گنجور

شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

به یکی از دوستان مُتَشاعر مُتِذَوِّق خود که معهود بود بیاید و دیر کرده بود این سه بیت را بدیهة نوشتم :

من که مُردم ز انتظارت ای فقیر
پس چرا دیر آیی امشب ای امیر
قدر وقت دوستانت را بدان
هفت و نیم است ای جوان پهلوان
انتظار است انتظار است انتظار
چیست دانی بدتر از مرگ ای نگار

دوستِ مُتِذَوِّق در جواب این اشعار گفته بود :

بد بوَد چشم انتظاری ای فقیر
من هم اکنون بر همین دردم اسیر
من خبر دارم چه می آید به سر
دردمند از حال تو دارد خبر
لیک اینها از فراموشی بُوَد
هرچه هست از دست بی هوشی بُوَد
نه که بدقولی به یادم می رود
بخدا ، جان تو ، یادم می رود
از قضا امشب بسی حالم بد است
پیش چشمم حور مانندِ دد است
راست می خواهی دلم پر بار شد
دل گشادی مانعِ احضار شد

پس از رسیدنِ این جواب چون مضمون را درست نفهمیدم به این یک شعر اکتفا کرده و برایِ او فرستادم :

من که خوردم شام و رفتم توی جا
گر نمی خواهی بیایی هم میا

بعد که بی خوابی به سرم زد برخاستم و این شعر هایِ مهملِ مفصَّل را که بی مزه هم نیست ساختم :

هرچه در اشعار تو گشتم دقیق
اصل مطلب را نفهمیدم رفیق
گاه می گویی که داری انتظار
یعنی امشب انتظار من مدار
بعد می گویی فراموشت شده
جرم این بدقولی از هوشت شده
پس کنون کامد تورا مطلب به یاد
از چه نایی فورا ای نیکو نهاد
باز گویی حالتت خیلی بد است
حالت بد مانع آمد شد است
بعد می گویی دلت پر بار شد
دل گشادی مانع این کار شد
دل گشادی را نفهمیدم درست
هم دل پر بار لفظی بود سست
من دل پر بار کمتر دیده ام
وز کسی این لفظ را نشنیده ام
ثقل اگر داری علاجش مسهلست
مسهل این وقت شب هم مشکل است
صرف مسهل ماند از بهر سحر
پس چرا امشب نمی آیی دگر
دل گشادی کون گشادی گر بود
این صفت در کون تو کمتر بود
من بر آنم که در آن عاری ز مو
جو نشاید کرد با چکش فرو
من چنان فهمیده ام از طرز آن
که نخواهد رفت مو بر درز آن
با تو آوردن به جا امر لواط
راندن فیل است در سَمُ‌الخِیاط
ور غرض این ست که لختی و عور
وز ادب داری تو طفره از حضور
من به قربان تو و آن عوریت
عوریت بینم به است از دوریت
من برای عوریت غش می کنم
نعل ها پنهان در آتش می کنم
عور بنشین در کنارم عورِ عور
عور نیکو تر تن همچون بلور
آرزوی من همین است ای دغل
که تو را من عور گیرم در بغل
الغرض شعر تو ناز انگاشتم
از تو دلخور گشته دل برداشتم
زین سبب گفتم تو را ای بی وفا
گر نمی خواهی بیایی هم میا
باز می گویم که گر لختی بیا
من همانا لخت می خواهم ترا
از برای لختیت جان می دهم
آنچه دشوار است آسان می دهم
ور غرض ناز ست اهل آن نیَم
من ز ناز نازیان مُستغنیم
عمر من در عشق خوبان سر رسید
موی من از ناز خوبان شد سفید
من تمام عمر تا پیرار و پار
ناز خوبان می خریدم بار بار
پر ز بار ناز بود انبار من
ناز چیدن روی هم بُد کار من
حال هم در گوشه دهلیز دل
بارها دارم از آن چون بار هل
روی هم آکنده اند آن ناز ها
چون اُرُز در دکه رُزّاز ها
ناز های رنگ رنگ جور جور
سرخ و پر طاووسی و سبز و بخور
ناز های ناشی از عقل و جنون
نازِ اشک و ناز آه و ناز خون
ناز آلوده به عطر اشتیاق
ناز قاطی گشته با بوی فراق
ناز قدری زبر و ناز پر لطیف
ناز روی میز و ناز توی کیف
ناز نارنگی و ناز زنجبیل
ناز سوسن عنبر و ناز قصیل
ناز باید چیدنش پایین در
ناز باید هشتنش بالای سر
نازِ کارِ خوبرویان وطن
ناز بت رویانِ تقلیس و وین
مختصر هرگونه ناز زبر و صاف
دارم از لطفت به میزان کفاف
گر تو هم کم ناز داری ای پسر
هرچه لازم باشدت از من بخر
می فروشم بر تو یک خروار ناز
در ازای یک لبو یا یک پیاز
از کدامین جنس می خواهی امیر
تا بگویم دامن خود را بگیر
تا بگویم خر بیار و بار کن
مثلِ من در گوشه انبار کن
مفت و ارزان از من بیدل ببر
بعد بفروشش گرانتر ، باز خر
ور نداری نقداً اندر کیسه پول
بوسه هم از تو توان کردن قبول
ناز بستان در مقابل بوسه ده
در مقابل بوسه بی‌سوسه ده
مُفتِ مُفتت هم عدی الله می‌دهم
تا ز رنج حفظ آن هو وارهم
بعد از این تفصیل ای نازک بدن
ناز می‌خواهی که بفروشی به من
ناز کردن بر من از دیوانگیست
صید من چون صید مرغ خانگیست
من چه دارم کز تو پنهانش کنم
جان تقاضا کن که قربانش کنم
کیست از من در رهت درویش تر
کیست قدرت داند از من بیشتر
چون سگی در خانمانی پیر شد
پشم و پیله رفته و اکبیر شد
گرچه زو خدمت نیاید خانه را
میدهندش باز نان و لانه را
گر نباشد از وجودش منتفع
باز نان از وی نگردد منقطع
او به راحت عمرِ خود را مر کند
پاسبانی را سگ دیگر کند
من هم اند راهِ عشقِ گلرخان
چون فراوان خُرد کردم استخوان
روزگاران حمل کردم نازشان
پاسبان بودم به گنجِ رازشان
حال دیگر جمله اعرازم کنند
غالبا مَعفُوِّ از نازم کنند
طعمه من را بده ای نوش لب
پاسبانی از سگِ دیگر طلب
با من از روی صمیمیت بجوش
ناز را بر تازه عاشق ها فروش
پیر دیرم من ز خود سیرم مکن
ای جوان زین بیشتر پیرم مکن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به یکی از دوستان مُتَشاعر مُتِذَوِّق خود که معهود بود بیاید و دیر کرده بود این سه بیت را بدیهة نوشتم :
هوش مصنوعی: به یکی از دوستان شاعر و اهل ذوق خود که عادت داشت زود بیاید اما دیر کرده بود، این سه بیت شعر را به طور خودجوش نوشتم:
من که مُردم ز انتظارت ای فقیر
پس چرا دیر آیی امشب ای امیر
هوش مصنوعی: من که به خاطر انتظار تو جان دادم، ای بیچاره، پس چرا امشب ای بزرگوار نمی‌آیی و دیر می‌کنی؟
قدر وقت دوستانت را بدان
هفت و نیم است ای جوان پهلوان
هوش مصنوعی: به زمان و ارزش دوستی‌های خود توجه کن، زیرا زمان می‌گذرد و ممکن است فرصت‌ها از دست بروند، ای جوان قهرمان.
انتظار است انتظار است انتظار
چیست دانی بدتر از مرگ ای نگار
هوش مصنوعی: انتظار، انتظار است و تو نمی‌دانی که چقدر دردناک‌تر از مرگ است، ای محبوب!
بد بوَد چشم انتظاری ای فقیر
من هم اکنون بر همین دردم اسیر
هوش مصنوعی: انتظار کشیدن برای کسی بسیار سخت و دردناک است، و من اکنون در این احساس رنج می‌برم.
من خبر دارم چه می آید به سر
دردمند از حال تو دارد خبر
هوش مصنوعی: من از وضعیت تو باخبرم و می‌دانم چه بر سر دردمند می‌آید.
لیک اینها از فراموشی بُوَد
هرچه هست از دست بی هوشی بُوَد
هوش مصنوعی: اما همه این‌ها ناشی از فراموشی است، هر چیزی که وجود دارد به خاطر بی‌هوشی و از دست دادن آگاهی است.
نه که بدقولی به یادم می رود
بخدا ، جان تو ، یادم می رود
هوش مصنوعی: من نه اینکه فراموش کنم که به تو قول داده‌ام، بلکه به خدا قسم، جان تو، یادم می‌رود.
از قضا امشب بسی حالم بد است
پیش چشمم حور مانندِ دد است
هوش مصنوعی: امشب به طور اتفاقی حال من خیلی بد است و آنچه می‌بینم، مانند حوریان زیبا، دلتنگی و غم را در وجودم حس می‌کنم.
راست می خواهی دلم پر بار شد
دل گشادی مانعِ احضار شد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دل من پر از احساسات و آرزوها شود، باید بدان که تنگ‌نظری و دل بسته بودن مانع از ایجاد این احساسات می‌شود.
پس از رسیدنِ این جواب چون مضمون را درست نفهمیدم به این یک شعر اکتفا کرده و برایِ او فرستادم :
هوش مصنوعی: پس از این که جواب را دریافت کردم و موضوع را به درستی متوجه نشدم، به همین یک شعر اکتفا کردم و آن را برای او ارسال کردم.
من که خوردم شام و رفتم توی جا
گر نمی خواهی بیایی هم میا
هوش مصنوعی: من که شام خوردم و به خواب رفتم، اگر نمی‌خواهی بیایی، بهتر است نیایی.
بعد که بی خوابی به سرم زد برخاستم و این شعر هایِ مهملِ مفصَّل را که بی مزه هم نیست ساختم :
هوش مصنوعی: وقتی بی‌خوابی به سراغم آمد، بلند شدم و این اشعار پرحرف و بی‌نظم را که چندان هم بی‌مزه نیستند، نوشتم.
هرچه در اشعار تو گشتم دقیق
اصل مطلب را نفهمیدم رفیق
هوش مصنوعی: هر چه در شعرهایت دنبال حقیقت و مفهوم اصلی گشتم، نتوانستم آن را به طور واضح بفهمم، دوست عزیز.
گاه می گویی که داری انتظار
یعنی امشب انتظار من مدار
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویی که منتظرم، یعنی امشب من را منتظر نگذار.
بعد می گویی فراموشت شده
جرم این بدقولی از هوشت شده
هوش مصنوعی: سپس می‌گویی که فراموش کرده‌ای، این که دلیل بدقولی‌ات چه بوده، از یاد تو رفته است.
پس کنون کامد تورا مطلب به یاد
از چه نایی فورا ای نیکو نهاد
هوش مصنوعی: حال که هدف تو، که یادآوری است، به تو رسیده است، پس چرا به سرعت به یاد کسی که نیکوخلق است نروی؟
باز گویی حالتت خیلی بد است
حالت بد مانع آمد شد است
هوش مصنوعی: روحت خیلی خراب است و این وضعیت بد تو باعث شده که نتوانی بیایی.
بعد می گویی دلت پر بار شد
دل گشادی مانع این کار شد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه گفتی دلت آرام گرفته، باید بگویم که دل گشاد و بی‌فکری باعث شد که نتوانی این احساس را تجربه کنی.
دل گشادی را نفهمیدم درست
هم دل پر بار لفظی بود سست
هوش مصنوعی: من نتوانستم به خوبی مفهوم دل گشادی را درک کنم و همواره شنیده‌ام که دل پرمحتوا و پربار، در واقع لطیف و ناپایدار است.
من دل پر بار کمتر دیده ام
وز کسی این لفظ را نشنیده ام
هوش مصنوعی: من کمتر کسی را دیده‌ام که دلش این‌قدر پر از احساسات و بار معنوی باشد و از کسی هم نشنیده‌ام که این کلمات را به کار ببرد.
ثقل اگر داری علاجش مسهلست
مسهل این وقت شب هم مشکل است
هوش مصنوعی: اگر سنگینی‌ای در دل داری، برای درمانش باید دارویی نرم‌کننده مصرف کنی. اما در این ساعت از شب، پیدا کردن آن دارو دشوار است.
صرف مسهل ماند از بهر سحر
پس چرا امشب نمی آیی دگر
هوش مصنوعی: چرا به خاطر جادو، حالا که مسهل شدم، باز هم نمی‌عوانی؟
دل گشادی کون گشادی گر بود
این صفت در کون تو کمتر بود
هوش مصنوعی: اگر دل وسیع و بزرگ باشد، هرگز در دنیا گرایش به تنگ‌نظری و محدودیت نخواهد داشت. اگر ویژگی‌های دل بزرگ در وجود تو وجود داشته باشد، نشانه‌اش این است که دغدغه‌ها و نگرانی‌هایت کمتر خواهد بود.
من بر آنم که در آن عاری ز مو
جو نشاید کرد با چکش فرو
هوش مصنوعی: من معتقدم که در جایی که هیچ چیز برای درون‌ریزی وجود ندارد، نمی‌توان با چکش کار کرد.
من چنان فهمیده ام از طرز آن
که نخواهد رفت مو بر درز آن
هوش مصنوعی: من به قدری از روش کار آن باخبر شده‌ام که هیچ چیزی نمی‌تواند از آن خارج شود.
با تو آوردن به جا امر لواط
راندن فیل است در سَمُ‌الخِیاط
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم نادرست و نامتناسب بودن اعمال و رفتارها اشاره دارد و بیان می‌کند که برخی کارها، مانند تلاش برای دیکته کردن روابط یا رفتارها، اساساً نادرست و بی‌ثمر است. در واقع، مقایسه‌ای می‌کند با موضوعی که به لحاظ منطقی صحیح نیست و نشان‌دهنده عدم تناسب است.
ور غرض این ست که لختی و عور
وز ادب داری تو طفره از حضور
هوش مصنوعی: اگر هدف این است که به مدت کوتاهی بی‌احترامی کنی و از ادب دور شوی، پس از حضور و تعامل خودداری کن.
من به قربان تو و آن عوریت
عوریت بینم به است از دوریت
هوش مصنوعی: من برای تو قربانی می‌شوم و آن عیب و نقصی که در تو می‌بینم، از دوری‌ات بهتر است.
من برای عوریت غش می کنم
نعل ها پنهان در آتش می کنم
هوش مصنوعی: من برای پنهان کردن عیب‌هایم خود را به زحمت می‌اندازم و مشکلات را در دل[خود] می‌سوزانم.
عور بنشین در کنارم عورِ عور
عور نیکو تر تن همچون بلور
هوش مصنوعی: کنار من بنشین، حتی با نقص‌هایت، زیرا که نقص‌های تو به زیبایی‌ات افزوده و تو را همانند بلور درخشان کرده است.
آرزوی من همین است ای دغل
که تو را من عور گیرم در بغل
هوش مصنوعی: آرزویم این است که تو را در آغوش بزنم، ای حقه باز.
الغرض شعر تو ناز انگاشتم
از تو دلخور گشته دل برداشتم
هوش مصنوعی: حاصل کار این است که من به خاطر زیبایی‌های شعر تو ناراحت شدم و از اینکه دلم را به تو سپردم، پشیمان شدم.
زین سبب گفتم تو را ای بی وفا
گر نمی خواهی بیایی هم میا
هوش مصنوعی: به همین دلیل به تو می‌گویم ای بی‌وفا، اگر نمی‌خواهی بیایی، پس بهتر است اصلاً نیایی.
باز می گویم که گر لختی بیا
من همانا لخت می خواهم ترا
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر تو به من نزدیک شوی و بیایی، من نیز بدون پوشش و با تمام وجود آماده‌ی پذیرش تو هستم.
از برای لختیت جان می دهم
آنچه دشوار است آسان می دهم
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌پرده بودن و عریانی‌ات، جانم را فدای تو می‌کنم و مشکلات و سختی‌ها را برایت ساده و آسان می‌سازم.
ور غرض ناز ست اهل آن نیَم
من ز ناز نازیان مُستغنیم
هوش مصنوعی: اگر هدف از ناز، محبت باشد، من اهل آن ناز هستم و از ناز محبوبان بی‌نیازم.
عمر من در عشق خوبان سر رسید
موی من از ناز خوبان شد سفید
هوش مصنوعی: عمر من به خاطر عشق به معشوقان گذشت و موهایم به خاطر محبت آن‌ها سفید شد.
من تمام عمر تا پیرار و پار
ناز خوبان می خریدم بار بار
هوش مصنوعی: من در طول عمرم همیشه برای خوش‌آمدی و جلب رضایت زیبایی‌ها تلاش کرده‌ام و به خاطرشان بارها زحمت کشیده‌ام.
پر ز بار ناز بود انبار من
ناز چیدن روی هم بُد کار من
هوش مصنوعی: انبار من پر از زیبایی و لطف است و کار من جمع کردن و انباشت این زیبایی‌هاست.
حال هم در گوشه دهلیز دل
بارها دارم از آن چون بار هل
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در گوشه‌ای از دل خود احساساتی دارم که مانند بار سنگینی بر دوشم حس می‌شود.
روی هم آکنده اند آن ناز ها
چون اُرُز در دکه رُزّاز ها
هوش مصنوعی: نازهای زیبا مانند گل‌های خوشبو در کنار هم جمع شده‌اند.
ناز های رنگ رنگ جور جور
سرخ و پر طاووسی و سبز و بخور
هوش مصنوعی: زیبایی‌های مختلفی که در رنگ‌های گوناگون و اشکال متنوع جلوه‌گر هستند، چون طاووس با پرهای رنگی خود درخشش خاصی دارند و همچون عطر و بوی خوش به فضا احساس لطافت و زیبایی می‌بخشند.
ناز های ناشی از عقل و جنون
نازِ اشک و ناز آه و ناز خون
هوش مصنوعی: ناز و کرشمه‌ای که ناشی از عقل و جنون است، به همان اندازه‌ای زیباست که اشک، آه و حتی خون هم می‌تواند ناز داشته باشد.
ناز آلوده به عطر اشتیاق
ناز قاطی گشته با بوی فراق
هوش مصنوعی: عطر جذابیتی که به خاطر اشتیاق ایجاد شده، با بوی جدایی آمیخته شده است.
ناز قدری زبر و ناز پر لطیف
ناز روی میز و ناز توی کیف
هوش مصنوعی: شاید بخواهی بگویی که زیبایی و ظرافت در قد و چهره به خوبی نمایان است و حتی در جزئیات دیگر مانند روی میز و درون کیف.
ناز نارنگی و ناز زنجبیل
ناز سوسن عنبر و ناز قصیل
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت‌های مختلف اشیاء و گیاهان اشاره شده است. می‌توان گفت که بیانگر ناز و لطافت میوه نارنگی، زنجبیل و گل سوسن و همچنین زیبایی سبزه‌ای خاص است. هر کدام از این‌ها به نوعی نماد زیبایی و دلربایی‌اند که نظر هر بیننده‌ای را جلب می‌کنند.
ناز باید چیدنش پایین در
ناز باید هشتنش بالای سر
هوش مصنوعی: برای زیبایی و جلب توجه، ناز باید با احتیاط و ظرافت رفتار کرد و در عین حال، با اعتماد به نفس و وقار، باید سر را بالا نگه داشت.
نازِ کارِ خوبرویان وطن
ناز بت رویانِ تقلیس و وین
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت افرادی که در وطن خود هستند، از زیبایی معشوقان افسانه‌ای و خیالی که در داستان‌ها می‌بینیم، بسیار بیشتر است.
مختصر هرگونه ناز زبر و صاف
دارم از لطفت به میزان کفاف
هوش مصنوعی: من از لطف تو به اندازه کافی، هر نوع ناز و زیبایی را در اختیار دارم.
گر تو هم کم ناز داری ای پسر
هرچه لازم باشدت از من بخر
هوش مصنوعی: اگر تو هم کم محبت و ناز داری، پسر، هر چیزی که نیاز داشته باشی می‌توانی از من بخری.
می فروشم بر تو یک خروار ناز
در ازای یک لبو یا یک پیاز
هوش مصنوعی: من تمام زلف و ناز و دلربایی‌ام را به تو می‌فروشم، فقط در ازای یک لبو یا یک پیاز.
از کدامین جنس می خواهی امیر
تا بگویم دامن خود را بگیر
هوش مصنوعی: از کدام جنس و نوع تو را می‌خواهی، ای امیر، تا بگویم دامن خود را بگیر؟
تا بگویم خر بیار و بار کن
مثلِ من در گوشه انبار کن
هوش مصنوعی: باید بگویم که مانند من، خر را بیاور و بارش کن و در گوشه انبار بگذار.
مفت و ارزان از من بیدل ببر
بعد بفروشش گرانتر ، باز خر
هوش مصنوعی: برای بدست آوردن چیزی بی‌هوده و بدون ارزش از من استفاده کن، سپس آن را گران‌تر بفروش و دوباره به من برگردان.
ور نداری نقداً اندر کیسه پول
بوسه هم از تو توان کردن قبول
هوش مصنوعی: اگر پول نقد در کیسه نداری، حتی یک بوسه هم از تو پذیرفته نخواهد شد.
ناز بستان در مقابل بوسه ده
در مقابل بوسه بی‌سوسه ده
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز طبیعت را با لطف و محبت پاسخ بده و در قبال هر نوع عشقی، بی‌توجهی نکن.
مُفتِ مُفتت هم عدی الله می‌دهم
تا ز رنج حفظ آن هو وارهم
هوش مصنوعی: من به تو چیزی می‌بخشم که هیچ هزینه‌ای برایت نداشته باشد، تا از درد و زحمت نگهداری و حفظ آن رهایی یابی.
بعد از این تفصیل ای نازک بدن
ناز می‌خواهی که بفروشی به من
هوش مصنوعی: پس از این توضیحات، ای بدن ظریف، آیا می‌خواهی زیبایی‌ات را به من بفروشی؟
ناز کردن بر من از دیوانگیست
صید من چون صید مرغ خانگیست
هوش مصنوعی: ناز کردن بر من، نشانه‌ای از دیوانگی است، زیرا شکار من مانند شکار یک پرنده خانگی است.
من چه دارم کز تو پنهانش کنم
جان تقاضا کن که قربانش کنم
هوش مصنوعی: من چه چیزی دارم که بخواهم آن را از تو پنهان کنم؟ ای جان، از من درخواست کن تا برای تو قربانش کنم.
کیست از من در رهت درویش تر
کیست قدرت داند از من بیشتر
هوش مصنوعی: کسی در مسیر تو وجود ندارد که از من دل‌کنده‌تر باشد و هیچ‌کس هم به اندازه من از توانایی‌هایم آگاه نیست.
چون سگی در خانمانی پیر شد
پشم و پیله رفته و اکبیر شد
هوش مصنوعی: از روزگاری دور، همانند سگی که در خانه‌ای پیر می‌شود، او را به مرور زمان فرسوده و ناتوان می‌بینیم. هرچه زمان می‌گذرد، زیبایی و جوانی‌اش از بین می‌رود و او به جمع‌آوری احساسات و تجربیات می‌پردازد.
گرچه زو خدمت نیاید خانه را
میدهندش باز نان و لانه را
هوش مصنوعی: هرچند او هیچ کمکی به خانه نمی‌کند، اما باز هم به او نان و سرپناه می‌دهند.
گر نباشد از وجودش منتفع
باز نان از وی نگردد منقطع
هوش مصنوعی: اگر از وجود او بهره‌ای نبرند، باز هم نان از او قطع نمی‌شود.
او به راحت عمرِ خود را مر کند
پاسبانی را سگ دیگر کند
هوش مصنوعی: او به آرامی عمرش را سپری می‌کند و دیگران را به سمت وظایف خود می‌کشاند.
من هم اند راهِ عشقِ گلرخان
چون فراوان خُرد کردم استخوان
هوش مصنوعی: من نیز در مسیر عشقِ گلرخان، مانند بسیارانی که پیش از من بودند، بارها و بارها دچار شکست و درد شدم.
روزگاران حمل کردم نازشان
پاسبان بودم به گنجِ رازشان
هوش مصنوعی: مدت‌ها بود که زیبایی‌ها و دلربایی‌های آن‌ها را تحمل می‌کردم و نقش محافظی را برای رازهایشان ایفا می‌کردم.
حال دیگر جمله اعرازم کنند
غالبا مَعفُوِّ از نازم کنند
هوش مصنوعی: حال دیگران به من توجه می‌کنند و غالباً از من به بهانه‌های مختلف و با ناز و کرشمه یاد می‌کنند.
طعمه من را بده ای نوش لب
پاسبانی از سگِ دیگر طلب
هوش مصنوعی: به من خوراکی بده که من را سرگرم کند، ای کسی که لب‌های شیرین داری و از دیگری دفاع می‌کنی.
با من از روی صمیمیت بجوش
ناز را بر تازه عاشق ها فروش
هوش مصنوعی: با من با دوستانه و صمیمی برخورد کن و ناز و محبت خود را به عاشقان تازه‌کار هم نشان بده.
پیر دیرم من ز خود سیرم مکن
ای جوان زین بیشتر پیرم مکن
هوش مصنوعی: من در سایه این سن و سال، خسته و ناراضی‌ام. ای جوان، بیشتر از این دلخورم نکن.

حاشیه ها

1400/12/23 16:02
سیداحمد حسینی

در بیت 59 عدی الله به علی الله تغییر پیدا کند

1400/12/23 16:02
سیداحمد حسینی

در شماره 4 جای دو مصرع باید تغییر کند

1400/12/23 16:02
سیداحمد حسینی

در 10 جشمم به چشمم تغییر کند

 

1401/06/16 09:09
رضا جهانگیری

معنی سم الخیاط چیست؟ خیلی گشتم و تحقیق کردم پیدا نکردم لطفا کسی اطلاع داره بگه

1402/04/18 05:07
جهن یزداد

سم الخیاط   سم الخیاط = چم سوزن /چشم  سوزن است  سوراخ سوزن  است و سم برگرفته از چم پارسی است  و چم  واژی از چشم است  
نزد خوبان ساده باید رفت
 دست بر چم نهاده باید رفت
-
یک تازیانه خوردمی  بر جان از ان دو چم
کز درد او بماندمی مانند زرد سیب
 شهید بلخی
 عالمی دیگرست عالمشان
 نیست راهی ز نور تا چمشان
سنایی
کسی چون من دگر شیدا نمیشه
براه دوستی رسوا نمیشه
 گر اشتر در چم سوزن بگردد
 دل من از نگارم وا نمیشه
هم اکنون نیز در هرات و بسیاری دیگر از شهرهای خراسان و نزد بلوچان و  در اران اذربایجان و نزد کرمانجیان و نزد فیلیها و نزد بسیاری کردان و نزد گیلانیها  و  برخی لران و نزد لکها  و در بخارا  چم  گفته میشود
واژه چم که در قران هم امده پارسی است و قران انرا به گونه سم الخیاط اورده و اوازه ان برای تشبیه  قرانی است که  میگوید

حتی یلج الجمل فی سم الخیاط
  اگر شتر  از چشم سوزن گذرد

1402/11/11 10:02
رضا جهانگیری

بسیار سپاسگذارم عالی و بدون نقص

1402/05/30 09:07
حمیدرضا

این حاشیه را پیشتر احتمالاً پای همین شعر در پاسخ دوستی دیگر نوشته بودم. چون حاشیه‌شان را پاک کرده‌اند جواب من هم پاک شده بود:

یکی از اشعار سده‌های آغازین شعر پارسی (از شاعری که نام کوچکش منصور است) این شعر است:

«یک موی بدزدیدم از دو زلفت

چون زلف زدی ای صنم به شانه

 

چندانش به سختی همی کشیدم

چون مور که دانه برد به لانه

 

با موی به خانه شدم پدر گفت:

منصور کدام است از این دوگانه؟!»

 

این شعر گویا ترجمه یک شعر عربی است یا آن شعر عربی ترجمه این شعر است (درست خاطرم نیست و یادم نیست این شعرها را دقیقاً در کدام کتاب دیده‌ام) که در این شعر عربی عبارت «سم الخیاط» به همان معنایی که به درستی اشاره فرمودید آمده:

«سرقت من طرته (یا طرتها) شعرة

حین غدا یمشطها (یا تمشطها) بالمشاط

 

ثم تدلحت بها مثقلا

تدلح النمل بحب الحناط

 

قال ابی من ولدی من کما؟

کلاکما یدخل سم الخیاط؟!»

 

البته من عربی نمی‌دانم و این شعر را فقط به خاطر ضرب آهنگ و ارتباطش با آن شعر فارسی در خاطر دارم و احتمال این که متن را مغلوط نوشته باشم زیاد است.

1402/08/06 03:11
جعفر عسکری

منطقی رازی از شاعران قدیم و در لغت نامه اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ابومحمد منصوربن علی منطقی رازی از معاصران صاحب بن عباد و در شعر دری استاد بوده است و شاید بتوان اورا قدیمترین شاعر پارسی گوی عراق دانست. وی ظاهراً در بین سنوات 367 ( ابتدای وزارت صاحب ) و 380 هَ. ق. یعنی سالی که بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوسته بود فوت کرده است. عوفی گوید: صاحب عباد پیوسته مطالعه اشعار او کردی و در آن وقت که استاد بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوست دوازده ساله بود و شعر تازی سخت خوب می گفت و طبعی فیاض داشت. چون به خدمت صاحب درآمد او را گفت شعری بگوی. گفت امتحان فرمای ، این سه بیت منطقی بخواند و گفت این را به تازی ترجمه کن. گفت بفرمای که به کدام قافیه ، گفت طا، گفت بحر تعیین کن ، گفت : اسرع یا بدیع فی البحرالسریع! بی تأمل گفت :
سرقت من طرته شعرة
حین غدا یمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلاً
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منکما
کلاکما یدخل سم الخیاط...
که ترجمه بدیع الزمان از این قطعه منطقی است :
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چونانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم پدر گفت
منصور کدام است از این دوگانه.

1402/06/25 14:08
رضا صدر

عزیزان گنجور: در بیت دوم و سوم مصرع‌ها جابجا شده‌اند، در مقایسه با نسخه‌ی شادروان محجوب.  البته از نظر معنی هم روشنه که باید برعکس باشه ،به خصوص بیت سوم:

هفت و نیم است ای جوان پهلوان

قدر وقت دوستانت را بدان

چیست دانی بدتر از مرگ ای نگار؟

انتظار است انتظار است انتظار

با تشکر همیشگی از تلاش بی‌نظیر گردآورندگان گنجور.