شمارهٔ ۵ - در طلبِ اسب از نظام السلطنه
چشمم سپید شد به رَهِ انتظارِ اسب
پیدا نشد ز جانب سوران سوارِ اسب
آری شدید تر بود از موت بی گُمان
چون انتظار های دگر انتظار اسب
با اسب می کنند همه مردمان شکار
من کرده ام پیاده به سوران شکارِ اسب
چشمم به راه بود که پیدا شود ز دور
تا جان و دل کنم به تشکّر نثارِ اسب
از بهر احترام روم چند گام پیش
گیرم ز دستِ رایض و بوسَم فَسارِ اسب
همچون عنان دو دست به گردن در آرمش
بوسم رکاب وار یمین و یسارِ اسب
من بی قرار اسب و دوچشمم بود به راه
باشد به جای خویش کماکان قرارِ اسب
رنجِ پیادگی و لبِ خشک و راهِ ذُشک
یارِ منند و سایۀ اصطبل یارِ اسب
با پای لنگ می روم امروز سویِ کنک
فردا چه سود اگر بشوم من سوار اسب
تا کی بسانِ فاخته کو کو کنم همی
در انتظارِ طلعتِ طاووس وارِ اسب
تا کی بُوَد روا که دلِ مستمندِ من
چون رانِ اسب خواجه شود داغدارِ اسب
ترسم که اسب را بفرستد خدایگان
روزی که من ز ضعف نیایم به کارِ اسب
ترسم پیاده طیِ طریقِ اجل کنم
با خود بَرَم به مدفنِ خود یادگارِ اسب
ای یار با وفا من ای هادیِ مُضِل
قبرِ مرا تو حفر بِکُن در جَوارِ اسب
گر هر دو یکدیگر را نادیده بگذریم
همسایه کن مزار مرا با مزارِ اسب
بی موجبی نباشد اگر دیر شد عطا
کردست خواجه رحم به حالِ فَگار اسب
داند که چون دو روز در اصطبل من بماند
چون روزگار بنده شود روزگارِ اسب
این ها تمام طبیعت محض است ور نه زود
سازد وفا به وعده خداوندگارِ اسب
فرمانورای شرق که فرقِ عدویِ او
ساید چو شیشه زیر سُمِ استوارِ اسب
بس اسب ها گرفته ام از خاندان او
تنها کنون نگشته ام امّیدوارِ اسب
در پیش خواجه بخششِ یک اسب هیچ نیست
بخشیده است خواجه مکرّر قطارِ اسب
دارم امیدِ آن که هم امروز خویش را
بینم به فّرِ دولتِ او در کنارِ اسب
اسبی که راد والیِ مشرق به من دهد
اندر شمارِ پیل بود نی شمارِ اسب
دارم من از سواریِ آن افتخارها
هر چند از سوار بود افتخارِ اسب
ننهاده پا هنوز ز اصطبل خود برون
بالا گرفته است عجب کار و بارِ اسب
آیند از برای تماشا ز هر طرف
آنان که چون منند به دل دوستدارِ اسب
در کوهپایه زود صدا منعکس شود
نَشگِفت اگر بلند شود اشتهارِ اسب
امّیدوارم اسب قشنگی عطا کند
حالا که رفته همّت من زیر بارِ اسب
منّت خدای را که اصطبلش اسبِ خوب
چندان بُوَد که کس نتواند شُمارِ اسب
میر اجلّ تقی خان آن نُخبۀ جهان
داند خصال اسب و شناسد تبارِ اسب
در انتخابِ اسب بود رأیِ او مُطاع
با اوست اختیارِ من و اختیارِ اسب
اسبِ موقّری بپسندد برای من
باشد ز حُسنِ اسب یکی هم وقار اسب
بفرستد و مرا متشکّر کند ز خویش
با زین و برگِ ساختۀ زرنگارِ اسب
یا رب همیشه تا سخن از اسب می رود
بادا نظام السلطنه دایم سوار اسب
اندر ردیفِ اسب چنین چامه کس نگفت
مشکل بود به قافیه گشتن دوچار اسب
شمارهٔ ۴ - در مدح امیرنظام گروسی در زمان حیات پدر گفته: حَسَبِ مرد هنرمند به فضلست و ادبشمارهٔ ۶ - حسب الامر جناب جلالت مآبِ اجلِّ اکرم آقایِ قائم مقام مَدّظِلُّه العالی محضِ فرح خاطرِ مبارک حضرت اجلّ روحی فِداه عرض شد: دلا ز بختِ بدِ من علی قلی خان رفت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشمم سپید شد به رَهِ انتظارِ اسب
پیدا نشد ز جانب سوران سوارِ اسب
هوش مصنوعی: چشمانم از شدت انتظار به رنگ سفید درآمد و سوارکاران اسب از سمت سوران پیدا نشدند.
آری شدید تر بود از موت بی گُمان
چون انتظار های دگر انتظار اسب
هوش مصنوعی: قطعاً انتظار برای چیزی سختتر از مرگ است، به ویژه زمانی که در انتظار چیزی متفاوت از آنچه میخواهیم باشیم.
با اسب می کنند همه مردمان شکار
من کرده ام پیاده به سوران شکارِ اسب
هوش مصنوعی: مردم با اسب شکار میکنند، اما من توانستهام پیاده به شکار اسبها بروم.
چشمم به راه بود که پیدا شود ز دور
تا جان و دل کنم به تشکّر نثارِ اسب
هوش مصنوعی: چشم به راه بودم که کسی از دور پیدا شود تا به خاطر او جان و دل را فدای اسب کنم.
از بهر احترام روم چند گام پیش
گیرم ز دستِ رایض و بوسَم فَسارِ اسب
هوش مصنوعی: به خاطر احترام، چند گام جلوتر میروم و از دستان آراسته خود، افسار اسب را میبوسم.
همچون عنان دو دست به گردن در آرمش
بوسم رکاب وار یمین و یسارِ اسب
هوش مصنوعی: دستهای خود را مانند افسار در گردن او میگذارم و بر او بوسه میزنم، همانگونه که بر دو طرف رکاب اسب میزنند.
من بی قرار اسب و دوچشمم بود به راه
باشد به جای خویش کماکان قرارِ اسب
هوش مصنوعی: من به شدت برای دیدن تو و یاد تو بیتابم و بیقرار. همچنان در مسیر عشق تو هستم و از لحظههای خوشی که با تو سپری کردم، آرامش مییابم.
رنجِ پیادگی و لبِ خشک و راهِ ذُشک
یارِ منند و سایۀ اصطبل یارِ اسب
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیهای راه را به دوش میکشم و در کنار آنان، لبهای خشک و تشنهام را احساس میکنم. در این میان، سایهی اصطبل به نوعی آرامشدهنده برای اسب من است.
با پای لنگ می روم امروز سویِ کنک
فردا چه سود اگر بشوم من سوار اسب
هوش مصنوعی: امروز با پای لنگ به سمت کنک میروم، اما اگر فردا سوار اسب شوم، چه فایدهای دارد؟
تا کی بسانِ فاخته کو کو کنم همی
در انتظارِ طلعتِ طاووس وارِ اسب
هوش مصنوعی: چقدر باید مانند فاخته، نغمهسرایی کنم و در انتظار زیبایی مانند طاووس و اسب باشم؟
تا کی بُوَد روا که دلِ مستمندِ من
چون رانِ اسب خواجه شود داغدارِ اسب
هوش مصنوعی: چقدر باید ادامه پیدا کند که دل نیازمند من به مانند ران اسب صاحبنفسی درد و غم را تحمل کند؟
ترسم که اسب را بفرستد خدایگان
روزی که من ز ضعف نیایم به کارِ اسب
هوش مصنوعی: نگرانم که روزی خدایان اسب را بفرستند، در حالی که من به خاطر ضعف و ناتوانیام نتوانم از پس کار کردن با آن برآیم.
ترسم پیاده طیِ طریقِ اجل کنم
با خود بَرَم به مدفنِ خود یادگارِ اسب
هوش مصنوعی: میترسم که در راه مرگ، بدون اسب خود به سراغ قبرم بروم و یادگاری از آن باقی نگذارم.
ای یار با وفا من ای هادیِ مُضِل
قبرِ مرا تو حفر بِکُن در جَوارِ اسب
هوش مصنوعی: ای دوست وفادار من، ای راهنمای گمراهکننده، قبر من را در کنار اسب حفر کن.
گر هر دو یکدیگر را نادیده بگذریم
همسایه کن مزار مرا با مزارِ اسب
هوش مصنوعی: اگر هر دو ما همدیگر را نادیده بگیریم، پس همسایهام کن قبرم را با قبر اسب.
بی موجبی نباشد اگر دیر شد عطا
کردست خواجه رحم به حالِ فَگار اسب
هوش مصنوعی: اگر چیزی بدون دلیل تأخیر کند، نباید تعجب کرد؛ چون خواجه به حال اسبی که خسته و از پا افتاده، رحم کرده و عطا کرده است.
داند که چون دو روز در اصطبل من بماند
چون روزگار بنده شود روزگارِ اسب
هوش مصنوعی: او میداند که اگر دو روز در اصطبل من بماند، زمان برای او نیز مانند زمان برای یک بنده خواهد گذشت.
این ها تمام طبیعت محض است ور نه زود
سازد وفا به وعده خداوندگارِ اسب
هوش مصنوعی: اینها کاملاً طبیعی و عادی هستند وگرنه خداوند در مورد وفای به وعدهاش به انسانها، به سرعت عمل میکند.
فرمانورای شرق که فرقِ عدویِ او
ساید چو شیشه زیر سُمِ استوارِ اسب
هوش مصنوعی: فرمانروای شرق که دشمنش مانند شیشه زیر پای اسب قوی او له میشود و هیچ مقاومتی در برابر او ندارد.
بس اسب ها گرفته ام از خاندان او
تنها کنون نگشته ام امّیدوارِ اسب
هوش مصنوعی: من از آن خانواده بسیاری اسبها گرفتهام، اما هنوز ناامید از یافتن اسب باقی ماندهام.
در پیش خواجه بخششِ یک اسب هیچ نیست
بخشیده است خواجه مکرّر قطارِ اسب
هوش مصنوعی: در حضور آقای بزرگ، بخشش یک اسب ارزشی ندارد، زیرا او بارها گروهی از اسبها را بخشیده است.
دارم امیدِ آن که هم امروز خویش را
بینم به فّرِ دولتِ او در کنارِ اسب
هوش مصنوعی: امید دارم که امروز خودم را در کنار اسب او و به واسطهی نعمتهایش ببینم.
اسبی که راد والیِ مشرق به من دهد
اندر شمارِ پیل بود نی شمارِ اسب
هوش مصنوعی: اسبهایی که راد والی مشرق به من میدهد، در واقع باید در شمار فیلها قرار بگیرند و نه در شمار اسبها.
دارم من از سواریِ آن افتخارها
هر چند از سوار بود افتخارِ اسب
هوش مصنوعی: من به داشتن افتخارات آن سوار بسیار مفتخرم، هرچند که خودم سوار آن اسب نیستم.
ننهاده پا هنوز ز اصطبل خود برون
بالا گرفته است عجب کار و بارِ اسب
هوش مصنوعی: هنوز پاهایش را از اصطبل بیرون نگذرانده، اما کار و بارش بسیار حیرتآور است.
آیند از برای تماشا ز هر طرف
آنان که چون منند به دل دوستدارِ اسب
هوش مصنوعی: افرادی که به عشق اسب و زیباییهای آن علاقهمندند، از هر سو میآیند تا تماشای این عشق و علاقه را ببینند.
در کوهپایه زود صدا منعکس شود
نَشگِفت اگر بلند شود اشتهارِ اسب
هوش مصنوعی: در دامنه کوهها، صدا به سرعت بازتاب مییابد و اگر صدای بلندی ایجاد شود، مثل صدا و شهرت اسب، بسیار جالب و شگفتانگیز است.
امّیدوارم اسب قشنگی عطا کند
حالا که رفته همّت من زیر بارِ اسب
هوش مصنوعی: امیدوارم که حالا که تلاش و کوشش من به خاطر اسب تحت فشار است، اسب زیبایی به من بدهد.
منّت خدای را که اصطبلش اسبِ خوب
چندان بُوَد که کس نتواند شُمارِ اسب
هوش مصنوعی: شکر خدا را که در جایگاه او، اسبهای خوب و زیاد وجود دارد و هیچکس نمیتواند همه آنها را بشمارد.
میر اجلّ تقی خان آن نُخبۀ جهان
داند خصال اسب و شناسد تبارِ اسب
هوش مصنوعی: تقی خان، مردی بزرگ و برجسته، به خوبی ویژگیهای اسب را میشناسد و نسب و خانواده اسب را نیز میداند.
در انتخابِ اسب بود رأیِ او مُطاع
با اوست اختیارِ من و اختیارِ اسب
هوش مصنوعی: در انتخاب اسب، او تنها کسی است که نظرش معتبر است. من در انتخاب خودم و اسب اختیار دارم.
اسبِ موقّری بپسندد برای من
باشد ز حُسنِ اسب یکی هم وقار اسب
هوش مصنوعی: من ترجیح میدهم اسبی را انتخاب کنم که باوقار و موقر باشد، زیرا زیبایی اسب تنها در جذابیت آن نیست، بلکه در وقار و شرافتش نیز نهفته است.
بفرستد و مرا متشکّر کند ز خویش
با زین و برگِ ساختۀ زرنگارِ اسب
هوش مصنوعی: او مرا با زین و برگ زیبای اسبش، که از طلا و نقشهای زیبا ساخته شده، به سوی خودش میفرستد و از من تشکر میکند.
یا رب همیشه تا سخن از اسب می رود
بادا نظام السلطنه دایم سوار اسب
هوش مصنوعی: ای خدا، همیشه در زمانی که صحبت از اسب است، نظام السلطنه همواره بر سوار بر اسب باشد.
اندر ردیفِ اسب چنین چامه کس نگفت
مشکل بود به قافیه گشتن دوچار اسب
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیای اسبسواری نتوانسته به این سختی درباره اشعار قافیهپردازی صحبت کند، چراکه ایجاد قافیه برای اسب کاری دشوار و پیچیده است.
خوانش ها
شمارهٔ ۵ - در طلبِ اسب از نظام السلطنه به خوانش علی نظیری
حاشیه ها
1403/02/02 21:05
علی اکبر فولادین
به طور حتم این قصیده را زمانی که شاعر در خراسان و اطراف توس به سر می برده سروده است. روستاهای سوران، زشک و کنگ از ییلاقات قدیم اطراف مشهد بوده و از توابع کنونی شهرستان طرقبه و شاندیز است.
1403/09/02 23:12
Kako Kalahan
با درود،نام قریه های مشهد را کنون زشک و کنگ گویند،املای ذشک اکنون مرسوم نیست و سرکش کاف از سر کنگ افتاده است