گنجور

شمارهٔ ۱۳ - در مدیحه و تبریک عروسی

برآمد بامدادان مِهرِ انور
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
کفِ موسی همی شد ز آستین دَر
و یا گویی عروسی ماه‌رخسار
شبِ دوشینه بر سر داشت معجر
کنون برداشت از سر معجرِ خویش
جهان از طلعتِ او شد منوّر
و یا گویی که در این جشنِ فیروز
فلک افروختستی مشعلِ زر
و یا تا عود سوزند اندر این بزم
سپهر افروخته زرّینه مجمَر
چنین روز و چنین عیدِ مبارک
که آمد امر بَلِّغ بر پِیَمبَر
نَبی اندر غدیرِ خُم برافراشت
جهازِ چار اشتر جایِ مِنبَر
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خویش اندر دستِ حَیدَر
همه بر گِرد او گردیده انبوه
گروهِ بی‌شمار و خیلِ بی‌مر
همه تفویض کرد امرِ وِلایت
به ابنِ‌عمّ و در معنی برادر
به‌پا شد جشنِ این عیدِ همایون
برایِ عَقدِ یک تابنده‌گوهر
نه یک تابنده‌گوهر بلکه باشد
به برج خسروی رخشنده‌اختر
نه یک رخشنده‌اختر بلکه باشد
ز نسل سلطنت فرخنده‌دختر
یکی دختر که باشد پرده‌دارش
هزاران چون کَتایون دُختِ قیصر
یکی با عفّت و آزرم دُختی
که صد آزرم‌دُخت او راست بر در
همایون‌دختری کو را نباشد
همایون‌دخترِ فعفور همسر
ز نسلِ پاکِ فرّخ‌زاد و او را
چو فرّخ‌زاد خدمت خدمتگار بی‌مر
سزد گر آینه‌دارش بُوَد مِهر
که باشد دختِ پاکِ شه مظفَّر
ولی‌عهدِ شهنشه ناصرالدّین
بلنداختر خدیوِ عدل‌پرور
وجودش گشته از رحمت مرکّب
سرشتش گشته از رأفت مخمّر
هم از روزِ ازل بنموده ایزد
صفاتش را یک از دیگر نکوتر
مر او را خوش‌تر و فرخنده‌تر کرد
ز منظر مخبَر و مخبَر ز مَنظَر
ز چاکرزادگان خویش بگزید
همی این شهریار دادگستر
رضاخان آن حسام‌الملک را پور
که کرده جَدّ به جَدّ خدمت به کشور
از آن بگزید تا او را سپارَد
یگانه‌گوهری پاکیزه‌گوهر
بدو بسپرد رخشان‌گوهرِ خویش
چو دید او را سزاوار است و درخوَر
بدو بسپرد تا گردد مرا او را
برایِ خاندان تا حشر مفخر
پدر اندر پدر خدمت نمودند
به سابق هم به کشور هم به لشکر
پسر اندر پسر خدمت نمایند
به لاحق هم به لشکر هم به کشور
بود مهمان‌پذیرِ این نکو جشن
امیری پای تا سر دانش و فر
امیری دستگیرِ هر چه محتاج
امیری دستیارِ هر چه مُضطَر
چو او بخشش نماید از خجالت
شود احمر به گونه بحر اَخضَر
به زیر سایۀ شه باد هموار
نهالِ عزّتِ او تازه و تر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد بامدادان مِهرِ انور
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
هوش مصنوعی: صبحگاهان، خورشید نورانی جهان را با لباس جدیدی پوشاند.
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که پرنده‌ای شاهین و زرّین در آسمان پهنای جهان را برای خود گسترش می‌دهد.
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
کفِ موسی همی شد ز آستین دَر
هوش مصنوعی: گویی برای نشان دادن رسالت، دست موسی از آستینش بیرون می‌آید.
و یا گویی عروسی ماه‌رخسار
شبِ دوشینه بر سر داشت معجر
هوش مصنوعی: گویی دختری با چهره‌ای زیبا و دلربا در شب گذشته بر روی سرش پوششی زیبا دارد.
کنون برداشت از سر معجرِ خویش
جهان از طلعتِ او شد منوّر
هوش مصنوعی: حالا با برداشتن حجاب از چهره‌ام، جهان به نور زیبایی او روشن شد.
و یا گویی که در این جشنِ فیروز
فلک افروختستی مشعلِ زر
هوش مصنوعی: گویا در این جشن با شکوه، تو چراغی از طلا را روشن کرده‌ای.
و یا تا عود سوزند اندر این بزم
سپهر افروخته زرّینه مجمَر
هوش مصنوعی: در این مهمانی و مراسمی که به اندازه آسمان درخشان است، عود می‌سوزند و عطر خوش آن فضا را پر کرده است.
چنین روز و چنین عیدِ مبارک
که آمد امر بَلِّغ بر پِیَمبَر
هوش مصنوعی: در چنین روز و عید خوش‌یمنی که فرا می‌رسد، دستور به ابلاغ پیام به پیامبر داده می‌شود.
نَبی اندر غدیرِ خُم برافراشت
جهازِ چار اشتر جایِ مِنبَر
هوش مصنوعی: در روز غدیر خم، پیامبر(ص) چهار شتر را به عنوان جایگاه برای خطبه‌ خوانی آماده کرد.
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خویش اندر دستِ حَیدَر
هوش مصنوعی: او بر فراز آن قرار گرفت و در دستان خود، آن را به دست حیدر گرفت.
همه بر گِرد او گردیده انبوه
گروهِ بی‌شمار و خیلِ بی‌مر
هوش مصنوعی: همه اطراف او جمع شده‌اند و گروهی بی‌شمار و بسیار را تشکیل داده‌اند.
همه تفویض کرد امرِ وِلایت
به ابنِ‌عمّ و در معنی برادر
هوش مصنوعی: تمامی اختیارات و ولایت را به پسر عموی خود واگذار کرده و در واقع او را به عنوان برادر خود در نظر گرفته است.
به‌پا شد جشنِ این عیدِ همایون
برایِ عَقدِ یک تابنده‌گوهر
هوش مصنوعی: جشنی باشکوه به پا شده است به مناسبت ازدواج یک فرد درخشان و با ارزش.
نه یک تابنده‌گوهر بلکه باشد
به برج خسروی رخشنده‌اختر
هوش مصنوعی: بجای اینکه فقط یک گوهر درخشان باشد، باید به مانند ستاره‌ای درخشان در برج سلطنتی بدرخشد.
نه یک رخشنده‌اختر بلکه باشد
ز نسل سلطنت فرخنده‌دختر
هوش مصنوعی: او نه تنها یک ستاره درخشان است، بلکه از نسل دختری که به سلطنت خوشی و شادمانی تعلق دارد، به وجود آمده است.
یکی دختر که باشد پرده‌دارش
هزاران چون کَتایون دُختِ قیصر
هوش مصنوعی: دختری وجود دارد که نگهبانش هزاران مانند کتایون، دختر قیصر هستند.
یکی با عفّت و آزرم دُختی
که صد آزرم‌دُخت او راست بر در
هوش مصنوعی: دختری با حیا و عفت وجود دارد که تمامی صفات خوب و با ارزش در او جمع شده‌اند.
همایون‌دختری کو را نباشد
همایون‌دخترِ فعفور همسر
هوش مصنوعی: دختری به نام همایون وجود دارد که همسان و هم‌رتبه با همسرِ پادشاه (فعفور) نیست.
ز نسلِ پاکِ فرّخ‌زاد و او را
چو فرّخ‌زاد خدمت خدمتگار بی‌مر
هوش مصنوعی: از نسل نیکو و خوش‌زاد بوجود آمده و او را مانند خوش‌زاد، در خدمت بی‌انتهایی قرار ده.
سزد گر آینه‌دارش بُوَد مِهر
که باشد دختِ پاکِ شه مظفَّر
هوش مصنوعی: اگر آینه‌دار او محبت باشد، جای شگفتی نیست، زیرا او دختر پاکشاه مظفر است.
ولی‌عهدِ شهنشه ناصرالدّین
بلنداختر خدیوِ عدل‌پرور
هوش مصنوعی: ولی‌عهد شاه ناصرالدین، که دارای ویژگی‌های برجسته و درخشان است، نماد حاکمیتی است که بر اساس عدالت و انصاف اداره می‌شود.
وجودش گشته از رحمت مرکّب
سرشتش گشته از رأفت مخمّر
هوش مصنوعی: وجود او از رحمت پر شده و ذاتش از مهربانی شکل گرفته است.
هم از روزِ ازل بنموده ایزد
صفاتش را یک از دیگر نکوتر
هوش مصنوعی: از آغاز دنیا، خداوند ویژگی‌های خود را به طرز زیبایی به نمایش گذاشته است و هر یک از آن ویژگی‌ها از دیگری بهتر و نیکوتر است.
مر او را خوش‌تر و فرخنده‌تر کرد
ز منظر مخبَر و مخبَر ز مَنظَر
هوش مصنوعی: او را از نظر گوینده و آنچه گفته می‌شود، خوش‌تر و شادتر ساخت.
ز چاکرزادگان خویش بگزید
همی این شهریار دادگستر
هوش مصنوعی: این پادشاه دادگستر از میان فرزندان خویش، یکی را انتخاب کرده است.
رضاخان آن حسام‌الملک را پور
که کرده جَدّ به جَدّ خدمت به کشور
هوش مصنوعی: رضاخان، آن قهرمان ملی، نسل به نسل در خدمت کشور بوده و به آن وفادار مانده است.
از آن بگزید تا او را سپارَد
یگانه‌گوهری پاکیزه‌گوهر
هوش مصنوعی: او از میان گزینه‌ها انتخاب کرد تا آن گوهر یگانه و با ارزش را به او بسپارد.
بدو بسپرد رخشان‌گوهرِ خویش
چو دید او را سزاوار است و درخوَر
هوش مصنوعی: او انگشتر درخشان و زیبا را به او سپرد، چون مشاهده کرد که او شایسته و لایق آن است.
بدو بسپرد تا گردد مرا او را
برایِ خاندان تا حشر مفخر
هوش مصنوعی: به او بسپارید تا او برای خانواده‌ام مایه‌ی افتخار در روز قیامت شود.
پدر اندر پدر خدمت نمودند
به سابق هم به کشور هم به لشکر
هوش مصنوعی: پدران به نسل‌های قبلی خدمت کردند، هم در زمینه کشور و هم در عرصه لشکری.
پسر اندر پسر خدمت نمایند
به لاحق هم به لشکر هم به کشور
هوش مصنوعی: پسران در کنار هم به خدمت مشغول هستند و هم در عرصه جنگ و هم در امور مملکت‌داری فعالیت می‌کنند.
بود مهمان‌پذیرِ این نکو جشن
امیری پای تا سر دانش و فر
هوش مصنوعی: در این جشن زیبا و مجلل، کسی که میزبان است، تمام وجودش را با دانش و فضیلت آراسته کرده است.
امیری دستگیرِ هر چه محتاج
امیری دستیارِ هر چه مُضطَر
هوش مصنوعی: حاکمی که در کمک به نیازمندان همیشه آماده است و همیشه به یاری کسانی که در سختی و فشار قرار دارند می‌شتابد.
چو او بخشش نماید از خجالت
شود احمر به گونه بحر اَخضَر
هوش مصنوعی: وقتی او بخشش کند، از شرم چهره‌اش به رنگ سرخ درمی‌آید، مانند دریا که به رنگ سبز درمی‌آید.
به زیر سایۀ شه باد هموار
نهالِ عزّتِ او تازه و تر
هوش مصنوعی: در زیر حمایت و سایۀ فرمانروایی او، جوانه‌های عزت و افتخار او همیشه تازه و سرسبز می‌مانند.