شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه
مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن
که از کَیدش نشاید بود ایمن
نماید خانۀ امّید تاریک
که سازد هر دو چشمِ آز روشن
سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر
جوابِ دادخواهی ، باشد الکن
نه او را دوستی باشد محقّق
نه او را دشمنی باشد مُبَرهَن
یکی را بی جهت گاهی بُوَد دوست
یکی را بی سبب گاهی است دشمن
کند مسجود خواری را چُنوبُت
عزیزی ساجد او را چون بَرَهمَن
به دانایان بُوَد رنجِ مجسَّم
به نادانان بُوَد گنجِ معیّن
یکی را کِشت دارد تازه و تر
یکی را برزند آتش به خرمن
یکی خندان به سانِ برقِ لامع
یکی گریان مثالِ ابرِ بهمن
یکی را روزِ روشن شامِ تیره
یکی را شامِ تیره روزِ روشن
یکی تَحتِ ثَری بنموده مأوی
یکی فوقِ ثُرَیّا کرده مسکن
یکی نالد ز عریانی شب و روز
یکی بالد به دیبایِ مُلَوَّن
یکی را زایدی شادی ز شادی
یکی را خیزدی شیون ز شیون
یکی را باده اندر کاسۀ دل
یکی را خونِ دل در کاسۀ تن
یکی را بوریا آرامگاه است
یکی را اطلسِ رومی نشیمن
یکی را دست اندر گردنِ بخت
یکی با بختِ خفته دست و گردن
اگر باشی به بزم اندر ارسطو
وگر گردی به رزم اندر پَشُوتَن
چو بختت نیست در دِل ماند اَرمان
اگر در چین گریزی یا به اَرمن
خُنک آن را که او با یاریِ بخت
به توفیقِ خدایِ حیِ ذوالمنّ
نخواهد ساعتی آرامشِ دل
نجوید لَحظهای آسایشِ تن
سفر سازد پیِ کسبِ معالی
که رسمِ زن بود یک جای بودن
اگر در کوی و برزن نگذرد مرد
کجا دارد فضلیت مرد بر زن
رَوی زن وار در خانه نشینی
که شاید روزیَت آید ز روزن
مگز نشنیدهای این را که گویند
حَطَب باشد به جایِ خویش چَندَن
اگر دُر ناید از دریا به خارج
نیاویزند خوبانش ز گردن
نخواندی اینکه گفت اِبنِ قَلاقِس
أَلا سارَاَلهِلالُ فَصارَ بدرأ
چو آب استاده شد یابد عفونت
چو جاری گشت گردد صاف و روشن
بحمداللّه مرا تن گشته راحت
همه بارِ سفر ننهاده بر تن
ندیده صدمهای از سختیِ راه
نخورده لطمهای از بیم رهزن
همه برگ سفر دارم مهیّا
همه عیشِ حضر دارم معیّن
ز فّرِ مدح کیوان فر خدیوی
که امرش را قضا بنهاده گردن
ولی عهدِ مَلِک سلطان مُظَفّر
خدیوِ شیر گیرِ پیل افگن
خدیوِ پاک قلبِ پاک طینت
خدیوِ پاک دینِ پاکدامن
خدیوا خوش بزی خرم گرفتی
شبِ میلادِ شاهِ شیر اوژن
شهی کز دستِ او بالَنده شمشیر
شهی کز فرقِ او رازننده گَرزَن
شهِ صاحبقران شه ناصرِالدّین
که دارد نُه فلک در زیرِ دامن
چنین شه زاد از مادر که گردید
ز شِبهَش مادرِ گیتی سَتَروَن
ز چِهرش چهرۀ دولت منوَّر
ز نامش نامۀ ملّت مُعَنوَن
کجا دستش سراسر گوهر آگین
کجا تیغش همه بیجاده معدن
به کوهِ آهن ار حُکمش بخوانی
شود چون رودِ جیحون کوهِ آهن
عروسِ بختِ او در دست دارد
ز اقبال و شرف دست آورنجن
به دیدن صعب باشد روزِ میدان
ولی در روز ایوان نیک دیدن
سرِ خصم و سِنانِ جان ستانش
تو گوئی فی المثل گویست و مِحجَن
خدیوا رسم باشد این که گویند
پدر را بر پسر تبریک لیکن
تُرا من بر پدر تبریک گویم
که برچونین پدر چشمِ تو روشن
سریرِ سلطنت زو شد مشرَّف
سرایِ معدلت زو شد مزیَّن
همه با عمرِ او دست خدا بست
بقا را تا ابد دامن به دامن
هر آنکس کج نگر باشد به جاهش
شود در دیدگانش مژّه سوزن
کفِ رادش تو گویی روزِ بخشِش
زبانِ پنج دارد پنج ناخَن
به در دِفاقه جوید هر که درمان
همی گویند درمانِ تو در من
جهانداور خدیوا حِرصِ مَدحَت
همی واداردم بر شعر گفتن
همه از رأفتت بنموده خلقت
یگانه پاک خَلّاق مُهَیمَن
چُنُو دولت شتابد بر درِ تو
که سنگِ رفته بیرون از فلاخن
غلط مشهور گشتست اینکه گویند
که از لاحَول بگریزد هَریمَن
ز جانِ خصم ، شیطانِ سنانت
نگردد دور از لاحول گفتن
سرایِ آز از دستِ تو ویران
چُنُو زابلستان از تیغ بهمن
به روز رزمِ تو یک دشت لشکر
چو پیشِ طایری یک مشت ارزن
چنو ویسه ز قارن شد گریزان
گریزان گردد از بیم تو قارن
نه تنها قارن از بیمت گریزد
اگر پاداشت کوهِ قارن ایضاً
به خوانِ تن بود خصمِ تُرا دل
ز آو آتشین مرغِ مُسَمَّن
الا تا هست در افواهِ مردم
حسد ورزیدنِ گرگین به بیژن
نماید تا ابد گرگینِ جاهت
چو بیژن در میانِ چاه مسکن
نه او را دستگیری چون منیژه
نه او را دستیاری چون تَهَمتَن
الا تو حرفِ جَزم و نصب باشد
به قانونِ عرب حرفِ لَم و لَن
تو باشی ناصبِ اَعلامِ دولت
تو باشی جازِمِ اَعناقِ دشمن
به دستِ عدل بیخ ظِلم بُگسِل
به مشتِ دوست پشتِ خصم بشکن
اگر شد قافیه بعضی مکرّر
وگر آید ردیفِ نون مُنَوَّن
حضوراً عذر خواهم تا نگیرند
غیاباً خرده استادانِ این فن
منوچهری بدین هنجار گفتهست
«شبی گیسو فروهشته به دامن»
چنین گفته است خاقانی بدین وزن
«ضمان دارِ سلامت شد دلِ من»
شمارهٔ ۲۷ - شکوه از چرخ و شکایت از مرگ پدر: شکوه بر چرخ برند از دشمنشمارهٔ ۲۹ - در مدحِ امیرنظام: مُردم از حسرتِ آهورَوِشان و رَمِشان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن
که از کَیدش نشاید بود ایمن
هوش مصنوعی: هرگز نباید از ترفندهای تقدیر و سرنوشت در امان بود، زیرا نمیتوان به راحتی از نیرنگهای آن مصون ماند.
نماید خانۀ امّید تاریک
که سازد هر دو چشمِ آز روشن
هوش مصنوعی: خانهی امید تاریک به نظر میرسد، اما این تاریکی باعث میشود که هر دو چشم به سمت خواستهها و آرزوها روشن شوند.
سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر
جوابِ دادخواهی ، باشد الکن
هوش مصنوعی: اگر از کسی که میتواند به تو کمک کند، سوال کنی و او قادر به پاسخگویی نباشد، پاسخ او تنها سرسری و ناقص خواهد بود.
نه او را دوستی باشد محقّق
نه او را دشمنی باشد مُبَرهَن
هوش مصنوعی: او نه دوست حقیقی دارد و نه دشمنی که وجودش ثابت و مشخص باشد.
یکی را بی جهت گاهی بُوَد دوست
یکی را بی سبب گاهی است دشمن
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است کسی بدون هیچ دلیلی دوست باشد و گاهی نیز کسی بدون دلیل دشمن.
کند مسجود خواری را چُنوبُت
عزیزی ساجد او را چون بَرَهمَن
هوش مصنوعی: به کسی که باید مورد احترام قرار گیرد، نباید بیاحترامی کرد. کسی که در جایگاه بالایی قرار دارد، نمیتواند به کسانی که به او سجده میکنند، بیاعتنایی کند.
به دانایان بُوَد رنجِ مجسَّم
به نادانان بُوَد گنجِ معیّن
هوش مصنوعی: برای خردمندان، رنج و سختی واقعی به شکل محسوس و محسوس است، اما برای نادانان، ثروت و گنجینه به طور واضح و مشخص نمایان است.
یکی را کِشت دارد تازه و تر
یکی را برزند آتش به خرمن
هوش مصنوعی: یکی که جوان و سرزنده است، به تازگی جانش را از دست داده و دیگری که زخم دیده و در حال سوختن است، دچار مصیبت شده است.
یکی خندان به سانِ برقِ لامع
یکی گریان مثالِ ابرِ بهمن
هوش مصنوعی: یکی با لبخند میدرخشد مانند نور برق، و دیگری با اشک مثل ابرهای بهمن میبارد.
یکی را روزِ روشن شامِ تیره
یکی را شامِ تیره روزِ روشن
هوش مصنوعی: در اینجا به دو نوع سرنوشت یا وضعیت متفاوت اشاره شده است. برای یک فرد، روز روشن به معنای امید و خوبی و شام تیره به معنای سختی و غم است. اما برای فرد دیگر، این حالتها معکوس است؛ یعنی او در روز روشن دچار مشکلات و در شب تاریک از آرامش بهرهمند است. به نوعی، زندگی هر کس با چالشها و لحظات خوب و بد خودش شکل میگیرد و شرایط میتواند برای هر شخص متفاوت باشد.
یکی تَحتِ ثَری بنموده مأوی
یکی فوقِ ثُرَیّا کرده مسکن
هوش مصنوعی: یکی در زیر زمین و در عمق خاک جا دارد، و دیگری در بالای ستارهها و در آسمان منزلت دارد.
یکی نالد ز عریانی شب و روز
یکی بالد به دیبایِ مُلَوَّن
هوش مصنوعی: یکی در شب و روز از عریان بودن خود شکایت میکند و دیگری در این حال، با پوشش زیبا و رنگارنگ زندگی میکند.
یکی را زایدی شادی ز شادی
یکی را خیزدی شیون ز شیون
هوش مصنوعی: یک نفر با شادی دیگری به دنیا میآید و از شادی او شادمان میشود، اما فرد دیگری ممکن است از همان شادی به غم و شیون برسد.
یکی را باده اندر کاسۀ دل
یکی را خونِ دل در کاسۀ تن
هوش مصنوعی: در وجود هر انسان، برخی با شادی و لذت زندگی میکنند و برخی دیگر به خاطر دردها و رنجهایشان، در عذاب به سر میبرند.
یکی را بوریا آرامگاه است
یکی را اطلسِ رومی نشیمن
هوش مصنوعی: برای برخی، زندگی در سادگی و humble بودن تجلی آرامش است، در حالی که برای دیگران، تجمل و زیبایی نماد منزلت و راحتی است.
یکی را دست اندر گردنِ بخت
یکی با بختِ خفته دست و گردن
هوش مصنوعی: یکی در حالتی است که بر گردن بخت خود دست دارد و دیگری در وضعیتی قرار دارد که بختش خوابیده و به او کمک نمیکند.
اگر باشی به بزم اندر ارسطو
وگر گردی به رزم اندر پَشُوتَن
هوش مصنوعی: اگر در محفل و اجتماع ارسطو باشی و یا به میدان نبرد پشوتن بروی،
چو بختت نیست در دِل ماند اَرمان
اگر در چین گریزی یا به اَرمن
هوش مصنوعی: اگر شانس تو در دل نمانده باشد، آرزوی تو همچنین بیفایده است؛ حتی اگر از چین فرار کنی یا به سرزمین خوشبختی بروی، چیزی تغییر نخواهد کرد.
خُنک آن را که او با یاریِ بخت
به توفیقِ خدایِ حیِ ذوالمنّ
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با کمک شانس و موفقیت الهی در زندگیاش به پیشرفت و نیکی دست پیدا کند.
نخواهد ساعتی آرامشِ دل
نجوید لَحظهای آسایشِ تن
هوش مصنوعی: دل هیچگاه آرامش نخواهد یافت و بدن نیز لحظهای آسایش نخواهد داشت.
سفر سازد پیِ کسبِ معالی
که رسمِ زن بود یک جای بودن
هوش مصنوعی: سفر کردن برای به دست آوردن مقامها و ارزشهای بالا، کار مردان است؛ چرا که وظیفهی زنان این است که در یک جا بمانند.
اگر در کوی و برزن نگذرد مرد
کجا دارد فضلیت مرد بر زن
هوش مصنوعی: اگر مردی در جامعه رفتار شایستهای نداشته باشد، چه فضیلت و ارزشی میتواند نسبت به زنان داشته باشد؟
رَوی زن وار در خانه نشینی
که شاید روزیَت آید ز روزن
هوش مصنوعی: زن که در خانه نشسته و همانند یک رویداد زنده است، شاید روزی شرایطی پیش بیاید که روزیاش از لابلای پنجره وارد خانه شود.
مگز نشنیدهای این را که گویند
حَطَب باشد به جایِ خویش چَندَن
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که میگویند هیزم باید در جای درست خود قرار گیرد؟
اگر دُر ناید از دریا به خارج
نیاویزند خوبانش ز گردن
هوش مصنوعی: اگر دریا مروارید نداشته باشد، خوبانش را به گردن نمیآویزند.
نخواندی اینکه گفت اِبنِ قَلاقِس
أَلا سارَاَلهِلالُ فَصارَ بدرأ
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که ابن قلاقس گفت؟ آیا نمیدانی که ماه چگونه درخشید و به صورت کامل درآمد؟
چو آب استاده شد یابد عفونت
چو جاری گشت گردد صاف و روشن
هوش مصنوعی: وقتی که آب ساکن و بیحرکت بماند، کثیف و آلوده میشود، اما وقتی که جریان پیدا کند، زلال و شفاف میشود.
بحمداللّه مرا تن گشته راحت
همه بارِ سفر ننهاده بر تن
هوش مصنوعی: خوشبختانه بدنم در آرامش است و هیچ بار سنگینی بر دوشم نیست.
ندیده صدمهای از سختیِ راه
نخورده لطمهای از بیم رهزن
هوش مصنوعی: من از سختیهای مسیر آسیب ندیدم و همچنین از ترس دزدان ضربهای نخوردهام.
همه برگ سفر دارم مهیّا
همه عیشِ حضر دارم معیّن
هوش مصنوعی: من همه درختان زندگی را با خود دارم و هر نوع خوشی و لذتی را برای زمان حال آماده کردهام.
ز فّرِ مدح کیوان فر خدیوی
که امرش را قضا بنهاده گردن
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگیهای کسی میپردازد که در مدح و ستایش کیوان، یعنی یک شخصیت بزرگ و ارجمند، قرار دارد. این فرد به گونهای خود را تسلیم قضای الهی کرده است و از این رو حاضر است تا به حکم و اراده خدا گردن نهد. در واقع، این جمله نشان از تواضع و وفاداری به سرنوشت و قدرتهای بالاتر دارد.
ولی عهدِ مَلِک سلطان مُظَفّر
خدیوِ شیر گیرِ پیل افگن
هوش مصنوعی: ولی عهد پادشاه مظفر، فرماندهای است که مانند شیر قوی و نیرومند است و در میدان جنگ به مانند فیل، قدرت و باطراوتی دارد.
خدیوِ پاک قلبِ پاک طینت
خدیوِ پاک دینِ پاکدامن
هوش مصنوعی: خدای پاک و پاکیزه، دل پاک و نیکو دارد و خدای راستین و با اخلاق است.
خدیوا خوش بزی خرم گرفتی
شبِ میلادِ شاهِ شیر اوژن
هوش مصنوعی: ای خدیجه، در شادابی و خوشبختی زندگی کن، چون شب تولد شاه شیرین و دلنشین است.
شهی کز دستِ او بالَنده شمشیر
شهی کز فرقِ او رازننده گَرزَن
هوش مصنوعی: پادشاهی که به دست او شمشیر به شکوه و عظمت بالا میرود و پادشاهی که با فرق او، رازها برملا میشود.
شهِ صاحبقران شه ناصرِالدّین
که دارد نُه فلک در زیرِ دامن
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ و باعظمت، ناصرالدین شاه، کسی است که به گونهای برجسته و قدرتمند بر همه چیز مسلط است و تمامی آسمانها و ستارهها در دامن او قرار دارند.
چنین شه زاد از مادر که گردید
ز شِبهَش مادرِ گیتی سَتَروَن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرزندی که از مادری به دنیا میآید، ویژگیها و صفات خاص او را به ارث میبرد. مادر به عنوان نماد و الگوی جهانی شناخته میشود و کودک هم نشانهای از آن مادر است.
ز چِهرش چهرۀ دولت منوَّر
ز نامش نامۀ ملّت مُعَنوَن
هوش مصنوعی: از چهرهاش چهرهی خوشبختی نمایان میشود و از نامش نامهای برای ملت شکل میگیرد.
کجا دستش سراسر گوهر آگین
کجا تیغش همه بیجاده معدن
هوش مصنوعی: کجا دستش پر از جواهر و زیبایی است و کجا تیغش همه از معدن و کارگاه برآمده و بینظیر است.
به کوهِ آهن ار حُکمش بخوانی
شود چون رودِ جیحون کوهِ آهن
هوش مصنوعی: اگر به کوهی از آهن دستور دهی، مانند رود جیحون نرم و روان میشود.
عروسِ بختِ او در دست دارد
ز اقبال و شرف دست آورنجن
هوش مصنوعی: او در دست خود عروسی زیبا و خوشبختی دارد که به خاطر شانس و مقام والایش به دست آورده است.
به دیدن صعب باشد روزِ میدان
ولی در روز ایوان نیک دیدن
هوش مصنوعی: دیدن میدان نبرد کار سختی است، اما در روز روشن و در مکان آرام، همه چیز به وضوح و زیبایی معلوم میشود.
سرِ خصم و سِنانِ جان ستانش
تو گوئی فی المثل گویست و مِحجَن
هوش مصنوعی: سر دشمن را مانند نیزهای میبینی که جان را میستاند، گویی مثالزدنی است و تسلطی بر آن دارد.
خدیوا رسم باشد این که گویند
پدر را بر پسر تبریک لیکن
هوش مصنوعی: سنت این است که به پدر بر فرزندش تبریک بگویند، اما در اینجا چیزی دیگر نیز مطرح است.
تُرا من بر پدر تبریک گویم
که برچونین پدر چشمِ تو روشن
هوش مصنوعی: من به پدرت تبریک میگویم، چون تو فرزندی هستی که چشم او را روشن کردهای.
سریرِ سلطنت زو شد مشرَّف
سرایِ معدلت زو شد مزیَّن
هوش مصنوعی: تخت سلطنت به وسیله او زینت یافت و خانه عدالت هم به خاطر او آراسته شد.
همه با عمرِ او دست خدا بست
بقا را تا ابد دامن به دامن
هوش مصنوعی: همه موجودات با عمر او پیوندی دارند که موجب ماندگاری و ادامه حیات میشود، به گونهای که این پیوستگی همیشگی و همواره ادامه دارد.
هر آنکس کج نگر باشد به جاهش
شود در دیدگانش مژّه سوزن
هوش مصنوعی: هر کسی که نگاه منفی و نادرستی به دنیا داشته باشد، در نظر دیگران به اندازه یک سر سوزن هم ارزش ندارد.
کفِ رادش تو گویی روزِ بخشِش
زبانِ پنج دارد پنج ناخَن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اشاره به نوعی رفتار یا ویژگی مهمی دارد. شاید بتوان گفت وقتی که او زبانش بسیار گویاست و از پنج جنبه مختلف توانایی بیان دارد، میتوان به نوعی او را بخشنده و رادان تصور کرد. در واقع، این افراد معمولاً توانایی بیان احساسات و افکار خود را به شکلهای مختلف دارند و این موضوع به روز بخشش و خوب بودن آنها اشاره دارد.
به در دِفاقه جوید هر که درمان
همی گویند درمانِ تو در من
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال درمان است، باید به درستی در جستجوی آن باشد. میگویند که درمان تو در وجود من نهفته است.
جهانداور خدیوا حِرصِ مَدحَت
همی واداردم بر شعر گفتن
هوش مصنوعی: خداوند عالم، مرا به خاطر محبت و تمجید وادار کرد تا شعر بگویم.
همه از رأفتت بنموده خلقت
یگانه پاک خَلّاق مُهَیمَن
هوش مصنوعی: همهی موجودات جهان به خاطر محبت و مهربانی تو خلق شدهاند، ای خالق بینظیر و مقتدر.
چُنُو دولت شتابد بر درِ تو
که سنگِ رفته بیرون از فلاخن
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختی و نعمت به سمت تو میآید، مانند سنگی که از یک پرتابگر رها شده و به بیرون میجهد، زود و شتابان و با قدرت وارد زندگیات میشود.
غلط مشهور گشتست اینکه گویند
که از لاحَول بگریزد هَریمَن
هوش مصنوعی: مشهور شده است که میگویند حریمان به دوری از وضعیت بیحرکتی میگریزد.
ز جانِ خصم ، شیطانِ سنانت
نگردد دور از لاحول گفتن
هوش مصنوعی: از جان دشمن، شیطان تو نمیتواند دور از گفتن "لاحول" باشد.
سرایِ آز از دستِ تو ویران
چُنُو زابلستان از تیغ بهمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو باعث ویرانی و نابودی سرای آز و فریب شدهای، همانطور که زابلستان به دست تیغ و سلاح بهمن ویران میشود. در واقع، به قدرت تخریبگذاری فرد اشاره دارد که میتواند محیط یا جایی را نابود کند.
به روز رزمِ تو یک دشت لشکر
چو پیشِ طایری یک مشت ارزن
هوش مصنوعی: در روز نبرد تو، سربازانی به اندازهی دشت، مانند جوجهتیغی که در برابر یک دانه ارزن قرار دارد.
چنو ویسه ز قارن شد گریزان
گریزان گردد از بیم تو قارن
هوش مصنوعی: چنان که قارن از بیم تو میگریزد، دیگران هم از ترس تو خواهند گریخت.
نه تنها قارن از بیمت گریزد
اگر پاداشت کوهِ قارن ایضاً
هوش مصنوعی: اگر بخواهد قارن که از تو میترسد، تنها از تو فرار کند، باید بدانی که حتی کوه قارن نیز از دست تو دوری خواهد جست.
به خوانِ تن بود خصمِ تُرا دل
ز آو آتشین مرغِ مُسَمَّن
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که دشمن تو، که به مانند یک شکارچی در کمین نشسته، دل تو را به آتش میکشد و به نوعی تو را تحت فشار قرار میدهد. این تصویر نشاندهندهٔ احساسی عمیق و تنش درونی است که در مواجهه با چالشها و دشمنان به وجود میآید.
الا تا هست در افواهِ مردم
حسد ورزیدنِ گرگین به بیژن
هوش مصنوعی: تا زمانی که مردم دربارهی حسادت گرگین به بیژن صحبت میکنند، باید مراقب بود.
نماید تا ابد گرگینِ جاهت
چو بیژن در میانِ چاه مسکن
هوش مصنوعی: اگر همیشه در جاه و مقام خود مانند بیژن در چاه، مشهور و پرافتخار باشی.
نه او را دستگیری چون منیژه
نه او را دستیاری چون تَهَمتَن
هوش مصنوعی: آن شخص نه حمایتگری دارد مانند منیژه و نه یاریگری چون تَهَمتَن.
الا تو حرفِ جَزم و نصب باشد
به قانونِ عرب حرفِ لَم و لَن
هوش مصنوعی: میتوان گفت که این جمله به این معناست که تو مانند حرفهای قاطع و محکم در زبان عربی هستی، مانند حروفی که نفی میکنند و به شکل خاصی قوانین زبان را تحت تأثیر قرار میدهند. این نوع حروف نشاندهنده تأکید و وضوح در بیان هستند.
تو باشی ناصبِ اَعلامِ دولت
تو باشی جازِمِ اَعناقِ دشمن
هوش مصنوعی: تو رهبر و ناظم جامعهای، تو هستی که سختیها و چالشهای دشمن را به گردن میزنی و با قدرت بر آنها فائق میآیی.
به دستِ عدل بیخ ظِلم بُگسِل
به مشتِ دوست پشتِ خصم بشکن
هوش مصنوعی: با دستان عدالت، ریشه ظلم را قطع کن و با نیروی دوستی، پشتِ دشمن را نابود ساز.
اگر شد قافیه بعضی مکرّر
وگر آید ردیفِ نون مُنَوَّن
هوش مصنوعی: اگر قافیهها تکرار شوند یا اگر ردیف با نونهای تنوین دار بیاید، اتفاقی ندارد.
حضوراً عذر خواهم تا نگیرند
غیاباً خرده استادانِ این فن
هوش مصنوعی: من از حضورتان عذرخواهی میکنم تا استادان این عرصه در غیاب من ایرادی نداشته باشند.
منوچهری بدین هنجار گفتهست
«شبی گیسو فروهشته به دامن»
هوش مصنوعی: منوچهری در این بیت به زیبایی زنی اشاره دارد که شب هنگام، موهایش را به آرامی به دامن خود ریخته است. این تصویر به حس لطافت و جذابیت او میافزاید.
چنین گفته است خاقانی بدین وزن
«ضمان دارِ سلامت شد دلِ من»
هوش مصنوعی: دل من اکنون از بیم و نگرانی آسوده شده است.

ایرج میرزا