دل سینه جا
به به از آن متّکی و متّکا
دست به زیر زنخش جای داد
دستِ دگر بر سرِ دُوشَش نهاد
تارِ دو گیسوش کشیدن گرفت
لب به لبش هِشت و مَکیدن گرفت
زُهره یکی بوسه ز لعلش رُبود
بوسه مگو آتشِ سوزنده بود
بوسهای از ناف در آمد برون
رفت دگر باره به ناف اندرون
هوش ز هم برده و مدهوشِ هم
هر دو فُتادند در آغوش هم
کوه صَدا داد از آن بانگِ بوس
نوبتیِ عشق فرو کوفت کوس
داد یکی زان دو کبوتر صغیر
آه که شد کودکِ ما بوسه گیر!
آن دگری گفت که شادیم شاد
بوسه ده و بوسه ستان شاد باد!
یک وَجَب از شاخه بجستند باز
بوسه که رد شد بنشستند باز
خود ز شَعَف بود که این پر زدند
یا ز اَسَف دست به هم بر زدند؟
گفت برو! کارِ تو را ساختم
در رهِ لاقیدیت انداختم
بارِ مَحَبَّت نکشیدی، بکش!
زحمتِ هِجران نچشیدی، بچَش!
چاشنیِ وصل ز دوری بُوَد
مختصری هِجر ضَروری بُوَد
تا سَخَطِ هِجر بیابی همی
با دگران سخت نتابی همی
زُهره چو بنمود به گردون صعود
باز منوچهر در آن نقطه بود
مست صفت سست شد اعصابِ او
برد در آن حال کمی خوابِ او
از پسِ یک لحظه ز خمیازهای
جست ز جا بر صفتِ تازهای
چشم چوزان خوابِ گران بر گشود
غیرِ منوچهرِ شبِ پیش بود
دید کمی کوفتگی در تنش
لیک نَشاطی به دلِ روشنش
گفتی از آن عالم تن در شده
وارد یک عالَم دیگر شده
در دلِ او هست نَشاط دگر
دور و بر اوست بِساطِ دگر
جملۀ اعضای تنش تر شده
قالبش از قبل سَبُکتر شده
لحظهای این گونه تَعاریف داشت
پس تنش آسود و عرق واگذاشت
چشم چو بِگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچّه نِه
خواست رود دید که دل مانع است
پای هم البتّه به دل تابع است
عشقِ شکار از دلِ او سلب شد
رفت و شکارِ تپشِ قلب شد
هیچ نمی کَند از آن چشمه دل
جان و دِلَش گشته بدان مُتّصِل
همچو لئیمی که سرِ سبزهها
گُم کند انگشتریِ پر بَها
گویی مانده است در آن جا هنوز
چیزَکی از زُمرۀ گیتی فُروز
بر رُخِ آن سبزۀ نیلی فِراش
رفته و مانده است به جا جای پاش
از اثرِ پا که بر آن هِشته بود
سبزه چو او داغ به دل گشته بود
می دهد امّا به طریقی بَدَش
سبزۀ خوابیده نشانِ قَدَش
گفت که گر گیرمش اندر بَغَل
نقشِ رخِ سبزه پذیرد خَلَل
این سرو این سینه و این رانِ او
این اثرِ پایِ دُر افشانِ او
گر بزنم بوسه بر آن جایِ پای
سبزۀ خوابیده بجنبد ز جای
حیف بُوَد دست بر این سبزه سود
به که بمانَد به همان سان که بود
این گره آن است که او بسته است
بر گِرِهِ او نتوان بُرد دست
بستۀ او را به چه دل وا کنم
به که بر این سبزه تماشا کنم
آه چه غرقابِ مَهیبی است عشق!
مهلکۀ پر ز نَهیبی است عشق
غمزۀ خوبان دلِ عالَم شکست!
شیر دل است آن که از این غمزه رَست
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود به بند تو خداوند عشق
خواست نَبُرَّد گلویت بندِ عشق
هوش مصنوعی: در عشق تو، خداوند در بند است و اگر این بند پاره نشود، گلوی عشق را نخواهند برید.
باش که حالا به تو حالی کنم
دِقِّ دل خود به تو خالی کنم
هوش مصنوعی: بگذار حالا به تو بگویم که چقدر ناراحتم و دلم را برایت باز کنم.
ثانیهای چند بر او چشم بست
برقی از این چشم به آن چشم جَست
هوش مصنوعی: لحظهای به او نگاه نکرد و در همان لحظه، نوری از چشمانش به چشمان دیگری منتقل شد.
یک دوسه نوبت به رُخَش دست برد
گرچه نزد بر رُخِ او دستبرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تمایز میان دو حالت اشاره میکند: یکی زمانی که فرد به زیبایی یا ظواهر کسی دست میزند و دیگری زمانی که به عمق شخصیت یا روح آن شخص نفوذ میکند. به عبارتی، این ارتباطها ممکن است سطحی باشند اما در عین حال به ورای ظواهر نیز نگاهی عمیقتر وجود دارد.
کند بِنایِ دلِ او را ز بُن
کرد به وی عشق خوداَنژِکسیُون
هوش مصنوعی: دل او را به بنیاد ویرانی کشانید، چون عشق او را به سرچشمهای جدید رهنمون شد.
باز جوان عذر تراشی گرفت
راهِ تبّریّ و فحاشی گرفت
هوش مصنوعی: جوان دوباره به بهانهگیری و انتقاد کردن از دیگران پرداخت.
گفت که ای دخترکِ با جمال
تعبیه در نُطقِ تو سِحرِ حلال
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، زبان تو پر از جادو و魅魅 است که حق و حلال را به زیبایی بیان میکند.
با چه زبان از تو تقاضا کنم
شرِّ ترا از سرِ خود وا کنم
هوش مصنوعی: چگونه به تو بگویم که آزارت را از زندگیام دور کنم؟
گر به یکی بوسه تمام است کار
این لبِ من آن لبِ تو هان بیار!
هوش مصنوعی: اگر یک بوسه کافی است تا همه چیز تمام شود، پس بیاید که این لب من و آن لب تو با هم باشد!
گر بکَشَد مِهرِ تو دست از سرم
من سرِ تسلیم به پیش آورم
هوش مصنوعی: اگر عشق تو مرا رها کند، من با کمال تسلیم، سرم را به جلو میآورم.
گر شوی از من به یکی بوسه سیر
خیز، علی الله، بیا و بگیر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، حتی با یک بوسه کافی برای یادگیری و نزدیک شدن به من، بیا و این فرصت را غنیمت شمار.
عقل چو از عشق شنید این سخن
گفت که: یا جای تو یا جای من!
هوش مصنوعی: عقل وقتی که این سخن را از عشق شنید، با خود گفت: یا تو باید در اینجا باشی یا من باید بروم!
عقل و محَبَّت بِهَم آویختند
خون ز سر و صورتِ هم ریختند
هوش مصنوعی: عقل و عشق به هم درگیر شدند و از شدت نزاع، خون از سر و صورتشان ریخت.
چون که کمی خون ز سر عقل ریخت
جَست وز میدان مَحَبّت گُریخت
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات و عشق بر عقل غالب شد، فرد از صحنهی محبت و عشق فرار میکند.
گفت برو آن تو و آن یارِ تو
آن به کف یارِ تو افسارِ تو
هوش مصنوعی: برو، آنچه را که متعلق به تو و دوستت است، برگردان. آن چیزها به خودت و دلتنگیات مربوط میشود.
رو که خدا بر تو مددکار باد
حافظت از این زنِ بدکارباد
هوش مصنوعی: امیدوارم که خدا همیشه به یاریات بیاید و تو را از آسیب این زن فاسد حفظ کند.
زُهره پی بوسه چو رُخصَت گرفت
بوسۀ خود از سر فرصت گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که زهره اجازه بوسیدن را پیدا کرد، بوسهاش را از روی فرصت غنیمت شمرد.
همچو جوانی که شبان گاه مست
کوزۀ آبِ خنک آرد به دست
هوش مصنوعی: شبیه به جوانی که در تاریکی شب برای نوشیدن آب خنک، کوزهای را در دست میگیرد.
جَست و گرفت از عقب او را به بر
کرد دو پا حلقه بر او چون کمر
هوش مصنوعی: او به سرعت به دنبال او رفت و وقتی به او رسید، پاهایش را دور او حلقه کرد مانند کمربند.
داد سرش را به دل سینه جا
به به از آن متّکی و متّکا
هوش مصنوعی: او سرش را بر دل خودش گذاشته و در اینجا به آرامش و استراحتی میپردازد که از تکیهگاه و حمایت برخوردار است.
دست به زیر زنخش جای داد
دستِ دگر بر سرِ دُوشَش نهاد
هوش مصنوعی: دست خود را زیر کمر او قرار داد و با دست دیگر بر روی شانهاش گذاشت.
تارِ دو گیسوش کشیدن گرفت
لب به لبش هِشت و مَکیدن گرفت
هوش مصنوعی: او به قدری جذاب و فریبنده است که وقتی تارهای گیسویش را میکشم، لبانش به هم نزدیک میشود و از خوشی در حالی گرفتار میشوم که انگار در حال نوشیدن لذتام.
زُهره یکی بوسه ز لعلش رُبود
بوسه مگو آتشِ سوزنده بود
هوش مصنوعی: زُهره با بوسهای از لعلش، لذتی را به وجود میآورد که نمیتوان از آن به سادگی سخن گفت؛ زیرا این بوسه همچون آتش سوزانندهای است که احساسات را برمیانگیزد.
بوسهای از ناف در آمد برون
رفت دگر باره به ناف اندرون
هوش مصنوعی: بوسهای از ناحیه ناف به بیرون آمد و دوباره به همانجا بازگشت.
هوش ز هم برده و مدهوشِ هم
هر دو فُتادند در آغوش هم
هوش مصنوعی: دو نفر به شدت تحت تأثیر یکدیگر قرار گرفته و حالت مدهوشی پیدا کردهاند و در حالی که بیاختیار خوابیدهاند، به هم نزدیک شده و در آغوش هم هستند.
کوه صَدا داد از آن بانگِ بوس
نوبتیِ عشق فرو کوفت کوس
هوش مصنوعی: کوه به خاطر صدای بوسهای که عشق بهطور نوبتی میدهد، طنین افکنده و زنگ آن به گوش میرسد.
داد یکی زان دو کبوتر صغیر
آه که شد کودکِ ما بوسه گیر!
هوش مصنوعی: یکی از آن دو کبوتر کوچک، ناله میکند که کاش کودک ما هم مثل آنها بوسهای دریافت کند!
آن دگری گفت که شادیم شاد
بوسه ده و بوسه ستان شاد باد!
هوش مصنوعی: یکی دیگر گفت که ما خوشحال هستیم، بوسه بده و بوسه بگیر، شادی برای همه!
یک وَجَب از شاخه بجستند باز
بوسه که رد شد بنشستند باز
هوش مصنوعی: یک تکه از شاخه جدا شد و پرنده دوباره بوسهای زد و رفت، سپس باز هم نشسته و استراحت کرد.
خود ز شَعَف بود که این پر زدند
یا ز اَسَف دست به هم بر زدند؟
هوش مصنوعی: آیا این پرواز نتیجه شادی و شادی قلبی بود یا اینکه از ناراحتی و اندوه دست به هم کوبیدند؟
گفت برو! کارِ تو را ساختم
در رهِ لاقیدیت انداختم
هوش مصنوعی: گفت برو! من کار تو را درست کردم و به خاطر بیخیالیات، تو را در مسیر نامناسبی قرار دادم.
بارِ مَحَبَّت نکشیدی، بکش!
زحمتِ هِجران نچشیدی، بچَش!
هوش مصنوعی: اگر از عشق و محبت باری را تحمل نکردی، حالا آن را به دوش بکش! و اگر طعم فراق و جدایی را نچشیدی، حالا بچش!
چاشنیِ وصل ز دوری بُوَد
مختصری هِجر ضَروری بُوَد
هوش مصنوعی: برای تجربه کردن لذت وصال، گاهی لازم است فاصله و جدایی را نیز تحمل کنیم.
تا سَخَطِ هِجر بیابی همی
با دگران سخت نتابی همی
هوش مصنوعی: اگر دچار خشم و کینه دیگران شوی، نمیتوانی به راحتی با آنها کنار بیایی و ارتباط برقرار کنی.
زُهره چو بنمود به گردون صعود
باز منوچهر در آن نقطه بود
هوش مصنوعی: وقتی سیاره زهره در آسمان به اوج خود میرسد، منوچهر نیز در همان زمان و مکان حضور دارد.
مست صفت سست شد اعصابِ او
برد در آن حال کمی خوابِ او
هوش مصنوعی: در حال مستی، اعصاب او ضعیف و شل شده بود و در آن وضعیت، کمی خوابش برد.
از پسِ یک لحظه ز خمیازهای
جست ز جا بر صفتِ تازهای
هوش مصنوعی: پس از یک لحظه، بهدنبال خمیازهای، از جای خود برخاست و به وضعیت جدیدی تغییر شکل داد.
چشم چوزان خوابِ گران بر گشود
غیرِ منوچهرِ شبِ پیش بود
هوش مصنوعی: چشم بیدار من خواب سنگینی را که در شب گذشته داشتم، تنها منوچهر را دید.
دید کمی کوفتگی در تنش
لیک نَشاطی به دلِ روشنش
هوش مصنوعی: او در بدنش نشانههایی از خستگی میبیند، اما در دل روشن و شادابش هیچ نشانهای از افسردگی ندارد.
گفتی از آن عالم تن در شده
وارد یک عالَم دیگر شده
هوش مصنوعی: گفتی که از دنیای جسمانی خارج شدی و به دنیای دیگری وارد شدهای.
در دلِ او هست نَشاط دگر
دور و بر اوست بِساطِ دگر
هوش مصنوعی: در دل او شوری تازه وجود دارد و محیط او پر از شادی و نشاط است.
جملۀ اعضای تنش تر شده
قالبش از قبل سَبُکتر شده
هوش مصنوعی: اعضای بدنش به حالت انعطافپذیری بیشتری درآمده و سبکتر از قبل شده است.
لحظهای این گونه تَعاریف داشت
پس تنش آسود و عرق واگذاشت
هوش مصنوعی: لحظهای، اینچنین تعاریفی وجود داشت که در نتیجه، بدنش آرام شد و عرقش را رها کرد.
چشم چو بِگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچّه نِه
هوش مصنوعی: وقتی چشمش را باز کرد، در آن دامنه دید که جا خالی بیشتری وجود دارد و بچهای وجود ندارد.
خواست رود دید که دل مانع است
پای هم البتّه به دل تابع است
هوش مصنوعی: رود آرزو دارد که ببیند، اما دل مانع اوست. البته، پای او هم به دل وابسته است.
عشقِ شکار از دلِ او سلب شد
رفت و شکارِ تپشِ قلب شد
هوش مصنوعی: عشق از دل او گرفته شد و حالا قلبش به تپش افتاده است و او خودش تبدیل به شکار احساساتش شده.
هیچ نمی کَند از آن چشمه دل
جان و دِلَش گشته بدان مُتّصِل
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند از آن چشمه روح و دلش را جدا کند و دل او به آن چشمه پیوسته است.
همچو لئیمی که سرِ سبزهها
گُم کند انگشتریِ پر بَها
هوش مصنوعی: مانند لئیم (تبهکار) که در میان سبزهها، انگشتر گرانبهای خود را گم میکند.
گویی مانده است در آن جا هنوز
چیزَکی از زُمرۀ گیتی فُروز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هنوز در آنجا نشانهای از زیباییهای زندگی وجود دارد.
بر رُخِ آن سبزۀ نیلی فِراش
رفته و مانده است به جا جای پاش
هوش مصنوعی: بر روی آن چمنزاری که رنگ آبی دارد، رد پای کسی باقی مانده و در آنجا مانده است.
از اثرِ پا که بر آن هِشته بود
سبزه چو او داغ به دل گشته بود
هوش مصنوعی: بر اثر پاهایی که بر روی آن زمین گذاشته شده بود، سبزهای روییده بود و دل او از این یادگار به درد آمده بود.
می دهد امّا به طریقی بَدَش
سبزۀ خوابیده نشانِ قَدَش
هوش مصنوعی: او به گونهای خاص و به نحوی متفاوت، نشانههایی از زیبایی و جوانیاش را نشان میدهد.
گفت که گر گیرمش اندر بَغَل
نقشِ رخِ سبزه پذیرد خَلَل
هوش مصنوعی: او گفت که اگر چهرهاش را در آغوش بگیرم، زیباییاش تحت تاثیر قرار نخواهد گرفت.
این سرو این سینه و این رانِ او
این اثرِ پایِ دُر افشانِ او
هوش مصنوعی: این درخت سرسبز و خوشبرگ به قدری زیباست که به نظر میرسد زنی با قد و قامت دلربا به آن تکیه داده است. رد پای زیبایی او در اینجا باقی مانده است.
گر بزنم بوسه بر آن جایِ پای
سبزۀ خوابیده بجنبد ز جای
هوش مصنوعی: اگر روی آن جای پای سبز که خوابیده است بوسه بزنم، از جا حرکت میکند.
حیف بُوَد دست بر این سبزه سود
به که بمانَد به همان سان که بود
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که اگر دست به این سبزه بزنیم و آن را تغییر دهیم، باعث میشود که زیباییاش از بین برود، و بهتر است که آن را به همان شکل طبیعی و بدون تغییر بگذاریم.
این گره آن است که او بسته است
بر گِرِهِ او نتوان بُرد دست
هوش مصنوعی: این گرهای است که او بسته و هیچکس نمیتواند دستش را به آن ببرد.
بستۀ او را به چه دل وا کنم
به که بر این سبزه تماشا کنم
هوش مصنوعی: عشق او را چطور فراموش کنم، در حالی که فقط میتوانم به گلها و زیبایی طبیعت نگاه کنم؟
آه چه غرقابِ مَهیبی است عشق!
مهلکۀ پر ز نَهیبی است عشق
هوش مصنوعی: عشق چقدر عمیق و خطرناک است! این احساس مانند منطقهای است پر از تهدید و رنج است.
غمزۀ خوبان دلِ عالَم شکست!
شیر دل است آن که از این غمزه رَست
هوش مصنوعی: نگاه فریبنده و جذاب خوبان دل همه را شکسته و به درد آورده است! تنها کسی که واقعاً شجاعت و دلیر است، توانسته از این نگاه جذاب و دردناک بگریزد.
حاشیه ها
1403/01/19 16:04
رسول لطف الهی
مگر زیباتر از این منظومه هم داریم.روانش پرنور
1403/08/23 21:10
علیرضا موسوی
به به به این شعر آدم لذت میبره از این منظومه
ایرج استادی خودشو تو این شعر نشون داد
روحت شاد استاد بزرگ ❤️