گنجور

شمارهٔ ۳۱ - سیه‌چشمِ نامهربان

ای سیه‌چشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه
هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی
همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه
پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست
چشم‌های دگران را نَبُود هیچ گناه
تو به نظمّیه و مُستَخدَمِ تأمیناتی
گر خطاکار مرا دانی زین‌گونه نگاه
جلب بر درگهِ خود کن پیِ استنطاقم
بهرِ تحقیق نگه دار مرا در درگاه
هر دو دستم را با بندِ کمر شمشیرت
سخت بربند که از غیرِ تو گردد کوتاه
ساز تحتِ نظرِ خود دو سه مَه توقیفم
حبسِ تاریک کن اندر خَمِ آن زلفِ دوتاه
بر تنم پوش از آن جامه که دزدان پوشند
به گناهی که چرا کردم دزدیده نگاه
در ردیفِ همه دزدان دو به دو چار به چار
پیِ تسطیحِ خیابان بر و روبیدنِ راه
هیچ یک لحظه مشو دور ز بالایِ سرم
تا به سر نگذرد امّیدِ فرارم ناگاه
شرط باشد که ز آزادیِ خود دم نزنم
گرچه مشروطه‌طلب باشم و آزادی‌خواه
من گواهی نگرفتم که تو را دارم دوست
تا مفتّش شِنَوَد قصۀ عشقم ز گواه
داغِ مهرِ تو بود شاهد بر جبهۀ من
وین چنین داغ نباشد دگران را به جِباه
من گرفتم که تو را در دلِ خود دارم دوست
آن که بودت که ز رازِ دلِ من کرد آگاه
خوب حس کردی عاشق‌شدن آیینِ منست
این به من ارث رسید از پدرم طابَ ثراه
بی‌جهت اخم مکن، تند مرو، زشت مگو
که چو من بهرِ تو پیدا نشود خاطرخواه
بهر من کج کنی ابرو، برو ای چشم‌سفید
وه چه بی‌جا غلطی شد برو ای چشم‌سیاه
که تو را گفت که در کوچه سلامم نکنی؟
که تو را گفت که باید نروی با من راه؟
آن که گوید بگریز از من و با او بنشین
خواهد از چاله برون آیی و افتی در چاه
آن رفیق تو ترا مصلحتِ خویش آموخت
به خدا می‌برم از دستِ رفیق تو پناه
کیست جز من که خورد باطناً از بهر تو غم
کیست جز من که کشد واقعاً از بهر تو آه
کیست جز من که اگر شهر پر از خوشگل بود
او همان شخصِ تو را خواهد الا للّه
کیست اُستادتر از من که کَماهی داند
که چه اُستادی در خِلقتِ تو کرد الله
کیست جز من که زند یک مهِ آزاد قلم
و آورد پیشِ تو شهریّۀ خود آخِرِ ماه
دورِ پیری را با محنت و سختی سپرد
که تو ایّامِ جوانی گذرانی به رِفاه
فی‌المثل گر سر و پای خود او مانَد لُخت
کُلَه و کفش خَرَد بهرِ تو با کفش و کلاه
من همان صورتِ زیبایِ تو را دارم دوست
مطمئن باش که در من نبُوَد قوۀ باه
به هوایِ تو کنم گردشِ باغِ ملّی
به سراغ تو روم مقبرۀ نادر شاه
کوه‌سنگی را در راهِ تو بر سینه زنم
سنگ بر سینه زدن بهتر از این دارد راه
خواهی امروز به من اخم کن و خواهی نه
عاقبت رام و دلارامِ منی خواه نخواه
حاضرم دکّهٔ پالوده‌فروش دمِ ارگ
با تو پالوده خورم من که نخوردم با شاه
با درشکه بَرَمَت تا گُلِ خَطمی هر روز
چه کنم نیست در این شهر جز این گردشگاه
گر دهد ره پدرِ دانش و صَدرالتُجّار
با تو آسوده توان بود شبی در نو چاه
باش بینی که تو خود سویِ من آیی با میل
گرچه امروز به من می‌گذری با اکراه
باش بینی که وِفاقِ من و تو زایل کرد
مثل «وافَقَ شَنّ طَبَقَه» از اَفواه
شکرِ امروز بکن قدرِ محبّان بشناس
من نگویم که در آخِر چه شود وا اَسَفاه
دید خواهی که تو هم مثل فلان‌الدوله
خط برآورده‌ای از گِردِ بُناگوشِ چو ماه
لاجَرَم مهر کنی پیشه و پیش آری چبر
بوسد بشماریم از لطف ز یک تا پنجاه
کج مرو لج مکن ایرج مشو آقایی کن
چاکرانت را نیکوتر از این دار نگاه
گاهی احوالِ مرا نیز بپرس از دمِ در
گاهی از لطف مرا نیز ببین در سرِ راه
نه چو من عاشقی افتد نه چو تو معشوقی
هر دو بی‌شبهه نداریم شَبَه از اشباه
گر به دریا شوی اندر دل تَحتُ البَحری
یا روی در شکم زیپلَن بر قلۀ ماه
ور روی در حرمِ قُدس تحصُّن جویی
عاقبت مالِ منی مالِ من اِن شاءَاللّه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سیه‌چشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه
هوش مصنوعی: ای چشمان سیاه، چه چیزی را با این دیده‌ی گناه آمیز می‌بینی؟ وقتی که به نگاه تو خیره می‌شوم، چشمانت همچون شب تاریک می‌شوند.
هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی
همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه
هوش مصنوعی: هر کسی که در کوچه با دیگری روبرو شود، ناگزیر همه نگاه‌ها به چهره آن‌ها جلب می‌شود، خواه خودشان بخواهند یا نخواهند.
پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست
چشم‌های دگران را نَبُود هیچ گناه
هوش مصنوعی: در برابر تو، من بی‌گناه تنها همین چشم‌های خودم هستند و چشم‌های دیگران هیچ قصوری ندارند.
تو به نظمّیه و مُستَخدَمِ تأمیناتی
گر خطاکار مرا دانی زین‌گونه نگاه
هوش مصنوعی: اگر تو به عنوان یک فرد مسئول و تحت تأثیر قوانین و مقررات، من را خطاکار می‌دانی، باید این‌طور به من نگاه کنی.
جلب بر درگهِ خود کن پیِ استنطاقم
بهرِ تحقیق نگه دار مرا در درگاه
هوش مصنوعی: از تو خواهش دارم که درگاه خود را بگشایی و مرا برای پاسخگویی به سوالاتم بررسی کنی. می‌خواهم حقیقت را دریابم و در این راه از تو کمک بگیرم.
هر دو دستم را با بندِ کمر شمشیرت
سخت بربند که از غیرِ تو گردد کوتاه
هوش مصنوعی: دست‌هایم را با کمربند شمشیر تو محکم ببند تا نتوانم از غیر تو دور شوم و از راه تو منحرف گردم.
ساز تحتِ نظرِ خود دو سه مَه توقیفم
حبسِ تاریک کن اندر خَمِ آن زلفِ دوتاه
هوش مصنوعی: سازم تحت نظر خودت است و من به زندان این تاریکی افتاده‌ام. در پیچ و خم آن موی دوتا، به شدت گرفتار شدم.
بر تنم پوش از آن جامه که دزدان پوشند
به گناهی که چرا کردم دزدیده نگاه
هوش مصنوعی: بر تنم لباسی بپوش که دزدان می‌پوشند، به خاطر گناهی که کردم و نگاهی که به سرقت داشتم.
در ردیفِ همه دزدان دو به دو چار به چار
پیِ تسطیحِ خیابان بر و روبیدنِ راه
هوش مصنوعی: دزدان در گروه‌های دو نفره و چهار نفره به دنبال صاف کردن خیابان‌ها و پاک کردن مسیرها هستند.
هیچ یک لحظه مشو دور ز بالایِ سرم
تا به سر نگذرد امّیدِ فرارم ناگاه
هوش مصنوعی: لطفاً هیچ کجا از من دور نشو، زیرا امید فرار من ناگهان از بین می‌رود.
شرط باشد که ز آزادیِ خود دم نزنم
گرچه مشروطه‌طلب باشم و آزادی‌خواه
هوش مصنوعی: باید اینگونه باشد که حتی اگر به دنبال آزادی باشم، هرگز از آزادی خود سخن نگویم.
من گواهی نگرفتم که تو را دارم دوست
تا مفتّش شِنَوَد قصۀ عشقم ز گواه
هوش مصنوعی: من برای دوستی‌ام با تو، هیچ مدرکی نداشتم که کسی بشنود و داستان عشق‌ام را به او بگوید.
داغِ مهرِ تو بود شاهد بر جبهۀ من
وین چنین داغ نباشد دگران را به جِباه
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو، نشانه‌ای عمیق بر پیشانی‌ام به جا گذاشته است و این نشان، نه تنها خاص من است بلکه افراد دیگر چنین نشانه‌ای ندارند.
من گرفتم که تو را در دلِ خود دارم دوست
آن که بودت که ز رازِ دلِ من کرد آگاه
هوش مصنوعی: من فهمیدم که تو را در قلبم دارم، اما چه کسی بود که من را از احساسات درونم باخبر کرد؟
خوب حس کردی عاشق‌شدن آیینِ منست
این به من ارث رسید از پدرم طابَ ثراه
هوش مصنوعی: خوب متوجه شده‌ای که عاشق شدن بخشی از زندگی من است و این احساس به من به ارث رسیده است از پدرم.
بی‌جهت اخم مکن، تند مرو، زشت مگو
که چو من بهرِ تو پیدا نشود خاطرخواه
هوش مصنوعی: بی‌دلیل از خود ناراحت نشو، بی‌تابی نکن و حرف زشت نزن. زیرا کسی مانند من که برای تو دل‌سوزی کند، پیدا نخواهد شد.
بهر من کج کنی ابرو، برو ای چشم‌سفید
وه چه بی‌جا غلطی شد برو ای چشم‌سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که تو برای من ابرو کج می‌کنی، ناگهان احساس می‌کنم که چه کار اشتباهی صورت گرفته است. حالا تو با چشمان سفیدت برو، و ای چشمان سیاه، چه بی‌دلیل این اشتباه پیش آمد!
که تو را گفت که در کوچه سلامم نکنی؟
که تو را گفت که باید نروی با من راه؟
هوش مصنوعی: کی به تو گفته که در کوچه به من سلام نکنی؟ کی گفته که باید با من همراه نشوی؟
آن که گوید بگریز از من و با او بنشین
خواهد از چاله برون آیی و افتی در چاه
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بگوید از من دور شو و با دیگری باش، باید بدان که این فرد می‌خواهد تو را از یک مشکل خارج کند ولی در واقع تو را به دردسر بزرگ‌تری می‌اندازد.
آن رفیق تو ترا مصلحتِ خویش آموخت
به خدا می‌برم از دستِ رفیق تو پناه
هوش مصنوعی: دوست تو به تو یاد داد که چطور به نفع خودت عمل کنی، به خدا قسم از دست این دوستت فرار می‌کنم و پناهی می‌جویم.
کیست جز من که خورد باطناً از بهر تو غم
کیست جز من که کشد واقعاً از بهر تو آه
هوش مصنوعی: جز من کیست که در دل به خاطر تو غم دارد و جز من کیست که به واقع از دل برای تو آه می‌کشد؟
کیست جز من که اگر شهر پر از خوشگل بود
او همان شخصِ تو را خواهد الا للّه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من نیست که اگر شهر پر از زیبایی‌ها باشد، تنها به یاد تو خواهد بود و به دیگری توجه نخواهد کرد.
کیست اُستادتر از من که کَماهی داند
که چه اُستادی در خِلقتِ تو کرد الله
هوش مصنوعی: چه کسی مانند من می‌تواند استاد باشد وقتی که می‌داند خداوند چه هنری در آفرینش تو به کار برده است؟
کیست جز من که زند یک مهِ آزاد قلم
و آورد پیشِ تو شهریّۀ خود آخِرِ ماه
هوش مصنوعی: کیست جز من که یک انسان آزاد و با استعداد، به تو نزدیک می‌شود و در پایان ماه، دستاورد خود را به تو می‌آورد؟
دورِ پیری را با محنت و سختی سپرد
که تو ایّامِ جوانی گذرانی به رِفاه
هوش مصنوعی: پیری را با زحمت و دشواری گذرانده‌ام، اما تو جوانی را در راحتی و آسایش سپری کردی.
فی‌المثل گر سر و پای خود او مانَد لُخت
کُلَه و کفش خَرَد بهرِ تو با کفش و کلاه
هوش مصنوعی: اگر او تنها سر و پایش برهنه بماند، برای تو کلاه و کفش را با دقت و ارزش تهیه می‌کند.
من همان صورتِ زیبایِ تو را دارم دوست
مطمئن باش که در من نبُوَد قوۀ باه
هوش مصنوعی: من همان چهره‌ی زیبای تو را دارم و می‌خواهم به تو اطمینان بدهم که در من هیچ نیروی حوس و شهوتی وجود ندارد.
به هوایِ تو کنم گردشِ باغِ ملّی
به سراغ تو روم مقبرۀ نادر شاه
هوش مصنوعی: به خاطر تو به باغ ملی می‌روم و به سراغ مقبره نادرشاه می‌روم.
کوه‌سنگی را در راهِ تو بر سینه زنم
سنگ بر سینه زدن بهتر از این دارد راه
هوش مصنوعی: من آماده‌ام که برای تو هر سختی را تحمل کنم و اگر لازم باشد با سینه‌ام به کوه‌سنگی بزنم، زیرا این کار ارزشمندتر از ایستادن در مسیر توست.
خواهی امروز به من اخم کن و خواهی نه
عاقبت رام و دلارامِ منی خواه نخواه
هوش مصنوعی: اگر امروز بخواهی می‌توانی به من بی‌محلی کنی، اما در نهایت تو همان کسی خواهی بود که آرامش و دل‌خوشی من را به ارمغان می‌آوری، خواسته یا ناخواسته.
حاضرم دکّهٔ پالوده‌فروش دمِ ارگ
با تو پالوده خورم من که نخوردم با شاه
هوش مصنوعی: من حاضر هستم که در کنار تو، در دکهٔ فروشندهٔ پالوده، پالوده بخورم، حتی اگر با شاه هم نخورده باشم.
با درشکه بَرَمَت تا گُلِ خَطمی هر روز
چه کنم نیست در این شهر جز این گردشگاه
هوش مصنوعی: بیا با کالسکه برویم تا به باغستان گل‌های خطمی برسیم. هر روز چه کار کنم که در این شهر جز این گردشگاه چیزی برای تفریح و خوشگذرانی وجود ندارد؟
گر دهد ره پدرِ دانش و صَدرالتُجّار
با تو آسوده توان بود شبی در نو چاه
هوش مصنوعی: اگر پدر علم و پیشوای تاجران راه را به تو نشان دهد، می‌توانی با آسودگی یک شب را در چاه جدیدی سپری کنی.
باش بینی که تو خود سویِ من آیی با میل
گرچه امروز به من می‌گذری با اکراه
هوش مصنوعی: می‌بینی که خودت به سمت من می‌آیی با رغبت، هرچند امروز با بی‌میلی از کنار من می‌گذری.
باش بینی که وِفاقِ من و تو زایل کرد
مثل «وافَقَ شَنّ طَبَقَه» از اَفواه
هوش مصنوعی: می‌بینی که هماهنگی و توافق میان من و تو از بین رفته است، مثل اینکه صدایی نامناسب بر سر مسئله‌ای ایجاد شده باشد.
شکرِ امروز بکن قدرِ محبّان بشناس
من نگویم که در آخِر چه شود وا اَسَفاه
هوش مصنوعی: امروز را غنیمت بشمار و محبت افرادی که به تو خیر رسانده‌اند را درک کن. من نمی‌دانم در آینده چه خواهد شد، اما حسرت‌بار است اگر قدر لحظات را ندانیم.
دید خواهی که تو هم مثل فلان‌الدوله
خط برآورده‌ای از گِردِ بُناگوشِ چو ماه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی ببینی که تو هم مانند فلان‌الدوله در زوایای صورتت چه زیبایی‌هایی داری، باید به دقت به آن ناز و لطافت که شبیه به ماه است، نگاه کنی.
لاجَرَم مهر کنی پیشه و پیش آری چبر
بوسد بشماریم از لطف ز یک تا پنجاه
هوش مصنوعی: بی شک باید در دل محبت را جای دهی و در پیشت با کمال ادب و احترام بوسه‌های مکرر را بشماریم، آغاز از یک تا پنجاه.
کج مرو لج مکن ایرج مشو آقایی کن
چاکرانت را نیکوتر از این دار نگاه
هوش مصنوعی: به جایی نرو، نافرمانی نکن، ایرج، رفتار کن که چاکرانت را بهتر از این نگهداری کنی.
گاهی احوالِ مرا نیز بپرس از دمِ در
گاهی از لطف مرا نیز ببین در سرِ راه
هوش مصنوعی: گاهی از من احوال بپرس وقتی به در می‌رسی، و گاهی هم از لطف من غافل نشو و مرا در مسیر نگاه کن.
نه چو من عاشقی افتد نه چو تو معشوقی
هر دو بی‌شبهه نداریم شَبَه از اشباه
هوش مصنوعی: نه من مثل تو معشوقی دارم و نه تو مانند من عاشقی، هر دو به وضوح می‌دانیم که فقط شبیه به هم هستیم.
گر به دریا شوی اندر دل تَحتُ البَحری
یا روی در شکم زیپلَن بر قلۀ ماه
هوش مصنوعی: اگر به دریا بروی، در دل آن می‌توانی به عمق‌ها و اسرار پنهان دست یابی، یا اگر در یک زیپلن باشی، می‌توانی به بالای ماه سفر کنی.
ور روی در حرمِ قُدس تحصُّن جویی
عاقبت مالِ منی مالِ من اِن شاءَاللّه
هوش مصنوعی: اگر در مکان مقدس و بی‌نظیری پناه بگیری، در نهایت چیزی که برای من است، به من خواهد رسید، ان‌شاءالله.

حاشیه ها

1404/01/23 13:03
داود شبان

ای کاش یه آدم باسواد و اهل ذوق هر چه سریع تر پیدا بشه و تمام شعرهای ایرج میرزا عزیز بخونه و بزاره تو گنجور ،کاری که با شعرهای حضرت حافظ کردن یا دیگران.