گنجور

شمارهٔ ۲۵ - ماکیان و شیر

در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز
بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد
بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم
خاطرش از دست برد کُرد بیازرد
بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر
داوری از کُرد پیش شیر همی بُرد
داد بدو پاسخی چنین که بباید
پاسخ شاهانه اش به حافظه بسپرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند خَلق تخم ترا خورد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/01/20 08:04
جهن یزداد

تا نتوانند خلق تخم ترا خورد